Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: کلام و دیدگاه مرحوم فقیه یزدی (قدس سره) در حکم ادعای مالِ در ید دیگری با اقامه‌ی بینّه
کلام و دیدگاه مرحوم فقیه یزدی (قدس سره) در حکم ادعای مالِ در ید دیگری با اقامه‌ی بینّه
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
کتاب القضاء
درس 293
تاریخ: 1396/2/13

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم اللّه الرحمن الرحیم

«کلام و دیدگاه مرحوم فقیه یزدی (قدس سره) در حکم ادعای مالِ در ید دیگری با اقامه‌ی بینّه»

اگر کسی ادّعا کرد مالی را که در ید دیگری است و بعد اقامه بیّنه نمود و حاکم هم بر حسب بیّنه حکم کرد و مال از ذی الید گرفته شد و به مدّعی داده شد، ثمّ بعد از حکم و انتزاع و قیام بیّنه، ذی الید بیّنه آورد که این مال، مال من بوده است، در اینجا حکم چیست؟ فقها (قدّس الله ارواحهم)، مفصّل بحث کرده اند و مرحوم سیّد در جزء سوّم ملحقات عروه، مسأله را بیان کرده می‌فرماید: «اذا ادّعی زیدٌ عیناً فی ید عمروٍ و أقام بینّةً و انتزعها منه بحكم الحالكم، ثمّ أقام عمروٌ بينةً أنّها كانت له حين الدّعوى [بیّنه آورد که در زمان قبل، از من بوده. اینجا محلّ بحث، زیاد است و الا اگر بیّنه آورد که من بعد، مالک شدم، این می شود مدّعی و ذی الید قبلی می شود منکر و حکمش واضح است. اما الآن که بیّنه آورده قبل از دعوا و حین دعوا ملک عمرو بوده که ذی الید بوده. اینجاست که سیدنا الاستاذ در تحریر دارد، این بحثی ندارد و به مبانی قضا عمل می شود] فهل يُنقَض الحكم و تعاد العين إليه أو لا؟ [یعنی الی ذی الید به حکم بیّنه بعدی] قولان، فعن الشيخ [یعنی شیخ الطائفة] أنّه یُنقَض [او فرموده نقض می شود و مال را به ذی الید؛ یعنی عمرو می دهیم] لأنّ بيّنةً تعارض بينّة زيدٍ و تقدَّم بناءً منه على تقديم بينّة الدّاخل [در تعارض بین بیّنتین، مبانی هست و دیگر این که بیّنه خارج مقدّم می شود و دیگر این که بیّنه داخل مقدّم می شود، مفتاح الکرامة شش قول نقل کرده و در قول اوّلش که فرموده است بیّنه خارج، آنجا مفصل فرموده علی فِرَقٍ و آن قدر بحث کرده که آدم وقتی می رسد سر القول الثّانی، یادش می رود که قول ثانی مربوط به کدام است. اینجا بیّنه داخل و این که گفته شده بیّنه داخل، برای این است که عمرو قبلاً ذی الید بوده است. تقدّم بیّنه داخل به اعتبار قبل از حکم و قبل از انتزاع است] و في الشّرائع: لا يُنقَض [محقّق در شرایع فرمود نقض نمی شود.] و لعلّه لتقديم بينّة الخارج [شاید برای تقدیم بیّنه خارج باشد؛ یعنی همان زید که نداشته و ادّعا کرده بود. این ممکن است از این جهت باشد. پس چرا بیّنه زید مقدّم می شود؛ یعنی بیّنه کسی که در دستش نبوده؟ ترجیحاً لبیّنۀ الخارج علی بیّنۀ الدّاخل.] و يمكن أن يكون نظرُه إلى عدم جواز نقض حكم الحاكم كما اختاره صاحب الجواهر [ممکن است این که می گوید بیّنه قبلی مقدّم می شود، چون اگر بخواهیم بیّنه عمرو را مقدّم بدانیم، حکم قبلی نقض شده و نقض حکم قبلی، درست و صحیح نیست] لأنّ بناءه على الدّاوم [بنای حکم قاضی بر دوام است] للاصل [هر وقت شک می کنیم که آن حکم هست یا نیست، استصحاب می گوید آن حکم هست. قبلاً این داشته است و الآن شک می کنم که آیا با بیّنه دومی از بین رفته یا نه، استصحاب می گوید آن حکم باقی است] المؤَيَّد بالحكمة. [برای این که اصل قضا برای این است که دعوا تمام بشود، و الا هر روز، روز از نو روزی از نو، قضا برای فصل خصومت است، فصل خصومت، مناسب با این است که وقتی قاضی حکم کرد، پرنده مختومه را دوباره باز نکنند، بلکه مختومه باشد. البته آنجا استدلال شده: اذا حکمَ بحکمنا و ردّ علیه فکأنّه رادّ علی الله. که البته آقایان به آنجا استدلال کرده اند، اما آن مربوط به حکم قضایی نیست، بلکه مربوط به حکم فقهی است: «فاذا حکمَ بحکمّنا فالرادّ علیه کالّرادّ علینا» حُکمِنا در باب موضوعات و اختلاف افراد، ائمه (سلام الله علیهم اجمعین)، حکمی نداشته اند. حکم آنها در شبهات حکمیّه است، نه در شبهات موضوعیّه.

مثلاً زنی مدّعی است که من از زمین، ارث می برم و ورثه مدّعی اند تو از زمین ارث نمی بری. اینجا وقتی نزد آقایی رفتند و آن آقا گفت ارث می برد یا نمی برد، می شود حکم ائمه؛ چون با نظر به دیدگاه آنها گفته، گفتیم که این ذیل مقبوله مربوط به شبهات حکمیّه است؛ هر چند بنده خیال می کردم مربوط به شبهات موضوعیّه هم هست. می فرماید:] و ظاهرُ الادلة [ظاهر ادله هم همین است. هم حکمت و هم ظاهر ادّله، ظاهراً نظرش به «اذا حکم بحُکمِنا» و امثال آن است.] و به علَّل كلامَ المحقّق [صاحب جواهر کلام محقّق را با همین، تعلیل کرده که پرونده مختومه دیگر باز نمی شود.

وجه سوّم:] و ربّما يُعَلَّل عدمُ النقض بأنّه لو سُمِعَت بیّنتُه يَلزم إمكانُ الحيلة بعدم اقامة البيّنة إلى ما بعد الحكم [در زمانی که او آمده ادّعا کرده، ذی الید، منکر بوده، بیّنه هم دارد، ولی بیّنه نمی آورد؛ چون اگر بیّنه را بیاورد، بیّنه منکر، مسموع نیست. بیّنه مدّعی دارد، بیّنه مدّعی را می آورد. این بیّنه را نمی آورد و بعد که حکم کرد و از دستش گرفتند، بیّنه را می آورد تا بیّنه اش قابل سماع باشد. اگر شما گفتید بیّنه بعدی مقدّم است، فرموده است، اولی مقدّم است.] بأنه لو سُمعت بیّنتُه یلزم إمکان الحیلة بعدم اقامة البیّنة الی ما بعد الحکم حتى يصير خارجاً [می گذارد تا بعد از آن تا بشود خارج] و تقديمُ بيّنتِه بناءً على تقديم بيّنة الخارج [می فرماید نقض نمی شود؛ چون ممکن است این کار را بکند که بگذارد برای بعد از آن تا بیّنه اش بشود بیّنه خارج؛ چون الآن دیگر ذی الید نیست.]

و لا يخفى ما فيه [در اینجا یک شبهه وجود دارد و آن این که حِیَل، اگر حِیَل درستی باشند که مانعی ندارد، حِیَل صحیحه، مانعی ندارد. چطور شما می گویید مانع دارد؛ در حالی که قضیّه چند نفر و یک زن را لابد دیده اید که صاحب جواهر تقریباً خواسته بگوید و بعضی از بزرگانی هم که فوت کرده اند، این حرف را می زدند که زنی را صیغه می کند و با او آمیزش می کند، بعد صیغه را می بخشد، بعد در عده خودش می تواند دوباره صیغه اش کند؛ چون مرد می تواند زن را در عدّه خودش دوباره صیغه کند. این مرد دوباره صیغه اش می کند، ولی دخول نمی کند و زن را رها می کند، دیگر عدّه ندارد، دوّمی می آید کالاوّل. این چیزی است که صاحب شرایع ظاهراً در باب الحِیَل دارد، ولی فتوا داده اند. البته سیّدنا الاستاذ (سلام الله علیه) می فرماید که این درست نیست و سرّش را این قرار داده می فرماید این مدخوله است. یکی دیگر این که این حیله ها در همه جا راه دارد و نمی شود گفت نه.]

و قد يُعلَّل بأنّ بيّنة عمروٍ بيّنةُ الدّاخل [گفته اند اصلاً بیّنه عمرو بیّنه داخل است. چرا بیّنه داخل است؟ نه برای این که از قبل داشته، نه، فقط آن نیست. از قبل داشته، ولی ظلماً از او گرفته اند و وقتی ظلماً از او گرفته اند، کأنّه از او نگرفته اند و در دستش باقی است] لأنّه يَدّعی أّنّ الانتزاع منه كان ظلماً فكان العين بعدُ في يده فتقديم بيّنة زيدٍ لأنّها بيّنةُ الخارج [این می شود بیّنه داخل و بیّنه زید می شود بیّنه خارج؛ چون با زور از این گرفته اند و بیّنه خارج بر بیّنه داخل، مقدّم است.

«شبهه و اشکال استاد»

این هم اشکالش روشن است که وقتی با حکم حاکم گرفته اند، نمی شود گفت ظلم است. وقتی طبق موازین، با حکم حاکم گرفته اند، این عین عدل است، کجایش ظلم است که شما بگویید در دست زید نیست و هنوز در دست عمرو است؟] و فيه منعُ كون الانتزاع منه ظلماً بعد كونه بحكمِ الحاكم فيكون هو المدّعي. و في المسالك بَنَى المسألة على تقديم الدّاخل أو الخارج [یکی این مسأله، کسانی که می گویند بیّنه داخل مقدّم است، یک قول دارند و کسانی که بیّنه خارج را مقدّم می دانند، یک قول دارند. این یک مبنا] و أنّ المدار في الدّخول و الخروج على حال المِلك أو على حال التّعارض [قبل را حساب کنیم یا وقتی که با هم دعوا دارند؟] و اختار النّقض بناءً منه على تقديم الخارج و أنّ المدار على حال التّعارض و كونُ عمروٍ خارجاً حاله [حال تعارض] لأنّ المفروض أنّ العين في يد زيدٍ».[1] یک مقدار دنبال این مطلب، بحث هست.

یک مطلب به نظر رسید و آن این‌که در باب زکات دارد (انما الصّدقات للفقراء و المساکین و ابن السبیل و المؤلّفة قلوبهم و فی سبیل الله ...).[2] یک نکته را علامه طباطبایی دارد که می فرماید این ترتیب ها به حساب اهمیت است. اگر هشت مورد در اینجا بیان شده و اول، فقیر، بعد مسکین، بعد ابن السبیل و بعد مؤلّفۀ قلوبهم، به عنوان ترتیب است؛ یعنی این مؤلّفه از چهار تای بعدی اهمیتش بیشتر است. ایشان می فرماید این ترتیب ذکری به اعتبار این است که اهمیتش از آنها بیشتر است.

مؤلّفه، قرآن: «ان للقرآن بطناً و بطوناً» تا هفتاد بطن یعنی ممکن است مصادیق مختلفی پیدا کند. (فلینظر الانسان الی طعامه).[3] یک مصداق طعام، این طعام عادی است؛ یعنی گندیده است، مسموم است، فاسد است یا فاسد نیست؟ یک مصداقش هم طعام معنوی علم است. ائمه فرموده اند ببین علمت را از چه کسی می گیری؟ «فلینظر الانسان الی طعامه»؛ یعنی طعام روحی و طعام معنوی و قرآن پر است از این مسائل قرآن بطون سبعه و سبعین دارد؛ یعنی مصادیقش تکرار و ذکر می شود. مثلاً جملاتش هم این طوری است (و جعلنا من الماء کل شیء حيّ)[4] یک کسی می گوید یعنی اگر من آب نخورم، می میرم، یک کسی می گوید اگر آب نباشد، اگر باران نباشد، زراعت این طور می شود. یک کسی می گوید سه چهارم زمین آب است، یک کسی می گوید بدن آدم این مقدار آب دارد. همه اینها مصادیق است و مانعی هم در احتمال مصادیقش ندارد. گاهی تألیف قلب برای این است که یک غیر مسلمی را مسلمان کنید، گاهی تألیف قلب برای این است که مسلمی را ثابت قدم نگه دارید. گاهی تألیف قلب برای این است که کفار را بیاورید جنگ، کمکتان کنند. اینها همه مصادیق تألیف قلوب است، نه فقط جنگ باشد که معمولاً ما در ذهنمان می آید. هر راهی که برای تألیف قلوب باشد و این عنایت اسلام به تألیف قلوب است. ما برای وصل کردن آمدیم نی برای فصل کردن آمدیم. امام (سلام الله علیه) می فرماید مصحف را باید به غیر مسلمان بدهیم تا بخواند، علاقه مند بشود، آیات شریفه قرآن را بخواند، آیات دعوت به خیر را بخواند، آیة (ان الله یأمر بالعدل و الاحسان ... و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی)[5] را بخواند (عمّ یتسائلون عن النبأ العظیم)[6] را بخواند. شما می گویید نه، تو حق نداری بیایی اینجا. تو غیر مسلمانی، همه بدنت نجس است اصلاً حق نداری در خانه ما پا بگذاری، صبر کن من یک چیزی بیندازم زیر پایت، من می گذارم این کنار، تو بیا به آن نگاه بکن، حق نداری قرآن را ببری، بین فقها مشهور است که حرام است، پس چطور می خواهی دعوت به اسلام کنی؟ (ادع الی ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة)[7] چطور دعوت می کنی؟ اگر قرآن را به او نمی دهی، برخی از فقها گفته اند کتب حدیث را هم به او ندهید، اصول کافی را هم به او نمی دهیم، ملحقات عروه را هم به او نمی دهیم، جواهر را هم به او نمی دهیم، این چطور بفهمد که شما راست می گویید یا اشتباه می کنید؟ شما می گویید در اصول کافی است.
این که شما این طور بگویید، اگر نمی توانید توضیح بدهید، توضیح ندهید. همین طوری، حرف نزنید. اگر پنجاه نفر آمدند یک حرفی را از یک کسی برای شما نقل کردند؛ مثلاً از یک مسلمانی یا از یک انسان، بعد خودش گفت من نگفته ام، باید چکار کرد؟ در رسائل شیخ، در اصالۀ الصّحۀ دارد، اینجا بگو آن پنجاه نفر درست نگفته اند و این یکی راست می گوید. در این گوشَت یک چیزی گفت و در گوش دیگرت گفت نه من اشتباه کردم، بگو درست است. برای این جهت آمده. از امام باقر (سلام الله علیه) نقل شده که فرمود هیچ وقت مؤلّفه به قدر زمان ما نبوده. امروز مؤلّفۀ قلوبهم در زمان ما زیاد است، ما آمده ایم دعوت به اسلام کنیم، ما آمده ایم مسلمان ها را محکم تر کنیم، ما آمده ایم غیر مسلمان ها را به اسلام جذب کنیم، نه این‌که مسلمان ها را یکی پس از دیگری بفرستیم به شهر فرنگ. این کار، غلط است. این خلاف اسلام است.

در باب سبّ النبی که روایت دارد محکمه نمی خواهد، بنده همان جا از نظر صناعت فقهی عرض کرده ام که اگر برای خود شخص ضرر داشته باشد، می گویند نباید سابّ النبی را بکشد. بنده عرض کرده ام اگر برای اسلام ضرر دارد. شما بدون تشکیل پرونده بکشید، تهمت بزنید، این‌که انسان زبانش را دراز کند آن طرف دنیا، این زبان در روز قیامت، دراز می شود، این از معاصی کبیره است، این خروج از عدالت می آورد؛ چون سبب می شود این چهار تا مسلمانی هم که داریم شکسته بسته، بروند کنار. چرا در جامعه ما امروز این طور شده که یک عدّه ای حرف هایی می زنند که من نمی خواهم شماها را ناراحت کنم.
چرا زمان ابی جعفر زیاد شده؟ برای این که بنی العباس و بنی الامیّة به اسلام نسبت ها داده اند که مردم از اسلام بریدند، کسانی که مسلمان بودند، بریدند، غیر مسلمان ها هم نیامدند مسلمان بشوند. باید دقت کنیم و هر حرفی را نزنیم. به فرموده سیّدنا الاستاذ، امام (سلام الله علیه) دروغ گفتن حرام است، اما راست گفتن که واجب نیست. در روایت آمده است مردی آمد از یکی از معصومین سؤال کرد که می خواهم چند کارگر بگیرم، این کارگرها نماز می خوانند، اما روزه نمی گیرند. من هم به آنها برای دِروی گندم، احتیاج دارم و اگر هم من آنها را نیاورم، دیگران می برند. من اینها را برای دِروی گندم بیاورم یا نه؟ اگر شما باشید می گویید نه، این ملاعین را نیاورید، این فساق فجره را نیاورید. یعنی چه فساق فجره؟ یعنی چه ملاعین؟ این را باید آورد تا نرود زیر دست یک نفر دیگر، هزار اشتباه و خلاف به آن یاد بدهد. فرمود همان ها را بیاور برای دِرو. یصلّون و لا یصامون. اگر هم یصلّون هم یصامون، یک کلمه حرف زده، باید تا گاو و ماهی برویم؟ آخر، انصاف خوب است. آیا اگر دیگران با ما رفتار کنند، ما همین طور ساکت می مانیم؟ امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) به زراره گفت «لا یخاف الضعیف من جوره و لا يطمع القويّ في ميله» یک عدّه قدرت دارند، هر حرفی می خواهند می زنند، هر چه می خواهند می گویند، آن بیچاره هایی که قدرت ندارند، باید توسری خور باشند، کسی ندارند پناهگاهشان باشد. مرحوم حاج میرزا خلیل کمره ای به علامه بحر العلوم اشکال می کند، می گوید علامه بحر العلوم گفته «لله مرتضع لم یرتضع ابداً من سدی انثی و من طاها مراضعه» این شعر را گفته. حاج میرزا خلیل (قدّس سرّه الشریف) می فرمایند، نه این طور نیست، پیغمبر انگشتش را می گذاشته در دهانش، وقتی ناله می زده، معلوم می شده گرسنه است، پیغمبر انگشتش را در دهانش می گذاشته. بنده عرض می کنم به نظر بنده اینها هر دو اشتباه است، درست است «لله مرتضعٌ لم یرتضع ابداً من سدی انثی و من طاها مراضعه»، اما زبان شعر، غیر از زبان بازار است. زبان شعر غیر از زبان ِکَلک و عوام فریبی است. زبان شعر، غیر رمّالی است. محتشم چه شعرهایی گفته، اگر بنا بود ما و شما باشیم می گفتیم باید محتشم را آتش زد؛ چون دروغ گفته: زمین گشت شش و آسمان گشت ... باز این چه شورش است که در خلق عالم است. صدای العطش اطفال به عیّوق می رسد. اگر ما باشیم می گوییم چطور به عیّوق می رسد؟ به عیّوق نمی رسد. اصلاً زبان شعر، زبان استعاره است، زبان کنایه است. زبان شوخی یک زبان است و زبان جدّی یک زبان است، زبان قرآن یک زبان است، همه زبان ها را با هم قاطی کنیم به نفع خودمان که چه بشود؟ مگر بناست چقدر عمر کنیم؟ مگر قیامتی نیست؟ مگر قبری نیست؟ مگر سؤال نکیر و منکری نیست؟ مگر «مَن ربُّک» و «ما دینک» نیست؟ مگر این نیست که اعضا و جوارح ما شهادت می دهند؟ «الیوم نختم علی ...» ما اینها را برای مردم، قبل از اسلام خواندیم الآن هم می خوانیم (الیوم نختم علی افواههم و تکلّمنا أیدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون)[8] مرحوم آیت الله العظمی تستری می فرماید روز قیامت اجازه نمی دهند عذر بخواهیم، پس تا می توانیم، عذر بخواهیم، (فیومئذٍ لا ینفع الذین ظلموا معذرتهم و لا هم یُستعتبون لا یعتذرون).[9] مواظب باشید در حرف هایتان، در حرکاتتان. اگر بارم نه ای دوشم چرایی؟ اگر نوشم نه ای نیشم چرایی؟ اگر نمی‌توانیم به اسلام خدمت بکنیم، چهار تا اصطلاح که خدمت به اسلام نیست. خدمت به اسلام را امام داشت، خدمت به اسلام را شهدا داشتند، خدمت به اسلام را جانبازان داشتند. آنهایی که پشت جبهه می گفتند می مانیم دعا می کنیم، هر خاله پیرزنی پشت جبهه را نگه می داشت. آنها خدمت به اسلام کرده اند. اگر ما خدمت نمی کنیم، چهار تا اصطلاح را از آن طرف برداریم این طرف بنویسیم، الآن کتاب ها این طور شده، از آن کتاب برمی دارند در صدتا کتاب، پنجاه تا کتاب می نویسند.

خدایا تو را به ولیّ عصرت، به ائمه معصومینت، به قرآن کریمت قسم می دهیم زبان ما را از آلودگی به گناه، محفوظ بدار. خدایا تو را به همه آیات قرآن، به همه احکام نورانی ات به همه معارف اهل بیت (صلوات الله علیهم اجمعین) قسم می دهیم که اگر ما نتوانستیم برای اسلام نافع باشیم، توفیقمان بده که برای اسلام و فراری دادن مردم و ضرر زدن به اسلام نباشیم.
«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین»

----------------------
1. تکملة العروة الوثقی 2: 127 و 128.
2. بقره (2): 177.
3. عبس (80): 24.
4. الأنبیاء (21): 30.
5. النّحل (16): 90.
6. النّباء (78): 1.
7. النحل (16): 125.
8. یس (36): 65.
9. الروم (30): 57.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org