احکام صور چهارگانه نزاع بر مالکیت عین
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 280 تاریخ: 1396/1/19 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم «احکام صور چهارگانه نزاع بر مالکیت عین» احکام ید در باب قضا، و سلسله مسائلی در بحث قضا: مسأله اُولی این است که اگر دو نفر در عینی نزاع دارند و مدّعی ملکیّت کلّش هستند، یا این است که در ید احدهماست یا این است که در ید هر دو است یا این است که در ید شخص ثالث است و یا این است که یدی بر آن نیست که میشود صُور اربعه. «حکم صورت ید یکی از طرفین نزاع» اما صورت اُولی فحکُمها واضح که اگر یکی ید دارد و دیگری ندارد، کسی که ید دارد حق قضا با اوست، قسم میخورد و مسأله تمام میشود؛ برای اینکه قولش موافق با ید است و برای اینکه آن دیگری لو سکتَ رُفع النزاع، هر چه شما در تعریف مدّعی و منکر بگویید. بگویید منکر کسی است که قولش موافق با اصل یا ظاهر یا حجّت باشد، اینجا من کان فی یده، منکر است یا بگویید مدّعی کسی است که لو ترکَ تُرک و دعوا خاتمه پیدا میکند. در اینجا اگر آن خارج الید صرف نظر کند، دعوایی وجود ندارد. «حکم ید هر دو طرف نزاع بر عین» اما اگر در دست هر دو است و هر دو بر تمام عین ید دارند، مثلاً یک خانهای است که هر دو در آن سکونت دارند و بر کلّ خانه ید دارند یا یک راهرویی است که هم همسایه این خانه از آن رفت و آمد میکند و هم صاحب این خانه، یعنی دو ید بر عین هست و هر کدام از اینها مدّعیاند که این عین از آنِ اوست، اینجا دو قول در مسأله وجود دارد: یک قول که مختار محقّق در شرایع است، این است که در اینجا باید بین اینها نصف بشود و به هر یک، نصف میدهیم، این تنصیف بین اصحاب معروف است و خلافی در آن نیست و ظاهراً صاحب جواهر بر آن از غنیه و از خلاف نقل اجماع میکند و شیخ اعظم در قضای آشتیانی که از ایشان نقل کرده، دارد: «بل الاجماع علیه محققاً و منقولاً».[1] به هر حال در اصل تنصیف، اختلافی نیست و اجماع بر آن قائم است که تنصیف میشود. انّما الکلام در این است که بعد التّنصیف، هر یک از اینها باید قسم بخورد یا اینکه تنصیف میشود و قصه تمام میشود؟ مختار محقّق در شرایع و همین طور ظاهر خلاف و غنیه و کافی و اصباح؛ یعنی مصباح الشّریعة که مؤلّفش از شاگردان سیّد مرتضی و شیخ طوسی بوده، گفتهاند قسم نمیخواهد، بلکه از خلاف و غنیه ادّعای اجماع بر آن شده است که قسم نمیخواهد. «استدلال قائلین به تنصیف در صورت ید طرفین بر یک عین» برای این قول به دو وجه استدلال شده است: یکی به اجماعی که بر تنصیف داریم؛ چون گفتیم تنصیف اجماعیٌّ و دوم اینکه به یک مرسله نبوی که در آن، این طور است که شیخ در مبسوط از طرق خاصه در کتب خاصّه و در کتب عامّه در غیر واحدی از کتبشان نقل کردهاند که: «إنّ رجلین تنازعا دابّةٍ لیس لأحدهما بیّنةٌ فجعلها النّبیّ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بینهما».[2] ظاهر «بینهما»؛ یعنی نصفش را به یکی داد و نصفش را هم به دیگری داد. گفته نشود که این نبوی ارسال دارد، عامّی است و ضعف سند دارد؛ چون جواب داده میشود که با همان اجماع، ضعفش جبران میشود. «مناقشه و اشکال استاد به استدلال قائِلین به تنصیف» لکن هر دوی این وجوه اشکال دارد. اما اجماع، ما اجماعی بر تنصیف بلا یمینٍ نداریم، بلکه اجماع بر تنصیف فی الجمله داریم، اما برخی گفتهاند قسم نمیخواهد و برخی هم گفتهاند قسم میخواهد. آنها میگویند اجماع بر تنصیف فی الجمله؛ یعنی ادّعای اجماعی که شده، میگویند از همه اقوال برمیآید که تنصیف است، اما تنصیف فی الجمله است، نه اینکه اجماع بر تنصیف بلا یمینٍ باشد؛ چون در مقابل یمین، شهرت قائم است، بلکه از اکثر گفته شده که خلافی در مسأله ندارند. بنابر این، در مسأله اجماع نیست، بلکه اجماعی که هست، اجماع فی الجمله است، فی الجمله تنصیف، ولی شما میخواهید بر تنصیف بلا یمینٍ استدلال کنید. اما مرسله: مرسله هم ضعف سند دارد و نمیشود گفت عمل به این مرسله منجبر است با آن اجماع؛ چون ما اجماع بر بلا یمینٍ نداریم. نبوی میگوید: «رجلین تنازعا دابّةٍ لیس لأحدهما بیّنةٌ فجعلها النّبیّ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بینهما».[3] از این نبوی استفاده نمیشود که ظاهرش این است قسم نمیخواهد، اینجا ما اجماعی بر این معنا نداریم. البته اختلافی است که آیا قسم میخواهد یا نمیخواهد؟ پس نمیتوانیم بگوییم ضعف سند این روایت با آن عمل اصحاب جبران میشود. بنابر این، این استدلالی که شده استدلال تمامی نیست و نمیتوانیم قائل به این معنا بشویم که محقّق در شرایع و شیخ در خلاف و سیّد ابن زهره در غنیه و حلبی در کافی و در مصباح الشّریعة گفتهاند، اما برای قول دیگر، این دو نفری که هر دو، در مقام منازعه ید دارند، حاکم نصف از آن عین را به یکی میدهد و نصفش را به دیگری میدهد، لکن این آقایی که بر آن ید دارد قسم میخورد که این نصف مال او نیست، آن یکی که بر نصف، ید دارد، قسم میخورد که ملک او نیست، برای اینکه وقتی این دو نفر مالکیّت تمام را ادّعا کردند، این ادّعای مالکیّت تمام، حمل بر ید هر دو میشود. وقتی ادّعا کردند که بر همه ید دارند؛ این میگوید من بر همه ید دارم، یعنی واقعش هم این است، این بر همه ید دارد و آن هم بر همه ید دارد. از این راهرو، هم زید رد میشود و هم عمرو. پس هر دو بر همه ید دارند. درست است که ید بر همه است، لکن نسبت به ملکیّت، این یدش بر نصف حمل میشود، نصف از این میشود ملک این آدم، یدش بر ملکیّت نصف حمل میشود و نصف دیگرش هم میشود مال آن آدم. لذا اینکه نصفه را دارد، نسبت به نصف خودش دیگری ادّعا دارد و میگوید این مال تو نیست و او قسم میخورد که مال تو نیست، زید به عمرو میگوید مال تو نیست و عمرو قسم میخورد که این نصف مال تو نیست و همین طور زید هم که در نصفش ید دارد و ملکش است هم منکر است. زید قسم میخورد که ملک عمرو نیست و هر کدام از اینها منکرند و طبق موازین قضا عمل میشود؛ یعنی تنصیف میشود و هر یک از اینها قسم میخورند و مسأله تمام میشود. لکن این استدلال و این وجه هم اشکال دارد و ناتمام است؛ چون ید بر تمام، اقتضای ملکیّت تمام دارد، نه اقتضای ملکیّت نصف. چطور شما یدی را که مقتضی ملکیّت همه است، حمل بر نصف میکنید و بعد میگویید نصف آن طور و نصف این طور؟! اینها هر دو، ادّعای بر تمام دارند و یدشان هر دو بر تمام است، تعارضا فتساقطا، دو تا ید است که تعارض میکنند و تساقط میکنند، چطور شما میگویید یدِ مقتضی برای همه و یدِ مدّعیه نسبت به همه، حمل بر نصف میشود؟ این خلاف اقتضای ید است تا شما بگویید منکر است و طبق موازین قضا این قسم میخورد. جوابی که از این اشکال داده شده و مرحوم آشتیانی در تقریراتش دارد و دیگران هم دارند، منتها آشتیانی خیلی مفصّل وارد شده و دأب و دیدن شیخ هم همین بوده است. مرحوم آشتیانی در اینجا میفرماید جواب از این اشکال، این است که ید اماره بر کلّ مدلولش است، اگر منضمّ به آن چیزی نباشد، اما اگر ید دیگری به آن منضم شد، اینجا اماره بر ملکیّت تمام نیست. میفرماید وجهش هم این است که حجّیّت ید از باب بنای عقلاست. شارع هم این بنای عقلا را امضا کرده؛ یعنی حجّیّت ید؛ چه اماره بگوییم چه اصل بگوییم، حجّۀٌ امضائیۀ، شارع امضا کرده است. در صورتی که دو نفر بر همه ید دارند، عقلا نمیگویند کلّش ملک این است و کلّش ملک آن است. ید را کاشف از ملکیّت کلّ نمیدانند؛ چون ید، منضم به ید دیگری است و چون منضم به ید دیگری است فلذا ید را بالنّسبه به نصف، نافذ میدانند و اینکه نصفش را دارد میشود ذی الید، بالنّسبه به نصف و آن دیگری هم میشود ذی الید، بالنّسبه به نصف دیگری. این یکی برای نصف خودش قسم میخورد و آن یکی هم برای نصف خودش قسم میخورد. مرحوم آشتیانی میفرماید از اینجا ظاهر شد که ما اقتضای ید را از بین نبردهایم تا شما بگویید ید مقتضی ملکیّت کلّ بوده، چطور حکم به نصف کرده؟ بلکه میگوییم از اول، ید منضمّه غیر مستقله، به بنای عقلا بیش از نصف را اماریّت ندارد. میفرماید از اینجا این مطلب ظاهر شد. بنابر این، هر کدام از اینها نسبت به نصفی که دارند، منکر و ذی الیدند و این باید قسم بخورد که آن نصف دیگری مال او نیست و او هم قسم بخورد که این نصف مال این نیست؛ چون او مدّعی همه بوده است، نصفش را به زید دادیم و یدش را میگوییم بر نصف است، عمرو میگوید کلّش از من است، لکن حال که کلّش از او نشد از باب اینکه اماره نداشت، نسبت به نصف او اشکال دارد و میگوید آن نصف مال او نیست و مال من است. این هم راجع به این جواب از این اشکال که ظاهراً مرحوم صاحب مستند هم به این جواب اشاره دارد که بگوییم اصلاً ید غیر مستقل بیش از نصف را افاده نمیکند. و از اینجا روشن میشود که اگر سه نفر بر تمام عینی هم ید دارند، بعد، نزاع کردند؛ اولی میگوید کلّش مال من است، دومی میگوید کلّش مال من است و سومی میگوید کلّش مال من است، اینجا عقلا اماریّت ید را بر ثلث حمل میکنند. «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین» ----------------------- 1. کتاب القضاء، للآشتیانی، 359. 2. المبسوط 8: 257؛ جواهر الکلام 40: 402. 3. المبسوط 8: 257.
|