اقوال فقها در تقدم ید سابق و لاحق در ملک
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 271 تاریخ: 1395/12/15 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم «اقوال فقها در تقدم ید سابق و لاحق در ملک» یک جهت بحث در قاعده ید، این است که اگر در قاعده ید دیگری ثابت بشود؛ یعنی اگر ملکیت ید غیر ذی الید بر آن عین یا چیزی که در دست ذی الید است، یا با بیّنه یا با علم قاضی و یا با اعتراف ثابت بشود، آیا مدّعی و منکر، فرق میکند یا نه؟ چون ذی الید، منکر حساب میشود و غیر ذی الید، مدّعی. در اینجا تغییر حاصل میشود یا نه؟ دو بحث هست: یکی در جایی که با مثل بیّنه و علم قاضی ثابت بشود که دیگری قبلاً بر این عین ید داشته و مالک بوده دوّم اینکه با اعتراف خود ذی الید ثابت بشود. اگر ذی الید سابق با مثل بیّنه و علم ثابت شد، در اینجا سه قول هست: یکی اینکه ید حالیّه، مقدّم است. یک قول این است که ید سابقه مقدّم است و شیخ الطائفة در مبسوط و در خلاف، هر یک از این دو قول را فرموده اند؛ یعنی در یکی از آن دو کتاب فرمود ید سابقه مقدّم است، در دیگری فرمود ید لاحقه را فرموده مقدّم است. از علامه در تحریر هم نقل شده که این دو ید با هم تساوی دارند. «دلیل تقدم ید حالیه» دلیل تقدّم ید حالیّه، این است که این ید اماره بر ملکیّت است و میشود منکر و آن کسی که ید سابقه دارد میشود مدّعی. اگر استدلال بشود برای ید سابقه و اشکال بشود به این حرف که استصحاب ید سابقه است، مثلاً قبلاً ید داشته و الآن هم استصحاب میکنیم ید سابقه را، این جوابش این است که استصحاب اصل است و ید اماره است و اماره بر اصل مقدّم است، بلکه اگر گفتید هر دو اصلند؛ یعنی ید هم اصل است، باز ید حالی مقدّم است؛ چون در غالب موارد ید، این حالت هست که قبلاً مال کس دیگری بوده و استصحاب میگوید آن ید الآن هم هست. در غالب موارد استصحاب، شیئی که در دست ذی الید است، از ید سابق منتقل شده اگر بنا باشد ید سابق مقدّم باشد، موضعی برای ید حالیّه باقی نمیماند. پس این ید حالیّه مقدّم است و صاحبش منکر حساب میشود، استصحاب ید سابقه هم مفید نیست؛ برای اینکه ید سابقه اصل است و ید حالیّه اماره است. اگر بگویید ید هم اصل است، میگوییم باز ید حالیّه مقدّم است؛ چون اگر ید حالیّه مقدّم نباشد، یلزم لغویت در قاعده ید؛ چون همه جا قاعده ید از دیگری منتقل شده است، از ید دیگری آمده و در بعضی موارد روایات یا در کلّش هم این طور است که اگر کسی وجدَ در صندوق خودش که دست غیر به آن نمیرسد، چیزی را، گفته شد، فهو له؛ در حالی که این پولهایی که در صندوق است، قبلاً در ید دیگری بوده و در عین حال، گفته فهو له. یا در اختلاف زن و مرد در متاع البیت، گفته شد اگر مختصّ به زن است، برای زن است و اگر مختصّ مرد است، برای مرد است؛ یعنی اختصاص به زن دلیل بر ید زن است و این ید هم مسلّماً مسبوق به ید دیگری و ید سابقه بوده است. بنابر این، در اختلاف بین ید حالیّه و ید سابقه، ید حالیّه مقدّم است، اگر آن ید سابقه با علم قاضی ثابت بشود چه با بیّنه، این ید فعلی بر آن مقدّم است؛ چون آن سابقه که به درد نمیخورد، مگر اینکه استصحاب بقا منضمّ به آن بشود تا الآن. بگوییم یدی که در آن وقت بوده تا الآن باقی است و الآن با همدیگر تعارض دارند و اگر بگویید استصحاب، در مقابل ید است و استصحاب در مقابل ید حجّت نیست و لغویت لازم میآید، می گوییم این مربوط به این است که بگوییم ید حالیّه مقدّم است و ید سابق به درد نمیخورد و فایدهای ندارد. لا یقال که با استصحاب ید سابق، معلوم میشود که این عین، قبلاً ملک آن سابقی بوده و الآن این ذی الید فعلی ادّعای انتقال میکند. پس ذی الید فعلی میشود مدّعی و ذی الید سابق میشود منکر؛ چون این الآن ادّعا میکند که منتقل شده آن یدی که قبلاً بوده وجود داشته و این میگوید منتقل شده است به سوی من. وقتی ادّعا میکند انتقال را، آن ید سابقی که در اینجا هست، سبب میشود که سابق بشود منکر و لاحق بشود مدّعی. این هم جوابش این است که در مقام دعوا محض ید سابق که به درد نمیخورد، بلکه باید این ید سابق منضم به استصحاب بشود تا الآن تا معارض باشد با ید حالی و الا سابق، یدش بوده، این با ید حالی معارضهای ندارد. میگوییم قبلاً ملکش بوده الآن هم ملکش است. پس بنابر این، ذی الید مدّعی است و غیر ذی الید منکر و حال آنکه گفته شد استصحاب هم به درد نمیخورد. پس در تعارض ید حالیّه با ید سابقه، ید حالیّه مقدّم است و نوبت به ید سابقه نمیرسد. بر فرض اگر بخواهید با استصحاب، درستش کنید، استصحاب در مقابل ید اماره است، حجّت نیست یا اگر اصل هم باشد، حجّت نیست. «استدلال قائِلین تقدیم ید سابقه» کسانی که گفتهاند ید سابقه مقدّم است، استدلالشان این است که ید حالیّه دلالت بر ملکیّت الآن میکند و ید سابقه دلالت بر ملکیّت الآن و بر ملکیّت در زمان سابق میکند. پس دو دلالت دارد: یک دلالت بر ملکیّت زمان سابق؛ چون میگوید قبلاً ید بوده است و یک دلالت بر ملکیّت حالیّه دارد. این اقواست از ید فعلی و حالی. ید حالی یک دلالت بیشتر ندارد و هو الملکیۀ الآن برای ذی الید. اما ید سابقه دلالت بر ملکیّت غیر ذی الید فعلی و سابقی می کند. پس بر این ید فعلیّه و ید حالیّه مقدم می شود. جواب این هم از آنچه گفته شد روشن شد؛ چون اگر این ید سابقه بخواهد دلالت بر ملکیّت الآن کند، احتیاج به استصحاب دارد، باید این ید را استصحاب کنید تا بیاورید اینجا و استصحاب در مقابل ید، حجّت نیست. «اشکال و مناقشه مرحوم فقیه یزدی (قدس سره) به صاحب مستند در تقدیم ید حالیه و قبلیه» مرحوم سید (قدّس سرّه الشریف) تقدّم ید حالیّه بر ید قبلیّه را نتیجه میگیرد و میفرماید صاحب مستند در اینجا کلامی دارد که قابل مناقشه و اشکال است. میفرماید: «و لصاحب المستند في المقام كلامٌ لا بأس بنقله و بيان ما فيه فإنّه بعد اختياره القول الأوّل [این بود که ید حالیّه مقدّم است] و الخدشة في دليله بدعوي انّ اليد كالاستصحاب من الأصول فيتعارضان و يتساقطان [بعد از آنکه اشکال کرده] قال ما محصّله: انّهما و إن سقطا بالمعارضة [ید استصحاب میگوید سابقی الآن ید دارد، فعلی هم ید دارد یا استصحاب میگوید آن وقت در آنِ اول، منتقل نشده پس الآن هم منتقل نشده یا قبلاً ملک دیگری بوده الآن هم ملک دیگری است، استصحابهای آن را خودشان بیان کرده] و لم يبق لشي ءٍ منهما حكمٌ [چون ایشان ید را اصل میداند. این اصلها معارضه میکنند و هیچ کدام حکمی ندارند] إلّا انّ اليدَ المشاهدةَ الموجودةَ بالعيان باقيةٌ بلا معارض [این یدی که الآن دیده میشود، باقی است و معارضی هم ندارد.] و الأصل عدم التّسلّط علي انتزاع العين من يد ذيها [نمیشود عین را از دست صاحب ید گرفت] و عدم جواز منعه من التّصرّفات حتّي مثل البيع و الإجارة إذ غاية الأمر عدمُ الدّليل علي ملكيّته [وقتی معارض شدند، دلیل بر ملکیّت نداریم] و لكن لا دليل علي عدمها أيضاً [صاحب مستند میگوید دلیل بر عدم ملکیّت هم که نداریم، پس میتواند اجاره بدهد و بیع کند] مع انّ هذه التّصرّفات ليست موقوفةً علی الملكيّة لجوازها بالاذن و التّوكيل و الولاية و نحوها فتبقي أصالةُ عدم التّسلّط و أصالة جواز تصرّفاته [اصل عدم تسلّط و اصل جواز تصرّفات باقی میماند] فان قيل: الأصل بقاء تسلّط المالك الأوّل علي منع الغير عن التّصرّفات و به يندفع أصالة عدم التّسلّط [بگوییم اصل تسلّط سابق جلوی اصل تسلّط لاحق را میگیرد] قلنا: ليس تسلّط الأوّل كالملكيّة الّتي إذا حدثت يُحكَم عليها بالاستمرار إلي أن يثبت المزيل [سلطنت با ملکیّت، فرق دارد و این طور نیست که مثل ملکیّت نباشد که وقتی ثابت شد، مزیل بخواهد] بل يمكن أن يقال: انّه مقيَّدٌ بما دام في اليد [این سلطنت، مادامی که در ید است مقید است] و القدرُ المعلوم هو هذا فبَعد زوال قيده يزول و يتغيّر الموضوع [نمیتوانید بگویید سلطنت ید سابق بر سلطنت فعلی مقدّم است؛ چون ید سابق از بین رفت] و أيضاً يمكن التّمسّك بقوله (صلی الله علیه و آله): "البيّنة للمدّعي و اليمين علي من أنكر" بدعوي انّ في العرف يَعُدُّ الخارج مدعياً و صاحب اليد منكراً [عرف، ذی الید را مدّعی میداند و صاحب ید را منکر میداند] فوظيفة الأوّل إقامةُ البيّنة [وظیفه خارج، اقامه بیّنه است] و وظيفة الثّاني اليمين».[1] «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین» ------------------ 1. عروة الوثقی 6: 623 و 624.
|