بیان حکم اعتراف و عدم اعتراف به ملکیت ذی الید
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 263 تاریخ: 1395/11/26 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم «بیان حکم اعتراف و عدم اعتراف به ملکیت ذی الید» یکی دیگر از مباحث در قاعده ید، این است که اگر ذی الید اعتراف به عدم ملکیّت نمود، ید حجّت بر ملکیّت نیست؛ چون در اقرارش به عدم ملکیّت، شهادت است بر اینکه این ید، اشتباه است و این ید واقع را نمیفهماند و واقع را بیان نمیکند؛ چون «اقرار العقلاء علی انفسهم نافذ»، این ید مفید ملکیّت نیست و به تعبیر صاحب مستند، این اعتراف، یخرجه عن الملکیۀ. وقتی اعتراف کرد، آن ید، اماریّت ندارد. اما صورت دوم این است که اعتراف به ملکیّت میکند که در اعتراف به ملکیّتش هم ید حجّت و اماره است و اشکالی هم در آن نیست. در اوّلی ادّعای اجماع هم شده و در دومی که اعتراف به ملکیّت میکند، یدش در اینجا حجّت و اماره بر ملکیّت است. امّا اگر نه اعتراف به ملکیّت دارد و نه اعتراف به عدم ملکیّت، ظاهر این است که این ید حجّت است؛ مثل اینکه یک مال در دست شخص غایبی بوده و ما نمیدانیم که او اعتراف به ملکیّت داشته یا اعتراف عدم ملکیّت داشته و الآن مرده است. این مالی که در دستش بوده، در اینجا اماره بر ملکیّتش است و بین ورثهاش تقسیم میشود یا مثلاً مالی را برای تصرّف من اجازه میدهد، اعتراف به ملکیّتی هم از او سراغ ندارم، در اینجا هم باز یدش اماره بر ملکیّت است. پس عدم اعتراف به ملکیّت هم اینجا شرط نیست و با عدم اعتراف هم ید حجّت است. «دیدگاه مرحوم نراقی (قدس سره) در صورت اعتراف عدم علم ذی الید و پاسخ آن» انّما الکلام و البحث در این است که اگر ذی الید اعتراف کرد که من نمیدانم ملکم هست یا نیست، یا نسبت به خودش چیزی را در خانهاش پیدا کرده، ولی نمیداند که ملکش هست یا نیست، آیا در صورتی که ذی الید علم به ملکیّت و عدم ملکیّت ندارد، این ید برای او حجّت است یا نه، یا همین طور، اگر اعتراف به عدم علم میکند، میگوید من نمیدانم که ملکم هست یا نیست، آیا اعتراف به عدم علم، مضرّ به حجّیّت هست یا نیست؟ آیا عدمش در حجّیّت ید، معتبر است یا عدمش در حجّیّت ید، معتبر نیست؟ مرحوم نراقی؛ هم در مستند و هم در عوائد فرمود، اگر ذی الید به عدم علمش در ملکیّت اعتراف کرد، یدش حجّت نیست. یک وقت اعتراف به ملکیّت میکند، یک وقت اعتراف به عدم ملکیّت میکند، یک وقت هم اعترافی ندارد، صورت چهارم این است که اعتراف میکند من نمیدانم؛ چه در دعوا اعتراف میکند نمیدانم و چه نسبت به خودش میگوید نمیدانم که آیا این کتاب از من است یا نیست؛ در حالی که کتاب در دست و در اختیارش است. صاحب مستند میفرماید، اگر اعتراف به عدم علم کرد، این یدش حجّت نیست، لکن حق این است که ید حجّت است، ولو با اعتراف به عدم علم. «استدلال به روایات در حجت بودن ید در صورت اعتراف به عدم علم ذی الید» یکی از باب اطلاق موثّقه یونس بن یعقوب که در موثّقه یونس بن یعقوب یا به تعبیر سیدنا الاستاذ، روایت یونس بن یعقوب که در آن آمده است: عن أبي عبد الله (علیه السلام) في امرأةٍ تموت قبل الرجل أو رجلٍ قبل المرأة قال: «ما كان من متاع النساء فهو للمرأة و ما كان من متاع الرجل و النساء فهو بينهما و من استولى على شيءٍ منه فهو له».[1] این اطلاق «من استولی علی شیء» میگوید هر کسی استیلا بر چیزی دارد؛ چه بداند ملکش است و چه نداند ملکش هست، چه اعتراف به ملکیّت در مقام دعوا بکند و چه اعتراف بکند که نمیدانم ملکم هست یا نیست، «من استولی علی شیءٍ منه فهو له» که «منه» با القای خصوصیت میافتد و میشود «من استولی علی شیءٍ فهو له». دوم هم دو صحیحهای که از محمّد بن مسلم در کتاب الرسائل امام آمده: «و منها صحیحتا محمّد بن مسلم ذکرهما فی الوسائل فی کتاب اللقطة اولاهما محمّد بن یعقوب عن علیّ عن ابیه عن ابن محبوب عن العلاء بن رزین عن محمّد مسلم عن ابی جعفر (علیه السلام) [روایت صحیحه است و همه رواتش هم امامی عدلند:] قال: سألته عن الدار يوجد فيها الورق فقال إن كانت معمورةً فيها أهلها فهي لهم [اگر معمور است، از آنهاست] و إن كانت خربةً قد جلی عنها أهلها»[2] آن وقت، «فهی لقطةٌ». این میشود لقطه. همچنین است روایت بعدی که باز از ابن مسلم است: عن أحدهما (علیهما السلام) فی حدیثٍ قال: و سألته عن الورق يوجَد في دارٍ فقال: «إن كانت الدار معمورةً فهي لأهلها و إن كانت خربةً فأنت أحقّ بما وجدت»[3] که این هم اطلاق دارد و میگوید، اگر خانه، معمور است و درهم در آن خانه پیدا شده، برای اهلش است؛ چه اهلش بدانند و چه ندانند، بلکه بعید نیست بگوییم این روایت مربوط به جایی است که اهل نمیداند ملکش هست یا ملکش نیست. در روایت آمده است: سألته عن الدار يوجد فيها الورق فقال: «إن كانت معمورةً فيها أهلها فهو لهم»، اگر در آنجا ورقی پیدا شد، اگر معمور است، برای آنهاست. بعید نیست بگوییم محمّد بن مسلم پرسیده صاحب خانه آن ورقها را پیدا کرده، ولی نمیداند ملکش هست یا ملکش نیست و الا اگر بداند ملکش هست یا بداند ملکش نیست، دیگر محمّد بن مسلم از آن سؤال نمیکند. ظاهر سؤال ابن مسلم (قدس سره) در جایی است که مالک نمیداند ملکش هست یا ملکش نیست، در اینجا هم میگوید چون در دار خربه ید نیست، فهی لقطۀٌ و در دار مخروبه، چون ید هست، ملکش است. میشود عبارۀٌ اُخرای «من استولی علی شیءٍ فهو له»؛ چون نه دار خصوصیت دارد و نه ورق خصوصیت دارد. عرف میفهمد تمام مناط در حکم، استیلا و ید است. این حکم تعبدی نیست، بلکه امضای ما عند العقلاء است. بحث عقلایی را میگوید، عقلا هم میفهمند تمام ملاک، همان استیلاء است. پس حق این است که قضائاً لاطلاق «من استولی علی شیءٍ فهو له» که در موثّقه یونس بود و قضائاً لالقای خصوصیت در این دو صحیحه ابن مسلم که از آن برمیآید هیچ چیز در آن معتبر نیست، این روایات دلالت میکنند که اعتراف به عدم علم، مضر نیست. عدم علم برای خودش مضر نیست. اگر چیزی را در خانهاش پیدا کرد و خانه معمور است، ولو نمیداند مال خودش است یا مال خودش نیست، یُحکَم بأنّه له. «استدلال مرحوم نراقی (قدس سره) به روایات در عدم اماریت ید در صورت اعتراف ذی الید به عدم علم» صاحب مستند (قدس سره الشریف) به دو وجه استدلال فرمودهاند برای اینکه عدم اعتراف به عدم علم شرط است و اگر اعتراف به عدم علم کرد، یدش اماریّت ندارد، اگر خودش نمیداند، برای خودش هم اماریّت ندارد: یکی اینکه میفرماید این روایاتی که برای حجّیّت ید، به آن استدلال شده، مربوط به جایی هستند که اعتراف به مالکیّت هست. مثلاً در دو روایت که یکی در تفسیر علیّ بن جعفر بود که امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) به ابی بکر فرمود: «تحکم فینا بخلاف حکم الله» تا آنجا که حضرت فرمود، اگر چیزی که آنها مالک هستند و در دستشان هست، من ادّعایی برای آن نمودم. روایت این است: ان أمير المؤمنين (علیه السلام) قال لأبی بکر: «أ تحكم فينا بخلاف حكم الله في المسلمين؟ [قال: لا. قال:] فإن كان في يد المسلمين شيءٌ يملكونه»؛[4] یعنی آنها خودشان را مالک میدانند. این مال یملکون است، مال ادّعای ملکیّت است. یا در روایت حفص بن غياث دارد: عن أبي عبد الله (علیه السلام) قال: قال له رجلٌ: إذا رأيت شيئاً في يدي رجلٍ يجوز لي أن أشهد أنه له؟ قال: «نعم. [قال الرجل: أشهد أنه في يده و لا أشهد أنه له، خیلی مقدّسیاش گُل کرده بود. فلعلّه لغيره. فقال أبو عبد الله (علیه السلام)] أ فيحل الشراء منه؟ [از او میخری؟ میشود از او خرید؟ قال: نعم. فقال أبو عبد الله (علیه السلام)] فلعلّه لغيره فمن أين جاز لك أن تشتريه و يصير ملكاً لك؟ [ثم تقول بعد الملك:] هو لي و تحلف عليه و لا يجوز أن تنسبه إلى من صار ملكه من قبله إليك؟»[5] صاحب مستند میفرماید این «لا یجوز له أن تنسبه الی من صار ملکه» ظهور در این دارد که آن آقا مالک بوده و علم یا اعتراف به مالکیّت داشته. پس این دو روایت مربوط به شک نیست، بلکه مربوط به جایی است که اعتراف به عدم علم نمیکند. میگوید این روایت این طور است و بقیه روایات هم مثل اینهاست. روایات قاصرند و سنّتی که بر اماریّت ید قائم شده، قاصر است از اینکه شامل جایی بشوند که ذی الید در مقام دعوا اعتراف به عدم علم میکند یا ذی الید، خودش نمیداند ملکش هست یا نه تا بتواند در آن تصرّف کند. بعد فرموده است روایت جمیل عن السرّاد، و همین طور موثّقه اسحاق دلالت میکنند که ید در آنجا اماره ملکیّت نیست. در روایت جمیل آمده است: «رجلٌ وجد فى منزله ديناراً» تا آخر حدیث که خواندیم. آن وقت حکم کرده است که اگر در دارش است و نمیداند برای او هست با اینکه استیلا دارد، فرمود لیس له. در روایت جمیل داشت که لیس له ایضاً. در روایت جمیل آمده است: رجلٌ وجد في منزله ديناراً قال: «يدخل منزله غيره؟ [قلت: نعم كثير قال:] هذا لقطة [مرحوم نراقی میفرماید این با اینکه در یدش است، حکم کرده به اینکه لقطه است. بعد فرمود اینکه ذیلش دارد. قلت: فرجلٌ وجد في صندوقه ديناراً قال:] يدخل أحدٌ يده في صندوقه غيرُه أو يضع فيه شيئاً؟ [قلت: لا، قال:] فهو له».[6] اگر صندوق اختصاصی است، گفت برای اوست. فرمود این هم مربوط به این است که یقین پیدا میکند که مال خودش است؛ چون هیچ کس دیگری دست نمیآورد و این خودش در صندوق است، یقین پیدا میکند. ایشان فرموده است این روایت جمیل بن درّاج دلالت میکند که وقتی نمیداند، حکم به ید نمیشود و ید بودن اعتبار نمیشود. همین طور موثّقه اسحاق بن عمّار که در آنجا دارد، اگر اهل منزل میشناسند، فبها، ایشان فرمود شناخت به این است که از اهل منزل میپرسد شما میدانید یا نمیدانید؟ اگر گفتند نمیدانیم، میشود لا یعرفونها، و در لا یعرفونها فرمود صدقه میدهد. پس این روایت اسحاق بن عمّار هم لمکان اینکه اگر یعرفونها لهم و اگر لا یعرفونها صدقه میدهد، لا یعرفونها؛ یعنی میگویند نمیدانیم، این را صدقه میدهد، معلوم میشود که ید حجّت نیست. این استدلال ایشان به این دو روایت است. «نقد استاد به استدلالات مرحوم نراقی (قدس سره) به روایات» لکن جواب صحیحه جمیل از بعض استدلال روشن شد؛ چون صحیحه جمیل میگوید اگر در خانهای رفت و آمد زیاد میشود و پولی در آنجا افتاده، این لقطه است؛ چون این از باب این است که اصلاً یدی نیست، اگر پولی در خانهای افتاده که افراد زیادی در آنجا رفت و آمد دارند، نمیشود گفت این آدم، ید دارد. ید این آدم در آنجا احراز نمیشود، نه اینکه ید هست و عدم العلم، مانع است، اقرار به عدم علم، مانع است. اصلاً آنجا یدی وجود ندارد. و روایت اسحاق بن عمّار هم که دارد: فإن لم يعرفوها، قال: «يتصدّق بها». شبههاش این است که اصلاً عرفان در روایات لقطه، به این معنا نیست، کما یظهر از مراجعه به ابواب لقطه. یعرفونها؛ یعنی نشانهای از آن دارد یا ندارد؛ یعنی اگر نشانه دارد، به او میدهیم و اگر نشانه ندارد، به او نمیدهیم. اما اینکه دارد «بعض بیوت مکۀ»، خانهای در مکه است وجد فیها؛ یعنی در مسافرخانه. اصلاً کسی بر مسافرخانه ید ندارد. خود صاحب منزل هم بر مسافرخانه، ید ندارد. امّا اینکه در یک روایت داشت اگر در صندوق باشد، مرحوم صاحب مستند فرمود یقین میآورد، نه، یقین نمیآورد. در صندوق است و کس دیگری هم نمیآید. شاید زنش یا بچههایش، یا آشنا و رفیقش آمده پول انداخته. یقین که نمیآورد. از باب یقین و علم به ملکیّت، ملکش نیست، بلکه از باب ید، ملکش است؛ چون وقتی در صندوق است، ملکش است. این فرمایشی که ایشان فرمودند، مرحوم سید محمّدکاظم شبیه جوابش را دارد یا ایشان عین جواب سید محمّدکاظم را داد. در روایت جمیل دارد: قال قلت لأبي عبد الله (علیه السلام) رجلٌ وجد في منزله ديناراً قال: «يدخل منزله غيره؟». قلت: نعم كثير. اشکالی که مرحوم سید محمّدکاظم هم دارد، این است که حضرت پرسید آیا کس دیگری هم در خانه میآید یا نه؟ گفت میآید «نعم کثیرٌ»، زیاد میآیند. قال: «هذا لقطة». مفهومش این میشود که اگر جمعیت نمیآید، ید در آنجا معتبر است. سید محمّدکاظم میفرماید اینکه سؤال کرد دیگری میآید یا نه؟ و راوی گفت دیگری میآید، مفهومش این است که اگر گفته بود نه، میفرمود ملک صاحب خانه است. پس تا اینجا روشن شد که ید حجۀٌ علی الملکیۀ؛ چه با اعتراف به ملکیّت، چه با عدم اعتراف به ملکیّت و عدم ملکیّت، چه با علم به ملکیّت و عدم ملکیّت، چه با عدم اعتراف به ملکیّت و عدم ملکیّت، و همین طور با اعتراف به عدم علم، اگر گفت من نمیدانم، باز هم ید حجّت است. اگر در خانهاش چیزی پیدا کرد و نمیداند، یدش حجّت است؛ مثلاً در دعوا میگوید این کتاب در دست من بوده، امّا من نمیدانم ملک من است یا نه، باز یدش حجّت است و این آقا میشود منکر، مقابلش میشود مدعی که در این آخری خلافاً لصاحب المستند و مرحوم صاحب عوائد؛ یعنی مرحوم نراقی؛ هم در مستند فرموده و هم در عوائد فرموده. «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین» -------------------- 1. وسائل الشیعة 26: 216، کتاب الفرائض و المواریث، ابواب میراث الازواج، باب 8، حدیث 3. 2. الرسائل 1: 260. 3. وسائل الشیعة 25: 447، کتاب اللقطة، ابواب اللقطة، باب 5، حدیث 2. 4. وسائل الشیعة 27: 293، کتاب القضاء، ابواب کیفیة الحکم، باب 25، حدیث 3. 5. وسائل الشیعة 27: 292، کتاب القضاء، ابواب کیفیة الحکم، باب 25، حدیث 2. 6. وسائل الشیعة 25: 446، کتاب اللقطة، ابواب اللقطة، باب 3، حدیث 1.
|