دیدگاه امام خمینی (قدس سره) در حکم تعارض بینهی جرح و تعدیل شاهدین
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 203 تاریخ: 1395/7/27 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم «دیدگاه امام خمینی (قدس سره) در حکم تعارض بینهی جرح و تعدیل شاهدین» «لو تعارضت بینة الجرح و التعدیل بأن قالت إحداهما: أنه عادل و قالت الأخری: أنه فاسق أو قالت إحداهما: کان یوم کذا یشرب الخمر فی مکان کذا و قالت الأخری: إنه کان فی یوم کذا فی غیر هذا المکان سقطتا فعلی المنکر الیمین»[1] که قسم بخورد. در اینجا بحث در اختلاف شهود است؛ شهودی که بر عدالت شاهد یا بر فسق شاهد، شهادت میدهند. اگر بنا باشد بین این دو شهادتی که اختلاف شده، تعارض و تکاذبی نباشد؛ مثل اینکه معدِّل میگوید من ممارست کردهام و با او بودهام و کبیرهای از او ندیدهام و جارح میگوید من کبیره دیدهام. بین اینها تعارضی نیست، آن عدم الرؤیة است و این رؤیت. یا جارح میگوید یوم کذا؛ مثلاً روز شنبه، در فلان مکان مرتکب کبیره شده است و معدِّل میگوید این شخص در آن روز در مکان دیگری بود و اشتغال به کار دیگری داشت. اینجایی که جمع دارد با هم، جارح میگوید «رأیته یوم کذا ارتکب کبیرۀً» و معدل میگوید عادلٌ، این میگوید مرتکب کبیره شده یا میگوید معدِّل اطلاق دارد و قال انه عادل. در اینجایی که این طور شده، لو اطلق المعدِّل و قال انه عادل و دومی که جارح باشد، میگوید: «رأیته یرتکب کبیرۀً»، اینجا هم حکم به جرح میشود. صورت دیگر این است که جارح میگوید: «رأیته یوم کذا یرتکب کبیرۀً»، و معدِّل میگوید توبه کرده است. در امثال این صور که تعارضی بین شهادت معدِّلین و جارحین نیست، جمع میشود و نتیجۀً حکم میشود به مقتضای جمع؛ یعنی در آن دو صورت اول، حکم به فسق میشود و در این صورت سوم که جارح گفت: «رأیته یرتکب کبیرۀً» و معدِّل گفت تاب، حکم به عدالت میشود. «نقد استاد به استدلال جمع بین متعارضین» و لا یخفی که جمع در اینجا که از دو متکلم است، غیر از جمع در روایات است که از متکلم واحد است یا اگر از چند متکلم است، در حکم متکلم واحد است. یک وقت امام صادق (سلام الله علیه) دوتا مطلبی را میگوید که با هم جمع دارند و مثلاً عام و خاصند، ظاهر و نص هستند، در اینجا آن ظاهر بر این نص حمل میشود و میگوییم مراد از آن ظاهر، این نص بوده یا ظاهر و اظهر. یا اینکه ظاهر از امیرالمؤمنین است و اظهر از ثامن الائمة است، باز در اینجا جمع، به این است که آن ظاهر حمل بر اظهر میشود و میگوییم مراد از آن ظاهر، ظاهرش نبوده، بلکه مراد، آن است که در اظهر آمده؛ چون اینها کلهم نورٌ واحد و هر چه میگویند، به رسول الله و به شرع برمیگردد. همه از یک مبنا و یک پستان شیر مکالمه و کلام میخورند و جمع در آنجا به حمل مراد در یکی بر مراد در دیگری است. اما در مثل ما نحن فیه که دو متکلمند، نمیتوانیم بگوییم مراد این متکلم، مراد آن متکلم است و مراد متکلمی که حرفی زده، حمل میشود بر مراد متکلم دیگر؛ چون دو نفرند و نمیشود آن طور حمل کرد. بلکه جمع در اینجا به این معنا است: کلّ کلامٍ من متکلمٍ، حمل بر ظاهرش میشود، لکن با این حمل بر ظاهر، منافاتی وجود ندارد. فاسق میگوید: «هذا الرجل ارتکب کبیرۀً، کان یشرب الخمر فی یوم کذا»، و معدِّل میگوید توبه کرده است. توبه کردن با ارتکاب معصیت، تعارضی ندارد و ظاهر این دلیل را که توبه کرده است، میگیریم و ظاهر آن دلیلی را هم که میگوید معصیت را مرتکب شده، میگیریم، لکن معصیت را مرتکب شده و دلیل آمده میگوید این توبه کرده است. حمل کلام هر متکلمی بر ظاهر خودش و جمعش به این نحو است. یا در آن فرضهایی که حکم به جرح میشد، معدِّل میگوید من با او ممارست داشتهام و او را صاحب ملکه عدالت دیدهام و از او گناهی ندیدهام، کبیرهای ندیدهام و جارح میگوید من از او کبیره یافتهام. در اینجا حکم به فسق میشود، جمعاً بین این دو دلیل. او میگوید من نیافتم و این میگوید من یافتم. پس این جمع، غیر آن جمع است. آنجا احد الدلیلین حمل بر خلاف ظاهرش میشود، به مراد از دلیل دیگر و ظاهر از دلیل دیگر؛ مثل عام، حمل بر خاص میشود یا مورود حمل بر وارد میشود. اما در اینجا این طور نیست، در اینجا هر کلامی ظاهرش حفظ میشود، لکن با حفظ این ظاهر، منافاتی در کار نیست؛ مثل جایی که میگوید من فسقی را از او ندیدم و صاحب ملکه است و دیگری میگوید من از او فسق را دیدم و صاحب ملکه نیست. جمع در اینجا به این معنا است و اشکالی نیست. انما الاشکال در جایی است که اینها با هم تعارض و تکاذب دارند. معدِّل میگوید: «هو عادلٌ»، و جارح میگوید: «هو فاسقٌ»، یکی عدالت را میگوید و یکی فسق را و همین طور جارح میگوید در روز شنبه در آن مکان دیدم که مرتکب معصیت شده و معدِّل میگوید اصلاً روز شنبه، او جای دیگری بوده. او میگوید در فلان شهر مرتکب زنا شده، معدِّل میگوید روز شنبه این اصلاً در تهران بوده و مشغول معماری و درس خواندن بوده است. بنابر این، در چنین جایی نمیشود بین اینها جمع کرد، مگر به اینکه اینها میشوند تعارض. مواردی که تعارض هست، مثل جایی که معدِّل میگوید عادلٌ و جارح میگوید فاسقٌ، جارح میگوید من دیدم در فلان جا این آدم مرتکب کبیره میشد و معدِّل میگوید اصلاً در چینن روزی این آنجا نبوده، بلکه جای دیگری بوده و مشغول کار دیگری بوده. اینهایی که جمع ندارد و تعارض دارد، در تعارض معدِّل و جارح نسبت به شاهدین - که قاضی میخواهد بر حسب نظر آن شاهدین، حکم کند، ولی نمیدانسته آنها را - سه احتمال وجود دارد و بر بیشتر آن هم قائِلی هست: دو تا قول دارد، ولی احتمالات سه تا است. «احتمالات وارده در تعارض شاهدین» یک احتمال که مشهور است، بلکه خلافی در آن دیده نشده الا از شیخ در «خلاف» علی احتمالٍ و آن این است که این دو؛ یعنی معدِّل و جارح، تعارض کردهاند و قاعده عقلایی در تعارض امارتین، تساقط است. اگر دو نفر پلیس راهنمایی سر چهارراه ایستادهاند و من میخواهم به جایی بروم، یکی از آن دو میگوید، اگر از این طرف بروی به مقصد میرسی و دیگری میگوید اگر از آن طرف بروی، به مقصد میرسی. من به هیچ کدام عمل نمیکنم؛ چون ترجیح بلا مرجح است و معلوم هم نیست که به نتیجه برسم. در اینجا تعارض میکنند و تساقط، و بعد از آنکه تساقط کردهاند، وجود این بینهها میشود کالعدم. بنابر این، اگر در آن شاهدها سابقه عدالت وجود داشته عدالت آنها را استصحاب میکند، میتواند با استصحاب عدالت، بر طبقش حکم کند و حق به مدعی داده شود. اگر چنین حالتی نداشته باشد، باید منکر قسم بخورد. قول دیگری که در مسأله از شیخ در خلاف نقل شده، این است که گفتهاند شیخ در خلاف میگوید توقف؛ یعنی حتی اگر هیچ حالت سابقهای برای این دو نفر شاهد نیست، در اینجا گفتهاند شیخ فرموده حاکم توقف میکند و مراد از توقفش این است که هیچ حکمی نمیشود، نه بر نفع مدعی و نه به نفع منکر. و استدلال شده برای آن به اینکه به نفع منکر حکم نمیشود با اینکه این بینهها کالعدمند، فرموده برای اینکه شک داریم آیا در جایی که یک حجتی وجود دارد، ولو این حجت، معارض باشد، آیا در چنین جایی باز قسم ثابت است یا ثابت نیست؟ فرمود ما شک داریم در ثبوت قسم برای منکر، با فرض اینکه این شاهدها که وجودشان را کالعدم حساب کردهاید، ولی فرض این است که اینها شهادت بر حجیتشان بوده است. بنابر این، وقتی حائز بر حجیت باشد، ما شک داریم و نمیتوانیم حکم را به منکر بدهیم. ولی این قول تمام نیست؛ چون ظاهر ادله و مقتضای اصل این است که حق با منکر است. منکر اصلاً احتیاج به قسم ندارد، لکن قسم برای استحکام ذکر شده و الا او چیزی نمیخواهد و مدعی است که باید ثابت کند، اما منکر نمیخواهد چیزی را ثابت کند. قسمی هم که در سایر جاها برای منکر هست، برای استحکام است. بنابر این، این حق به او داده نمیشود و حرف شیخ مردود است. یک احتمال دیگر این است که بین این دو معدِّل و دو جارح قرعه بزنیم. دو معدِّل میگویند این دو عادلند، دو جارح میگویند این دو فاسقند. «ردّ قرعه از طرف فقیه یزدی (قدس سره) در تعارض بینتین» مرحوم سید در ملحقات عروه میفرماید این هم درست نیست؛ لعدم القائل بالقرعة. قائلی به قرعه در اینجا وجود ندارد. لکن اولی، بلکه متعیّن برای ردّ این حرف، این است که بگوییم اصلاً قرعه مربوط به تزاحم حقوق است. اصل قرعه، در داستان حضرت یونس است که ناخدای کشتی گفت باید یک نفر را به دریا بیندازیم تا کشتی سبک بشود و بتوانیم حرکت کنیم. گفتند چه کسی را بیندازیم؟ گفتند قرعه میزنیم. مثلاً یک فرش است و هر یک از دو وارث میگوید من میخواهم آن را بردارم. در چنین جاهایی قرعه زده میشود، ولی در اینجا تزاحم حقوقی نیست. بینه میگوید این دو شاهد عادلند و بینه دیگر میگوید این دو شاهد فاسقند. تزاحم حقوقی در این بینهها وجود ندارد، مگر اینکه بگویید بالأخره به تزاحم حقوق برمیگردد؛ چون الآن که این طور شده، ممکن است حق یک نفر از بین برود. اگر قرعه به نام معدِّلها بیفتد، به نفع مدعی است و اگر قرعه به نام جارح بیفتد، به نفع منکر است. بگویید چنین رجوعی میکند، ولی بعید است که قرعه، چنین مواردی را هم شامل بشود. سیدنا الاستاذ میفرماید: «لو تعارضت بینة الجرح و التعدیل» نه در مقام دعوا، بلکه برای شاهدها، بینه میگوید این دو شاهد، فاسقند و بینه دیگر میگوید این دو شاهد، عادلند، بعد هم منکر اعتراض کرده یا خود قاضی مسأله را نمیداند، رفته تحقیق کند، دیده بینه میگوید این دو عادلند و بینه دیگر میگوید این دو، فاسقند. «بأن قالت إحداهما: أنه عادل و قالت الأخری: أنه فاسق أو قالت إحداهما: کان یوم کذا یشرب الخمر فی مکان کذا و قالت الأخری: إنه کان فی یوم کذا فی غیر هذا المکان» که این بحث اختلاف شهود است، به نحو تعارض، نه به نحو جمع، چون اینها جمع ندارد، فاسقٌ و عادلٌ، جمع ندارد و غیر از این است که بینه تعدیل میگوید من از او بدی ندیدم و الآن صاحب ملکه عدالت است و بینه جرح میگوید من گناه کبیرهای از او دیدهام. اینها جمع دارد و نوبت به تعارض نمیرسد. اینجا «سقطتا فعلی المنکر الیمین»، لکن از شیخ در خلاف نقل شده که فرمود قائل به وقف شده است. وقف را به دو گونه معنا کردهاند: یکی اینکه حتی حکم به حلف منکر هم نمیشود با اینکه قاعدهاش حکم به حلف منکر است، یکی اینکه مراد از وقف؛ یعنی توقفی باشد به همان نحوی که معروف است و ما عرض کردیم. «نعم لو کان له حالةٌ سابقة [اگر برای این شاهد، یک حالت سابقهای بود] من العدالة أو الفسق یؤخذ بها، فان کانت عدالةً حُکم علی طبق الشهادة، و إن کانت فسقاً تُطرح و علی المنکر الیمین [آنجا حکم، مطابق با معدِّلها بشود و اینجا به شکلی بشود که با بینه جارح نمیسازد. «اعتبار علم جارح و معدل در شهادت به جرح یا تعدیل» مسأله 21 - یعتبر فی الشهادة بالعدالة العلم بها إما بالشیاع أو بمعاشرةٍ باطنةٍ متقادمةٍ، و لا یکفی فی الشهادة حسن الظاهر [این معدِّل و جارحی که میخواهند شاهدها را جرح و تعدیل کنند، اینها باید علم داشته باشند. این علمشان به عدالت یا فسق این دو، یا باید از راه معاشرت باشد یا از باب شیاع قهری باشد، باید یقین داشته باشند و بدون یقین، حرفشان مسموع نیست] ولو أفاد الظن و لا الإعتماد علی البینة [چون یک بینه دیگر گفته بود عادلند یا فاسقند، این بینه آمده او را میگوید و همین طور استصحاب هم نمیشود] أو الاستصحاب، و کذا فی الشهادة بالجرح لابد من العلم بفسقه، و لا یجوز الشهادة اعتماداً علی البینة أو الإستصحاب. نعم یکفی الثبوت التعبدی کالثبوت بالبینة أو الإستصحاب أو حسن الظاهر لترتیب الآثار، فیجوز للحاکم الحکم اعتماداً علی شهادة من ثبتَت عدالته بالإستصحاب أو حسن الظاهر الکاشف تعبداً أو البینة».[2] کلامی که در اینجا هست، ولو مفصلش در کتاب الشهادة هست، اینکه در باب شهادت بر عدالت و جرح، باید بینه عالم باشد و یقین داشته باشد، إما بالمعاشرۀ الموجبۀ للعلم أو بالشیاع الموجب للعلم، و با گمان و ظن نمیتواند، ولو این گمان از راه حسن ظاهر باشد. ولی حاکم در ترتیب اثرش میتواند به استصحاب عمل کند، اگر اینها دارای حسن ظاهری هستند، حاکم میتواند بر حسب حسن ظاهر، ترتیب اثر بدهد و حکم کند. «تعبدی بودن اعتبار علم در جارح یا معدل در شهادتشان» چرا در شهادت معدِّل و جارح، علم میخواهیم، اما در ترتیب اثر برای حاکم، علم لازم نیست و استصحاب و حسن ظاهر هم کفایت میکند؟ چه فرقی بین این دو است؛ در حالی که هر دو، مسأله شهادت است. این باب تعبد است و شاید بنای عقلاء هم بر همین است. در روایات شهادت دارد که تو شهادت بده بر امری که برای تو روشن باشد، مثل خورشید در آسمان، یا شهادت بده بر امری که مثل کف دستت برای تو معلوم باشد. روایاتی در باب شهادت آمده که از آنها برمیآید شاهد باید به علمش شهادت بدهد، اما در باب ترتیب اثر، این طور نیست، بلکه حسن ظاهر، علی القول بها، اماره عدالت است، استصحاب هم حجت است و حاکم میتواند به عدالت این دو نفر از باب استظهار، اعتماد کند. یا حاکم میتواند حسن ظاهر این دو نفر را ببیند و بر آن ترتیب اثر بدهد و حکم کند؛ چون گفتهاند حسن ظاهر، اماره تعبدیه برای عدالت است. پس فرقش این است که یک امر تعبدی است که در شارع باید یقین داشته باشد، ولی در باب ترتیب اثر، بقیه امارات هم در عدالت شاهد، کفایت میکند. بحثی که در اینجا وجود دارد این است که آن روایت حفص است که دارد پرسید: اگر من چیزی را دست کسی یافتم، میتوانم بگویم مال اوست؟ حضرت فرمود بله، اینکه میگوید بگویی مال اوست و میتوانی بر آن شهادت بدهی، «من استولی علی شیءٍ فهو له» که قاعده ید از آن روایت استفاده میشود. لقائلٍ أن یقول که آن روایت، دلالت میکند که تعدیل و یا جرح، احتیاج به علم ندارد. «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین» -------------------------- 1. تحریر الوسیلة 2: 421. 2. تحریر الوسیلة 2: 421 و 422.
|