دیدگاه و کلام امام خمینی (قدس سره) برای اثبات دعوای مدعی
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 191 تاریخ: 1395/6/17 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم «دیدگاه و کلام امام خمینی (قدس سره) برای اثبات دعوای مدعی» برای اثبات دعوای مدعی سه راه ذکر شده است: یکی بینه؛ دوم یمین مردوده؛ سوم بینه و یمین. پس کلام در سه مقام و سه فصل واقع میشود. در تحریر الوسیلة، مسائلی را راجع به مدعی متعرض شده که اینها به خصوصیات بینه و حکم قاضی باز میگردد؛ چون خودِ کفایت بینه، بدیهی است و احتیاجی به دلیل ندارد. ایشان در مسأله 12 از بحث جواز بالانکار میفرماید: «إذا شهدت البينة فإن عرفهما الحاكم بالفسق طرح شهادتَهما»[1] این یک فرع است. فرع دوم، عَرِفَ آنها را به عدالت. فرع سوم، اینکه جاهل است. در این مسأله سه فرع ذکر شده است: حاکم عرفَ این دو شاهد را به فسق. اینجا شهادت آنها را طرح میکند و طرح شهادت، غیر از توقف در حکم است؛ یعنی این طور نیست که یمین منکر کالعدم بشود؛ اینها شهادتشان مسموع نیست و لذا میتواند بعد به منکر بگوید شما قسم بخور. یک وقت میگویید وقتی شاهدها فاسقند، قاضی دیگر حق حکم کردن ندارد؛ معنایش این است که یمین منکر هم بیفایده است. یک وقت میگویید طرح شهادت میکند. ظاهر عبارت این است که شهادت طرح میشود و این درست هم هست، مطابق با قواعد است و وجهی ندارد که بگوییم قاضی نمیتواند در این دعوا وارد بشود؛ چون یمین منکر، بر منکر حجت است و او به حجیت خودش باقی است. «دیدگاه مرحوم نراقی (قدس سره) در بارۀ اثبات دعوای مدعی» در طرحَ شهادتَهما، صاحب مستند کلامی دارد که میفرماید: «و لا یطلب التزکیة من المدعی لان الجارحً مقدم».[2] میگوید دیگر لازم نیست از مدعی بخواهد که تو بگو اینها عادلند یا عادل نیستند، بلکه خودش که معتقد به فسقشان است، شهادتشان را طرح میکند. مطالبه تزکیه نمیشود؟ برای اینکه جارح، مقدم بر معدِّل است و جرح، مقدم بر تعدیل است. برای تقدم جارح بر معدِّل و تقدم جرح بر تعدیل، استدلال شده به اینکه جارح میگوید من فسق را از او دیدهام. من دیدهام شراب میخورده؛ میگوید دیدهام، ولی معدِّل، فوقش این است که میگوید من ندیدهام، حسن ظاهری داشته یا ملکهای داشته. او ادعای رؤیت نمیکند و ادعای عدم رؤیت و عدم علمش به ارتکاب موجب فسق، این آقا ادعا میکند من دیدهام که این اقدام به فسق کرده. بنابر این، گفتهاند قول جارح مقدم بر قول معدِّل است و لذا این طلب تزکیه نمیکند؛ چون اگر فوقش طلب تزکیه کرد و بخواهد بگوید اینها عادلند، با جرح این، جرح این بر آنها مقدمند. عادلند؛ یعنی فسق را از او رؤیت نکردهاند، از او فسقی ندیدهاند. با فرض اینکه معدِّل میگوید من فسق او را میدانم؛ دیدم که شراب میخورد. گفت روزه خوردنش را دیدم، اما نماز خواندنش را ندیدم. بنابر این، لا یطلب تزکیه معدِّل برای اینکه بین جارح و معدِّل، جارح مقدم است و سرّش هم این است که جارح، ادعای اثبات میکند و معدِّل، ادعای نفی و عدم رؤیت میکند. «ردّ دیدگاه مرحوم نراقی (قدس سره) از طرف استاد» لکن این فرمایش ایشان به طور مطلق تمام نیست؛ برای اینکه گاهی بین جارح و بین کلام معدِّل، تعارض هست. جارح میگوید من این را دیدم که ظهر دوشنبه، شرب خمر میکرد. معدِّل میگوید من آن وقت دیدم که این در خواب بوده است. جارح ادعای رؤیت و شرب خمر در زمانی میکند و معدِّل نسبت به همان زمان، یک مطلبی را میگوید که با آن معارض است. یا اینکه جارح میگوید این فردا، در فلان وقت آدم کشته، معدِّل میگوید در آن وقت اصلاً این بیهوش بوده است. جارح میگوید این فرد در قم آدم کشته و معدِّل میگوید این فرد آن وقت در مدینه بوده و اصلاً بینشان تعارض است. پس به طور کلی نمیشود گفت جارح بر معدِّل مقدم است، بلکه در جایی مقدم است که تعارض وجود نداشته باشد. معدِّل ادعای نفی میکند و جارح ادعای اثبات میکند. اما در بعضی از موارد است که اینها با هم تعارض پیدا میکنند و تفصیلش انشاءالله در باب تعارض البینتین خواهد آمد. بنابر این، اینکه لا یطلب به طور مطلق، درست نیست، بعضی جاها حاکم باید طلب کند؛ چون ولو حاکم اینها را فاسق میداند، اما مدعی میگوید اینها عادلند. باید فحص و بحث کند تا حقی از بین نرود و تضییع نشود. پس به طور کلی نمیشود گفت لا یطلب. این یطلب، به مدعی میگوید، اگر راهی داری، بیا بگو؛ برای اینکه مبادا حقی از بین برود؛ چه آن جارح عدم عدالت را ادعا کند، حاکم میگوید عادل نیست یا حاکم میگوید شرایط دیگر را ندارد؛ مثلاً شرط بوده است که حلالزاده باشد، ولی این حلالزاده نیست، فرقی در این جهت نمیکند. «کلام و دیدگاه امام خمینی (قدس سره) در لزوم حکم قاضی در صورت علم به عدالت شاهدین» میفرماید: «و کذا لو عرف بفقدهما بعض شرائط الشهادة ... [این تمام. مسأله دوم: قاضی عرفَ شاهدین را به عدالت و جامعیت شرایط] قَبِلَ شهادتهما [شهادت آنها مورد قبول است و باید قاضی طبق شهادت آنها حکم کند. چون میداند آنها عادلند و باید حکم کند و دیگر بیش از آن لازم نیست. میداند و تشخیص عدالت در قضا با قاضی است و قاضی یا باید عدالت را بداند یا فسق را بداند.] و إن جهل حالَهما توقّفَ و استكشف من حالهما، و عمل بما يقتضيه».[3] میفرماید که اما اگر نمیداند اینها عادلند یا فاسق، باید دنبال این برود که آیا اینها عادلند یا عادل نیستند و استکشف از حالشان عدالت آنها را. «کلام مرحوم نراقی (قدس سره) در بارۀ عرفان فسق شاهدین از طرف قاضی» صاحب مستند کلامی درباره عرفان فسق اینها دارد. میفرماید: «ان عرف الحاكم فسقهما لا يطلب التزكية من المدعي لان الجارح مقدم [عرض کردم که ایشان به تقدم جارح، استدلال کرده] و له العمل بعلمه الا [یک استثنایی به این مطلب زده که حاکم باید حکم کند و لازم نیست تزکیه و طلب کند از مدعی عدالت است که تو چه میگویی؟ فوقش عدالت را ثابت میکند و تعدیل و ترجیح، ترجیح مقدم است به آن بیانی که عرض کردم و گفتم اطلاقش تمام نیست] ان تكون معرفته استصحابية [قاضی که اینها را از باب استصحاب فاسق میداند] او مستندة الى ظاهر حالٍ يمكن التخلف [یا به ظاهر حالی که ممکن است تخلف باشد و آن ظاهر حال، گویای فسق نباشد.] فلو اراد المدعي في الاول اثباتُ زوال الحالة الاستصحابية و توبته من الفسق المعلوم يسمع [این میگوید این ثابت میکند که این توبه کرده و دیگر استصحاب کارهای نیست.] و كذا لو اراد في الثاني [که قاضی با ظاهر حال فهمیده] اثباتُ ما يخالف الظاهر، كما اذا كان الشاهدان او احدهما من شركاء العاشر [اینها از شریکان مالیاتبگیرها بودهاند؛ مالیاتگیری که حرام است - البته زیاد گرفتنش حرام است یا در زمان خلفای بنی العباس اصلش حرام بوده - این عاشر است و ارتباط با عشار زمان بنی العباس و مالیاتهایی که آن وقت حرام بوده دارد] فانّ ظاهر حاله حينئذٍ الفسق، و اراد المدعي اثبات انه مجبورٌ على ذلك [مجبور بوده که برود آنجا با عاشرها شریک بشود] و عملُه مقصورٌ بما هو مجبور فيه ... [یا این را میگوید که مجبور بوده یا رفته آنجا و منظورش از شرکت، دفع معشور و مالش و بذل حصهاش یا اخفای مالش است. به آنجا رفته کاری بکند این مسلمان گرفتار مالیات نشود] و نحوه اثبات ان مدمن الخمر مجبورٌ او انه لمرضٌ منحصرٌ علاجه فيه معذورٌ».[4] ایشان این استثنا را دارد که اگر حاکم معرفت فسقش از باب استصحاب یا ظاهر حال بوده، باید از مدعی بپرسد، اگر مدعی میتواند خلاف آن را ثابت کند و بگوید ظاهر حال غیر از این بوده یا استصحاب، از آن رفع شده فبها و نعمت. بعد ایشان میفرماید اصلاً ممکن است نیازی به این استثنا نباشد؛ چون ما گفتهایم قاضی حال شاهدین را میداند، معرفت حال به این است که اگر اینها مجبور بودند، بداند که مجبور بودهاند یا اگر توبه کردهاند، بداند که توبه کردهاند. «کلام امام خمینی (قدس سره) در لزوم توجه به ادعای مدعی بر خطای حاکم» «و إن جهل حالهما توقف و استكشف من حالهما، و عملَ بما يقتضيه [البته اگر نمیداند، باید تحقیق کند؛ چون نمیتواند حکم کند در صورتی که عدالت شاهدین یا جامعیتشان را برای شرایط نمیداند. حکم او مشروط به وثاقت شاهدین یا عدالتشان و بقیه شرایط است. وقتی نمیداند، لا یجوز برای او حکم کند.] مسألة 14 - إذا عرفهما بالفسق أو عدم جامعيتهما للشرائط طرحَهما من غير انتظار التزكية [این همان حرف است که بالا هم زده شد] لكنّ لو ادّعى المدعي خطأ الحاكم في اعتقاده [مدعی میگوید او اشتباه کرده] تُسمع منه [حرفش را باید گوش داد] فإن أثبت دعواه [اگر خطای حاکم را ثابت کرد فبها و نعمت] و إلا فعلى الحاكم طرح شهادتهما، و كذا لو ثبت عدالتهما و جامعيتهما للشرائط لم يحتج إلى التزكية و يعمل بعلمه، ولو ادّعى المنكرُ جرحَهما [در مقابلش] أو جرح أحدهما تقبل. فإن أثبت دعواه أسقطهما و إلا حكمَ ويجوز للحاكم التعويل على الاستصحاب في العدالة و الفسق»[5] که مطلب دیگری است. ما گفتیم احتیاج به تزکیه ندارد، اما اگر مدعی میگوید که این اشتباه کرده یا در وقتی که قاضی عادل میداند، ولی منکر میگوید اشتباه کرده. اینجا باید اشتباه را اثبات کنند؛ مدعی باید اشتباه را اثبات کند، منکر هم باید اثبات اشتباه کند. چطور میتوانند به قاضی ثابت کنند که اشتباه کردهای، با مراجعه به محکمه و در محکمه، حکم میکند یا به نفع قاضی یا به ضرر قاضی. یا در محکمه ثابت میشود که خطا کرده یا ثابت میشود که خطا نکرده. اثباتش به مراجعه به محکمه است. چرا نیاز به محکمه دارد و باید قاضی را به محکمه کشاند یا خلیفه را به محکمه کشاند؟ صاحب جواهر میفرماید: «لاطلاق ادلة السالم عن معارضة»؛ چون ادله رجوع به سوی حاکم اطلاق دارد، ولی از نظر بنا و از نظر متشرعه، فرقی بین قاضی و غیر قاضی نیست. هر کس باشد، وقتی حرفی را زد و طرف او را خواست، باید به محکمه برود. «دیدگاه اهل سنّت در عدم جواز احضار قاضی به محکمه» اما عامه گفتهاند نمیشود قاضی را به محکمه برد؛ نه در اینجا و نه سایر جاها. عامه به سه وجه استدلال کردهاند: یکی اینکه این اهانت به حاکم است که قاضی یا قاضی القضات را به محکمه ببرید و بعد هم دیگر کسی حاضر به قضاوت کردن نیست. میگوید اگر پروندهای بر علیه قاضی درست کردند و او را به محکمه بردند، مصونیتی ندارد؛ نبود مصونیت برای قاضی، اهانت به قاضی است و موجب میشود که افراد، کمتر به سراغ قضاوت بیایند. وجه دوم اینکه برای قاضی عسر و حرج میآورد و اگر بخواهند شکایت کنند و او را به محکمه ببرند، عسر و حرج است. «پاسخ مرحوم صاحب جواهر و مرحوم نراقی (قدس سرهما) به عامه» صاحب جواهر جواب قشنگی داده و میفرماید منافاتی با ریاست قضا ندارد، بعد از حضور امیرالمؤمنین (علیه السلام) مع یهودیٍّ مجلس القضاء، ظاهراً راجع به آن زره بوده و حضور عمر، عند زید بد ثابت، خلیفه دوم هم آمد نزد زید بن ثابت و المنصور مع جمّال، هم به محکمه آمد و با یک شترداری دعوا داشتند و به محکمه آمد. پس این اهانتی نیست. مضافاً به اینکه صاحب مستند میفرماید اگر ثابت شد که بگذار اهانت شده باشد - در غیر خطایش - اگر ثابت هم نشد، کاری انجام نداده و اهانتی برای او نیست. پس اینکه بگوییم با ریاست، منافات دارد، هیچ منافاتی با ریاست ندارد. اما عسر و حرج که گفته اند این کار موجب عسر و حرج بر حاکم میشود، از آن طرف هم اگر کسی از قاضی شکایت دارد و بگوییم به محکمه نمیرود، عسر و حرج بر مردم است، مردم بیچاره گرفتار میشوند. حرف دیگری که گفته اند این است که این موجب تسلسل است، ولی نه من فهمیدم تسلسل در اینجا به چه معنا است و نه صاحب مستند فرموده و فهمیده است. اصلاً تسلسلی لازم نمیآید. از یک قاضی شکایت میکند و به محکمه میرود. «و یجوز للحاکم التأویل علی الاستصحاب فی العدالۀ و الفسق قضاءاً لاطلاق ادلۀ الاستصحاب» یک کسی را قبلاً عادل میدانسته و الآن نمیداند عادل است یا نه، میتواند به استصحاب اعتماد کند و یا اگر یک کسی را فاسق میدانسته، میتواند به آن هم استصحاب کند.
«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین» ---------------------------- 1. تحریر الوسیلة 2: 420. 2. مستند الشیعة 17: 245. 3. تحریر الوسیلة 2: 420. 4. مستند الشیعة 17: 245. 5. تحریر الوسیلة 2: 420.
|