دیدگاه مرحوم نراقی (قدس سره) در بارۀ حکم منکر در صورت نکول قسم
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 158 تاریخ: 1394/12/17 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحيم «دیدگاه مرحوم نراقی (قدس سره) در بارۀ حکم منکر در صورت نکول قسم» روشن شد که صاحب جواهر قائل به قول و نظر متأخرین است؛ یعنی بعد از نکول منکر، حاکم یردّ الیمین علی المدعی، فإن حلفَ فبها و إن لم یحلف سقطَ الدعوی. این نتیجه همه حرفهای صاحب جواهر بود و متأخرین هم همین را میگفتند. مرحوم نراقی، صاحب مستند میخواهد همان حرف قدماء را بگوید؛ یعنی به محض اینکه منکر نکول کرد، حکم بر علیه او میشود و احتیاجی به رد به سوی بایع ندارد. ایشان بعد از نقل اقوال، هم به اصل، استدلال فرمودهاند و هم به بعضی از روایاتی که گذشت و به آنها استدلال شده بود. اصل: یکی میفرماید استصحاب عدم ثبوت حلف بر مدعی. قبل از این، حلفی بر مدعی ثابت نشده بود و الآن کما کان. دوم اینکه دلیلی نداریم بر اینکه حاکم میتواند یمین را به سوی مدعی، رد کند. سوم: این روایت عبد الرحمن که در کافی و تهذیب آمده، ایشان میفرماید صدر روایت عبد الرحمن و ذیل آن، پدر زرارة بن ضمرة، صدر روایت و ذیل آن، هر دو دلالت بر این دارد که به محض نکول، یُحکَمُ علی المنکر و احتیاجی به رد ندارد. صدر روایت دارد: «فإن حلف فلا حقّ له ... [؛ یعنی منکر،] و إن لم یحلف فعلیه ... [به محض اینکه قسم نخورد، حکم، به ضرر او تمام میشود. این «إن لم یحلف فعلیه» میگوید حکم، به ضررش تمام میشود. ذیل همین روایت در باب بینه علی المیت دارد:] «ولو کان حیاً لاُلزم الیمین، أو الحق، أو یُردُّ الیمینُ علیه»،[1] اگر منکر زنده بود، الزام به یمین یا الزام به حق میشد یا یمین به او رد میشد، اما اینکه اگر زنده بود، رد یمین به سوی مدعی بشود، نه، أو یُرَدُّ الیمین الی این منکر، این هم ذیل روایت. منتها صاحب مستند به این روایت پنج اشکال کرده. اشکالی که دیگران هم فرمودهاند، اما ایشان اشکالها را بیان کرده است. «اشکالات و شبهات مرحوم نراقی (قدس سره) به روایات عبدالرحمن» اشکال اول: ضعف سند به ضریر است که گفتیم توثیق نشده. ایشان از این، چند جواب میدهد: یک: میفرماید این روایت در کتب مشایخ نقل شده و نقل روایت در کتب مشایخ، برای حجیتش کفایت میکند، ولو اصحاب به صدرش عمل کردهاند، اما خود این جمله و جمله آخرش هم همین مقدار که در کتب مشایخ نقل شده، برای اعتبار و انجبارش کفایت میکند. شما نگویید این انجبار، انجبار نسبت به حکم علی المیت است که در ذیل آمده، نه مسأله نکول و دعوا. ایشان میفرماید ما دو نوع ضعف داریم: گاهی ضعف در مدلول است و گاهی ضعف در الفاظ و دلالت است. اگر ضعف در مدلول باشد، اینجا انجبار نسبت به بعض از مدلول برای بعض دیگر، کفایت نمیکند. شبیه عام من وجه که اگر بعض افرادش جبران شد، دلیل بر جبران بعض افراد دیگر نیست و لذا در تعارض خبرین، گفتهاند عام من وجه، مشمول ادله علاجیه نیست؛ چون برخی از آنها درست است و برخی دیگر مورد اجتماعش ابهام و اشکال دارد، ولی مورد افتراقش مشکل ندارد. گفتهاند این مشمول ادله علاجیه نیست که بگوییم اصدق را یعنی اصدق را میگیریم نسبت به مورد اجتماع میگیریم؛ چون این جبران، جبران مدلولی است و جبران مدلولی تمام نیست. اما اگر در الفاظ و نسخه، اختلاف باشد، آنجا جبران مانعی ندارد و اینجا از آن قسمت درباره جبران اصحاب نسبت به دعوا علی المیت را فتوا دادهاند، اما نسبت به دعوا، ولو انجبارشان معلوم نیست یا خلافش ثابت است، اما همین قدر که ذیل در دعوای علی المیت، منجبر شد، پس نسبت به مورد استدلال هم انجبار میشود و ضعف روایت تمام میشود و اشکالی ندارد. یک جواب دیگر این است که میفرماید اختلاف، وقتی موهن است که در یک نسخه واحده باشد؛ در یک کتاب، در یک روایت، اختلاف باشد، اما اگر اختلاف در دو کتاب باشد، این میشود دو روایت و وقتی دو روایت شد، مانعی از انجبارش ندارد و ضعفش به وسیله آن انجبار میشود. اگر در یک کتاب و یک روایت باشد، ما نمیدانیم این روایت چطور نقل شده، اما وقتی در دو جا و دو کتاب باشد، معلوم میشود دو روایت است و وقتی یکی از آنها انجبار شد، دیگری هم انجبار میگردد و در ما نحن فیه، دو روایت است؛ چون یکی را شیخ صدوق در فقیه دارد و آنجا دارد: «و إن لم یحلف و لم یردّ، یردّ الی المدعی»، اما در روایات دیگر دارد: «و إن حلف فعلیه»، این معلوم میشود دو روایت در دو کتاب است. جواب دیگری که ایشان دارد، این است که میگوید اختلافی که شما میفرمایید، نسبت به صدر است، اما نسبت به ذیل، اختلافی نیست. ذیلی که داشت: «لالُزم المنکر بالیمین أو الردّ أو الحلف». این، هم تهذیب به این شکل نقل کرده و هم کافی و هم صدوق. مرحوم نراقی (قدس سره) میفرماید: «و الایراد عليها تارةً بضعف السند و هو بعد وجودها فی الکتب الاربعة عندنا باطلٌ [این یک شبهه که محض وجود روایت در کتب اربعه دلیل بر اعتبارش نمیشود؛ چون کتب اربعه هم روایات معتبره و موثقه دارد و هم روایات ضعاف دارد. پس اگر هر چهار تا هم نقل کرده باشند، دلیل نمیشود که این سند، سند تمامی است. بنابر این، ایشان از کجا میفرماید که صرفِ بودن کتاب در کتب اربعه، سندش را تمام میکند.] مع أنه بتلقّي الأصحاب لها منجبر [وقتی اصحاب این روایت عبد الرحمن را قبول کردهاند، ضعفش منجبر است. اگر بگویید انجبار فقط مربوط به ذیلش است، مال دعوای علی المیت است] و القول بأنه جابرً لخصوص ما تلقّوه لا جميعاً، فاسدً [اینکه بگویید آنجا را جابر است و همه را جابر نیست، فاسدٌ؛ چون یک وقت جبران در مدلول است و یک وقت این جبران در متن است] لأنّه إنما هو إذا كان الانجبار مخصوصاً بالمدلول [در انجبار مدلولی، اگر بعضیها را انجبار کرد، بعض دیگرش منجبر نمیشود، اگر عام من وجه، مورد افتراقش منجبر شد، مورد اجتماعش منجبر نیست و لذا گفتهاند روایات علاجیه در عامین من وجه نمیآید؛ البته عقلائاً و عقلاً نمیشود بگوییم این روایت نسبت به یک مقدارش راوی اصدق است و نسبت به یک مقدارش اصدق نیست. در مضمون نمیشود این حرف را زد، ولو عقلاً مانعی ندارد، اما روایات علاجیه از این انصراف دارند.] و أمّا مع الانجبار المتنيّ فيكون حجةً في جميع ما يدل عليه الكلام ... [گفته: اغتَسِل للجمعۀ، اغتَسِل للجنابۀ، اغتَسِل لرؤیۀ المصلوب قصاصاً یا غیر قصاص. در این اغتسل للمصلوبش ضعف هست، شما بگویید این ضعف را ما با عمل اصحاب جبران میکنیم. این مانعی ندارد، کما بیّنّا در موضعش. پس این هم جواب از اینکه گفتید دعوای علی المیتش منجبر است، نه دعوای در بحث ما. جوابش این است که چون اختلاف متنی است، مانعی ندارد. اگر یک جمله است، اگر این متن احکام متفرقه باشد تا یک جای آن انجبار میشود. اگر ضعف از باب مجهول بودن راوی و عدم معلومیت حالش باشد، تا یک مقدار آن که اصحاب عمل کردهاند، جبران میشود؛ یعنی اصحاب میفرمایند تا اینجا درست است، اما از آن به بعد، احتمال میدهیم راوی اشتباه یا خطا کرده باشد. خطا و اشتباه راوی نسبت به آن مقداری که انجبار نیست، راهی برای حجیتش وجود ندارد. چهار مطلب را در یک روایت گفته، انجبار نسبت به دو تای آن وجود دارد هست و نسبت به دوتای دیگر نیست. میگوییم این دو تا که انجبار هست، عمل میکنیم، ولی دو تای دیگر نه؛ برای اینکه وثاقت آنها ثابت نشده. نمیخواهیم بگوییم درست گفتهاند، ولی لعلّ در دو جمله آخر، اشتباه کرده باشند. دلیلی هم بر رفع اشتباهشان نداریم یا عدالۀ الراوی لا انجبار الاصحاب.] و أخری: بإختلاف النسخة فإن الروایة علی ما فی الفقیه خاليةً عن قوله: "و إن لم يحلف فعليه" بل بدّله: "و إن ردّ اليمين على المدعي فلم يحلف فلا حقّ له" [جمله دوم این است: «و إن رُدّ الیمین»؛ یعنی ناکل «علی المدعی فلم یحلف فلا حقّ له». این میشود همان حرف متأخرین بین اصحاب.] و على هذا [چون روایت - به قول صاحب جواهر - متزلزل است] فلا دلالة فيها على الحکم [ایشان میفرماید اگر نُسخ، در یک کتاب باشد، اختلاف نسخ است. این حرفها خیلی عجیب است که بگوییم، اگر در یک کتاب باشد، اختلاف نسخه است و اگر در دو کتاب باشد، دو روایت است. «شبهه و نقد استاد به مرحوم نراقی (قدس سره)» شبهه به ایشان این است که اگر در دو کتاب است، ولی سائل یک نفر است و مسؤولٌ عنه، همان شخص است؛ یعنی سائل و مسؤول عنه در هر دو، یک نفر است، هر دو زراره و امام صادق (سلام الله علیه) است و در متن هم اختلافی با هم ندارند، جز یک جمله، این میشود دو روایت عُقلائاً یا یک روایت؟ همه این روایت مثل هم هستند، روایت عبد الرحمن؛ چه به نقل تهذیب، چه به نقل کافی و چه به نقل فقیه یک طور است و فقط مشکلش در این است که نقل فقیه، بَدَّلَ یک جمله را و صِرف وجود یک روایت در دو کتاب، دو روایت نمیشود. تعجب است که ایشان میفرماید، اگر روایت در دو کتاب باشد، میشود دو روایت! در حالی که وجودش در دو کتاب با وحدت راوی و مرویّ عنه و متن، دو تا نمیشود، بلکه یکی میشود.] و فيه: أن الاختلاف إنما يوهن إذا كان في النسخ من الكتاب الواحد ... [اما اگر از کتب متعدده باشد، این اختلاف مضر نیست. چرا؟] لأن الأصل فیه تعدّد الروایة دون نُسخ الروایة الواحدة [این هم جوابش این است که ناتمام است. یک جواب دیگر هم میدهد و میگوید شما روی صدر، دعوا دارید، ولی ذیلش که دعوا ندارد. ذیلش در دعوای علی المیت را سه قسمت کرده، آنجا بین تهذیب، کافی و فقیه، یک شکل است و هر سه به یک شکل نقل کردهاند. میفرماید:] هذا مع أن ذيله الذي هو أدلّ على المطلوب من صدره، اتفقت عليه كتب المشايخ الثلاثة [پس اختلاف نسخهای در آنجا نمیآید. اشکال سوم: گفتهاند این روایت ضعف سند دارد؛ چون این روایت دارد «و إن لم یحلف فعلیه» و این خلاف اجماع است، «إن لم یحلف و لم یردّ الیمین فعلیه»، نه صرف عدم حلف. چه قدماء و چه متأخرین نگفتهاند به محض عدم حلف، یُردُّ الحلف علی المنکر؛ یعنی یُحلف علیه، بلکه جایی را گفتهاند که منکر، قسم نمیخورد و رد هم نمیکند. پس این ذیل هم این اشکال را دارد که خلاف اجماع است. بعد ایشان این را توجیه میکند و میگوید اینجا یک مبتدا و خبری هست:] و ثالثة: بضعف الدلالة، إذ لا قائل بإطلاق ثبوت الحق عليه بعدم الحلف بل لابد إما من تقييده بالنّكول عن الرّد [چون همه اصحاب آن را مقیّد به نکول عن الرد کردهاند؛ چه قدماء چه متأخرّین، چه کسانی که میگویند یردّ الی المدعی و چه کسانی که میگویند یُقضی بمحض النکول] أو بما إذا ردّه على المدعي و حلف [یا توجیهش کنیم به جایی که قسم را به مدعی رد کرده و بعد قسم خورده،] و الأول ليس بأرجح من الثاني ... [و اوّلی ارجح از دومی نیست تا شما اولی را قبول کنید. ایشان میفرماید مقتضای اطلاق، این است که اذا لم یحلف؛ چه اذا لم یحلف و لم یرد، چه اذا لم یحلف و نسبت به ردش سکتَ، این اطلاق دارد و همه را شامل میشود که بعد مفصّل بحث کرده است. اشکال چهارم این است که میگوید ممکن است در اینجا یک مبتدا مقدّر باشد؛ یعنی «فالحلف علیه»] و الضمير المجرور للمدعي، أي فالحلف على المدعي ... [میخواهد بگوید قسم بر مدعی است. میگوید چنین احتمالاتی نباید در روایات بیاید و الا باب اجتهاد سد میشود. «پاسخ استاد به اشکال پنجم مرحوم نراقی (قدس سره) به روایت عبدالرحمن» اشکال پنجم این است که] باحتمال التقية فيه ... [برای اینکه جمهور عامه قائل به عدم جواز رد هستند، پس ممکن است این روایت عبد الرحمن، از باب تقیه باشد. جوابش این است که حمل بر تقیه در جایی است که معارضی وجود داشته باشد و الا اگر معارضی نداشته باشد که حمل بر تقیه نمیشود. به قول آقای بروجردی (قدس سره) چقدر احکام داریم که بین ما و بین عامه مشترک است و همان را که آنان میگویند، ما میگوییم و همین را که ما میگوییم، آنها میگویند. حمل بر تقیه و «خذ ما خالف العامّۀ» مربوط به باب تعارض است، ولی در اینجا معارضهای وجود ندارد. بعد «أو یردّوا» را هم میخواهد توجیه کند که خیلی مهم نیست] و تدلّ علی المطلوب أیضاً صحیحة محمد: عن الأخر، کیف یحلف؟ [آن وقت حضرت آب آورد، آن را در آب شست و گفت بخور] قال: إنّ امیر المّؤمنین (علیه السلام) كتب له اليمين و غسلها و أمره بشربها فامتنع فألزمه الدين. و ظاهر أنّه لم يردّ اليمين على المدعي كما تدل عليه لفظة الفاء [فامتنع، فألزمه، نمیگوید فامتنع فردّ و لم یحلف فالزم، بلکه میگوید به محض امتناع و نکول الزمه الدین] فإنّها تدلّ على ترتّب الإلزام على الامتناع من غير حاجةٍ في بيان عدم الرد إلى توسيط قبح تأخير البيان عن وقت الحاجة ... ولا قائل بالفرق بين الأخرس و غيره».[2] اولاً الغای خصوصیت میشود و ثانیاً اصلاً اخرس که آمده، به عنوان احد از مصادیق منکری که باید قسم بخورد، ذکر شده، منتها اخرس قَسَمش به شرب ماء بوده و جاهای دیگر به نحو دیگر است؛ این مِن باب نمونه و نموذج آمده، نه مِن باب موضوعیت تا شما بگویید ما از اینجا به سایر جاها تعدی نمیکنیم. «وجود فرق بین ناکل جاهل و ناکل عالم به مسأله» یک بحث در اینجا هست که میخواهم حاصلش را به مقتضای صناعت عرض کنم و آن این است که آیا بین علم منکر به حکم نکول و جهل او به حکم نکول، فرق هست یا نه؟ عالم به حکم نکول است و حاکم میگوید، اگر رد نکنی، جعلتُک ناکلاً و میداند ناکل این طور است که قسم را به مدعی میدهند و در این صورت، مدعی به نفع خودش قسم میخورد و مطلب تمام میشود. یک وقت هم اصلاً نمیداند ناکل، یعنی چه و مثلاً فرانسوی یا انگلیسی است. به او میگوید رد کند و الا جعلتُک ناکلاً و این خیال میکند، یعنی جعلتک مرسیاً. به نظر بنده میآید که حرفها باید در جاهل باشد. اما در عالم، حرفی نیست که حاکم باید حکم به ردّ یمین بکند؛ چون وقتی عالم است، ناکل را به سراغ مدعی ببرند، حاکم میبرد میگوید یا رد کن یا جعلتُک ناکلاً؛ یعنی دعوا را نزد مدعی میبرم و اگر مدعی به نفع خودش قسم خورد، فبها و اگر قسم نخورد، قضیه به نفع تو تمام میشود. این میداند که حکم ناکل، این است، ولی در عین حال، سکوت میکند. اگر بگوییم به رد دعوا و حلف مدعی، رضایت ندارد، چون به او میگوید اگر رد نکنی، جعلتُک ناکلاً و این هم میداند؛ وظیفه ناکل این است که دعوا را نزد مدعی میبرند و اگر مدعی قسم به نفع خودش خورد، فبها و اگر به نفع خودش قسم نخورد، به نفع این تمام میشود. با اینکه میداند ممکن، بلکه مظنون و بلکه مطمئن است که مدعی به نفع خودش قسم میخورد، ولی در عین حال، راضی به رد نمیشود، پس خودش رضیَ بالردّ، منتها رضایت بالرد یک وقت بالدلالۀ المطابقة است و میگوید: «رددتُ الحلف الی المدعی». یک وقت هم رضایت به رد بالدلالۀ الالتزامیة است و در اینجا اصلاً نباید جای بحث این حرفها قرار بگیرد و این هم دربارهاش بحث بشود. «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا محمّد وَ آلِهِ الطاهِرین» ---------------------------------------- 1. وسائل الشیعة 27: 236، کتاب القضاء، ابواب کیفیة الحکم، باب 4، حدیث 1. 2. مستند الشیعة 17: 231 تا 233.
|