استدلال فقهاء به آیات در تخییر بین رجوع به فاضل و مفضول
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 71 تاریخ: 1394/2/3 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم «استدلال فقهاء به آیات در تخییر بین رجوع به فاضل و مفضول» بحث درباره ادلهای است که به آن استدلال میشود بر تخییر بین فاضل و مفضول و عالم و اعلم و این ادله هم دو قسمند: آیات و روایات. بعد از آنکه مقتضای اصل در دوران امر بین تعیین و تخییر، تعیین است؛ - چون نمیدانیم افضل متعین است یا بین افضل و فاضل، تخییر است. عقل میگوید برای اینکه قطعاً حجتی داشته باشی و برائت ذمه حاصل بشود، باید به افضل و اعلم اخذ بشود. پس از آنکه متقضای اصل، تعیین اعلم و افضل است - برای تخییر و همین طور برای تعیین، به ادله اجتهادیه استدلال شده است. برای تخییر بین فاضل و مفضول به کتاب و سنت استدلال شده. اما الکتاب، منها آیة شریفة (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون)[1] است که کیفیت استدلال این است که میگوید از اهل ذکر بپرسید و اطلاقش مشامل رجوع به فاضل میشود؛ چه افضلی باشد، چه نباشد، میگوید به اهل ذکر مراجعه کنید، به فقیه مراجعه کنید؛ چه افقه باشد، چه نباشد. «اشکال استاد به اصل دلالت آیه در تخییر بین رجوع به فالضل و مفضول» یک اشکال به این آیه شریفه در اصل دلالتش وجود دارد؛ چون آیه شریفه را اگر بالنظر الی السیاق نگاه کنید، سیاقش مربوط به گذشتگان و علمای یهود و نصاراست، اگر از نظر روایات اهل بیت حساب کنید، آن هم مخصوص ائمه هدای (صلوات الله علیهم اجمعین) است. پس فقیه را شامل نمیشود. اشکال دیگر اینکه میگوید: (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون)، لکی تعلمون و این مربوط به اصول عقائد و سؤالهایی که علم میآورد، است، اما سؤال و استفتای از فقیه علم نمیآورد. اشکال دیگری که ایشان دارد، این است که اصلاً مراد این آیه امر ارتکاری است. میگوید شما وقتی نمیدانید، به کسی که میداند، مراجعه کنید؛ مثل اینکه به مریض میگویید به دکتر مراجعه کن. پس این آیه اصلاً مربوط به باب فتوا و اجتهاد و تعبد نیست. یکی دیگر از آیات، آیه نفر است: (وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا کَافَّةً). چرا همه نمیآیند مثل شما در قم جمع بشوند؟ (وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا کَافَّةً) بنابراینکه آیه برای نفر به جهاد نباشد (فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ).[2] ایشان میفرماید استدلال به این آیه موقوف به اموری است که برخی از آنها توقفش معلوم است، ولی توقف برخی از آنها معلوم نیست. «بیان امام خمینی (قدس سره) در بارة استدلال به آیه نَفر» «منها: استفادة وجوب النفر منها [باید این آیه وجوب نفر را بفهماند تا وجوب تفقه را بفهماند تا وجوب انذار را الی الآخر. از اول باید بفهماند نفر واجب است، تفقه واجب است، انذار بما یتفقه واجب است، نتیجهاش این میشود که فتوای فقیه حجت است. اما اگر بخواهد بگوید وجوب ندارد، از آن استفاد نمیشود. به نظر بنده شبههای که در اینجا وجود دارد، این است که اگر وجوب ندارد، یعنی استحباب دارد؟ حجت که نمیتواند مستحب باشد، اگر چیزی حجت شد، عمل به آن لازم است. خبر ثقه یا حجت است یا حجت نیست، اگر حجت نبود، نمیشود بگویید خوب است به آن عمل کنید، مستحب است به آن عمل کنید؛ چون وقتی حجت نیست، چطور به آن عمل کنیم و عمل به آن استحباب دارد؟ چطور طریقی که شارع طریقیتش را امضاء نکرده مستحب است و به آن عمل کنیم؟. مگر اینکه بگویید، اگر واجب نبود، احتیاط واجب است، آیه، وجوب نفر را میگوید و اگر وجوب نفر را نگفت، نتیجهاش این میشود که احتیاط کند. اصلاً شامل باب فتوا نمیشود، بلکه باب احتیاط را شامل میشود که آن هم گفتنش یک مقدار مشکل است. یکی دیگر] و منها کون التفقه غاية له [اینکه میگوید: (فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا) غایت نفر باشد، نه از فوائد نفر و الا اگر از فوائد نفر باشد، وجوب و لزوم به حجیت از آن به دست نمیآید.] و منها: کون الإنذار من جنس ما يتفقه فيه [با همان معلومات فقهی که پیدا کرده بترساند، نه با پزشکی و بهداشت، بلکه با همان معلومات فقهی که نتیجهاش این میشود. انذارش که حجت شد، «لعلهم یحذرون» مستندش هم معلومات فقهی است، آنها هم برای مستطیع حجت است و عمل به آن مانعی ندارد. یکی دیگر] و منها: انحصار التفقه بالفرعيات [تفقه منحصر به فرعیات باشد، ولی اگر تفقه هم شامل فرعیات شد و هم شامل اصول اعتقادات شد، لازم میآید که در استعمال بین حجت و بین لا حجة جمع کرده باشد، چون اگر بخواهد استعمال «فلینذروا» حجیت را بفهماند، و عدم حجت را بفهماند، یلزم از آن، استعمال لفظ در دو شیء. در حجیت نسبت به فرعیات و در عدم حجت، نسبت به اصول عقائد. این اشکال هم وارد نیست؛ چون ما نمیگوییم حجیت در فرعیات یا اصول، بلکه ما میگوییم این حجتش قرار داده یک جا قابلیت دارد، یک جا قابلیت ندارد. در اصول عقائد، حجیت زمینه ندارد و در فروع، زمینه دارد. یکی هم] و منها: کون المنذر بالکسر کل واحد من النافرين... [منذِر، هر یک از نافرین باشند، نه اینکه همه بگویند ما نافر بودیم، الآن همه منذر هستیم. اگر این باشد، فتوای بقیه حجت نمیشود، میشود جمع که مفید علم است. مراد این است که یک نفر هم باشد، تک تک هم باشد، نه دسته جمعی و تظاهراتی.] و منها: کون التحذر عبارة عن العمل بقول المنذر [نه تحذر قلبی؛ چون تحذر قلبی اصلاً قابل تکلیف نیست، انسان گاهی از یک چیزی میترسد و گاهی نمیترسد، نمیشود تکلیف کرد که به شما بگویند از یک چیز ترسناک نترسی، از چیزی که ترس ندارد، بترسید. اصلاً ترس قلبی، قابل تکلیف نیست، بلکه باید بگوییم میخواهد ترس عملی را بگوید.] و منها: وجوب العمل بقوله [یکی هم وجوب عمل به قولش است] حصل العلم منه أو لا و خالف قول غيره أو لا، فيصير مفاد الآية بعد تسليم المقدمات: يجب علي کل واحدٍ من کل طائفةٍ من کل فرقةٍ النفرُ لتحصيل الفروع العملية ليبيّنها لکل واحدٍ من الباقين ليعملَ المنذر بقوله حصل العلم منه أو لا و خالف غيره أو لا. [این آیه را در اصول، در حجیت خبر واحد مطرح کردهاند. همانجا اشکال این است که این آیه انذار و هشدار دادن را واجب میکند و وقتی هشدار میدهد، لازم نیست حجت باشد، بلکه اگر احتمال یک امر، در حذر عملی و قلبی منجّز باشد کفایت میکند، اگر مربوط به عمل باشد، حذر عملی و اگر مربوط به قلب باشد، حذر قلبی. ما همین قدر که احتمال بدهیم بهشت و جهنمی وجود دارد، همین مقدار را عقل میگوید کاری بکن که گرفتار جهنم نشوی که خود جهنم یک عذاب است و زندگی کردن با جهنمیان خیلی عذاب است، نه با شمر و حجاج و اینها، آنها که حسابشان جداست، بلکه با جهنمیان از مسلمانان، خودش عذابش خیلی بیشتر است. این احتمال، کفایت میکند. در باب انذار، لازم نیست برای طرف یقین بیاورد و برای او حجت باشد. آنجا هم گفتهاند منذِر داریم، مفتی داریم، قاضی داریم. در رسائل در ذیل آیه آمده است. پس اگر انذار بخواهد حذر بیاورد، لازمهاش، نه علم است، نه حجیت است، بلکه محض الاحتمال، یکون کافیاً، احتمال اینکه این عذابهایی را که خدا وعده داده، راست باشد، همین منجز است که انسان را به طرف حق هدایت کند.] و أنت خبير: بعدم سلامة جميع المقدمات... [ولو برخی از آنها را قبول کنید] فلک ان تمنع... [که تفقه، غایت نفر است] بان يقال: ان قوله: (وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا کَافَّةً) يُحتمل ان يکون إخبارًا في مقام الإنشاء إلي ليس لهم النفر العمومي [لازم نیست همه به جنگ بروند] کما ورد: أن القوم کانوا ينفرون کافةً للجهاد [همه میخواستند به جبهه بروند] و بقي رسول الله (صلي الله عليه و آله) وحده فورد النهيُ عن النفر العمومي و الأمرُ بنفر طائفةٍ للجهاد فحينئذٍ لا يکون التفقه غايةً للنفر [بلکه تفقه، غایت چه میشود؟ میگوید همة شما نروید یک عده بروید و یک عده بمانید و کسانی که ماندهاند باید فقیه بشوند] إذا کان التفقه لغير النافرين أي الباقين، لکن الإنصاف: ان ذلک خلاف ظاهرها [(وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا کَافَّةً) خلاف ظاهرش است] بل ظاهرها ان المؤمنين ما کانوا بحسب اشتغالهم بأمور المعاش و نظم الدنيا لينفروا جميعاً [همه نگویید پشت جبهه را نگه میداریم، نگاه داشتن پشت جبهه راحت است] أي النفر العمومي ليس ميسوراً لهم [نمیشود همه بروند] فلو لا نفر من کل فرقة طائفة منهم للتفقه، و لا إشکال في ان الظاهر منه - مع قطع النّظر عن قول المفسرين - هو کونُ التفقه غايةً له [که نافرین را کسانی بدانیم که میروند و تفقه حاصل میکنند. مقدمه دوم:] و اما کون الإنذار من سنخ ما يتفقه فيه أي بيانُ الأحکام بنحو الإنذار فليست الآية ظاهرةً فيه [آیه اصلاً ربطی به احکام ندارد] بل الظاهر منها ان غاية النفر أمران: [دو تا امر است، یکی] احدهما: التفقه في الدين و فهم الأحکام الدينية [و دیگری] و ثانیهما: إنذار القوم و موعظتهم. «شبهه استاد به امام خمینی (قدس سره)» [در اینجا یک شبهه واضح به فرمایش امام هست و آن اینکه انذار دائرمدار دانستن مسأله نیست، بلکه تفقه در اینجا، یعنی ریشهیاب شدن؛ یعنی فهم؛ یعنی عمق پیدا کردن که با یک قرآن سر نیزه رفتن، تمام زحمات امیرالمؤمنین را از بین نبرند، مقدس عوام نباشند؛ مرتجع نباشند و الا مسأله بلد است، شک یک و دو باطل است، این چه ربطی به انذار دارد، چه ربطی به جنگ دارد؟ در جنگ بلد میشود شک یک و دو باطل است؟ مگر یک روحانی را به جنگ فرستادهاند تا مسأله بگوید؟ از جنگ یک مسائل دیگری را مییابد، درک میکند، عمق دارد آنچه را مییابد. ایشان میفرماید تفقه در دین و فهم احکام، فهم احکام دینیه نیست، فهم احکام اصولیه است] فيکون المراد: يجب علي الفقيه إنذارُ القوم و إيجادُ الخوف من بأس الله في قلوبهم [ولو برای گرفتن و پول انذار باشد] فإذا خافوا يحکم عقلُهم بوجوب تحصيل المؤمِّن [به محض اینکه آنان را ترساندند، میروند دنبال تحصیل آن؛ یعنی منجّز است] فلا محيصَ لهم الا العلم بأحکام الله مقدمةً للعمل بها».[3] «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین»
|