دلايل روايي اثبات جواز تقليد جاهل از عالم
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 67 تاریخ: 1394/2/26 اعوذ بالله من الشيطان الرجيم «دلايل روايي اثبات جواز تقليد جاهل از عالم» گفته که دليل بر جواز تقليد، بناي عقلاء بر رجوع جاهل به عالم است. جاهل هر فني به عالم آن فن مراجعه ميکند و در مسائل شرعي هم مردمي که مسائل شرعي را نميدانند، به علمائشان مراجعه ميکنند که مسائل شرعي را ميدانند. يکي هم ارتکاز عقلاء بر اينکه جاهل، به عالم رجوع کند، لکن سيدنا الاستاذ در اثبات جواز تقليد با بنا فرمودند که نيازمند دو مقدمه است: يکي اينکه اصل بنا ثابت بشود که در زمان ائمه هم مراجعه به فقهاء براي فتوا بوده است که ايشان اين را با روايات کثيرهاي فرمودند بوده، بلکه ارتکازيشان هم بوده، فرقش با اجتهاد الآن در اين است که آن اجتهاد، تفريعش کم بوده، دايرهاش کوچک بوده و امروز دايرهاش گستردهتر و فروعش زيادتر شده است. مقدمه دوم، امضاي اين بناست که اين را هم باز فرمودند با روايات درست ميشود، روايت ابي خديجه، مقبوله ابن حنظله هم دلالت ميکنند که فتوا حجت است؛ چون مقبولة ابن حنظله نسبت به شبهات حکميه چارهاي جز اين نيست که فقيه آن فتوا را بر اينها بيان کند يا حکم کند. پس فتوايش حجت است. يا مشهوره ابي خديجه که گفت به سراغ کسي برويد که «عرف حلالنا و حرامنا» و ديگري که داشت «يعلم شيئاًٌ من قضايانا»، و در شبهات حکميه گريزي از اعتماد به فتوا نيست؛ يا فتوا را براي دو نفر نقل ميکند يا طبقش حکم ميکند. به هر حال، فتوايش دلالت بر اين ميکند که حجت است و همين طور توقيع «و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا»[1] هم دلالت ميکند و ميگويد اگر برايتان حادثهاي پيش آمد که حکمش را نميدانيد، به روات احاديث مراجعه کنيد. منظور از «روات» کساني نيستند که روايت را نقل ميکنند و ملتفت نيستند، بلکه کساني هستند که روايت را کسر و انکسار ميکنند و ميتوانند پاسخگوي سؤالهاي شما باشند. «استدلال امام خميني (قدس سره) به روايات ذيل آية نفر در اثبات جواز تقليد جاهل از عالم» باز رواياتي که ذيل آيه نَفر است، هم دلالت ميکنند. «و منها: روايات کثيرة دالة علي الإرجاع الي فقهاء أصحابنا و يظهر منها ان الأمر کان ارتکازياً لدي للشيعة [اصلاً ارتکازي شيعه بوده است] مثل ما عن الکشي بإسناده عن شعيب العقرقوفي قال: قلت لأبي عبد الله (عليه السّلام): ربما احتجنا أن نسأل عن الشيء فمن نسأل؟ قال: (عليک بالأسدي)، يعني أبا بصير و عن علي بن المسيب قال: قلت للرضا (عليه الصلاة و السّلام): شُقّتي بعيدة و لست أصل إليک في کل وقت فممن آخذُ معالمَ ديني؟ [ميدانسته معالم دين را بايد از عالم گرفت، به امام هشتم ميگويد حال که نميتوانم خدمت شما برسم، از چه کسي معالمم را اخذ کنم؟] قال: (من زکريا بن آدم القمي المأمون علي الدين و الدنيا). قال علي بن المسيب: فلما انصرفت قدمنا علي زکريا بن آدم فسألتُه عما احتجتُ إليه [هر چه را احتياج داشتم از او پرسيدم.] فيُعلَم من أمثالهما: ان ارتکازهم کان علي الرجوع إلي العلماء و أرادوا أن يعرّفَ الإمام شخصاً ثقةً مأموناَ [اينها ميدانستند بايد به ثقه مراجعه کرد، منتها از امام ميپرسيدند که شما ثقه را به ما معرفي کنيد] و ان عليّ بن المسيب کان يسأل عما احتاج إليه من الأمور الفرعية و أجابه زکريا بما رزقه الله فهمَه من الکتاب و اخبار أهل البيت باجتهاده و نظره و مثلُهما غيرهما، بل إنکارُ رجوع عوامِ الشيعة في البلاد النائية عن الأئمة (عليهم السّلام) إلي علمائهم [شما بگوييد شيعياني که در نقاط دور بودند، به علمائشان مراجعه نميکردند، دسترسي به امام نداشتند، به علمائشان هم مراجعه نميکردند. انکار رجوع اينها به علماء] مجازفةًٌ محضة [پس هم بنا بود، هم امضاء شده بود و فقط فرقش در کثرت و قلت تفريع است. ايشان ميفرمايد اشکال هست که اين که الآن وجود دارد، اختلافش زياد است و آنکه آن وقت بوده، اختلاف چنداني نداشته است] هذا لکن بقي الإشکال: و هو ان هذا الاختلافَ الکثير الّذي نشاهده بين الفقهاء في الفتوي لا أظنُّ وجودَه في عصر الأئمة (عليهم السّلام) [مثلاً در بحث اينکه آيا زکات فطرة مهمان بر ميزبان است يا نه؟ شش - هفت قول نقل شده؛ زکات مهمان بر عهده ميزبان است، اگر دو ماه آنجا بوده؛ زکات مهمان بر عهده ميزبان است، اگر نصف ماه رمضان آنجا بوده؛ زکات مهمان بر ميزبان است، اگر دو شب آنجا بوده؛ زکات مهمان بر عهده ميزبان است، اگر شب آخر ماه آنجا بوده، زکات مهمان بر ميزبان است، ولو در روز عيد فطر مهمانش شده؛ زکات مهمان بر ميزبان است، همينقدر که غذا به او داد و خورد، اگر يک غذا در آنجا خورد، يک چايي و يک بيسکويت و يک کلوچه به او داد و خورد فطريهاش به گردن ميزبان ميآيد. اقوالي در خود اين مسأله وجود دارد و رواياتش هم اختلاف شديدي دارد، فتاوا هم بسيار مختلف است. يا با مراجعه به شرطيت اذن پدر در باکره رشيده – نه صغيره - شهيد ثاني ميفرمايد اقوال کثيره و اختلاف روايات هم شديده است. برخي گفتهاند اصلاً نيازمند اذن پدر و جد نيست، بلکه مانند بقيه افراد است و استقلال دارد؛ برخي گفتهاند اصلاً خودش اختياري ندارد و مثل صغير، تابع نظر پدر يا جد پدري است. برخي گفته اند احتياج به اجازه هر دو دارد؛ يعني هم پدر و هم خود دختر. آيا در عقد دائم و منقطع هم فرق دارد يا نه؟ برخيها در عقد دائم اجازه را معتبر دانستهاند، نه در منقطع، برخي به عکس گفتهاند. در منقطع معتبر است، نه در دائم، برخي گفتهاند در هر دو معتبر است. چطور آن وقت اين اختلافات شديده بوده؟ يا در تسبيحات اربعه که فقهاء پانزده قول دارند که ذکر نماز هم هست، ولي در عين حال، فقهاي شيعه در آنجا پانزده قول دارند. اين وضعيت فقهاي شيعه است و به سراغ فقهاي عامه هم برويد تا اختلافشان را ببينيد، ولو به ما ارتباطي ندارد. ايشان ميفرمايد:] و معه [و با اين اختلاف] لا يمکن إمضاء الرجوع في ذلک العصر، ان يُکشَف منه الإمضاء في هذا العصر کما لايخفي. [امضاي در آن عصر، آن را که خارج بوده، امضاء کرده، خارج آن وقت با خارج الآن فرق داشته، الآن يک جا مثلاً پنجاه درس خارج داير است؛ در حالي که يک وقت مثلاً فقط آقاي بروجردي خارج ميگفته، اين خارجها با هم فرق دارند، آقاي بروجردي بود و مرحوم آقاي داماد بود و شيخ محمدعلي اراکي بود، ولي الآن شما يک جا ميرويد شصت تا هفتاد تا دويست تا درس خارج از همه افراد وجود دارد، آن خارجها را نميشود با اينها مقايسه کرد. ميفرمايد اينها با هم فرق دارند. آنکه در زمان معصومين بوده بنا با اختلاف کم بوده و اينکه الآن وجود دارد، بنا با اختلاف زياد است. اگر آن را شارع امضاء کرده، دليل بر اين نيست که اين را هم امضاء کرده باشد] نعم لا يرد هذا الإشکال علي الوجه الآتي... [که ارتکاز باشد؛ چون ارتکاز، بنا نيست، بلکه يک امر فطري است. ايشان ميفرمايد کم و زياد شدن فروع، بر مسأله ارتکاز نيست] و اما الأمر الثاني: أي عدم ردعهم عن هذا الارتکاز کاشف عن رضاهم بذلک فهو أيضا واضح، ضرورة أن ارتکازية رجوع الجاهل في کل شيء إلي عالمه معلومة لکل أحد و ان الأئمة (عليهم السّلام) قد علموا بان علماء الشيعة في زمان الغيبة و حرمانهم عن الوصول إلي الإمام [علموا که در زمان غيبت با فرض اينکه دسترسي به امام ندارند] لا محيص لهم عن الرجوع إلي کتب الاخبار و الأصول و الجوامع [اينها روي جريان عادي ميدانستند بعد از صد يا صد پنجاه سال ديگر، علماء، شيعيان بايد به سراغ کتب بروند و ديگر نميتوانند از امام صادق يا امام باقر يا امام عسگري بپرسند، ميدانستند که چارهاي ندارند جز اينکه به کتب مراجعه کنند] کما أخبروا بذلک و لا محالة يرجع عوام الشيعة إلي علمائهم بحسب الارتکاز و البناء العقلائي المعلوم لکل أحد. فلولا ارتضاؤُهم بذلک [اگر اين ارتکاز را قبول نداشتند، بايد ردش ميکردند] کان عليهم الردع إذ لا فرق بين السيرة المتصلة إلي زمانهم و غيرها [غير آن سيره] مما علموا و أخبروا وقوع الناس فيه [ميدانستند که مردم در اين امور واقع ميشوند] فإنهم أخبروا عن وقوع الغيبة الطويلة و انّ کفيل أيتام آل محمد (صلي الله عليه و عليهم) علمائُهم، و انه سيأتي زمانُ هرجٍ و مرجٍ يحتاج العلماء إلي کتب أصحابهم فأمروا بضبط الأحاديث و ثبتها في الکتب، فتحصّل من جميع ذلک: ان الإشکال علي أصل السيرة غيرُ وارد فيدل علي أصل التقليد الارتکاز القطعيّ العقلائي... [تا اينجا اصل جواز تقليد. بعد ميفرمايد:] لابد من البحث عن کيفية السيرة [اينکه آيا با بودن اعلم، تقليد از عالم جايز است يا نه؟] و انها مع وجود الأفضل و اختلافه مع الفاضل کيف هي؟ [سيره چگونه است؟] فلابد أولا من بيان مناط رجوع الجاهل إلي العالم حتي يتضح الحال. لا إشکال في ان رجوعه [رجوع جاهل] إليه انما هو لأجل طريقيته إلي الواقع و کشفه عنه [چرا جاهل به عالم مراجعه ميکند؟ براي اينکه براي او واقع روشن بشود، موضوعيت ندارد، بلکه طريقيت دارد] و ان منشأه إلغاء احتمال الخلاف لأجل غلبةِ موافقة قوله للواقع و ندرة المخالفة بحيث لا يعتني به العقلاء بل يکون نوعُ العقلاء في مقام العمل غافلاً عن احتمال المخالفة فيعمل علي طبقه و يري وصولَه إليه بارتکازه، نعم لو تنبه [اگر به او گفتي احتمال دارد اينکه ميگويد ظاهر است، ظاهرش مراد نباشد، اينجا احتمال تخلف را يادآور شدهاي و الا تا نياوردهاي، ميرود و عمل ميکند] يري أنه ليس بعالم، و لعل هذا هو المراد بالعلم العادي المتداول علي السنتهم [يعني علمي که انسان از احتمال خلاف، غافل باشد. شما الآن از عقلتان غافليد؛ يعني نميدانيد که عقل داريد، ولي به محض اينکه من يادآوري کردم، ميفهيمد که عقل داريد، برخيهايشان هم معلوم نيست مطابق با واقع باشد يا من ميگويم شما از چشمتان غافليد، ولي همين که از چشم نام ميبرم، بلافاصله متوجه چشمانتان ميشويد. در ظنون و در رجوع جاهل به عالم در احکام هم اين طور است، در مغزشان هست که اين ظني است و در آن اختلاف هست، ولي به اين احتمال، توجهي نيست و از آن غافلند. ميفرمايد غفلت است و علم عادي نيز همين معنا است؛ يعني احتمال خلاف در مغز و ارتکاز موجود است، اما به آن توجهي نيست و لذا هر چه به او ميگويند به گمان، اعتماد نکن، متوجه نميشود که نبايد به ظواهر اعتماد کرد؛ چون غافل است از اينکه ظواهر، ظنند، غافل است از احتمال خلاف و لعل مراد از علم متداول همين باشد] و لعل هذا الوجه هو المعوَّل عليه في نوع سيرة العقلاء و بنائهم العملي کالتعويل علي أصالة الصحة و خبر الثقة و اليد و البناء علي الصحة في باب العيوب. و اما احتمالُ کونِ بنائهم علي ذلک لأجل مقدمات الانسداد [نه اعتمادشان بر اينکه مقدمات انسداد را قبول کردهاند] بان يقال: يري العقلاءُ احتياجَهم في تشخيص أمرٍ من الأمور و لا يمکن لهم الاحتياط أو يعسر عليهم [يا احتياط ممکن نيست يا بر آنان مشکل است] و لا يجوز لهم الإهمال [از طرفي ميدانند يک احکامي دارند و احتياط ناممکن يا مشکل است، اهمال هم که درست نيست] لأجل احتياجهم إليه في العمل و ليس لهم طريقٌ إلي الواقع فيحکم عقلهم بالرجوع إلي الخبرة لأجل أقربية قوله إلي الواقع من غيره [اينکه بگويد از راه انسداد است] أو احتمال ان يکون منشأ ذلک [قدرتمندان گفتهاند بايد اين طور باشد و چارهاي جز اين نيست،] هو القوانين الموضوعة من زعماء القوم و رؤسائهم السياسيين أو الدينيين لأجل تسهيل الأمر علي الناس و رغدة عيشهم [اگر بگوييد اينکه اينها براي واقع دنبال گمان ميروند، از باب مقدمات انسداد است؛ چون ميدانند تکليفي دارند و اهمالش درست نيست، احتياط هم يا نميشود يا عسر و حرج دارد. پس چارهاي جز اين ندارند که به سراغ ظنون بروند و به آن عمل کنند. يا نه، سياستمداران ديني و دنيايي، نافذ الکلمهها گفتهاند بايد اين طور باشد و بايد شما حتماً به ظواهر عمل کنيد، مثلاً دلالت تضمنيه حجت است، طبق حرف آنها.] فکلاهما بعيدان عن الصواب [هر دو از راه صواب، دور است] ضرورةَ بطلان مقدمات الانسداد في کثير من الموارد... [در خيلي جاها اين طور نيست که انسداد باشد، اگر بخواهم بفهمم کارش صحيح است يا نه که باب، منسد نيست، اگر بخواهم بفهمم اين مالک است يا نه که باب منسد نيست. خيلي از جاها انسداد نيست. بر فرض اينکه تمام باشد] لا ينتج ذلک [اين نتيجه نميدهد، حال که انسداد دارد، بروند به ظواهر و ظنون عمل کنند، به احتياط عمل کنند به قدر امکان، تا حدي که ميتواند، عمل کند و وقتي به عسر و حرج رسيد، ديگر عمل نکند.] و بُعد الوجه الثاني بل امتناعه عادةً، ضرورةَ تصادف القوانين البشرية من باب الاتفاق [بگوييد بشر در جنوب آفريقا يا جاي دورافتاده بوده و کسي که در قم بوده، همه يک جور عمل ميکنند، به حکم اينکه يک سياستمدار به آنها گفته اين طور عمل کنيد، اين هم بعيد است] مع تفرّق البشر في الأصقاع المتباعدة و اختلاف مسالکهم و عشرتهم و أديانهم ملحقٌ بالممتنع. و اما الوجه الأول: فأمر معقول موافق للاعتبار، نعم لا يبعد ان يکون للانسداد دخلٌ»[2].
|