ديدگاه اقوال فقهاء براي فصل خصومت مدعي و منکر در انتخاب قاضي
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 51 تاریخ: 1394/1/23 اعوذ بالله من الشيطان الرجيم «ديدگاه اقوال فقهاء براي فصل خصومت مدعي و منکر در انتخاب قاضي» بحث در اين است که اگر هر يک از مدعي و منکر، يک قاضي را انتخاب کنند؛ يعني فرض اين است که قاضي متعدد است و مدعي کسي را براي قضاوت انتخاب ميکند و منکر کس ديگري را، آيا مدعي و منکر حق دارند که هر کس را خواستند، انتخاب کنند يا اختيار انتخاب به دست مدعي است؟ مرحوم سيدنا الاستاذ فرمودند در صورتي که قاضيها متساوي باشند، در اختيار مدعي است، ولي اگر يکي از آنها اعلم باشد، در اختيار مدعي نيست و با اختلاف بايد قرعه بزنند. مرحوم صاحب مستند و همين طور علامه در تحرير فرمودهاند مطلقاً اختيار به دست مدعي است و استدلال هم شده به اينکه مدعي ذي حق است، پس وقتي مراجعه کرد، بر قاضي واجب است که دنبال کند و حق را براي مدعي بگيرد. فرعي که در اينجا عنوان ميشود، اين است که اگر بنا را بر اين گذاشتيم که اختيار به دست مدعي است – يا مع التساوي که تحرير ميگويد يا مطلقاً که باز تحرير و صاحب مستند ميگويند- اگر هر يک از اينها مدعي و منکر هستند، در اينجا بايد چکار کرد؟ چون فرض اين است که اختيار به دست مدعي است. در اينجا بايد به قرعه رجوع کرد. اين مدعي، يک نفر را انتخاب ميکند و آن مدعي هم شخص ديگري را انتخاب ميکند. بنابر اين، حقوق با هم تزاحم پيدا ميکنند و قرعه مربوط به تزاحم در حقوق است. پس فرع اين است که هر کدام از اينها از حيثي مدعي بودند و از حيث ديگر منکر بودند، در اينجا اختيار با کدام است؟ هر کدام هم يک نفر را انتخاب کردهاند. نميشود گفت اختيار با مدعي است؛ چون هر دو مدعي هستند، در چنين جايي گفته شد قضيه با قرعه حل ميشود و اين طور نيست که اختيار به دست مدعي باشد؛ چون هر دو مدعي هستند. مرحوم صاحب مستند (قدس سره) در اينجا بحثي دارد که همين فرع را عنوان و بحث کرده، لکن مرحوم صاحب عروه، حرفهاي ايشان را مورد اشکال و مناقشه قرار داده است. «ديدگاه مرحوم نراقي(قدس سره) در انتخاب قاضي براي رفع خصومت از طرف مدعي و منکر» مسألة 9: «إذا كان هناك مجتهدان أو أكثر يتخير فيهما الرعية، فالحكم لمن اختاره المدعي مطلقاً [چه اعلم در ميانشان باشد، چه با هم مساوي باشند] و هو المتّبَع إجماعاً [يک دليلش اجماع است] و لأنه المطالِبُ بالحق و لا حق لغيره أولاً، فمن طلبَ منه المدعي استنقاذَ حقه يجب عليه الفحص فيجب اتباعه و لا وجوب لغيره و هذا مما لا إشكال فيه [اگر يکي مدعي و يکي منکر باشد، اختيار به دست مدعي است، به دليل اجماع و به دليل اينکه او ذي حق است] و إنما الإشكالُ إذا كان كل منهما مدعياً من وجهٍ كما إذا اختلف رجلان في امرأةٍ باكرةٍ رشيدة زوّجت نفسَها لأحدهما [خودش خودش را همسر زيد قرار داد] و زوجّها أبوها للآخر [هر دو هم اين دو تزويج را قبول دارند؛ يعني هم او قبول دارد که خودش را زوّجها و هم اين قبول دارد که ابوها زوّجها، منتها ميگويد فتواي مرجع تقليد من اين است که بياجازة پدر، عقدش باطل است، پس آن عقد باطل است و زن مال من است و ديگري ميگويد بياجازه هم عقدش درست است و زن مال من است] و لم تكن تحت يدِ أحدِهما. و كما إذا اختلف أكبرُ الذكور مع غيره فيما ليس في يد أحدهما ممّا اختلف الفقهاءُ في إحبائه أم لا [مثلاً راجع به شمشير، يکي ميگويد شمشير جزء حبوه است، مرجع تقليد من آن را جزء حبوه ميداند و فرزند بزرگ ميخواهد آن را بردارد، ديگري ميگويد جزء حبوه نيست، بلکه جزء ارث است و بايد بين همه ورثه تقسيم بشود، پس هر کدام، مدعي و منکر هستند.] و كما إذا ادَّعى مدّعيان شيئاً في يد ثالثٍ معترف بأنه من أحدهما و نحو ذلك [يک خانهاي در دست ديگري است و شخص ثالث ميگويد مال يکي از اينهاست] و إنما قيّدنا في المثال الأول بقولنا: "و لم تكن تحت يد أحدهما" و في المثال الثاني: "بما ليس في يد أحدهما" و كذلك الثالث لأنه مع كونه في يد أحدهما [آنکه در يدش است، ميشود منکر، کسي که ذي اليد است، ميشود منکر و ديگري ميشود مدعي؛ يعني هم مدعي و هم منکر –هر دو- نميشوند، بلکه خارج اليد ميشود مدعي و داخل اليد ميشود منکر. فلذا فرض را به جايي برده که ليس في يد احدهما، تا مدعي و منکر درست بشود] يكون الآخرُ هو المدعي و يقدّم من قدّمه. ثم إنا بينا المقدم من الحاكمين في مثل ذلك في مسألة الاختلاف في الحبوة من كتاب الفرائض، وأنه هو الأعلم و الأعدل مع اختلاف الحاكمَين في الوصفَين، تبعاً للحكم بتقديمه في الروايات المتقدمة [ميگويد در فرائض گفتهايم که حکم کسي که اعلم و اعدل است، مقدم است و وقتي اينها بعد از حکم با هم اختلاف پيدا کردند، کما اينکه مقبوله و روايت نمير هم همين را ميگفتند. باز آنجا هم گفتهايم] و أنه يقدَّم من سبق إليه أحد المدعيين [يکي از آن دو زودتر رفت شکايتش را مطرح کرد] فحكمَ [قاضي حکم کرد] لأنّه حاكمٌ حكمَ بحكم لمطالب ذي حق فيجب اتباعه و إمضاؤه [ديگر دومي که ميآيد، جايي برايش نيست] و يحرم الرد عليه و نقض حكمه [چون الراد عليه کالرادّ علينا] و الرادّ عليه كالرّادّ على الله، و المستخف بحكمه كالمستخف بحكم الإمام كما في المقبولة [اين هم مورد دوم که ميگويد آنجا گفتهايم.] و لو استبق كلٌّ منهما إلى حاكم [اگر هر دو رفتند، يکي رفت و ديگري هم رفت نزد يک حاکم] فإن سبق أحدُهما بالحكم [زودتر حکم کرد] فيقدَّم حكمُه. و إن أحضر كلٌّ من الحاكمين غريمَ من ترافع إليه، فإن أجاب أحدُ الخصمين دعوةَ حاكمِ خصمه فالحكمُ حكمُه. و إن أبى كلٌّ إلا حكم حاكمه فإن سبق أحد الحاكمين على الحكم بالغائب فهو المتبع».[1] تا آخر که موارد استثناء را ذکر ميکند. «اشکال مرحوم فقيه يزدي به مرحوم نراقي (قدس سرهما)» مرحوم سيدمحمدکاظم به اين حرفهاي مرحوم نراقي، اشکال دارد؛ هم اشکال در اين جهت دارد که اگر دو قاضي بودند، گفتيم اختيار به دست مدعي است، چه مساوي در فقاهت باشند و چه مساوي نباشند. و هم به برخي از مواردي که فرمود، وقتي يکي حکم کرد، نوبت به ديگري نميرسد. مسألة 10 از کتاب القضاء بيان حکم المترافعين: «ذکروا انه لو تعددَّ الحاكم و اختار كلٍّ من المتنازعين واحداً [گفتهاند] يقدَّم مختارُ المدعي [مختار مدعي، مقدم ميشود] و في المستند دعوي الاجماع عليه و استدلَّ عليه مضافاً إليه بانّه المطالِبُ بالحق و لا حقَّ لغيره أولاً فَمَن طلبَ منه المدعى استنقاذَ حقه يجب عليه الفحص [يعني فحص بر قاضي واجب است] فيجب اتباعه و لا وجوب لغيره [چون ديگري، به دنبال حقي نيست و مطالبه حقي ندارد. ميگويد اينها به اين وجه استدلال کردهاند که در اختلاف مدعي و منکر در انتخاب، مدعي مقدم است؛ لانه المطالِب بالحق، ولي ايشان ميفرمايد] و فيه: أن كون الحق له غير معلوم [هنوز که معلوم نيست او حق داشته باشد، شايد اشتباه ميکند، شايد دروغ ميگويد] و إن أريد أن حق الدعوى له [حق دعوا و تشکيل پرونده دارد] حيث أن له أن يدعي و له أن يترك [هم ميتواند دعوا را ادامه بدهد و هم آن را رها کند، المدعي اذا ترَک تُرک، اذا ترک الدعوي تُرک الدعوي] ففيه: أن مجرد هذا لا يوجب تقدّم مختاره إذ بعد الدعوي يكون للآخر أيضا حق الجواب [وقتي پرونده را تشکيل داد، ديگري هم اذا ترَک تُرک و اذا قَبل قُبل،] مع أنه يمكن أن يسبق المدعى عليه بعد الدعوى إلى حاكمٍ و يطلب منه تخليصَه من دعوى المدعى فمقتضي القاعدة مع عدم أعلمية أحد الحاكمين هو القرعة إلا إذا ثبت الاجماع على تقديم مختار المدّعي، هذا إذا كان أحدُهما مدعياً و الآخر منكراً. «پاسخ استاد به اشکال مرحوم فقيه يزدي(قدس سره) به مرحوم نراقي(قدس سره)» [تا اينجا راجع به اصل اينکه حق انتخاب براي مدعي است. اشکالي که ايشان فرمودند، آن اشکال اولشان وارد نيست. ايشان ميفرمايد: «و فيه أنه الکون الحق له غير معلوم». عرض ميکنيم بله، حق معلوم نيست، ولي احتمالُ الحق بين اين دو نفر، براي کيست؟ احتمال اينکه حقي داشته باشد، مال مدعي است و بر قاضي است که همين احتمال حق را دنبال کند. اصلاً در باب قضاء، قاضي در امور مدني به دنبال احتمال ميرود؛ يعني احتمال ميدهد اين مدعي که دادخواست داده، راست ميگويد، بايد دنبال کند. بر قاضي است که فحص و بحث و قضاوت کند با احتمال أنّ للمدعي حقاً و الا اگر علم دارد که مدعي حق است، محل بحث درباره اعتبار و عدم اعتبار علم قاضي است. اصلا ً غالب در قضاء اين است که قاضي احتمال ميدهد مدعي، حق داشته باشد و در اينجا آنچه احتمال ميدهد، فقط مدعي است و الا احتمال هيچ حقي براي منکر وجود ندارد. پس اشکال ايشان به اينکه «و فيه أن کون الحق له غير معلوم»، ميگوييم بله حق، غير معلوم است، اما در عين اينکه غير معلوم است، بر حاکم است فحص و بحث و دفاع از اين حق مشکوک درباره حقوق مدني. البته در حقوق جزايي، بحث و فحص لازم نيست، بلکه شايد در برخي جاها حرام باشد، آنجا «ادرؤوا الحدود بالشبهات»، است، اما در حقوق مردم و حقوق الناس و حقوق مدني، اين قاضي است که بايد به دنبال ادله برود و آنها را جمع کند تا شايد اگر اين شخص راست ميگويد، به حق خودش برسد. پس درست است که حق معلوم نيست، ولي در عين حال، بايد قاضي به حرف مدعي گوش بدهد و درباره آن فحص و بحث کند. بعد ميفرمايد:] و أما مع تداعيهما بأن يكون كلٌّ منهما مدعياً من وجهٍ و اختار كل منهما غير ما اختاره الآخر مع فرض تساويهما [چون در فرض اعلميت، ممکن است کسي بگويد حتماً بايد اعلم انتخاب بشود] فلا ينبغى الاشكال في القرعة [اينجا اشکالي در قرعه نيست] كما إذا زوّجت الباكرة الرشيدة نفسَها من رجلٍ و زوّجها أبوها من آخر فتنازعَ الرجلان في زوجيتها أو تنازع الولدُ الاكبر مع سائر الورثة في كون الحبوة مجانيةً أو بعوض الارث أو تنازعا إثنان فيما في يد ثالث أو فيما لا يد لاحد عليه فمع إختيار كل من المتنازعين حاكما للترافع إليه و إصرارهما على ذلك يكون المرجع هو القرعة [ايشان ميفرمايد مرجع، قرعه است] لكن ذكر في المستند ما محصّلة: [اينجا ميخواهد به آن موارد، اشکال کند] انّه لو سبق أحدهما إلى مجتهدٍ فحكمَ له بناءً على جواز الحكم على الغائب يُقدَّم لانه حاكمٌ حكمَ لذى حق مطالب فيجب إتباعه و يحرم الردُّ عليه، و لو استبق كلٌّ منهما إلى حاكم فحكم له يقدم من حكمه أسبق [هر دو به سراغ حاکم رفتند و هر دو حاکم نيز حکم کردند، باز آنکه حکمش مقدم است.] و إن تقارنا لم ينفذ شئٌ منهما و إن اشتبه السابق [اگر نميدانيم کدام سابق بوده و کدام لاحق، قرعه مياندازيم] كان المرجع القرعة و كذا إن لم يحكم واحدٌ منهما لعدم جواز الحكم على الغائب عنده [حکم نکردند، اينجا هم بايد قرعه زد. اشکال به ايشان دارد:] و فيه: انّ المفروض أن بناء المتنازعين على الترافع و أن إختلافَهُما انما هو في تعيين من يرجعان إليه [اصلا ً بحث غيبت مطرح نيست، حيثيت بحث، حيثيت اختلاف در مَن يُراجَع اليه است، در آن قاضي است، حيثيت بحث در اختلاف متداعيين در قاضي است، نه در جايي که يکي از آنها غايب است به يکي از متداعيين و يکي از آنها حاضر است، از آن حيث بحث نيست] فإذا سبق أحدهما إلى حاكم من دون رضي الآخر ليس له الحكم له من غير حضور خصمه من باب الحكم على الغائب [نميتواند از باب حکم بر غايب، حکم کند] فانّ المفروضَ حضورُه في البلد [فرض اين است که هست، منتها ديگري گفته به آن محکمه برويم و اين ميگفته به اين محکمه برويم، اين يکي آمده اين محکمه، نميشود گفت آن يکي غايب است، بلکه او هم حاضر است و غيبتي ندارد.] و للترافع [يعني اگر مراد اين است، اين اشکال را دارد] و إن كان المراد أنه يأمرُ باحضاره [اين قاضي که اول به سراغش رفتهاند، ميگويد ديگري بيايد] و إن امتنع يحكمُ على لسقوط حق حضوره [اينجا را ميخواهد بگويد که به او گفته بيا و در عين حال نيامده، اينجا چون حضور پيدا نکرده حکم ميکند، ايشان ميفرمايد:] ففيه: أن اللازمَ حضورُه للمرافعة و هو حاضر لها [آنکه لازم است، اين است که براي مرافعه، حاضر بشود و اينکه حاضر است مرافعه کند. اشکالش اين است که ميگويد اينجا نميآيم، بلکه به آنجا ميآيم، و الا حاضر است براي مرافعه بيايد و ابايي از مرافعه ندارد. اگر کسي مطلقاً حاضر نيست به محکمه يا مرافعه بيايد، حاکم ميتواند از باب ترک حضور عليه او حکم صادر کند، ولي اينکه تارک حضور نيست، بلکه حاضر است و فقط ميگويد من اينجا نميآيم و به جاي ديگر ميروم.] و أما وجوبُ حضورِه عند هذا الحاكم الذى اختاره خصمُه فلا دليل عليه و لا يوجب إمتناعُه سقوطَ حقه فلا يتصور السابق و اللاحق حتى يقدم الاول [چون ديگر حاضر و غايب نداريم.] نعم: إنما يتصور ذلك فيما إذا كان كل من المتداعيين في بلد [يکي در يک استان و شهر است و ديگري هم در يک استان و شهر ديگر است] و رجعَ إلى حاكم ذلك البلد فحكمَ له من باب الحكم على الغائب ففي هذه الصورة يُمكن أن يقال: بتقدّم أسبق الحكمين و مع الشك في السابق بالقرعة و مع التقارن [هر دو با هم در يک زمان، حکم کردند] بعدم نفوذ واحدٍ منهما مع أن سقوطَهما مع التقارن أيضاً يُمكِن منعُه فان الحكمين نظير الخبرين المتعارضين لا السببين المتمانعين... [اصل در علي السببية که خبرين متعارضين علي السببية هستند، تساقط نيست، اصل در خبرين متعارضين علي الطريقية تساقط است،] إلا أن يقال: حيث لا يُمكن التخييرُ يُحكَم بسقوطهما أو أن الادلة منصرفةٌ عن صورة تعارضهما مع أنه يُمكن أن يقال للحاكم الثالث ان يختار واحداً منهما. ثم إنه (قدس سره) قيّدَ المثال الاول بما إذا لم تكن عينُ الحبوة في يد أحدهما، و الثانى بان لا تكون الزوجة تحت أحدهما، قال: و إلا كان من باب المدعي و المنكر [اگر در اختيار يکي باشد، آنکه در اختيارش است، منکر است و ديگري مدعي.] و فيه: أن المفروض العلمُ بكون المال من الحبوة [مفروض اين است که مال از حبوه است و اين ابهامي ندارد] فلا فرق بين كونه في يد الاكبر أو في يد سائر الورثة [در جايي که ندانيم اين مال چگونه است، يد دليل بر منکر بودن است. اينجا که ميدانيم اين قرآن حبوه است، منتها ولد اکبر ميگويد حبوه مجاناً به من ميرسد بقيه ميگويند حبوه از باب سهم الارث به تو ميرسد و بابت سهم الارثت حساب ميکنيم.] و كذا المفروض كون المرأة مزّوجةً من شخصين [هر دو قبول دارند که دو عقد بر اين زن خوانده شده] فلا فرق بين كونها تحت هذا الزوج أو ذاك فلا وجه للتقييد المذكور».[2]
|