کلام امام خميني(قدس سره) در شرطيت قضاوت قاضي
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 49 تاریخ: 1394/1/19 اعوذ بالله من الشيطان الرجيم «کلام امام خميني(قدس سره) در شرطيت قضاوت قاضي» در تحرير الوسيلة، در صفات قاضي و در بحث قضاء، در مسأله 1 دارد: «يشترط في القاضي البلوغ و العقل و الايمان و العدالة [عقل که روشن است که بايد باشد و در دوران جنون ادواري محل کلام است، زماني که جنون ادواري دارد و در يک زماني که توانايي قضاوت دارد عاقل است، گفتيم بعيد نيست که آنجا بتواند قضاوت کند، انصرافي هم که ادله و بناي عقلاء دارند، مربوط به عقل است، در صورتي که نباشد، ولي اگر باشد؛ مثل جنون ادواري، مانعي ندارد. بلوغ هم گفتهاند معتبر است؛ چون در روايات «رجل» داريم که گفتيم آن هم خيلي محکم نيست، ولي خيلي مهم نيست؛ چون در قاضي، بلوغ و عقل معتبر است، ايمان هم معتبر است، منتها اگر بخواهد براي مؤمنين قضاوت کند و روايات هم درباره آنجاست، ولي اگر بخواهد براي غير اهل ايمان براي امثال خودش قضاوت کند، وجهي ندارد که مؤمن باشد، يک قاضي غير مؤمن ميخواهد براي غير مؤمنين قضاوت کند. براي مؤمنين چون اطمينان نيست که مبناي مؤمنين را نقل ميکند و يا اينکه بگوييد ظاهر روايات اين است که درست نيست، اما براي غير مؤمنين چه مانعي دارد که قضاوت داشته باشد؟] و الاجتهاد المطلق الذکورة و طهارة المولد و الاعلمية [طهارت مولد و اجتهاد مطلق. در اجتهاد مطلق بحث کرديم که دليلي براي اجتهاد مطلق نداريم و عمده دليل، مقبوله ابن حنظله است که در آن آمده است: «ممن قد روي حديثنا و نظر في حلالنا حرامنا»[1] که اجتهاد را ميرساند، ولي معلوم نيست که بخواهد قاضي منصوب را بگويد، شايد ناظر به قاضي تحکيم باشد يا شايد قاضي در شبهات حکميه باشد. اما طهارت مولد درست است، چون در شهادت، روايات داريم که اگر شاهد طهارت مولد نداشته باشد، شهادتش مسموع نيست و وقتي شهادتش مسموع نيست، قضائش به طريق اولي مسموع نيست.] ممّن في البلد أو ما يقربه علي الأحوط».[2] بايد اعلم هم باشد و اگر اعلم و غير اعلم هر دو هستند، اينجا بايد به اعلم مراجعه بشود. «و الاعملية ممن في البلد أو ما يقربه علي الأحوط»؛ يعني در جايي که اعلم و غير اعلم است دسترسي به اعلم هم آسان است؛ يعني يا در همين شهر است يا در شهر ديگري است که ميتوان به آنجا ارتباط پيدا کرد و راه براي اينکه نزد او بروند و محاکمه بشوند، باز است، در اينجا سيدنا الاستاذ ميفرمايد احوط اين است که اعلميت، شرط است و بعضي از فقهاء هم به طور جزم گفتهاند در صورتي که غير اعلم با اعلم با هم باشند، بايد به اعلم رجوع بشود. «استدلال فقهاء به عدم جواز رجوع به غير اعلم در قضاوت» استدلالهايي که براي عدم جواز رجوع به غير اعلم و وجوب رجوع به اعلم شده؛ يعني اعلم در فقه، همان استدلالهايي است که در فقه براي تقليد به آن استدلال شده است که آيا تقليد اعلم واجب است يا نه؟ ادلهاي که در آنجا براي وجوب يا براي عدم وجوبش به آن استدلال شده، همان ادله در اينجا براي مراجعه به عنوان قاضي، مورد استدلال قرار گرفته است؛ مثلاً يکي از وجوه استدلالي براي عدم شرطيت اعلميت و جواز رجوع به غير اعلم، اين است که در زمان معصومين، افراد مختلفي بودهاند، حسن بن علي وشّاء ميگويد ظاهراً نهصد نفر را در مسجد کوفه ديدم که ميگفتند «حدثني الصادق (عليه السلام) حدثني الصادق (عليه السلام)» اينها با هم از نظر فقه و فضيلت اختلاف داشتهاند، از نظر ملايي با هم اختلاف داشتند، ولي در رجوع افراد جاهل، فرقي نبوده که تفحص کنند و اعلم را پيدا کنند و به هر کدامشان مراجعه ميکردند. پس آنچه در آن وقت بوده، مراجعه به غير اعلم بوده يا مثلاً اگر شما گفتيد: (فاسألو اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون)[3] اين دليل جواز تقليد است و در اهل ذکر اطلاق دارد، به سراغ کسي برويد که عالم است؛ چه اعلم باشد، چه غير اعلم باشد، فرقي در اعلميت ندارد. اينها وجوهي است که براي عدم شرطيت اعلميت مورد استدلال واقع شده، در اينجا هم به آن استدلال شده که در قضاوت، لازم نيست به اعلم رجوع بشود. در مقابل، براي شرطيت اعلميت هم به وجوهي استدلال شده است، يکي اين است که گفتهاند فتواي اعلم اقرب به واقع است، اينجا هم گفتهاند قضاوت اعلم، اقرب به حق است و وقتي اين اعلم قضاوت ميکند، اقرب به حق است. اين استدلال در محل خودش هم درست نيست، چه برسد به ما نحن فيه، شما از کجا ميگوييد اعلم، اقرب به واقع است؟ صرف اينکه ملاتر است، فتوايش هم به واقع نزديکتر است؟ چه کسي واقع را ميداند و چه کسي واقع را ديده که بداند فتواي ملاتر، نزديکتر به واقع است؟ بلکه ميتوانيد بگوييد هر چه اهل کرّ و فرّ کمتر باشد، اقرب به واقع است؛ چون ميرزاي قمي دارد که فقيه بايد عامي باشد و به احتمالات عقلي اعتنايي نکند. اين وجهي براي اقربيتش به واقع نيست تا ما بگوييم فتواي اعلم، اقرب به واقع است. علاوه بر اين، اگر اين غير اعلم فتوايش مطابق با اعلمهاي گذشته شد، مثلاً يک کسي الآن غير اعلم و يکي هم اعلم است، ولي فتواي غير اعلم با شيخ انصاري موافق است که اعلم از هر دوي اينها بوده، در اينجا بايد به غير اعلم مراجعه کرد. باز استدلال شده به اينکه با بودن متخصص، به متخصص مراجعه ميشود و به غير متخصص رجوع نميشود. اگر در کاري، مثل مهندسي، دو نفر هستند که يکي متخصص در زمينشناسي است و ديگري در رشته ديگري تخصص دارد، يکي متخصص در چشم و بينايي است، يکي هم متخصص در اين رشته نيست، هميشه به متخصص مراجعه ميشود و در زمان امام صادق (سلام الله عليه) هم شاگردان تقسيم شده بودند، بعضيها متخصص در کلام بودند، برخي متخصص در تفسير قرآن بودند و وقتي افراد براي مناظره نزد آن حضرت ميآمدند، آنان را به شاگردانش ارجاع ميداد. جواب اين استدلال، اين است که اين حرف درست است، اما با کمي دقت ميفهميم که ارتباطي با فقه پيدا نميکند. باب فقه و اجتهاد و تقليد، يک باب خاص به خودش است که سياست معصومين (سلام الله عليهم اجمعين) اين اقتضاء را داشته که آن را باز کنند و الا چگونه ميتوانيد بگوييد مثلاً کسي که در مسأله غُساله متنجس، متخصص است و ديگري تخصص ندارد، با اين همه اختلافاتي که در فقه وجود دارد که گاهي در يک مسأله، پانزده قول يا ده قول يا هشت قول يا هفت قول وجود دارد، با اين همه رواياتي که با هم اختلاف دارند و با اجتهاداتي که با هم تفاوت دارند، اين غير از تخصص در امور حسّيه است؛ چون متخصص در امور حسّيه، کشفش راحت است، اما متخصص در فقه با همه اختلافات فاحشه و کثيره اصلاً تحقق نمييابد و اگر هم تحقق پيدا کند، مقام اثباتش مشکل است، چگونه بفهميم متخصص است؟ در جايي که پانزده قول وجود دارد، در اين ميان کدام يک، متخصصتر از ديگري است؟ بعد هم باب اجتهاد و تقليد اصلاً بابي بوده که همان طور که سيدنا الاستاذ در اجتهاد و تقليدش دارد، آن جواب البته جوابي است که ميشود داد و گفت همه بايد به عالم و دانشمند مراجعه کنند، ولي اين نميتواند جواب دقيقي باشد. شبيهش را امام در کشف الاسرار دارد، وقتي درباره استصحاب صحبت ميکند و آن آخوندزاده به اين قاعده، اشکال کرده بود، امام در آنجا ميفرمايد حيوانات هم استصحاب دارند؛ چون وقتي يک پرنده در جايي لانه دارد و بچه و تخم در آن دارد، دوباره به آن باز ميگردد و اين ليس الا من باب الاستصحاب. در حالي که اين هيچ ربطي به استصحاب ندارد، بلکه اين يک غريزه طبيعي است، يک جريان خارجي و اماره خارجيه است، ولي استصحاب اين است که شما به شئاي يقين داشتهايد و الآن در بقاي آن شک داريد، شارع تعبد ميکند که اينجا آثار بقاء را بار کن، شيخ ميفرمايد: «اسدّ التعاريف للاستصحاب ابقاء ما کان». اين ابقاء ما کان، استصحاب است؛ البته ابقاء حکمي، استصحاب؛ يعني ترتيب اثر که اصلاً در حيوانات نيست، در بقيه افراد هم نيست، اين يک تعبد شارع است که در جاهاي خاصي فرموده. مسأله مراجعه به پزشک، مسأله مراجعه به مجتهد، مسأله مراجعه جاهل به دکتر است، اين براي يک جواب، خوب است، اما جواب دقيقي نيست، بلکه جواب دقيق اين است بضرورةٍ من فقه الشيعة بايد به فقهاء مراجعه بشود و از آنها تقليد بشود. به قول امام (سلام الله عليه)، احتمال دارد يک سرّ سياسي باشد؛ يعني امام خواسته قال الصادق و قال الباقر و قال رسول الله بماند و لذا اين روايات مختلفه آمده. اصلاً يک سرّ اختلاف در روايات، اين است، يک سرّ اينکه گاهي فهم روايات، مشکل ميشود، اين است که يک عدهاي بنشينند فکر کنند، مدام تکرار کنند، اين جملات، پيوسته بازگو بشود و معصومين (سلام الله عليهم اجمعين) زنده بمانند. اين هم به هر حال، دليلي است که در آنجا گفتهاند و جوابش هم اين است. يک دليل ديگر در وجوب تقليد اعلم آوردهاند، که گفتهاند تقليد اعلم واجب است و الا يلزم ترجيح المفضول بر فاضل و ترجيح مفضول بر فاضل درست نيست و قبيح است. جواب اين استدلال اين است که ترجيح مفضول بر فاضل در ملاکي که فضل و افضيلت به آن ارتباط دارد، درست نيست. اگر کسي در زمينشناسي افضل است و ديگري در زمينشناسي فاضل است، شما در زمينشناسي برويد به سراغ فاضل و به سراغ متخصص نرويد، ترجيح مفضول بر فاضل است؛ براي اينکه آنها در آن ملاک، مساوي هستند، ولي در احکام شريعت که ملاک براي ما معلوم نيست و نميدانيم اين احکام با چه ملاکي صادر شده تا بگوييم اگر مراجعه به غير اعلم، ترجيح مفضول بر فاضل قبيح است و شرع هم جلويش را گرفته. اينها حرفهايي است که در آنجا زدهاند و جوابهايش هم گفته شده است. عمده وجهي که در اينجا است و مختص به اين باب است، مقبوله ابن حنظله است. اين مقبوله وقتي گفت اينها به دو نفر مراجعه کردند و آنها فيما حکما، اختلاف پيدا کردند، حضرت فرمود: نگاه ميشود به اعدل اينها، اصدق اينها، افقه اينها، اورع اينها؛ يعني در آنجا ترجيح را به افقهيت، اصدقيت و اورعيت قرار داده است. بعضيها گفتهاند اين نص است در اينکه بايد مترافع به اعلم رجوع کنند؛ چون گفته «الي افقهِهما». اشکالي که در اينجا وجود دارد و اصلاً ظهورش را هم زير سؤال ميبرد، چه برسد که نص باشد، اين است که اين مربوط به جايي است که اينها انتخاب کردهاند و بعد از انتخاب، اينها تعارضا. ميگويد کلٌ اختارَ شخصي را و حرفهايشان با هم تعارض پيدا کرد. بحث ما در اين است که از اول، جايز است يا نه که مفضولي را بر فاضل مقدم بداريم و به غير اعلم مراجعه کنيم؟ بحث در اول امر است، نه بعد از اتفاق؛ در حالي که مقبوله ابن حنظله مربوط به بعد از اتفاق است. بنابر اين، نميتواند دليل بر اعلميت باشد الا به تنقيح مناط و کسي که مفصلاً در کتب فقهي در باره اعلميت بحث کرده، مرحوم سيّد است که در عروه دارد. به هر حال، همان ادلهاي که در تقليد گفته شد، در اينجا هم آمده است. «کلام و ديدگاه امام خميني(قدس سره) در شرايط قاضي» امام ميفرمايد: «و الأحوط أن يکون ضابطاً غير غالب عليه النسيان بل لو کان نسيانه بحيث سُلب منه الاطمئنان فالأقوي عدمُ جواز قضائه [اگر اين قدر فراموشي دارد که اطمينان نداريم آنچه ميگويد، همان است که فهميده يا نه، اقوا اين است که قضائش جايز نيست و اگر ضبطش کمتر است، مقبوله ابن حنظله از آن انصراف دارد و ناظر به کساني است که ضبطشان، مثل ديگران است، نه کمتر از آن.] و اما الکتابة فعلي اعتبارها نظرٌ و الأحوط اعتبارُ البصر و إن کان عدمه لا يخلو من وجه [دليل بر عدم اعتبار، اطلاق مقبوله ابن حنظله و اطلاق روايت ابي خديجه است که اينها اطلاق دارند. فوقش شما مثلاً انصراف بگوييد و الا انصراف، دليلي است که خيلي نميتوان به آن اعتماد کرد.] مسألة 2: تثبت الصفات المعتبرة في القاضي بالوجدان. [يعني آدم خودش بيابد] و الشياع المفيد للعلم او الاطمئنان [شياع مفيد علم هم حجت است، علم هم حجت است أو العلم بياورد يا اطمينان که همان علم عادي است] و البينة العادلة [عقيده ما در فقه اين است که هر جا دو نفر عادل آمده، معيار، دو نفر موثق و ثقه است، نه اينکه عدالت خصوصيتي داشته باشد. به هر حال، اين بر حسب يک مبناست.] و الشاهد علي الاجتهاد أو الاعلمية لا بدّ أن يکون من أهل الخبرة [اين هم که واضح است.] مسأله 3: لابدّ من ثبوت شرائط القضاء في القاضي عند کلٍّ من المترافعين [هر يک از مترافعين، مطمئن باشند که اين قاضي شرايط را دارد تا حکمش را نافذ و صحيح بدانند] و لا يکفي الثبوت عند أحدهما [مگر اينکه قاضي بيش از يک نفر نيست و در اينجا کفايت ميکند که مدعي او را واجد شرايط ميداند؛ چون اگر بگوييم کفايت نميکند، حقش از بين ميرود. اينجا هم ما حاشيه زدهايم که: «مع وجود من يکون واجداً للشرائط عندهما و الا فالظاهر کفايةُ احراز المدعي قضائاً لاحقاق الحق و اجراء العدالة» و الا آن بيچاره از حقش محروم ميشود.] مسأله 4: يُشکل للقاضي القضاء بفتوي المجتهد الآخر فلابدّ له من الحکم علي طبق رأيه لا رأي غيره و لو کان اعلم [اينکه يک فقيه بخواهد حسب نظر فقيه ديگر نظر بدهد، مثلاً بناست راجع به حبوه نظر بدهد و نظري که ميخواهد راجع به حبوه بدهد و حکمي که ميخواهد راجع به حبوه داشته باشد، نظر فقيه ديگر را بياورد. ايشان ميفرمايد يُشکل که بتواند قاضي به رأي و نظر فقيه ديگري اعتماد کند، بلکه بايد به رأي و نظر خودش باشد، لابد است که به نظر خودش باشد. در اين مسأله يک تفصيل بيشتري احتياج است و آن اين است که يک وقت اين قاضي که ميخواهد رأي او را بگيرد، ميداند که اگر خودش هم اجتهاد کند، رأيش همان است که ديگري گفته، اينجا مانعي ندارد. يک وقت هم ميداند، اگر خودش اجتهاد کند، رأيش خلاف آن است و آن را باطل و نادرست ميداند، يک وقت هم شک دارد که آيا اگر در اين مسأله اجتهاد کند، نظرش مطابق با او ميشود يا نه؟ اگر باطل ميداند، يُشکل نيست، جزماً نميتواند به نظر او حکم بکند؛ چون حکم به يک امر باطل کرده است. اما اگر شک دارد، بعيد نيست که مانعي نداشته باشد، نميداند که اگر خودش در اين مسأله وارد بشود، نظرش موافق با نظر اوست يا مخالف با نظر اوست؟ چون حکمش بما انزل الله الا بالهوي و خواسته نفس، بعيد نيست که در اينجا هم مثل صورت اول، کفايت بکند.] مسأله 5: لو اختار کلٌ من المدعي و المنکر حاکماً لرفع الخصومة فلا يبعد تقديم اختيار المدعي».[4]
---------------------
|