استدلال به مقبولهي عمر بن حنظله در اعتبار اجتهاد در قاضي و پاسخ آن
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 13 تاریخ: 1393/2/31 اعوذ بالله من الشيطان الرجيم «استدلال به مقبولهي عمر بن حنظله در اعتبار اجتهاد در قاضي و پاسخ آن» مقتضاي اطلاق بعضي از وجوهي که صاحب جواهر (قدس سره) براي کفايت علم عن تقليد در قضاء استدلال فرموده بودند، اين است که علم به قوانين قضا عن تقليد کافي باشد و استقلال در قضا لازم نباشد که در باب اجتهاد، استقلال از قضاست. لکن در مقابل، استدلال شده به وجوهي که با آنها خواستهاند بگويند در قاضي، اجتهاد معتبر است و اطلاق آن ادله به روايات داله بر اجتهاد، تقييد ميخورد. يکي از آن روايات مقبوله عمر بن حنظله است که محل استدلالش اينجاست که: قلت كيف يصنعان؟ قال: «ينظران من كان منكم ممّن قد روى حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف أحكامنا فليرضوا به حكماً فإنّي قد جعلته عليكم حاكماً»[1] تا آخرش که ميگويد، اگر کسي ردش کند حکم الله را رد کرده است. ما عرض کرديم در اين مقبوله، هم سنداً اشکال دارد و هم فقه الحديث آن اشکال دارد و يک اضطرابي در آن هست و همينطور در استدلال به آن اشکال است. مرحوم شيخ جواد (قدس سره) مقبوله را قبول ندارد، ولي در اينجا علتش را ميفرمايد: نه براي آنچه سابق ميگفتيم و بر آن بوديم که روايات ابن حنظله، معتبر نيست، بلکه روايات او معتبر است؛ لانه من المعاريف و لم يصل فيه قدح، او از معاريف است و قدحي دربارهاش نرسيده است. «نقد استاد به مرحوم شيخ جواد(قدس سره) در خصوص اعتبار روايات عمر بن حنظله» اين فرمايش ايشان محل مناقشه است و نميدانم مرادشان چه بوده است. در معاريف، برخي از بزرگان و معاريف و مشايخند که نيازي به توثيق ندارند و توثيق هم نشدهاند، کساني مثل شيخ صدوق، شيخ طوسي، شيخ مفيد و بزرگان ديگر. علت اينکه توثيق نشدهاند، اين بود که نيازي به توثيقشان نبود و غناء فوق توثيق داشتهاند، مثل اينکه –خدا آن روز را نياورد- کسي بگويد ما در اصل وثاقت سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) مشکل داريم، چون کسي ايشان را توثيق نکرده است و آن که هست، اجازه حديث از بزرگان دارد، نه توثيق. يا نسبت به آقاي بروجردي بگويد ايشان توثيق نشده يا نسبت به آقاي منتظري بگويد توثيق نشده. اين اشکال از مواردي است که يضحک به الثکلي، همانطور که مرحوم ميرداماد در رواشحش ميفرمايد اينان نيازي به توثيق نداشته اند و بالاتر از توثيق بودهاند؛ چون شناخته شده و مشهور بودهاند. اگر ميخواهيد در بحث فلسفياش تشبيه کنيد، گفته ميشود ماهيت غناء دون جعل دارد و واجب الوجود، غناي فوق جعل دارد. اينها هم جزء معاريف بودهاند که همه آنان را به وثاقت ميشناخته اند. اگر مراد ايشان از «معاريف» اين است که ميخواهد بگويد عمر بن حنظله اين طور بود، فهو کما تري؛ با اينکه برخي تضعيفش کردهاند و صاحب معالم يا نوهاش تضعيفش کرده و بعد هم به پدرش مرحوم شهيد ثاني که گفته وثاقتش را از جاي ديگر فهميدم، اشکال کرده است. اين که نميتواند از آن معاريف در آن زمان باشد. بعد هم آن زمان صدور روايت از عمر بن حنظله، که آن قدر اينطور نبوده که افراد، مشهور باشند و هر محدثي در جايي زندگي ميکرده، اينگونه نبوده که يک جاهايي باشد که اينان معروف و مشهور باشند. پس اگر مراد ايشان از معاريف، معاريفي است که مرحوم ميرداماد در رواشح نسبت به بزرگاني ميگويد که غناء فوق توثيق دارند، هو کما تري، چون تضعيف براي ابن حنظله است و معروف بودنش به آن نحو ثابت نيست، اگر نگوييم خلافش ثابت بوده، چون آن زمان زماني نبوده که همه او را بشناسند و بالاتر از توثيق باشد. اگر مراد شيخ جواد از معاريف، اين بود که شناخته شده بود، ميگوييم به چه شناخته شده بود؟ اگر به وثاقت شناخته شده بود، اول کلام است، ميگوييم به وثاقت شناخته نشده است، توثيقي برايش نيست، البته تضعيف هم نشده، ولي توثيق هم نشده است. ليس في توثيق و لا تضعيف. محض اينکه رواياتي را نقل ميکند و محدثين از او به نقل روايات پرداختهاند و قدحي دربارهاش نبود، کفايت نميکند براي اينکه بگوييم خبرش معتبر است. برخي روات هستند که راويان ديگر از آنان نقل ميکنند، ولي در عين حال، دليلي بر اعتبار خبرشان نيست. البته يک اعتباري هست که به نظر ميآيد لا اعتبار به آن اعتبار، مخصوصاً در مورد اين حديث و آن، اين است که گفته بشود، اين سخنان از غير امام بعيد است. در آن دنيا و جامعه خفقاني که حتي امام صادق(سلام الله عليه) حق ندارد مسئله شرعي بگويد و کسي حق ندارد به ايشان مراجعه کند و آن حضرت، حتي حق تعبير خواب در مقابل ابوحنيفه نداشت، آن وقت اين حرفها را بزند و بگويد مراجعه به آنان مراجعه به طاغوت است و اين مسائلي را که بعد بيان شد و ابن حنظله مسائلي را پرسيد و امام جواب داد. بعيد است اين سخنان از غير معصوم باشد؛ چون کسي جرأت نميکند با خلفاي بني عباس مبارزه کند و فقط امام صادق(عليه السلام) بود که اينجا دست از جانش کشيد و اين فرمايشها را کرد، ولو بلغ ما بلغ. ثانياً جواب دارد که: فقط براي ابن حنظله گفت و اگر او بعدا براي ديگران گفت، اين طور نبود که امام صادق (عليه السلام) ميتينگ سخنراني داشته باشد، بلکه در يک جايي فرمود. يا آن وقتي بود که آنان به جان هم افتاده بودند ـ و اللهم اشغل الظالمين بالظالمين ـ اينها را فرموده باشد. ولي به هرحال، نميتوان با اين حرفها روايت را درست کرد. اينها بيش از اعتبار نيست و الا فقه را نميتوان با اين حرفها درست کرد. راوي فقه بايد توثيق شده باشد، اما بالتنصيص و بالبينة، کما هو معتقد المدارک و المسالک. او اعم از تنصيص و بينه، قرائن باشد و هم معتقد محققين در فقه. اين روايت قطع نظر از ضعف سند و فقه الحديثش که مخالفتهايي دارد، در استدلال به آن هم شبهه است. «بيان استاد در استدلال به مقبولهي عمر بن حنظله» اما استدلال اين است که گفته ميشود اين روايت که ميگويد: قال: «ينظران من كان منكم ممّن قد روى حديثنا، و نظر في حلالنا و حرامنا، و عرف أحكامنا، فليرضوا به حكماً، فإنّي قد جعلته عليكم حاكماً» تا بعد که دنباله دارد. يک شبهه در استدلال، اين است که اصلا قضاي نصبي و با سيف و سوط را نميگويد، بلکه قضاي تحکيم را ميگويد و لذا دو نفري رفتهاند. بعد هم ميگويد، اگر قبول نکرد، کفر بالله، در حالي که وقتي قاضي براي قضاء منصوب ميشود، آنطور نيست که با نصحيت و موعظه، قصه را تمام کند. ميگويد تو بدهکاري و بايد آن را بپردازي و الزامش ميکند به پرداخت، اگر هم نداد، از اموالش برميدارد و بدهي را ميپردازد. يعني قاضي منصوب از طرف قدرت، نصيحت کند. امام صادق(عليه السلام) ميفرمايد «فليرضوا به حكماً، فإنّي قد جعلته عليكم حاكماً، فإذا حكم بحكمنا فلم يقبل منه، فإنّما استخفّ بحکم الله و عليه ردّ، و الرادّ علينا الرادّ على اللّه»، اينکه علينا ردّ نيست، اگر قاضي آنگونه بود، حضرت بيان ميکرد و ميفرمود بر حاکم است که کسي را بفرستد و او را بياورد. اين معنا تأييد ميشود، بلکه قرينيت دارد. ايشان ميفرمايد نميخواهد قاضي اينگونهاي را بگويد و در آن زمان، ائمه(عليهم السلام) تواني نداشتند که آن جور قاضي را نصب کنند و مراد از «فاني قد جعلته حاکما»؛ يعني قد جعلته حاکما که حکم ميکند، اگر طلبکار به تعهدش عمل نکرد، به ادا مجبورش کند. اين که در باب قضا هست، الزام و اجبار به ادا، به آن معنا نيست، چون حضرت صادق(عليه السلام) جرأت تعبير خواب هم نداشت و در خانهاش را بسته بودند و کسي حق رفت و آمد نداشت. من تعجب ميکنم از آقاي منتظري (رضوان الله عليه) و امام (سلام الله عليه) که چطور به اين نکات توجه نکردند که اين ميخواهد قاضي تحکيم را بگويد، نه قاضي منصوب را. اگر بگوييد براي بعدها نصب کرد ـ که سيدنا الاستاذ هم در جايي دارد- ميگوييم نصب کرد براي بعدها، نسبت به آنان که ميفرمود، مورد دارد يا نه؟ فرمود: ينظران الي کسي با اين خصوصيات، اين نسبت به آنها مورد ندارد، پس دليل در مورد خودش شامل نميشود و اين مستهجن است. «ينظران من کان روي حديثنا، و نظر في حلالنا و حرامنا، و عرف أحکامنا»، اين بايد مورد خودش را شامل بشود، در زمان خود امام صادق(عليه السلام) نميشد که قاضي بالسيف و السوط باشد، قاضي منصوبي باشد که قدرت بر الزام و تأمين حکمش داشته باشد يا مثلاً اگر شما گفتيد قاضيها در آن زمان اجراي حدود هم ميکردند و امام نتوانست و فرمود من او را قاضي قرار دادم، آيا ميتواند اجراي حدود هم بکند؟ ايشان ميفرمايد اصلاً با آن زمان نميخواند. اگر هم بگوييم براي بعد بود، مورد خودش را شامل نميشود و در اين صورت بايد بگوييم حضرت جوابي به او داد که به کارش نميآمد و براي صد سال آينده او بود. پس اين مرادش قاضي تحکيم است، نه قاضي منصوب. - شاهد ديگر اينکه ميفرمايد دوتايي، «فليرضوا به حکما»، به حاکميت او راضي بشويد. اگر قاضي، منصوب باشد، چه راضي باشند، چه نباشند، مدعي نزد قاضي ميرود و قاضي هم طرف را جلب ميکند. اين قيد در قاضي منصوب، وجهي ندارد. بعد، يکي به جايي رفت و ديگري به جاي ديگري رفته است، اين قضاوت است؟ اين قاضي است؟ در باب قضاء اختيار قاضي به دست مدعي است، نه اينکه هريک به هرجا خواست، برود. پس «فليرضوا» با قاضي منصوب و مع القدرة نميخواند. ذيلش که دارد: «کفر بالله» با آن نميخواند. زمان و مکان که در فهم روايات، معتبر است با قاضي منصوب نميخواند، بلکه قاضي تحکيم است. شاهد ديگر اينکه در قاضي تحکيم، عدالت قاضي نيامده، بصر قاضي نيامده، ذکوريت قاضي نيامده، ميفرمايد: «من کان منکم ممن قد روي حديثنا»، از «شماها»؛ يعني از طايفه خودتان، از خودتان، سراغ ديگران و قضات بني العباس و بني الامية نرويد. بنده نظرم اين است که حتي صدر روايت هم مال قاضي تحکيم است: عن رجلين من اصحابنا بينهما منازعة في دين او ميراث سيدناالاستاذ(سلامالله عليه) ميفرمايد «دين»؛ يعني اختلاف موضوعي، اين ميگويد من بدهکارم، ديگري ميگويد بدهکار نيستم. ميراث اختلاف حکمي است؛ مثلاً منجزات مريض از ثلث خارج ميشود يا از اصل؟ زن از زمين ارث ميبرد يا نه؟ فتحاکما الي السلطان و الي القضاة أيحل ذلک؟ اينها دوتايي نزد سلطان رفتند. آيا رفتنشان نزد سلطان حلال است؟ قال: «من تحاکم اليهم في حق او باطل، فانما تحاکم الي الطاغوت و ما يحکم له فانما يأخذ سحتا و ان کان حقا ثابتا له» دوتايي رفتهاند، يعني قاضي منصوب؟ گفت برويم ببينيم قاضي چه ميگويد، سلطان چه ميگويد، کدخداي محل چه ميگويد؟ اين غير نزاع باب قضاست. در نزاع باب قضاء اينطور نيست که دونفري بگويند ميرويم و هرچه او گفت قبول ميکنيم. در آنجا اين ميگويد اصلاً من بدهکار نيستم و نميآيم، خودت برو شکايت کن. وقتي تحاکما، هر دو رفتند، شبيه قاضي تحکيم است – نميخواهم بگويم خود قاضي تحکيم است ـ فعل آن قاضي و عملش عمل قاضي تحکيم است، به قرينهي «تحاکما» ميشود. گفتند ميرويم و هرچه او گفت ميپذيريم. تحاکما، يعني دوتايي با هم رفتند، نه اينکه يکي رفت و ديگري را با اجبار آوردند. اين عمل قاضي همان عمل قاضي تحکيم است، تحاکما، او هم حکم کرد. بعد ذيلش فرمود: «و ما يحکم له فانما يأخذ سحتا» آن را که قاضي يا سلطان حکم ميکند، سحت است، اگر حکم ميکند، حکم قاضي بلاواسطة براي خودش است، اما اين حکم، به اعتبار بينه و يمين است. ميفرمايد: «ما يحکم له» آنچه را که برايش حکم ميکند، اگر بگيرد، سحت است «و ان کان حقا ثابتا» چرا؟ «لانه اخذه بحکم الطاغوت»، اين به حکم طاغوت گرفته است، البته، به ظاهر، به حکم طاغوت است، ولي در واقع، بر حسب عملي است که به حکم بينه است. بينه با يک طرف بود و قاضي هم طبقش حکم کرد، اين لم يأخذ بحکم الطاغوت، بل اخذ بحکم الطاغوت استناداً الي البينة در قاضي منصوب است. اين ميگويد برويم آنجا هرچه کدخدا يا سلطان يا قاضي گفت.
|