استدلال به روايات و اجماع در شرطيت اجتهاد در قاضي و مناقشه در مقبولهي ابن حنظله
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 11 تاریخ: 1393/2/10 اعوذ بالله من الشيطان الرجيم «استدلال به روايات و اجماع در شرطيت اجتهاد در قاضي و مناقشه در مقبولهي ابن حنظله» گفته شد براي شرطيت اجتهاد در قاضي، به روايات و اجماعي که ادعا شد، استدلال گرديده است. سه يا چهار روايت هم بيشتر نيست که يکي از آنها که عمده است، مقبولهي ابن حنظله است که ما گفتيم هم در سندش مناقشه است و سند تمام نيست، هم متنش مورد مناقشه و ناتمام است و هم در استدلال به آن، اشکال هست و تمام نيست. بنابر اين، سندا، فقهاً و استدلالاً اشکال دارد. اما از حيث سند: کيف کان، براي اينکه عمر بن حنظله ثقه است و ميشود به رواياتش عمل کرد، به وجوهي استدلال شد. البته از نظر عرفاني، حق با کساني است که او را ثقه نميدانند. اين وجوه را مرحوم آقاي خويي (قدس سره الشريف) به ترتيب، نقل کرده و در رجال مرحوم ممقاني هم آمده است،. «بيان مرحوم خويي در استدلال به ثقه بودن عمر بن حنظله» مرحوم آقاي خويي ميفرمايد: «ان الرجل لم ينص علي توثيقه و مع ذلک ذهب جماعة منهم الشهيد الثاني الي وثاقته [يک عدهاي قائل به وثاقت او شدهاند که يکي از آنان شهيد ثاني است. عجيب است که شهيد ثاني و صاحب مدارک، رواياتي را معتبر ميدانند که اولاً تعديل بالنص باشد و ثانياً دو عادل آنان را تعديل کنند، درحالي که ديگران ميگويند تعديل بالقرائن هم کفايت ميکند. اگر يک نفر هم بگويد اين ثقه است، مثلاً نجاشي بگويد، کافي است و لازم نيست بينه قائم بشود. صاحب مدارک و شهيد ثاني از کساني هستند که روايت صحيحه علائي را حجت ميدانند؛ يعني روايتي که تعديل و توثيق راوي آن بالنص باشد و هم دو نفر عادل باشند و يک نفر فايدهاي ندارد. در اينجا عجيب است که ايشان ابن حنظله را ثقه دانسته با اينکه لم ينص در کتب رجال، نه وثاقتش و نه بر ضعفش. کيف کان، به چند وجه استدلال شده است که يکي از آنها اين است:] و استدل علي ذلک وجوه: الاول: ما رواه محمد بن يعقوب عن علي بن إبراهيم عن محمد بن عيسى عن يونس عن يزيد بن خليفة قال: قلت لأبي عبد الله (عليه السلام): إن عمر بن حنظلة أتانا عنك بوقت فقال أبو عبد الله (عليه السلام): إذا لا يكذب علينا [ايشان به درستي ميفرمايد که روايت،] و الجواب ان الرواية ضعيفة السند فان يزيد بن خليفه واقفي لم يوثق فلم يصح الاستدلال بها علي شئ [اين يکي از روايتهاست که يزيد بن خليفه واقفي که توثيق هم نشده است. تازه به متن حديث هم اشکال کردهاند که ميتوانيد به رجال مرحوم مامقاني مراجعه کنيد. برخي گفتهاند اين روايت، دليل بر ذم است، نه توثيق، زيرا گفت: «أتانا عنك بوقت فقال أبو عبد الله (عليه السلام) إذا لا يكذب علينا» در اين هنگام او بر ما دروغ نميبندد. در اينجا دو تا اشکال کردهاند: يکي اينکه «بر ما دروغ نميبندد»؛ يعني اينکه ممکن است بر ديگران دروغ ببندد. اگر هم بپذيريم که دروغ بر ائمه نبندد، در وثاقتش کفايت ميکند، دوم اينکه گفتهاند «اذا» اختصاص را ميفهماند و منظورش اين است که در اين قضيه به ما دروغ نميبندد. مرحوم وحيد بهبهاني اين اشکال را دارد و جواب دادهاند. در متن هم اشکال شده که «إذا لا يكذب علينا»، يعني در اين قضيه لا يکذب علينا، مانند «اذا» در «حينئذ» که منظورش در اينجاست. در روايت مورد بحث هم گفتهاند همين گونه افاده ميکند. بنابر اين، از آن نه تنها مدح برنميآيد، بلکه ذم هم فهميده ميشود. لقائل ان يقول: از اين روايت، نه ذم به دست ميآيد و نه مدح، چون مفهوم لقب، حجت نيست. يک جا را ميگويد به ما دروغ نميبندد، ولي در ساير جاها محل کلام است. البته حق اين است که مناقشه متني دارد، هرچند مرحوم ممقاني درصدد است بگويد ندارد. «اذا لا يکذب»، يعني در اين قضيه لا يکذب علينا. پس اين يک روايت که از نظر سند، واقعاً اشکال دارد و يزيد بن خليفه واقفي لم يوثق، متنا هم فيه کلام که اگر خواستيد، به رجال مرحوم ممقاني مراجعه کنيد. وجه دوم، روايتي است که ميگويد:] الثاني: ما رواه الصفار عن الحسن بن علي بن عبد الله عن الحسين بن علي بن فضال عن داود بن أبي يزيد عن بعض أصحابنا عن عمر بن حنظلة فقال: قلت لأبي جعفر(عليهالسلام): إني أظن أن لي عندك منزلة، [من ميپندارم نزد شما شخصيت و ارزشي دارم.] قال: أجل [بله شخصيت داري. سپس گفت اسم اعظم را به من بياموز؛ امام پرسيد توانش را داري و او پاسخ مثبت داد. وقتي وارد اطاق شدند، اطاق شروع به لرزيدن کرد و تاريک شد. حضرت فرمود برخيز برويم، تو توانش را نداري. ميگويند حضرت اسم اعظم را به او تعليم داد و وقتي کسي بوده که حضرت منزلتش را تقرير کرده است «إني أظن أن لي عندك منزلة» و حضرت فرمود آري داري. مورد دوم اين که حضرت او را برد تا اسم اعظم را به وي ياد بدهد و اين هم يک مرحله است. شبه هاي که در اين روايت است، اين است که خود ابن حنظله نقل ميکند. اشکال سر خود اين شخص است و اين، اول کلام است که ميخواهيم بدانيم ثقه است يا نه. مثل اينکه بخواهيد حجيت خبر واحد را با خبر واحد، ثابت کنيد. حجيت خبر واحد با خبر واحد که درست نيست. شما اينجا ميخواهيد وثاقت ابن حنظله مشکوک را با روايت خودش ثابت کنيد. اين يک شبهه روايت. شبهه دوم اينکه داشتن منزلت، به معناي وثاقت نيست، بلکه به مفهوم داشتن يک مرتبه و خوب بودن است، و منزلت، اعم از وثاقت است. شبهه سوم در سند، اين است که داود بن ابي يزيد ميگويد عن بعض اصحابنا. پس اين روايت، مرسله به حساب ميآيد، چون خود داود بن ابي يزيد هم نميدانسته چه کسي گفته و يادش رفته است. برخي ميخواهند بگويند «بعض اصحابنا» وزن دارد، ولي ما ميگوييم خواسته بفرمايد از خودمان بوده، نه از عامه، از همين اصحاب خودمان است. اين مرسله است و مرسله حجت نيست. پس سه شبهه دارد: يکي متني است که ميگوييم «منزلت» دليل بر وثاقت نيست. دو شبهه سندي دارد؛ يکي اينکه روايت را خودش نقل ميکند و خودش محل کلام است. سوم اينکه مرسله است. دقت کنيد که اين مقبوله ابن حنظله که آقايان اين قدر روي آن مانور دادهاند، چه پايهاي دارد. آقاي خويي هم وثاقت عمر بن حنظله را قبول ندارد.] والجواب عنه ظاهر، فان الرواية عن نفس عمر بن حنظلة [اين يک،] علي انها ضعيفة [که ظاهراً اشکالش به داود بن ابي يزيد است،] و لا اقل من جهة الارسال مضافاً الي انها لا تدل علي الوثاقة [هر سه اشکال را ايشان نقل کرد. سومين روايت ميگويد:] الثالث: ما رواه الکليني (قدس سره الشريف) عن محمد بن يحيي عن أحمد بن محمد عن علي بن الحكم عن عمر بن حنظلة عن أبي عبد الله(عليه السلام) قال: يا عمر لا تحملوا على شيعتنا و ارفقوا بهم فإن الناس لا يحتملون ما تحملون [اشکال سندي اين روايت، واضح است، چون خودش ميگويد «عن ابي عبد الله قال يا عمر» و اين، اول کلام در وثاقت اوست. «اشکال و خدشهي استاد به دلالت روايت کليني از عمر بن حنظله» بنده به دلالتش هم يک خدشه دارم که ديگران توجه نکردهاند و آن اينکه معلوم ميشود عمر بن حنظله(رحمه الله عليه) يک آدم خيلي خشني بود، يا تنگ نظر بود که به او ميفرمايد: کار را خيلي بر مردم، مشکل نکنيد، نگوييد زنان بايد از يک خيابان جداگانه بروند تا عفت و حجابشان حفظ بشود، يا زنان فقط در خانه بمانند کهنه بشورند، غذا بپزند، ظرف بشويند، لباس بشويند. معلوم ميشود عمربن حنظله خيلي با فقه اسلام، آشنايي نداشت و آن را مشکل ميگرفته است. چهارمين روايت را باز کليني نقل کرده است:] الرابع: ما رواه محمد بن يعقوب عن محمد بن الحسن عنْ سهْل بْن زياد عن ابْن سنان عنْ محمد بْن مرْوان الْعجْلي عنْ علي بْن حنْظلة قال: سمعْت أباعبْدالله(عليهالسلام) يقول: اعْرفوا منازل الناس على قدْر روايتهمْ عنا. [کيفيت استدلال به اين روايت اين است که ميگويد اشخاص را به اندازه رواياتي که از ما نقل ميکنند، بشناسيد؛ يعني هرچه بيشتر روايت نقل کند، ارزشش بيشتر است و هرچه کمتر باشد، ارزشش هم کمتر ميشود. استدلال کرده و گفتهاند کثرت نقل روايت از معصومين] ...ندل علي عظمة مکانة و من الظاهر ان عمر بن حنظلة کثير الرواية. [ايشان ضعف سند را با دو راه، جواب داد: يکي سهل به بن زياد که البته ما قبول نداريم و امر وي سهل و ثقه است. دوم به ابن سنان که ميگويد محمد بن سنان است، ولي آن را قبول ندارم و محمد بن سنان را موثق ميدانم، ولي يک نفر ديگر هم محمد بن مروان عجلي است که مجهول است.] و الجواب ان الراوية ضعيفة بسهل بن زياد و بابن سنان [– که به قرينه روايت سهل، محمد بن سنان است-] فانه محمد بن سنان بقرينة رواية سهل بن زياد عنه و محمد بن مروان العجلي، مجهول. [اين اشکال سندي که محمد بن مروان عجلي، مجهول است يا به فرمايش آقاي خويي (قدس الله نفسه الشريفة) با دو نفر ديگر هم ضعيف است.] هذا مع ان کثرة الرواية اذا لم يعلم صدق الراوي لا تکشف عن عظمة الشخص بالضرورة [هرکس روايت بيشتري نقل کرد، ارزشش بيشتر است يا هر کس روايت درستي را نقل کرد؟ معلوم است که هرکسي روايت درست زياد نقل کرد. اول کلام است که ابن حنظله، رواياتش درست است يا نه، و الا صرف نقل روايت که کار سختي نيست. مرحوم آقاي خويي خيلي جالب ميفرمايد: محض نقل روايت، نميتواند دليل باشد، بلکه بايد ثابت بشود روايتش درست است و اينجا اول کلام است. دليل پنجم: گفتهاند مشهور، به روايات ابن حنظله عمل کردهاند. در عبارت ايشان – که مرحوم ممقاني هم نقل کرده است- دارد:] الخامس: ان المشهور عملوا برواياته و من هنا سموا رواياته في الترجيح عند تعارض الخبرين بالمقبولة [ايشان يک جوابي ميدهد و ميفرمايد:] و الجواب ان الصغري غير متحققة... [و صرف اينکه يک روايتش را در يک جا قبول کردهاند، دليل بر مقبوليت همه رواياتش نيست، پس کبري هم غير مسلم است] فان عمل المشهور لا يکشف عن وثاقة الراوي فلعله من جهة البناء علي اصالة العدالة من جمع و تبعهم الآخرون [برخي بنايشان بر اين بود که هرکس عادل است، رواياتش را درست دانسته و بقيه از آنان تبعيت کردهاند. البته اين، مقداري محل مناقشه است، ولي اصل شهرت که ميگويد به روايات ابن حنظله عمل ميکردهاند، درحالي که بيش از هفتاد روايت ندارد، يعني از زمان شيخ به بعد، يا قبل از او عمل ميکردهاند؟ اگر ميگوييد از زمان شيخ به بعد به آن عمل ميکردهاند، اين صاحب معالم است که ميفرمايد: صد سال بر فقه شيعه گذشت و بزرگانشان اجتهاد ميکردند، ولي اجتهادشان به اين بود که هرچه را شيخ طوسي گفته بودند، با اطمينان به درستي آن حکم ميکردند. اين مطلب در بحث «شهرت» معالم آمده است. او ميگويد تا صد سال بعد از شيخ طوسي، علما مقلدة او بودند و هرچه را نقل کرده بود، درست ميدانستند و کسي جرأت نميکرد در برابر عظمت علمي ايشان در نظر علما و شاگردانش، به ايشان اشکال کند، تا آنکه ابن ادريس از اقوام خودش آمد و باب اشکال را به سخنان شيخ باز کرد و يکي از بزرگترين خدمتها را ابن ادريس به فقه شيعه کرد؛ يعني فقه شيعه را از فردگرايي به تفکر و دقتگرايي رساند. عظمت افراد نبايد مانع نقدشان بشود. اصلاً اساس علم و پيشرفت بشر در علم، به نقد علمي است و بشر بدون آن، شاهد هيچ پيشرفتي نخواهد بود. اگر هم قبل از شيخ، مراد باشد، مشخص نيست که کساني مثل زراره و ابن مسلم به آن عمل کردهاند يا نه؟ وجه ششم:] السادس: ان الاجلاء کزراره و عبد الله بن مسکان و صفوان بن يحيي و اضرابهم قد رووا عنه... [گفتهاند بزرگاني از او روايت کردهاند. ولي ايشان ميفرمايد روايت اجلاء که دليل بر وثاقت نيست. بزرگان روايتي را از کسي نقل ميکنند، بله آنان ميخواستند همه روايات را جمع کنند. مثلاً از خدمات بزرگ علامه مجلسي اين است که کتاب بحارش دائرة المعارف حديث است و ايشان همه احاديث را در آن، گرد آورد که ضعيف و قوي را شامل ميشود و بقيه کتب نيز همينگونه هستند؛ زيرا آنان همه را مينويسند تا بماند و روزي مورد استفاده بشر قرار بگيرد. پس نقل اجلاء، دليل بر اعتمادشان نيست. شايد نقلشان براي اين بود که مؤيد روايت ديگر باشد، يا موافق با قرآن بود، يا براي ماندن در تاريخ احاديث شيعه بوده است و درستي و نادرستي آن به عهده بعديهاست. ايشان ميفرمايد:] و طريق الصدوق اليه: الحسين بن احمد بن ادريس عن ابيه عن محمد بن احمد بن يحيي عن محمد بن عيسي عن صفوان بن يحيي عن داود بن الحصين عمر بن حنظلة ضعيف بالحسين بن احمد».[1] چون در آنجا از کليني نقل کرد، ميفرمايد سند صدوق هم ضعف دارد و ضعفش به حسين بن احمد است. اين وضع سندي است که براي اين روايت با همه حرفايي که زدند، وجود دارد. نوه يا پسر شهيد ثاني ميگويد: تعجب دارم از پدرم شهيد ثاني که اين حرف را زده؛ يعني در رجال فرموده: لم ينص علي توثيقه، و لکن من وثاقت او را از جاي ديگري يافتم، لکن اقوي عندي وثاقته از طريق ديگري. من در حاشيه روضهاش ديدم که شهيد ثاني به اين روايت عمر بن حنظله، هماني که خودش راوياش بوده ميگويد: «اذا لا يکذب علينا» به وثاقتش تمسک کرده، با اينکه يزيد بن خليفه در سندش وجود دارد ضعيف است، پس چطور شده که شهيد ثاني اين حرف را زده، من العجائب. «وَ صَلَّي اللهُ عَلَي سَيِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرين»
|