قوال فقهاء دربارهي شرطيت اجتهاد در قاضي
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 9 تاریخ: 1393/1/27 اعوذ بالله من الشيطان الرجيم «اقوال فقهاء دربارهي شرطيت اجتهاد در قاضي» بحث درباره شرطيت اجتهاد در قاضي است و اينکه محض علم به قوانين و احکام، براي قضاء کفايت نميکند، بلکه از نظر شرعي بايد عن اجتهاد و عن تقليد عالم باشد و قضاي او درست نيست. شرطيت اجتهاد در قاضي و نقل شهرت بر آن شده است، گفته شده که مشهور بين اصحاب است، خلافي هم در مسأله نقل نشده الا صاحب جواهر (قدس سره) که ظاهر آن اين است که ميخواهد بفرمايد شرط نيست و ميرزاي قمي صاحب جامع الشتات، علي ما نقله عنه المستند، ميگويد بعض من عاصرناه، در جواب سؤالي فرمودند عامي مقلد هم ميتواند قضاوت کند، آن مقداري که بنده تفحص کردم، جواز قضاي عامي است، اگر دسترسي به مجتهد نباشد و الا اگر دسترسي باشد، آنجا را ايشان قبول ندارد. به هر حال، علي نقل صاحب مستند، محقق قمي هم مخالف است و ميگويد شرط نيست و صاحب جواهر به وجوهي استدلال فرمودهاند براي عدم شرطيت اجتهاد در قاضي که ما عرض کرديم غير واحدي از آن وجوه استدلالش تمام است، بر خلاف آنچه که سيدنا الاستاذ(سلام الله عليه) و فقيه عاليقدر مرحوم آقاي منتظري (رحمة الله عليه) اشکال کردهاند ما گفتيم غير واحدي از اينها استدلال به آنها تمام است. «استدلال صاحب جواهر (قدس سره) بر عدم شرطيت اجتهاد در قاضي و پاسخ آن» يکي از ادلهاي که ذکر شده است، استدلالي است که صاحب جواهر دارد و ميفرمايد در زمان پيامبر، نبي مکرم اسلام قاضي نصب ميکرد، افراد را براي قضاوت ميفرستاد و آن قاضيها که مجتهد نبودند، به تعبير من آنها نميدانستند تمسک به عام در شبهه مصداقيه مخصص جايز است يا جايز نيست، آنها که مجتهد نبودند را براي قضاوت ميفرستاد. پس سيره رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) بر اين است که در قاضي اجتهاد شرط نيست. هر دو استاد ما، چه امام و چه آقاي منتظري جواب دادند و گفتهاند اجتهاد آن موقع هم بوده است، اين قاضيها اجتهاد ميکردند و مخصوصاً آقاي منتظري تأييد ميکند به يک روايتي که به معاذ گفتند: بم تحکم؟ قال: بکتاب الله و سنة رسول الله، اين به کتاب الله؛ يعني اجتهاد ميکرده است، به سنت رسول الله اجتهاد ميکرده است و لکن دايره اجتهاد در آن روز مضيق بوده است، اجتهاد بوده است، اما فروع کم بوده است، مشکلاتي هم که بعداً براي استنباط احکام بود، آن موقع نبوده است. اينها تقرير بنده است براي مرتب کردن دليل اينها؛ مثلاً تقيه در زمان رسول الله نبود که بگوييم اين آقايي که ميخواهد حکم کند و اجتهاد کند ببيند تقيه است يا نيست يا اين آقايي که در زمان رسول الله ميخواهد حکم کند، ببيند فتواي مشهور يا روايت مشهوره بر خلاف آن هست يا نيست، اينها در زمان رسول الله مطرح نبوده است، يک اجتهاد بسيار محدودي بوده است، ولي اصل اجتهاد و اصل استنباط حکم از کتاب و سنت بوده است. «ديدگاه استاد دربارهي شرطيت اجتهاد در قاضي» اين جوابي است که اين آقايون دادهاند، لکن به نظر بنده، نه حرف صاحب جواهر تمام است و نه اشکال آقايون و ذلک براي اينکه آن کساني که ميرفتند از رسول الله مطلب را ميگرفتند، به معاذ مثلاً ميفرمود: «البينة علي من ادعي و اليمين علي من أنکر»[1]. معاذ يقين پيدا ميکرد به اينکه حکم در قضيه همين است و به دنبال علم قطعي خودش ميرفت، در ذهن او نميآمد که شايد رسول الله توريه کرده است، در ذهن او نميآمد که شايد اين حرف رسول الله خلاف قرآن باشد، در ذهن او نميآمد يک آيهاي را ميديد از آن يک حکمي را ميفهميد يقين پيدا ميکرد، غافل بود از اينکه مفسرين اختلاف دارند. ابن عباس و قتاده و ديگران در تفسير اين آيه با هم اختلاف دارند، از اين جهات غافل بود و يقين پيدا ميکرد، علم پيدا ميکرد. پس قضاوت، قضات زمان رسول الله، قضاوت عن يقين فلسفي و عن قطع بوده است. شما بفرماييد يقين او اشتباه بوده است، اما يقين پيدا ميکرده است. لغفلته عما يوجب التشکيک در استنباط خود، غافل بود از تفسيرهاي مختلف، غافل بود از اينکه شايد رسول الله اين معنا را اراده نکرده باشد، شايد معناي ديگري را اراده کرده است، شايد از اينکه رسول الله اين حرف را زده است، خلاف قرآن باشد. آنها از اين امور تشکيکيه غافل بودند و يقين پيدا ميکردند. بنابراين، قضاوت آنها از روي يقين بوده است، نه کاري به اجتهاد داشته است که آقايون ميفرمايند و نه کاري به تقليد داشته است که صاحب جواهر ميفرمايد، آنجا مسأله، مسأله يقين بوده است و اينکه گفته ميشود آنها اجتهاد ميکردند، چطوري اجتهاد ميکردند؛ يعني قضاتي که بودند، وقتي مطلبي را ميديدند، يک جملهاي را از پيغمبر ميشنيدند، يک جملهاي را از کتاب الله ميشنيدند، توجه داشتند که تفسيرها مختلف است، با تفسيرهاي مختلف چکار کنند، اصلاً به تفسيرهاي مختلف توجه داشتند، توجه داشتند مثلاً اگر ابي ذر يک مطلبي را از پيامبر نقل کرد، ميشود سنت رسول الله، شايد أبي ذر مثلاً به شخص او گفته شده است به بقيه نميخواسته است بگويد. توجه به اين مسائل نبوده است، شما بايد ثابت کنيد که توجه بوده است، بعد بفرماييد اجتهاد محدود اصلاً توجه نبوده است، بله در زمان ائمه معصومين (سلام الله عليهم اجمعين) در زمان امام باقر و امام صادق، اجتهاد يک امر رايجي بوده است. در آنجا دارد که يونس بن عبد الرحمن ثقة، در حجيت خبر واحد به آن استدلال کردهاند، يونس بن عبد الرحمن ثقة آخذ عنه معالم ديني؟ «وجوه استدلال شده براي شرطيت اجتهاد در قاضي» استدلال شده است براي شرطيت اجتهاد به وجوهي، يکي به اصل، يکي به عقل، يکي به روايات، يکي به اجماع. گفتهاند در قاضي اجتهاد شرط است، ديگران حق قاضي شدن را ندارند. فقط و فقط شما که ميتواني تمسک به عام در شبهه مفهوميه را بفهمي، ميتواني قاضي بشوي، اما ديگران حق قضاوت ندارند، آنها از قضاوت محروماند، ولو اينکه شهيد رجايي باشد. اما اصل که اصل عدم وجوب قبول طرفين حرف قاضي را. ما شک ميکنيم اگر قاضي غير مجتهد بود، بر متداعيين واجب است که حرف او را قبول کنند و عمل کنند؟ اصل عدم وجوب قبول است، اصل، عدم وجوب التزام به حرف او است، اگر دليل نباشد، اصل عدم وجوب است يا قاضي اصل عدم جواز حکم است. قاضي شک ميکند که ميتواند - فرض اين است که دست ما از ادله کوتاه است - طرف را الزام کند، بر شئون سلطنت او دخالت کند، در اموال مردم دخالت کند، بگويد اين خانه مال تو، نه مال اين، اگر هم به او ندادي با سيف و سوط از تو ميگيرم، قضا اين را ميخواهد، اصل عدم جواز آن است بر قاضي، براي اينکه تصرف در حدود و شئون مردم است يکي مقبوله ابن حنظله است و يکي هم مشهوره أبي خديجه. اين مقبوله را چون در وسائل اينها را يک جا جمع نکرده است، حتي من در ولايت فقيه هم ديدم که يکجا جمع نکرده است که کل مقبوله روايت مفصلي است، استدلال آنها اين است، ميگويد کافي و تهذيب عن محمد بن حسن عن محمد بن عيسي، ابن محبوب عن محمد بن عيسي عن صفوان بن يحيي عن داود بن الحصين عن عمر بن حنظلة قال: سألت أبا عبد الله (عليه السلام) عن رجلين من أصحابنا بينهما منازعة في دين أو ميراث فتحاکما إلي السلطان و إلي القضاة أيحل ذلک؟ قال: «من تحاکم إليهم في حق أو باطل فإنما تحاکم إلي الطاغوت و ما يحکم له فانما يأخذ سحتا و إن کان حقاً ثابتا له لأنه أخذه بحکم الطاغوت و ما أمر الله أن يکفر به [فقه الحديث را نميخواهم بگويم، فقه الحديث که آيا سحت کلي را هم شامل ميشود يا کلي را شامل نميشود، آنها را نميخواهم وارد بشوم. من براي جهت ديگر ميخوانم.] قال الله تعالي: يريدون أن يتحاکموا إلي الطاغوت و قد أمروا أن يکفروا به [فکيف يصنعان؟ الآن که ميگويي سراغ آنها نروند، اينها نزاع دارند در دين و ميراث، چه کنند؟ قال:] ينظران من کان منکم قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف أحکامنا فليرضوا به حکماً فإني قد جعلته عليکم حاکما فإذا حکم بحکمنا فلم يقبل منه فإنما استخف بحکم الله و علينا ردّ و الرادّ علينا الرادّ علي الله و هو علي حدّ الشرک بالله»[7] قلت: فإن کان رجل من أصحابنا، ذيل آن مفصل است. ميگويد اين طرف دعوا يک قاضي را انتخاب کرد و طرف ديگر رفت قاضي ديگري انتخاب کرد، دو قاضي با هم اختلاف کردند. اين در وافي در باب خلاف الحديث و الحکم آمده است، ميگويد حال که اختلاف پيدا کردند، اگر اعدل و اصدق، مساوي شدند، آن مرجحاتي که ميدانيد ذکر شده است. استدلال شده است به اين قسمت روايت که گفته است قلت کيف يصنعان؟ قال: «ينظران من کان منکم قد روي حديثنا» اين قطع نظر از اشکال اصلي که عرض ميکنم، من تعجب ميکنم، هم امام هم آقاي منتظري به اين روايت براي ولايت فقيه استدلال کردهاند و به همين روايت هم براي اينکه قضاوت شأن فقيه است، استدلال کردهاند، اين يک اشکال است. «اشکالات و شبهات در استدلال به مقبوله براي شرطيت اجتهاد در قاضي» به روايت براي اينکه اگر روايت حاکميت فقيه را ميفهماند، بله فقيه وقتي حاکم شد، ميتواند قضاوت کند، اما قضاوت جزء کارهاي فقيه است، يکي اداره امور مملکت است، يکي از کارهاي فقيه هم که در اينجا ميگويد قضاوت است، کاري به قضاوت ندارد، فقيه وقتي حاکم شد، ميتواند قضاوت هم بکند، اما نه به اين معنا که در قضاوت، فقاهت شرط است، بل لأن الفقيه قادر علي القضاء، فقيه قادر بر قضا است، چرا قادر است؟ لأنه حاکم؛ چون حاکم و ولي است، نه چون فقيه است قضاء دارد، حاکم فقيه است، ولايت دارد، يکي از شئون ولايت قضاوت کردن است، ربطي به اينکه قاضي بايد فقيه باشد ندارد. اين ميگويد شرايط حاکم قضاوت است. پس فقيه يصح قضاوته بر حسب اين روايت بما أنه وليّ، بما أنه حاکم. آقايون آنجا استدلال کردهاند، اينجا هم که آمدهاند براي شرطيت فقاهت در قضاء استدلال کردهاند! اگر آن استدلال درست است، اين درست نيست، اگر حاکم را حاکم اعم بگيريم اين درست است. اين اگر مقام حکومت است، ميگويد فقاهت در حاکميت معتبر است. فقاهت شرط حاکم است. بله وقتي حاکم شد شئوني دارد، يکي از شئون اين است که بين مردم قضاوت کند، کما اينکه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) قضاوت ميکرد. بنابراين، اين شرطيت فقاهت در قضا را نميفهماند، شرطيت فقاهت در حاکم را ميفهماند، جمع بين هر دو، فيه لا يخفي. شبهه ديگر اينکه اگر شما اين را براي قضاوت بگيريد، اين قضاوت، قضاوت تحکيمي است و شبهاتي در اين قضاوت است. يکي اينکه ميگويد هر کدام از اينها يک نفر را انتخاب کردند. در قضاوت اختيار قاضي با مدعي است. ميگويد هر کدام يکي را انتخاب کردند، حضرت نفرمود چرا يکي را انتخاب کرديد، حضرت خوب بود ميفرمود چرا هر کدام يکي را انتخاب کرديد. انتخاب دست دادخواست دهنده است، دست مدعي است، نه دست هر دو، اين ميشود تنها پيش قاضي رفتن. پس معلوم ميشود که آن قضا نيست و الا هر دو معنا ندارد، بعد هم اگر باب قاضي است، يتراضيان؛ يعني چه؟ قضاوت اين است که طرف ميبرد نزد قاضي، ميگويد آقا من از دست او شاکي هستم، او ميگويد آقا بيا نيامد او را جلب ميکنند، قضاوت غير از اين نيست، بايد وقتي طرف نميآيد، او را جلب کنند، اين چطور ميشود يتراضيان؟ پس معلوم ميشود که ميخواهد قاضي تحکيم را بگويد، قاضي منصوب را نميخواهد بگويد. بعد «فإذا حکم بحکمنا»، اين شامل شبهه حکميه ميشود؛ براي اينکه در شبهات موضوعيه درست است آيين دادرسياش هم از ائمه (سلام الله عليهم اجمعين) است، ولي آن مقدمه حکم است. اصل حکم إذا حکم بحکمنا است، حکم بحکمنا در شبهات حکميه است. زن آمده است ميگويد من از همه اموال شوهر ارث ميبرم، منقول و غير منقول، يک هشتم ميبرم. بچهها ميگويند نه تو از منقول ميبري او هم از هوايياش، از قيمت، قيمت ساختمان را ميبري، از زمين نميبري، اختلاف ميکنند ميروند نزد قاضي، اين شبهه حکميه است. اينجا قاضي إذا قضي بحکمنا يکون تماماً. شبهه ديگر، اينکه دو نفر آمدهاند قاضي حکم کرده است، بعد اختلفا في ما حکما، منشأ اختلاف آنها هم دو روايت شما است، ميگويد برو ببين کدام اصلح است، کدام اعدل است؛ يعني اين دو مترافع هر دو بايد مجتهد باشند. ببينند کدام از روايات علاجيه مرجحات را ذکر ميکند، اگر موافق شدند، خذ بما اشتهر بين اصحابنا، موافق کتاب را بگير، مخالف عامه را بگير، هر دو وافق الکتاب، خالف العامة، هر دو خالف العامة، خذ بما اشتهر بين اصحابنا، در آخر چطور؟ اين روايت از روايات مشکله است. درست است فوائد کثيرهاي بر اين روايت مترتب است. اينها اشکالات اين روايت است، چطور ميخواهيد اين روايت را دليل بگيريد؟ اين اشکالها هم در ولايت فقيه است، هم در قضاوت است. اين روايت نميتواند دليل بر قضاوت باشد. بعد از آن که شما اشکالها را صرف نظر کرديد، ميگوييد به هر حال هر چه هست، «روي أحاديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف أحکامنا» اينها مربوط به مجتهد است، مجتهد است که عرف الأحکام، مجتهد است که نظر في حلالنا و حرامنا، مجتهد است که روي أحاديثنا. اين اشکالش اين است که نَظَر؛ يعني عنايت داشتن، کسي که به حلال و حرام ما عنايت دارد، نه به حلال و حرام ديگران. نظر، يعني عنايت داشتن، فلاني به اين مسأله نظر دارد؛ يعني عنايت دارد. مفردات راغب ميگويد: عرفان عبارت از اين است که انسان چيزي را عالم بشود، عواقب آن را هم متوجه باشد و لذا به خدا نميگويند يعرف الأمور، به خدا ميگويند يعلم الأمور. علم، دانستن است، عرفان توجه به عواقب است. نظر في حلالنا، به حلال و حرام ما عنايت دارد، به حرفهاي ما توجه دارد، احکام ما را قشنگ بررسي کرده است. در روايت دارد وقتي از ما چيزي به شما ميرسد، شما آن چيزي را که خوب است، براي مردم نقل کنيد، همينطوري هر چيزي را نگويد، يعني حرفي را که ميزند به عواقب آن نگاه کند اين عواقب قابل پذيرش در جامعه است يا نيست؟ آيا اين عواقب قابل پذيرش است که زن پايش شکسته است با مرد هر دو نفر رفتند بيمارستان، به زن ميگويند تو پنجاه تومان ارش يا ديه شما است، به مرد ميگويند تو دويست! ميگويد پا شکستن اين حرفها را ندارد که، من دويست تومان او صدتومان، آخر من چطور اين را حل کنم؟! يا شما ميگوييد آقا نقل مصحف به غير مسلمين حرام است. سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) ميفرمايد نقل مصحف به غير مسلمين، بعضي مواقع، نه تنها مستحب است، بلکه واجب است. اين است معناي عرف أحکامنا؛ يعني شما عاقبت قضيه را بنگر، شما ميگوييد بيا مسلمان شو، ميگويد برنامهات را بده ببينم، ميگويد نه برنامه را دست تو نميدهم، ميگويد اگر ميخواهم چکار کنم؟ ميگويد اگر ميخواهي بيا خانه ما آن دور بنشين من قرآن را باز ميکنم تو مقابل قرآن دست به قرآن هم نگذار! قرآن کتاب هدايت است، بايد به او داد، اين چه حرفي است که شما ميزنيد؟! ميگوييد حرام است، حرام است به او قرآن بدهيم؟ پس چطوري مسلمان بشود؟ شما ميگوييد تمام اين انسانها در عالم نجساند، مثل سگ و خوکاند، مثل بول و غائطاند، مثل منياند، بعد ميگوييد بيا مسلمان شو، ميگويد غائط که نميتواند اسلام بياورد، تو نجسي، تو سگي! سگ که نميتواند مسلمان بشود! فکر کند عاقبت اين چيست؟ عرف حلالنا و حرامنا هماني است که امام (سلام الله عليه) فرمود، توجه به زمان و مکان که ميتواند عواقب را بيان کند. تيمم را هر چه ميخواهيد بگوييد، يکبار بزن، دو بار بزن! در حمد و سوره و نماز هر چه ميخواهيد بگوييد، اما در احکام ما توجه کند که اسلام ميگويد «ادرأوا الحدود بالشبهات» نميگويد شبهه است، ميگويد شما حدود را دفع کنيد، تندتند آدمها را بالاي چوبه دار نبريد.
|