اقوال فقها بر شرطيت اجتهاد در قاضي
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 8 تاریخ: 1393/1/20 اعوذ بالله من الشيطان الرجيم «اقوال فقها بر شرطيت اجتهاد در قاضي» بحث در شرطيت اجتهاد قاضي است و بين اصحاب معروف و مشهور است، بلکه از علما و متأخرين بر شرطيت آن ادعاي عدم وجدان خلاف شده است خلافي در شرطيت آن از کسي ديده نميشود و شيخ الطائفة در نهاية و خلاف، شيخ مفيد در مقنعه و ديگران فتوي دادهاند و امروز هم بعد از محقق و شهيدين معروف است، و سيدنا الاستاذ و آقاي منتظري هر دو قائل به شرطيت اجتهاد در قضاء هستند، همينطور ديگراني که کتاب قضاء نوشتند هم قائل به شرطيت اجتهاد در قاضي هستند. «ديدگاه صاحب جواهر(قدس سره) بر عدم شرطيت اجتهاد در قاضي» لکن صاحب جواهر (قدس سره) ميل به عدم شرطيت کرده است، بلکه فتوي داده است به عدم شرطيت و به وجوهي هم استدلال کرده است و کيف ميشود گفت که صاحب جواهر به عدم شرطيت فتوا نداده باشد با اينکه در عبارات ايشان اين جمله است: «استدلال صاحب جواهر(قدس سره) براي عدم شرطيت اجتهاد در قاضي» يکي از آن وجوه آيه (إن الله يأمرکم أن تؤدوا الامانات إلي أهلها)[2] و يکي هم مفهوم آيات ثلاثه: (و من لم يحکم بما أنزل الله فأولئک هم الفاسقون)[3] يا ظالمون يا کافرون استدلال شده است. آيات سه تا است: يکي (إن الله يأمرکم أن تؤدوا الامانات) و دوم آياتي که ميگويد قوامين بالقسط. (يا أيها الذين آمنوا کونوا قوامين بالقسط).[4] سوم مفهوم (و من لم يحکم بما أنزل الله). از کتاب به اين آيات استدلال فرمودهاند و گذشتيم که استدلال به آيه اول و به اين مفهومها درست و تمام است و اشکالي که آقايون داشتند که اطلاق ندارد، آن را ردّ کرديم. البته اين آياتي که در وسط بيان فرمودهاند (يا أيها الذين کونوا قوامين بالقسط شهداء لله و لو علي أنفسکم أو الوالدين أو الأقربين إن يکن غنيا أو فقيرا فالله أولي بهما)، مربوط به شرايط قاضي نيست. اين شبيه آيه «إن الله يأمرکم بالعدل و الاحسان» است؛ يعني دعوت به عدل و قسط ميکند، همه جامعه را دعوت به عدل ميکند، اينجا هم دعوت به قوام بالقسط ميکند، کاري به شرايط قاضي ندارد، اين آيه وسط که ذکر فرمودهاند مقام بيان شرايط قاضي نيست. وجه ديگري که ايشان به آن استدلال کرده است، رواياتي است که از آن روايات برميآيد که مناط در قضاوت حق و عدل است، در قضاوت بيش از حق و عدل نميخواهيم. ميفرمايد: «من النصوص البالغة بالتعاضد اعلي مراتب القطع الدالة أن المدار الحکم بالحق الذي هو عند محمد و أهل بيته (صلوات الله عليهم اجمعين)».[5] معيار اين است، هر کسي که ميخواهد باشد، معلوم است استدلال به اين وجه هم تمام نيست، اين روايات ميگويد قضاء بايد به حق باشد، اما چه کسي بايد قاضي باشد، نميتواند در مورد شرايط قاضي مفيد باشد. مگر به يک وجهي که بعداً عرض ميکنم. البته در اين رواياتي که ايشان استدلال کرده است، ظاهراً مرفوعه ابن ابي عمير است که دلالت ميکند بر اينکه مطلق علم کافي است، اجتهاد نميخواهد. قال الصادق (عليه السلام): «القضاة أربعة، ثلاثة في النار، و واحد في الجنة: رجل قضي بجور و هو يعلم فهو في النار، و رجل قضي بجور و هو لا يعلم فهو في النار، و رجل قضي بالحقّ و هو لا يعلم فهو في النار، و رجل قضي بالحقّ و هو يعلم فهو في الجنّة».[6] معيار اين است که اينطور قاضي در بهشت است، رجل قضي بالحق و هو يعلم، ميخواهد اين علم او از راه اجتهاد باشد، ميخواهد اين علم او از راه تقليد باشد. اطلاق اين روايت ميفهماند که علم قاضي به حق کفايت ميکند، سواء کان علم او به حق از راه اجتهاد يا علم او به حق باب قضاء از باب تقليد باشد، کما اينکه باز ميفهماند که چه متجزي باشد و چه مجتهد مطلق باشد، اطلاق اين روايت، ذيل اين روايت و رجل بالحق اين را ميفهماند. پس در اين رواياتي که ايشان براي مدار استدلال کرده است، کيفيت استدلال ايشان تمام نيست، اما چيزي که هست، اين است که در اين روايات، اين روايت اطلاق دارد، بين اين روايات که معيار علم به حق است. وجه پنجمي که ايشان به آن استدلال فرموده است مشهوره ابي خديجه است، سالم بن مکرم جمال. خبر أبي خديجه، «إيّاکم أن يحاکم بعضکم بعضا إلي أهل الجور و لکن انظروا إلي رجل منکم، يعلم شيئا من قضايانا، فاجعلوه بينکم، فإنّي قد جعلته قاضيا، فتاحکموا إليه».[7] ميفرمايد اين روايت هم ميگويد «إلي رجل منکم يعلم شيئا» بنابر اينکه از اين علم، حق اراده شده باشد. «اشکال امام خميني (ره) به صاحب جواهر» يعلم شيئا من قضايانا. يعلم به طريق اجتهاد يا يعلم به طريق تقليد. اشکالي که به ايشان شده است، هم سيدنا الاستاذ دارد، هم در ولايت فقيه آقاي منتظري آمده اين است که اينها فرمودهاند مقلد عالم به قضاياي ائمه نيست. اين ميگويد يعلم قضايانا؛ يعني احکام ما را، مقلد عالم به احکام آنها نيست. مقلد عالم به فتاواي مجتهدين است، مضافاً به اينکه در زمان صدور اين روايات، اين علم، همان علم عن اجتهاد بوده است. يعلم قضايانا؛ يعني علمي که با مراجعه به روايات حاصل ميشده است که همان علم عن اجتهاد بوده است. اين اشکالي است که به اين استدلال شده است. «حق در مسأله از نگاه استاد» لکن حق اين است که اين اشکال تمام نيست و استدلال ايشان به مشهوره أبي خديجه تمام است؛ براي اينکه مضافاً که يعلم شيئا من قضايانا، احتمال دارد ناظر به علم به احکام از راه قياس و استحسان باشد، إلي رجل منکم يعلم شيئا من أحکام ما را، احکام ما را بداند، نه احکام ابوحنيفه و شافعي و ديگران که از راه استحسان و از راه قياس به دست آوردهاند، سراغ کسي برويد که احکام ما را ميداند، نه سراغ کسي که احکام را از راه قياس و استحسان ميداند، اين حصري که در روايت است، اين حصر، حصر اضافي است، بالنسبة به قياس و استحسان و فتاواي مثل ابوحنيفه و شافعي و احمد بن حنبل و ديگراني که فتوا ميدادند. مضافاً به اين احتمالي که در اين روايت است و مؤيد آن هم کلمه جوري است که در صدر آمده است و در بعض از روايات ديگر که مراجعه به اهل جور نهي شده است؛ براي اينکه آنها به نظريات ائمه نظر نميدهند، مضافاً به اينکه اين حصر، حصر اضافي بودنش محتمل است، بلکه غريب است، اينکه فرض کنيد يعلم شيئا من قضايانا؛ يعني يعلم احکام ما را، مقلد احکام آنها را نميداند. ميگوييم اين علمي که در اينجا هست، اولاً احتمال دارد کنايه از حجت باشد؛ مثل همه اصطلاحات علمي که در روايات است. «العلماء ورثة الانبياء»، نه يعني العالمون بالاحکام الشرعية علي سبيل اليقين و علي سبيل علم فلسفي يا علم عادي يا مثلاً نحن العلماء شيعتنا المتعلمون و بقيه يا (هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون)[8] يا «الناس في سعة ما لا يعلموا»،[9] اين همه رواياتي که در باب علم و علما است در غير مسأله اصول اعتقادات آن علم اشاره به حجت است، العلماء ورثة الانبياء، نه يعني العالمون به علم يقيني احکام الله را؛ يعني آنهايي که حجت بر احکام الله دارند، بي حجت و دليل حرکت نميکنند. در اصطلاح علما معنايش اين است، علم، در اصطلاح روايات، نسبت به فروع دين، نسبت به اخلاقيات، معنايش اين است، کنايه از حجت است يا مراد، اعم از حجت است يا استعمال شده است در اعم يا کنايه است از حجت و ذکر علم به عنوان مصداق الحجة بوده است، حجتي داشته باشد و مقلد هم بر احکام ائمه حجت دارد، حجت او فتواي فقيهي است که به او مراجعه کرده است. جهت دوم اين که علي تسليم اينکه يعلم شيئا من قضايانا، شامل حجت نسبت به احکام نميشود، علم، يعني همان نحوه راجح و نحوة اطميناني که از کتاب و سنت حاصل ميشود، اگر اين معنا را هم گفتيم با القاي خصوصيت و تنقيح مناط استفاده ميشود که معيار اعم است از علم به قضاياي ائمه علماً اصطلاحياً يا حجت بر قضاياي ائمه که مقلد دارد. اين به القاي خصوصيت و تناسب حکم و موضوع و تنقيح مناط استفاده ميشود چرا بايد قضاياي ما را بدانند؟ خصوصيت دارد که قضاياي آنها را بعينه بدانند؟ يا از اين باب است که حکم به حق شود؟ حکم به غير ما أنزل الله نباشد؟ اينکه ميگويد قضاياي ما را بدانند، براي اين است که حکم به عدل شود، حکم به غير ما أنزل الله نباشد، اين براي اين جهت است و اين جهت در علم مقلد هم وجود دارد، نه اينکه يعلم شيئا من قضايانا بالخصوص، قضاوت مال کسي است که علم به قضاياي آنها دارد؛ يعني مجتهد، اما مقلد نميتواند قضاوت کند، چه خصوصيتي دارد؟ عرف به تنقيح مناط القاي خصوصيت ميکند، ميگويد فهم عرفي از اين روايات بر ميآيد که علم به احکام آنها براي اين است که حکم به حق بشود، به عدل بشود. حکم بر نحوه استناد به معصومين (صلوات الله عليهم اجمعين) باشد، حکم به غير ما أنزل الله نباشد و در اين مناط فرقي بين مجتهد و بين مقلد وجود ندارد که مقلد عالم به قضاياي ما باشد، با القاي خصوصيت قضيه تمام ميشود. از آقاي منتظري تعجب است - اينها البته تعجب نيست، اينها فقهي که از آقاي بروجردي داشتند (قدس سره) حرکت کردند، امام ظاهراً اين شبهه را نقل نکرده است - که وقتي به القاي خصوصيت ميرسد، اگر کسي اشکال کند، ميشود القاي خصوصيت کرد، نسبت به مقبوله و ادله بر شرطيت اجتهاد آوردهاند، ايشان ميفرمايد القاي خصوصيت بعيدٌ جداً، يعني چه القاي خصوصيت بعيد است جداً؟ يعني اينکه يک کسي که پنجاه فرع اجمالي را ميداند يا قضاوت را با اجتهاد ميداند، با آن کسي که از راه تقليد ميداند اين چه خصوصيتي دارد که آن آقا بايد قاضي بشود، اين آقا نبايد قاضي بشود؟ اين کجايش القاي خصوصيت بعيد جداً؟ خصوصيت آن اين است که ما فقط قاضي باشيم. بنابراين، روايت نميخواهد شرطيت اجتهاد را بفهماند؛ براي اينکه با تنقيح مناط اعميت استفاده ميشود. آنهايي که ميگويند القاي خصوصيت بعيد است، ميگويند معيار حکم به عدل است، معيار اين است که فصل خصومت بشود، چه با رساله فصل خصومت کند، چه با اجتهاد فصل خصومت کند، فرقي نميکند. بعد به دنبال اين عرض کردم که در کل روايات باب قضاء ما دليلي بر شرطيت اجتهاد نداريم و خود اين مبعد اين است که خصوصيت را القا نکنيم، در کل روايات ما دليلي نداريم الا اين دو روايت، اگر گفتيد از اين دو روايت برميآيد که اجتهاد شرط است و القاي خصوصيت بعيد جداً که بعضي بزرگان فرمودهاند، اين لازمهاش اين است که يک حکم با اين اهميتي را با دو روايت بيان کرده باشند، اينها همه مؤيد عرض من است. صاحب جواهر حرف قشنگي ميزند، ميگويد معيار حق و عدل است. بنده در کنار حرف صاحب جواهر، يک حرف ديگر دارم شما تمام روايات قضاء را ورق بزنيد، دو مطلب در قضاء هست: يکي مراجعه به قضات جور نباشد «و من يکفر بالطاغوت» اينها طاغوتاند و نبايد دنبال طاغوت برويد، نسبت به شخص اهل جور قضات ظلمه نباشد، از قضات بني العباس نباشد. دوم مسأله قضاوت به حق است، قضاوت به آنکه از اهل بيت (سلام الله عليهم اجمعين) رسيده است. بنابراين، القاي خصوصيت در اين روايت بعد از آن همه حرفها درست است و استدلال صاحب جواهر به روايت درست است. --------------------------
|