نکاتی درباره عبارت «هذا کتاب القضاء» در تحریر
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب القضاء درس 2 تاریخ: 1392/11/2 اعوذ بالله من الشيطان الرجيم «نکاتي درباره عبارت «هذا کتاب القضاء» در تحرير» در عبارت تحرير دارد: «هذا کتاب القضاء»، گفتيم کتاب خبر براي هذا است، مثل همه کتب فقهيه ديگر، مثل کتاب الصلاة، کتاب الزکوة. هذا هم اشاره ادعائيه يا استعاره است. براي قضاء هم دو تعريف شده است: يک تعريف مختص به باب حقوق مدني و ترافع است که فصل خصومت و تنازع ميشود. يک تعريف هم مطلق حکم است، چه در امور مدني، چه در غير امور مدني؛ مثل تعيين قيم براي صغار يا امور اجتماعي ديگر که احتياج به اعمال حاکميت دارد و تحرير الوسيلة همين تعريف اول را آورده است و تعريف تحرير الوسيلة مناسب با کتاب القضاء است و بحثهايي هم که در قضا شده است، مربوط به آن است، اصلاً در قضا بحثي از آن قضاي به معناي دوم؛ يعني حاکميت علي الاطلاق کار حاکم، بحث نشده است، همهاش راجع به قضاي مربوط به ترافع است، ولي صاحب مستند به معناي اعمّ معنا کرده است و محقق در شرايع بنابر عدّ خودش، چهل و هشت کتاب فقهي دارد و از اين کتابهاي فقهي يکي مربوط به مجازاتها است که حدود است و اين نشان از اين است که اسلام تمام عنايتش به تربيت و فرهنگ و به «ليقوم الناس بالقسط» است. فرق بين قسط و عدل اين است. عدل چيزي است که قابل اجرا است، قسط معمولاً آن چيزي است که اجرا نميخواهد از درون منشأ دارد. انبيا آمدهاند ليقوم الناس بالقسط تا مردم خودشان به قسط عمل کنند؛ يعني فرهنگسازي بشود و بر اين مبنا هم است که ما ميبينيم از چهل و هشت کتاب فقهي، يکي باب مجازات است، بقيه مربوط به غير مجازات است و محقق بنابر عدّ خودش که در چهار قسم تعيين کرده است، چهل و هشت تا ميشود. اين چيزي که ما گفتيم، منتها آقايون رفتهاند و کتابهاي ديگر را ديدند پنجاه و شش تا که ايشان دارد ميگويد خوب آن ربطي به عرض ما ندارد، ما گفتيم چيزي که محقق در شرايع بيان کرده و خودش عدّ کرده است، چهل و هشت تا است. خودش هم گفته است عقود پانزده تا ايقاعات، يازده تا عبادات چند تا احکام چند تا، اينکه پنجاه و شش تا و پنجاه و هفت تا چيز خوبي است، اما اشکال به عرض بنده نيست، بنده حرفم اين بود که محقق در شرايع خودش عدّ کرده است و شرايع خودش بر حسب عدّش بر چهل و هشت تا قرار داده است، آقايون رفتهاند با اينکه ديدند بقيه جاها بيشتر است، خود کتابهاي شرايع را عدّ کرده بودند و در آنجا هشت تا به آن اضافه کرده بودند، اينها رفتهاند و کتابهاي محقق را شماره کردهاند، هشت تا به آن اضافه کردهاند، که ميشود پنج و شش تا، من پرسيدم پنجاه و شش تا جاي ديگر را ميگوييد، گفتند نه در خود شرايع است! بعد مراجعه کرديم به شرايع ديديم در شرايع، در عقود چهارتا را ذکر نکرده است. در کتاب العقود محقق ميفرمايد خمسة عشر با اينکه وقتي تفصيل کتب را نگاه کنيد، ميشود تسعة عشر، چهار تا اضافه دارد، آن چهارتا بيخود بود، آنها اشتباه کرده بودند، ولي در باب عقودش چهارتا اضافه دارد، در حالي که در اجمال نوشته عقود و کتبها خمسة عشر و حال آنکه در تفصيل تسعة عشر، بعد بزرگاني که همه آن مقداري را که من ديدم شرح کردند، کسي به شرايع اشکال نکرده که محقق است، کتاب خودش را ميگويد و احتمال اينکه اشتباه باشد، ندادند، اين اشتباهي که محقق ميفرمايد خمسة عشر در اجمال و تفصيلش تسعة عشر است، يکي از دو احتمال در آن است: يا محقق (قدس سره) تسعة عشر نوشته است، ناسخ درست استنساخ نکرده است و يا نوشته است خمسة عشر؛ چون خمسة با تسعة يک نقطه فاصله دارند، با يک ذره خميدگي دايره تاء، يک ذره خميدگي پيدا کند، ميشد خاء خميدگي پيدا نکند دو نقطه داشته باشد ميشود تاء، محقق تسعة عشر نوشته بود و بعد ناسخين تسعة عشر را اشتباه کردند و خمسة عشر نوشتهاند يا اينطور بوده است که اشتباه، گردن ناسخين است و يا خود محقق (قدس سره الشريف) اشتباه کرده است. «و الجواد قد يکبو» و اشتباه از بزرگان هيچي نيست. اين که بگوييد بزرگي اشتباه کرده است، اين بي احترامي به او نيست، بلکه اين کمال احترام به او است؛ يعني ما حرفهايت را دقت کرديم، ديديم شما اينجا اشتباه کرديد، وقتي ميگوييم اشتباه کرده است، يک بزرگي را ميگوييم اشتباه کرده است، اين دليل بر بزرگواري او است. پس احتمال دارد سهو از خود محقق بوده است در بيان اجمالي؛ در حالي که در بيان تفصيلي، تسعة عشر است يا سهو از ناسخين بوده است و الأمر في ذلک سهل، لکن تذکّره مما لا ينبغي ترکه که از اين به بعد بايد در کتاب العقود شرايع نوشت که آنجا پانزده تا گفته است. آنجا که ميرسيد بنويسيد هذا إما من غلط الناسخين و إما من سهو المحقق (قدس سره الشريف) که بين اجمال و تفصيلش سهو کرده است، تفصيل نوزده تا اجمال پانزده تا و بعيد نيست که ناسخين اين کار را کرده باشند يا ممکن است خود محقق هم مثلاً يک طوري نوشته بوده است، ممکن است خود محقق اشتباه کرده باشد. «ديدگاه تحرير و صاحب مستند از منصب قضاوت» بحث ديگري که تحرير و همينطور مرحوم صاحب مستند دارد، اينکه قضاوت را يک منصب عالي قرار داده است شبيه هميني که در مستند قرار دارد، منصب عالٍ عظيم و شرفه جسيم، منصب قضاوت يک مرتبه بالايي است، و شرفش هم جسيم است؛ يعني کأنه مرتبه قضاوت تاليتلو مرتبه نبوت است، تالي تلو مرتبه امامت است، اين يک مطلبي است که در تحرير آمده است. مطلب ديگر اينکه خطرش عظيم است، يکي ديگر هم ميگويد خطرش زياد است؛ قضاوت يک منصب عظيم است، عظمت منصب يک راهش اين است که يک انسانهاي خيلي بالايي ميخواهد تا اين مقام را به او بدهند اين بالايي محل، دليل بر اين است که اين منصب، منصب عظيمي است: (و إذا ابتلي ابراهيم ربّه بکلمات فأتمّهنّ قال إني جاعلک للناس إماماً قال و من ذرّيتي قال لا ينال عهدي الظالمين).[1] مضمون اين است. «لاينال عهدي الظالمين» در اينجا امامت للناس است؛ يعني ابراهيم بنا است الگوي تمام مردم باشد، گفتارش، رفتارش، عملش... الگو باشد، آن هم الگويي که خداوند پذيرفته است، منتها اين امامت للناس را بعد از آن که با مالش با جانش و با فرزندش او را آزمايش کرد و هزاران گرفتاري براي او آمد، در آتشش انداختند، آتشي که ميگويند فرسخ در فرسخ هيزم جمع شده بود او را بسوزانند، به او داد. بعد هم که نجات پيدا کرد، گفتند تبعيدت ميکنيم! گفت اين عمري که اينجا تلف کردم، چيزهايي را که اينجا به دست آوردم، اينها را اقلاً به من بدهيد بروم، گفتند نه آنها را به تو نميدهيم، تبعيدش کردند، بعد هم که تبعيدش کردند، رفت و ازدواجي کرد و خدا يک بچه پسر به او داد، بعد از آن که پير شده بود، خطاب شد به او که همسرت را ببر يک جايي بگذار که به فرموده اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) اگر تمام گياهان آنجا را جمع ميکردند، يک گوسفند را سير نميکرد! يک گودالي اطرافش بود، کوههاي سر به فلک کشيده که الآن هم وقتي ميرود مکه در يک حفرهاي قرار داشت، زن و بچه را گذاشت آنجا خودش هم آمد اين طرف و بعد گاهي ميآمد نگاه ميکرد، دستور خداوند است، بعد وقتي رسيد به جايي که اينها را نميديد، آخرين ديدارش بود، گفت که اينها را من اينجا گذاشتم: (عند بيتک المحرّم ربّنا لقيموا الصلاة فاجعل أفئدة من الناس تهوي إليهم و ارزقهم من الثمرات لعلّهم يشکرون)[2] آنها را اينجا گذاشت و برگشت، با دردسر بزرگ شد، آب هم نداشتند، گياه هم نداشتند، وقتي بزرگ شد، يک جوان شد گفتند برو سرش را ببر! برداشت او را آورد براي اينکه سر اين جوان را که تازه مادرش آن همه براي او زحمت کشيده بود، سرش را ببرد، اسم حضرت ابراهيم قدغن بود. ما در زمان امام (سلام الله عليه) خيلي اين جمله را ميگفتيم، اسم خدا قدغن بود کسي ببرد. يک کسي گفت «سبوح قدوس ربّ الملائکة و الروح» ابراهيم گفت يکبار ديگر اسم محبوب مرا ببري يک سوم اموالم را به تو ميدهم، سبوح قدوس دو سوم، سبوح قدوس تمام اموالش را اينطوري داد. به جان خودش، به فرزند خودش به تبعيدي که همه بلاها بر سر او آمده است، بعد از اين بلاها شده «للناس إماماً»، معلوم ميشود اين يک مرحله عظيمهاي است، يک مرحله بزرگي است. پس مرحله بزرگ براي اين است که ما از قابليت شخص ميفهميم او بايد يک قابليت بزرگ داشته باشد، کشف ميکنيم اين مقام يک مقام بزرگي است يا در مقام انبيا، نبوت انبيا، شيعه معتقد است، انبيا بايد معصوم باشند؛ يعني با اختيار خود، حتي فکر گناه هم نکنند، اينقدر خودساخته باشند که فکر گناه هم نکنند، آن موقع مقام نبوت به آنها داده ميشود يا مقام امامت از نبي مکرّم اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) آنها هم بايد داراي عصمت باشند، عصمت يک امر اختياري است، يک امر اضطراري نيست، آنها هم بايد به گونهاي خودشان را ساخته باشند که فکر گناه نکنند، مرتکب مکروه هم نشوند، مگر براي اينکه بخواهند به ديگران ياد بدهند که اين مکروه است، نه حرام. گاهي در روايات ميبينيد که يک فعل مکروهي را امام معصوم انجام ميدهد، اما اين نه براي اينکه خودش انجام داده است، اين انجام داده است براي اينکه ديگران بفهمند اين فعل جايز است، خيال نکنند که اين فعل حرام است. آن موقع ميشود امام و در رأس آنها علي بن ابيطالب (سلام الله عليه) تا مهدي موعود حجة بن الحسن هستند: «الذي يملأ الأرض قسطا و عدلاً».[3] اين يک مقام بالايي است، امامت به هر کسي داده نميشود: (لا ينال عهدي الظالمين)؛ يعني ولو چه ظالم به نفس، چه ظالم به غير، معصيت و ظلم به نفس است. ظلمهاي به ديگران هم ظلم است. بايد داراي عصمت باشد، امامت يک مقام بالايي است، نبوت يک مقام بالايي است، رسالت يک مقام بالايي است، بايد يک مراحلي را طي کنند که در رأسش مرتبه عصمت است تا برسند به رسالت. نبي مکرّم اسلام در دوران قبل از رسالتش هم خودساخته بوده است؛ قبل از آن که رسول بشود و آيه سوره علق يا سوره مدّثر نازل بشود، او يک انسان خودساختهاي بوده است، هم ثبوتاً و هم اثباتاً و لذا اعتراضهايي که به پيغمبر ميکردند،؛ هيچ کس نميگفت اين دروغ ميگويد، اين خائن است. ميگفتند اين جادوگر است، ميگفتند سحر و جادوگري ميکند؛ چون آنچنان خودساخته بود و آنچنان از نظر مقام اثبات و ثبوت صداقت و امانت و پاکي و نبود ظلم و ستم در خودش پرورش داده بود که روايات، او را هدايت و تأديب ميکردند که راه درست برود، قبل از آن به عنوان «محمد امين» معروف بود. پيغمبر از اول خودساخته بود؛ براي اينکه به مقام رسالت برسد (الله أعلم حيث يجعل رسالته)؛[4] چون رسالت يک مقامي است که احتياج به قابليت دارد، قابليت ميخواهد، اما قضاوت، اگر مبناي صاحب جواهر را بگيريد، يک مبنايي که فرموده است، ولي بعد اشکال کرده است، ما هم تقريباً مبناي خودمان همان خواهد شد که اصلاً در باب قضاوت در زمان غيبت، همين قدر که يک آدمي آشناي به مسائل قضا باشد، ولو عن تقليد و عادل باشد، ميشود قاضي باشد. چهارتا کلمه قضاء را بلد است، مشروب نميخورد، قماربازي نميکند؛ يعني از او اين گناهان سراغ داشته نميشود يا اگر عدالت را نگفتيد و گفتيد مورد وثوق باشد که آن چيزي را که در قضاوت تشخيص داده خلافش را ننويسد، اين کجا منصب عظيم ميخواهد؟! اگر قاضي بخواهد به قوانين شرع عمل کند، قوانيني را که از شرع گرفته شده است، مطالعه ميکند يکي - دو سال هم درس خوانده يک آدمي است مثل خيلي آدمهاي ديگر، آدم عادلي است،عدالت ظاهري هم کفايت ميکند، عدالت واقعي هم لازم نيست؛ يعني پشت پرده هم رشوه بگيرد، خيانت کند، دزدي کند، طوري نيست. به ظاهرش عمل ميکند، به اين ميگويند قاضي، اين ميشود قاضي، اين کجايش منصب جسيم است؟ چگونه ميشود منصب جسيم باشد با اينکه احتياج به هيچ چيز ندارد جز آشنايي با قوانين قضا؟ و اينکه مورد عادل باشد؛ يعني «ملکة يقتدر بها علي ترک معاصي کبيره» يا اگر عدالت را گفتند مسلمان باشد که از شيخ طوسي نقل شده است، عدالت به گفتن «لا اله الا الله» است؛ همان عدالتي که يک کسي ميايستد مردم پشت سرش نماز ميخوانند، عدالت ظاهري هم است، اين کجايش مقام بزرگي است؟! اگر هم گفتيد بايد مجتهد باشد، مجتهد که قابليت نميخواهد، چهار سال درس بخواند اصطلاحات و کامپيوتر و الآن هم که الحمدلله مجتهدشدن خيلي آسان است، خيلي راحت و آسوده، روزنامه است و راديو و هر کسي را ميخواهند مجتهد ميکنند، هر کسي را نميخواهند مجتهد نميکنند! اين کجايش منصب عظيم يا مقام عظيم است؟ چهار روز درس ميخواند چهارتا مسأله را ياد ميگيرد، متجزّي کافي باشد که چه بهتر، نباشد که مجتهد مطلق، مجتهد مطلق هم که الحمدلله خيلي فراوان است، ديگر راحت هم ميشود جعلش کرد، ادعايي هم ميشود! اگر مرتبه عاليه است ما ميبينيم هيچ قابليت خاصهاي در رسيدن به اين منصب عاليه معتبر نشده است. پس رسالت، امامت و نبوت مناصب عاليه است. شاهد بر اينکه اينها مناصب عاليه هستند، اينکه ذات باري تعالي قرار نداده است الا براي کسي که يک قابليتهايي در خودش بوجود آورده است و آن قدر خودش را ساخته است که رسيده به مقام عصمت و حتي فکر گناه را نميکند، اما قضاوت بر مبناي کساني که در زمان غيبت فقاهت را شرط نميدانند، واضح است که نيست بر مبناي کساني که فقاهت را شرط ميدانند، باز هم واضح است که نيست، فوقش يا عدالت ميخواهيم؛ عدالت ظاهريه که با برخوردهاي عادي، عدالتش منکشف ميشود يا اصلاً عدالت نميخواهيم، وثاقت هم کفايت ميکند، ثقه باشد؛ آن چيزي که ميفهمد خلافش را ننويسد، دو رو نباشد، يک چيزي را از مرافعه و از حق در باب قضا بفهمد،اين کجايش منصب عاليه است؟ استدلال شده است به منصب عاليهبودن به دو وجه: يکي به درايت، يکي به روايت. «ديدگاه صاحب مستند درباره منصب قضاء» ميفرمايد أما الدراية در عبارت مستند آمده است: «القضاء منصب عالٍ عظيم و شرفه جسيم و لعلوّ مرتبته و سموّ شأنه جعل الله سبحانه تولية ذلک إلي الأنبياء و الأوصياء من بعدهم (صلوات الله عليهم) ثمّ إلي من يحذو حذوهم و يقتدي بهم و يسير بسيرهم من العلماء الآخذين علومهم منهم المأذونين من قبلهم بالحکم بين الناس بقضائهم [اين يکي] و کفي بجلالة قدره تولية النبي (صلي الله عليه و آله) إياه بنفسه الشريفة الزکية لأمته ثمّ تفويضه إلي سيد الأوصياء بعده ثمّ إلي أوصياؤه قائمين مقامه و خصّصهم بذلک دون سائر الناس و کذلک من قبله من الأنبياء و خلفائهم [اين يک درايه است که اين بيشتر به خطابه شبيه است، ميگويد ميبينيد که براي پيغمبر قرار داده شده است، براي اوصيا، براي آنهايي که يقتدي به آنها؛ يعني علما و فقهايي که دنبالهرو آنها هستند، اين فرمايشي که ايشان ميگويد، اولاً پس بايد قضاوت در زمان غيبت فقط براي شيخ انصاري باشد، يک جايي هم مقدس اردبيلي يکي از آنها باشد، ديگر بقيه فقها که اينگونه نيستند، فقهاي ديگر اينگونه نيستند که «يحذو حذو الرسول»؛ در حالي که آقايون ميگويند در زمان غيبت، کلّ الفقهاء ميتوانند قاضي باشند، کلّ الفقهاء حق قضاوت دارند، قضاوت براي همه فقها نقل شده است. اين کجايش قابليت استفاده ميشود؟ تازه براي شيخ انصاري (قدس سره) هم يک مرحله عاليهاي است، اما آن مرحلة عاليه او اقتضا نکرده است، اگر شما بگوييد بايد در تقوا مثل شيخ انصاري شد تا رسيد به مکتب قضا، ميگوييم اينکه خلاف آن چيزي است که معروف است، ميخواهد فقيهي باشد مثل شيخ انصاري، ميخواهد فقيهي باشد ضدّ شيخ انصاري، فرقي نميکند. ميخواهد تقوايش آن مرحله باشد، ميخواهد پايينتر باشد، ميخواهد اصلاً نداشته باشد، ظاهر، اماره است، کفايت ميکند. صرف اينکه قرار داده است و براي انبيا هم که قرار داده است، درست است، قرار داده است، اما نه براي قابليتهايشان تا شما بگوييد، مثل امامت و رسالت است. سر اينکه مقام قضاوت براي انبيا و اوصيا قرار داده شده است، اين بوده است که در قضاوت جان مردم، مال مردم، ناموس مردم در اختيار قاضي است، به خاطر اينکه از خلاف نسبت به جان مردم و نسبت به ناموس مردم و نسبت به مال مردم حفظ بشود و مصونيت داشته باشد، به انبيا واگذار کردند، نه براي اينکه اين علوّ مرتبه اقتضا ميکرده است، رسالت را به رسل دادند، لعلوّ مرتبته و قابليّاتهم و علوّ مرتبة الرسالة و قابلياتهم، اما قضاء را به رسل دادند، نه براي اينکه چون رسول بوده، لذا قضاوت يک مرحلهاي بوده است که مال و ناموس و جان مردم در اختيار او است، نبايد خلاف کند، دادهاند به کسي که داراي مقام عصمت است. در زمان غيبت هم گفتند بدهيد به فقهاي عادل يا بدهيد به مردم عادل. پس اين نميتواند هيچ دليلي باشد، اين أشبه شئ بالاعتباري که لااعتبار به و عجيب است که صاحب مستند اين را ميفرمايد و اعجب اين که سيدنا الاستاذ در تحرير الوسيلة فرموده! من تعجبم که اينها چگونه ميخواهند بگويند اين يک مقام عالي و بلند است؟! پس اين درايهاي دو اشکال دارد: يکي اينکه به فقهايي که داده شده است، همه آنها «يحذو حذو الائمة» نيستند. يکي ديگر به انبيا و رسل که داده شده است، نه براي اينکه يک مرتبه عاليه است، براي اين است که خطر در آن زياد است، صوناً براي جان مردم و مال مردم و ناموس مردم. [اما روايات] و لعظم شأنه جعل الله يده فوق رأسه و أهبط إليه الملک يسدّده [ميگويد براي اينکه خيلي مقام بالايي بوده است، خداوند دستش را روي سر او ميگذارد] قال أبو عبد الله (عليه السلام) في خبر السکوني: يد الله فوق رأس الحاکم ترفرف بالرحمة [رحمتش را بر او فراوان قرار ميدهد] فإذا حاف وکّله الله إلي نفسه [حاف؛ يعني حيف و ميل کرد، زيادهروي کرد، اين «وکّله الله إلي نفسه» اينکه ملک را قرار داده است، براي مقامش بوده است يا براي خطرش بوده است. «فإذا حاف» تو خودت نميخواهي، تو خودت حيف و ميل ميکني «وکّله الله إلي نفسه» يا در روايت ديگري دارد] و في خبر آخر: إذا جلس القاضي أو أجلس في مجلسه هبط إليه ملکان يسدّدانه و يرشدانه و يوفّقانه».[5] اين عظمت مقام است، فرشتهها ميآيند يا خطري که براي مردم پيش ميآيد، خدا به مردم لطف دارد، به مترافعين لطف دارد، فرشتهها را ميفرستد يا به قاضي لطف دارد؛ براي اينکه ميگويد: «يسدّدانه و يرشدانه و يوفّقانه» ميآيد که نگذارد خيلي چپ و راست برود، هر چه از دهانش درميآيد بگويد؛ مثل حيواني که بار دارد: (مثل الذين حمّلوا التوراة ثمّ لم يحملوها).[6] هر چه از دهانش درميآيد ميگويد، فردا حساب دارد، کتاب دارد. (ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد)[7] بعضي از آنها ما يلفظ را قبول ندارند، قرآن را قبول ندارند، پست است و مقام و هر چه به آن آمد ميکشند! ديگر الحمدلله آزاد هم هستند، البته بعضي افراد را ميگويم، همه را نميگويم. «فإذا حاف وکّله الله تعالي إلي نفسه». پس اينکه به آنها داده شده است، براي حفظ مردم است، براي جلوگيري از خطر به مردم است و مصونيت جان و مال مردم است، نه براي اينکه مقام عظيم و مرتبه عظيمه است.
|