دیدگاه شیخ انصاری (قدس سره) در الحاق شئ بر افراد غالب
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1404 تاریخ: 1393/11/19 بسم الله الرحمن الرحيم «دیدگاه شیخ انصاری (قدس سره) در الحاق شئ بر افراد غالب» «القول فی ماهیة العیب و ذکر بعض افراده»[1]، قبل از ورود در تعریف عیب و بحث از افراد، چند نکته را باید عرض کنم: نکته اول: از شیخ (قدس سره الشریف) در اینجا ظاهر میشود که غلبه حجت است و میتواند دلیل باشد، یُلحق الشیء بالاعم الاغلب که عبارت از غلبه است؛ یعنی اگر دیدیم یک سری افراد یک طبیعت، به یک نحو هستند و غالب بر این است که اینها یک نحوند یا یک موضوع را دیدیم که غالب افرادش یک حکم دارند، بقیه افرادی را هم که دلیل ندارد و مشکوک است، به آن ملحق میکنیم و از آن به «غلبه» تعبیر میشود؛ چون شیخ در بیان عیب میفرماید، گاهی عیب، خودش معلوم است؛ مثل انسانی که ناشنوا به دنیا آمده یا عیب دیگری دارد و گاهی با غلبه معلوم میشود؛ یعنی افراد دیگر، یک عیبی را دارند و نمیدانیم که این شیء این عیب را دارد یا نه؟ میگوییم این هم آن عیب را دارد و محکوم به احکام عیب است. بعد میفرماید این به این معنا نیست که ما از جزئی، جزئی دیگر را فهمیدهایم تا شما بگویید جزئی نمیتواند مبیّن جزئی دیگری باشد، هر چیزی مبیّن خودش است، جزئی لا یکون کاسباً و لا مکتسباً، جزئی نمیتواند معرف آن جزئی باشد؛ چون اینها دو چیزند. پس چطور میتواند این معرف آن باشد؟! این از باب این نیست که جزئی، معرّف است، بلکه این افراد که دیده شد، عقلا گمانشان بر این است که قدر جامع و طبیعت جامعه این افراد، همین حکم را دارد پس فرد مشکوک هم دارای همین حکم است؛ چون از افراد قدر جامع است. این سخن ایشان در اینجاست؛ گرچه مرحوم میرازی قمی در قوانین، در یک جا بحث از غلبه میکند و میفرماید غلبه، حجت نیست یا استقراء را گفتهاند حجت نیست، ولی اگر به جایی رسید که اغلب افراد این طور بودند، به عنوان این کشف میشود و قدر جامع هم این است و حکم بر فرد مشکوک هم بار میشود. «رجوع به شرع در عناوین مخترعه شرعیه» امر دوم: در این عناوینی که موضوع احکام قرار گرفته، اگر این عناوین مخترَعه شرعیه باشد، لابد و أن یراجع الی الشرع تا بببنیم شرع چه بیان کرده است؟ مثلاً صلات یا تیمم از امور مخترَعه شرعیه است، صوم از امور مخترَعه شرعیه است و ما برای تعریف صلات و صوم باید به سراغ ادله شرعیه برویم تا ببینیم شارع چه چیزی را صلات و صوم میداند و آن مفهوم شرعی بر مفهوم عرفی، مقدم است؛ چون شارع این معنا را موضوع حکم خودش قرار داده است؛ یعنی احکام بر همین چیزی که خودش گفته، بار میشود، نه بر چیزی که خودش نگفته است؛ مثلاً «الصلاة ینقض بالاستدبار»؛ یعنی صلاتی که من گفتهام، ینقضی بالاستدبار از قبله، نه صلات به معنای دعا تا بگویید دعای پشت به قبله باطل است و اثری ندارد. پس موضوعات مخترعه شرعیه، تابع دلیل شرعیاند و حکم، مخصوص همان است و غیرش را شامل نمیشود، کما هو الواضح. شارع آن را موضوع حکم خودش قرار داده است. اما در موضوعات غیر مخترَعه، معیار فهم عرف است، آنجا باید ببینیم عرف چه میگوید، اگر شارع در آنجا اختراع و ابداعی در موضوعات عرفیه ندارد، فالمُتَّبَع العرف، باید دید عرف چه میگوید. مثلاً عیب و عواری که در صحیحه یا حسنه زراره آمده و موضوع حکم، عیب و عوار است دارد: عن أبي جعفر (علیه السلام) قال: «أيما رجل اشترى شيئاً و به عيب و عوار لم يُتبرّأ إليه و لم يبين له فأحدث فيه بعد ما قبضه شيئاً ثم علم بذلك العوار و بذلك الداء إنه يمضى عليه البيع و يردّ عليه بقدر ما نقص من ذلك الداء و العيب من ثمن ذلك لو لم يكن به».[2] در اینجا موضوع، عیب و عوار است که عرفی است و عوار هم همان طور که از صحاح، ظاهر میگردد، همان عیب است؛ هر چند احتمال دادهاند که «عوار» عبارت از عیوب ظاهره باشد و عیب، اعم باشد، ولی این محض احتمال است و الا صحاح؛ همان طور که شیخ و دیگران نقل کردهاند، گفته «العیب هو العوار، العوار هو العیب». اینها یک معنا دارند. این موضوع یک احکامی قرار گرفته؛ مثل ارش و خیار العیب قرار گرفته است و وقتی شارع دخالتی در آن نکرده، مُتَّبَع عرف است. باید ببینیم که عرف، عیب و عوار را چه میداند؟ و آنچه را که عرف عیب و عوار میبیند، باید اخذ و طبقش عمل کرد. و لا یخفی که حاکمیت عرف و اعتبار نظر عرف، هم در مفهوم وجود دارد و هم در تطبیق مفهوم بر مصداق وجود دارد. اگر عرف برای ماء یک مفهومی میبیند و بعد ما شک میکنیم که ماء الکبریت یا آبی که ممکن است در کره مریخ پیدا بشود، آیا آن هم جزء مصادیق ماء است یا جزء مصادیق ماء نیست؟ باز باید به سراغ عرف برویم تا ببینیم آیا عرف، مفهوم را بر این مصداق، تطبیق میدهد یا نه؟ اگر تطبیق میدهد، پس عرف گفته این هم از مصادیق این معنا است، ولی اگر عرف تطبیق نمیدهد و ما خودمان بخواهیم حکم آن موضوع را بر آن بار کنیم، این حکم است بر غیر آنچه موضوع است. وقتی عرف این را ماء نمیبیند و ما بخواهیم احکام ماء را بر آن بار کنیم، این حکم بر غیر آن موضوع شرعی است و لذا عرف مُتَّبَع است، هم در مفاهیم و هم در تطبیق مفاهیم بر مصادیق، تبعاً لسیدنا الاستاذ (سلام الله علیه) بر خلاف مرحوم نائینی (قدس سره) که ایشان فرمودهاند در تشخیص مصداق، دیگر کاری به عرف نداریم، بلکه ما باید خودمان ببینیم آن طبیعت بر این مصداق صادق است یا نه، ولو خود عرف صادق نداند، ولی ما بر اساس کسر و انکساری که میکنیم و معنایی که میگیریم، حکم میکنیم که این هم جزء مصداق آن موضوع است. پس در موضوعات مخترعه، مُتَّبَع در مفهوم، شرع است، در موضوعات عرفیه، مُتَّبَع، عرف است، مگر اینکه شارع در آن تصرف و دخالتی کرده باشد. «اختلاف فقهاء در تعریف عیب» در اینجا در تعریفهای عیب، اختلاف فاحشی بین فقهاء وجود دارد و ظاهر این است که این تعریفها به بیان معنای عرفی برمیگردد؛ یعنی او میگوید معنای عرفی این است و دیگری میگوید معنای عرفی این است. یکی میگوید معنای عرفی، کلما زاد أو نقص است؛ چه در مالیت اثر بگذارد، چه اثر نگذارد، حتی اگر مالیت را هم زیادتر کند، به حسب خلقت اولیه یا به حسب آنکه غالب است. معیار، زاد او نقص است یکی دیگر میگوید عیب عبارت است از نقص؛ چه بالزیادة چه بالنقصان که موجب نقص در آثار و خصوصیات بشود که نقص در آثار و خصوصیات، موجب نقص در مالیت میشود، وقتی آثارش کم بشود، ممکن است زیاد شدن یک شیء سبب بشود آثارش کمتر بشود و ممکن است کمتر شدن، آثارش را کم کند. آن نقصی که سبب نقص در آثار میشود، عیبی که سبب نقص در آثار و خواص میشود، عیب است، چه زیاده باشد، چه نقیصه. اما اگر موجب نقص در مالیت نشد، عیب نیست و لذا مثل عبد خصی در جایی که موجب زیاده در مالیت است؛ یعنی برای خریدش خیلی طرفدار دارد که بخرند برای خانههایشان تا مطمئن باشند، خصی را بیش از غیر خصی میخرند، اینجا گرچه نقص دارد و خصی شده و از او کم شده و نقص است، اما نقص در مالیت نیاورده و تعریفهای دیگری که شده است، لکن حق از همه اینها همان است که فقیه یزدی، مرحوم سید محمدکاظم میفرماید و آن این است که عیب، عبارت است از نقص در شیء که موجب نقص آثار و خصوصیات بشود؛ بحیث یوجب نقص در مالیت بشود؛ چه بالزیادة باشد، چه بالنقیصة باشد. این حرف مرحوم سید است و انسان میفهمد که عرف هم همین را میگوید، عرف، هر نقصی را عیب نمیداند بلکه نقصی را عیب میداند که موجب نقص خصوصیات بشود، مثلاً یک دارو معیوب است؛ یعنی اثری را که باید دارو داشته باشد این ده درجه کمتر دارد و این میشود داروی معیوب. یا مثلاً خانهای را خریده و بعد معلوم شد که عیبی دارد، مثلاً در کنارش سر و صدا زیاد است و نمیشود استراحت کرد و به هیچ وجه هم نمیتوان ساکتشان کرد، این زیاده و نقص در مال نیست، خانه سر جایش است دو اتاق دارد، ایوان دارد، هال دارد، همه چیز دارد، اما آنکه موجب شده، نقص در اعتبار و امر اعتباری است که موجب نقص در مالیت شده. پس چه زیاده، چه نقیصه، چه زیاده و نقیصه در امور حسیه باشد، چه در امور اعتباریه باشد. سابقها خانههای کنار خیابان را وقتی که ملتفت نبودند، خانههایی که میخواست خیابان بشود، ارزان میدادند، بعد به تدریج گفتند گران میدهیم؛ چون وقتی خراب کنند، خانه کنار خیابان قرار میگیرد و قیمتش بالا میرود و نقص هم نیست، و نقص حسی ندارد، مثلاً سابقها در تهران، خانهای که در کنار مسجد بود، بیست درصد افزایش قیمت داشت، ولی الآن حاضرند شصت درصد زیر قیمت هم بفروشند؛ چون معمولاً جای آسایش برای صاحبخانه باقی نمیماند. یا خانه کنار مکثف است، آشغالهای شهرداری را آنجا میریزند و زمستان و تابستان، پشه و بوی آن آزاردهنده است. اینها همه نقص در خصوصیات مبیع میآورد، ولی نقص در امور اعتباری است. پس زاد او نقص؛ چه زیاده در امور اعتباری، چه نقص در امور اعتباری یا حقیقی، جامعش این است که موجب نقص در آثار و خواص است که سبب میشود مالیتش کم بشود. «دلالت روایت بر عیب بودن هر نقیصهای در مبیع» این، چیزی است که از عرف برمیآید، لکن اشکالی که در اینجا وجود دارد، روایتی است که در این باب داریم، در باب خیار عیب از رسول الله نقل شده که میگوید هر نقصی عیب است مطلقاً؛ چه موجب زیاده بشود، چه موجب نقیصه بشود: عن الحسين بن محمد عن السياري، علی بن محمد سیاری، قال: روي عن ابن أبي ليلى أنه قدم إليه رجلٌ خصماً له. یک کسی طرفش را آورد. فقال: إن هذا باعني هذه الجارية فلم أجد على ركبها حين كشفتها شعراً، اصلاً رانش هیچ مو نداشته است. و زعمت أنه لم يكن لها قط، و گمانم این است که هیچ وقت نداشته است. قال: فقال له ابن أبي ليلى: این چه حرفی است تو میزنی؟ إن الناس يحتالون لهذا بالحيل حتى يذهبوا به، موبر میگیرند، دارو میگیرند که موها از بین برود، این که اصلاً ندارد تو گله داری؟ اینکه راحتتر است، نه لازم است موبر بخری، نه داروهای قدیمی. فما الذي كرهتَ؟ تو از چه چیز خوشت نیامده که میگویی این جاریه را به من دادهاند؟ قال: أيها القاضي، به تو چه مربوط است؟ إن كان عيباً فاقض لي به، تو چکار به این کارها داری؟ اگر عیب است، بگو که عیب است تا من بروم و ردش کنم و اگر عیب نیست که هیچ، تو میگویی، ربطی به تو ندارد. قال: اصبر حتى أخرج إليك فإني أجد أذى في بطني. معذرت میخواهم، من دستشوئیام گرفته و چون دستشوئیام گرفته، صبر کن تا بروم بول کنم و بیایم جوابت را بدهم. ثم دخل و خرج من باب آخر، رفت و از یک در دیگر آمد. فأتى محمد بن مسلم الثقفي. احسنت به اینها که در مقابل حق، تسلیم بودند. فقال له: أي شيء تروون، شما چه روایت میکنید. عن أبي جعفر (علیه السلام) في المرأة لا يكون على ركبها شعرٌ أ يكون ذلك عيباً؟ فقال: محمد بن مسلم أما هذا نصاً فلا أعرفه، در مورد بالخصوص مو نداشتن ران، چیزی از امام ندارم. و لكن حدثني أبو جعفر (علیه السلام) عن أبيه عن آبائه (علیهم السلام) عن النبي (صلی الله علیه و آله) أنه قال: «كل ما كان في أصل الخلقة فزاد أو نقص فهو عيب».[3] هر چیزی که زیاد باشد، چه کم، چه زیادی در قیمت بیاورد، چه نقص در قیمت بیاورد. فقال له ابن أبي ليلى: حسبك، همین بس است. ثم رجع إلى القوم فقضى لهم بالعيب. گفت این عیب است. اشکال این است که در این روایت میگوید «كل ما كان في أصل الخلقة فزاد أو نقص فهو عيب» دیگر دائرمدار نقص مالیت نیست، کما اینکه دائرمدار نقصهای احتمالی هم نیست، نقص اعتباری را نمیگوید، مثلاً یک زمینی است که مالیات و خراج زیادی از آن میگیرند، این نقص است، ولی آن را شامل نمیشود یا همان طور که عرض کردم زمینی است که کنار مکثف یا دباغخانه است، این آن را شامل نمیشود؛ چون در خلقت اصلیه آن خانه و زمین، چیزی کم و زیاد نشده. این روایت، هم مسأله نقص در مالیت را اعتبار نکرده، میگوید، ولو مالیت هم زیاد بشود، باز عیب است و همین طور، نقصهای اعتباری را هم اعتبار نکرده. «جواب فقهاء به استدلال مستدلین به روایت ابی لیلی» از این روایت چندین جواب داده شده که من چندتا از آنها را عرض میکنم و بعد جواب شیخ را میخوانم. شیخ (قدس سره الشریف) چندین جواب داده است. یک جواب که شیخ هم دارد، ضعف سند این روایت است. علی بن محمد سیاری مجهول است، توثیق نشده است و شیخ میفرماید با یک روایت، ولو صحیحة السند هم باشد، مشکل است دست از مفهوم عرفی برداریم و بگوییم شارع اینجا خواسته یک گونه اعمال تعبد کند، چه رسد به یک روایت ضعیفه. اشکال دوم، اشکال مرحوم سید محمدکاظم (قدس سره) است که میفرماید این از باب حمل بر غالب است، غالباً این طور است که زاد أو نقص، غالباً زیاده و نقص در مالیت میآورد و این هم از آن باب بیان کرده است، نه اینکه بخواهد به طور کلی بگوید. «پاسخ شیخ انصاری (قدس سره) از روایت ابی لیلی» شیخ (قدس سره) در اینجا از این روایت جواب میدهد: «فإن ظاهر اطلاق الروایة - المؤید بفهم ابن مسلم من حیث نفی نصوصیة الروایة في تلك القضية [اختصاصش نداده به این قضیه] المشعر بظهورها فيها، و فهم ابن أبي ليلى من حيث قوله و عمله – [برمیآید که حکم مربوط به اینجای بالخصوص نیست، بلکه همه جا نقص و زیاده، موجب عیب است، هم عملاً این طور کرده هم قولاً؛ چون عملاً گفت عیب است و قولاً هم قبول کرد] كون مجرد الخروج عن المجرى الطبيعي عيباً و إن كان مرغوباً فلا ينقص لأجل ذلك من عوضه كما يظهر من قول ابن أبي ليلى: ان الناس لیحتاجون... الخ [برمیآید که ولو به گونهای باشد که قیمت را هم بالا ببرد، باز عیب است؛ چون ابن ابی لیلی گفت مردم این حیلهها را به کار میبرند که مو نداشته باشد، تو آمدی از نداشت مو شکایت داری؟ پس ولو نداشتن مو قیمت را بالا میبرد، ولی باز یکون عیباً] و تقرير المشتري له في رده [مشتری هم قبول کرده، منتها به او گفت تو چه کار داری؟] لكن الإنصاف: عدم دلالة الرواية على ذلك [که حتی اگر قیمت را هم بالا برد، روایت بر آن دلالت نمیکند.] ما أولا: فلأن ظاهر الحكاية أن رد المشتري لم يكن لمجرد عدم الشعر [مشتری نه برای اینکه مو نداشته، مشتری برای اینکه این یک مرض بوده و از اول نداشته و این یک جور مریضی در زن است که از اول نداشته لذا گفت: «لم یکن له قط» اضافه کرده که هیچ وقت نداشته، نه اینکه بوده و زائلش کرده است، آنکه مطلوب است، ازاله بعد از وجود است، ولی اینکه آن گونه نبوده است] بل لكونها في أصل الخلقة كذلك الكاشف عن مرض في العضو أو في أصل المزاج كما يدل عليه عدم اكتفائه في عذر الرد بقوله: "لم أجد على ركبها شعراً" حتی ضم الیه دعواه انه لم یکن لها قط. [هیچ وقت من در آنجا مو نیافتم، معلوم میشود که مریض بوده و عیب داشته، اینکه غیر از آن است که محل بحث است] و قول ابن أبي ليلى: "إن الناس ليحتالون في ذلك حتى يذهبوه"... [دلالت نمیکند که مخالف با مشتری است، مشتری جایی را میگوید که از اصل نداشته، ابن ابی لیلی هم جایی را میگوید که داشته ولی بعد زائل شده است. چرا ابن ابی لیلی منظور هر دو را نفهمید؟ گفت حکم همین است که من میگویم: چون نمیدانسته و میخواسته بهانه بگیرد. و الا اینکه میفهمد او چه میگوید. اینکه میگوید هرگز مو ندیدهام، معلوم میشود مریضی است. بعد او گفت تو چکار داری؟ تو حکمش را بگو. میگوید این] و إنما هي مغالطةٌ عليه تفصياً عن خصومته لعجزه عن حكمها و الا فالاحتیال و لاذهاب شعر الرکب... [و احتیال در اذهاب شعر رکب، دلالت نمیکند که عدمش مؤثر نیست.
|