قرائن و شواهد دال بر اختصاص مقبوله عمر بن حنظله به شبهات موضوعیه
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1402 تاریخ: 1393/11/15 بسم الله الرحمن الرحيم «قرائن و شواهد دال بر اختصاص مقبوله عمر بن حنظله به شبهات موضوعیه» بحث در باره فقه الحدیث مقبوله ابن حنظله است و شواهد و قرائن زیادی وجود دارد که مقبوله مربوط به شبهات حکمیه است که در شبهات حکمیه هم بحث قضاوت و بحث رفع اختلاف و فصل خصومت نیست، بلکه در شبهات حکمیه، بحث بیان حکم شرعی است و مقبوله هیچ ربطی به قضاوت و حاکمیت و غیر آن ندارد، این مربوط به شبهه حکمیه است و به چند قرینه استدلال شده که شبهه موضوعیه را شامل میشود: یکی کلمه «فی دَین» است که میگوید: «اختلافا فی دین». گفتهاند دین، غالبش شبهات موضوعیه است. این یکی از آن دو وجوهی است که مورد استدلال قرار گرفته است و دیگری تعبیر «حاکماً» در اینجاست و یکی هم در صدرش که مراجعه به طاغوت و به سلطان و قاضی است. راجع به قرینیت دین، گفتیم که احتمال میرود این دین هم شبهات حکمیه باشد و اشعار دارد بر اینکه شبهات حکمیه است، کلمه «دین»، نه کلمه قرض، ندارد فی قرض، بلکه دارد فی دین. دین عبارت است از یک بدهکاریای که یا با قرض یا با معامله سلف و یا با جهات دیگری حاصل میشود. این احتمال در اینجا وجود دارد و نمیشود به محض احتمال اینکه میخواهد شبهه موضوعیه را بگوید، از آن قرائن صرف نظر کرد؛ یعنی این مربوط به شبهه موضوعیه است و میخواهد اعم را بگوید. همین طور کلمه مراجعه به سلطان و قاضی، گفته میشود از سلطان، مسأله نمیپرسیدند، و این مربوط به زمان خود ماست که اگر زمان ما بخواهیم قضاوت کنیم، معیار را زمان خودمان قرار بدهیم، البته نمیشود از سلطان مسأله پرسید و سلطان با یک حجابها و وسائلی هست که جای مسأله پرسیدن نیست و علاوه بر این غالب سلاطین یا همه آنها مسأله هم بلد نبودند. بلکه سلطانی که در اینجا هست، به اعتبار امروز درست است، ولی به اعتبار زمان سابق، درست نیست، در زمان سابق، همه چیز را به قدرت وابسته میدانستند، الآن هم همه چیز به قدرت است، ولی آن روز هم همه چیز به قدرت وابسته بود و قدرت هر چه میگفت، همان بود، حتی بنی العباس و بنی الامیة هم تابع بودند ببینند نظر قدرت چطور است. در آخر تعادل و تراجیح قوانین، مرحوم میرزا بحثی دارد که گاهی علمای امامیه، تقیةً موافق با عامه حرف میزدند، شما میگویید در خبرین متعارضین باید موافق را رها کرد و مخالف را گرفت، ولی گاهی آنجا میرزای قمی دارد، حاشیه قوانین هم شرح کرده است که گاهی اینها موافق با عامه حرف میزدند. در بیانش آمده است که سلاطین مشروبات الکلی میخوردند که حلیت و حرمتش یک بحث بود، طهارت و نجاستش هم یک بحث بود. عامه مشروبات الکلی را نجس میدانستند و به پادشاهان حمله میکردند که میخواهید با لباس نجس نماز بخوانید. اینها را مجبور کرده بودند که بگویند طاهر است، بر خلاف مبنای خودشان باید بگویند طاهر است. هر چه سلطان بپسندد هنر است، این در جوامع بشری یک فرهنگ بوده و الآن هم هست. به هر حال، این از این جهت بوده که موافق با آنها حرف میزدند. اصلاً این طور بوده شما فرهنگ سابق یادتان نیست و مقداری که از فرهنگ سابق را به یاد دارم، یک چیزهایی را مربوط به قدرت میدانستند که کدخدا چه میگوید یا پادشاه چه میگوید، مثل الآن نبود که پادشاه و سلطان فقط بناست کار سیاسی بکنند، همه چیز را از او میپرسیدند. پس احتمال اینکه از آنها سؤال میشده، وجود دارد و اینکه میگویید ندارد، مربوط به زمان ماست. وقتی احتمال وجود دارد، وجهی ندارد که ما از آن قرائن و شواهد صرف نظر کنیم. اما کلمه «فانی قد جعلته علیکم حاکماً»[1] این را در امر بعدی عرض میکنم. هذا که احتمال دارد آنها هم شبهات حکمیه باشد. اگر بخواهید بگویید که یک نحوه ظهور در شبهات موضوعیه دارد، میگوییم این قرائنی که گفته شد، سبب میشود ظهور صدر از بین برود، ظهور این دو جمله از بین برود و حدیث مربوط به شبهات حکمیه بشود؛ چون وقتی حضرت فرمود: «فانی قد جعلته علیکم حاکماً» گفت حال اینها هر یک به سراغ یک نفر رفتند و اختلفا فی حدیثکم، پس معلوم میشود ریشه، حدیث آنها بوده، نه مسأله فن قضاء و موازین قضاء و حدیث در شبهات حکمیه کارساز است و الا در شبهات موضوعیه که حدیث کارایی ندارد. یا الراد علینا الراد علی الله، اگر یک کسی بگوید این قاضی اشتباه کرده، به خدا برگشته است؟ زنش بر او حرام است؟ اموالش را باید مصادره کنیم یا «و الراد علینا و الراد علی الله»، کسانی را میگوید که از ائمه نقل میکردند، مطلبی را برای رفع شبهه حکمیه از ائمه نقل میکردند؟ یک روایت را از امام معصوم نقل میکردند که فرموده است زن از همه چیز ارث میبرد. این را اگر کسی بگوید معصوم اشتباه کرده (نعوذ بالله) یا نادرست گفته است، این الراد علیهم کالراد علینا و الراد علینا کالراد علی الله و قرائن زیادی که داشتیم، آن قرائن، اظهر از اینهاست؛ یعنی آنها میفهماند که مراد شبهات حکمیه است، نه شبهه موضوعیه، و روایت مربوط به گفتن مسأله است که وقتی به سراغ شما میآیند تا مسأله بگویید، مسألهای بگویید که کسی علیه آن حرف نزند. «دیدگاه فقها در مورد نصب فقهاء از طرف معصوم در حدیث مقبوله و پاسخ استاد» امر دوم: گفته میشود که این حدیث فقها را نصب کرده و وقتی برای حاکمیت نصبشان کرده، دیگر آثار بعد هم بر آن بار میشود. اینها برای حاکمیت منصوبند، صاحب اختیار همه هستند، همه مردم محکوم حاکمیت آنها هستند. نُصب الفقهاء، صرف اینکه میداند، علم اجمالی، منجز است یا نه؟ بحث اجمالی را بلد است، بحث حقیقت در وجوب است یا حقیقت در استحباب یا اعم است، یا وجوب و استحباب است، صرف اینکه اینها را بلد است، یک دوره قوانین را حفظ است، یک دوره فصول را حفظ است، در باره هدایة المسترشدین اظهار نظر کرده، این جُعل حاکماً علی الناس، اگر مردم بخواهند نفس هم بکشند، باید زیر نظر او نفس بکشند، گفتهاند معنای نصب این است و همه حرفها مربوط به همین حدیث است و غیر از این حدیث چیز دیگری نیست که به درد بخورد و اینها از طرف معصومین منصوبند، حق هم ندارید مخالفت کنید. اگر گفتند نفس نکشید، باید بمیرید. این معنای حاکمیت است، معنای منصوب بر حکومت است. به هر حال، گفتهاند این روایت «انی جعلته علیکم حاکماً» فقها را نصب کردهاند و تمام آثار نصب و حاکمیت برایشان بار میشود. جواب از این دیدگاه هم از گذشته، معلوم شد که این اصلاً ربطی به باب موضوعات ندارد تا «حاکماً» بشوند منصوب از قبل او، بلکه مربوط به شبهات حکمیه است و این «حاکماً» به عنوان معرّف است. این روایت مربوط به شبهات حکمیه است که نصب نمیخواهد. کلمه «حاکماً» معرفی است. مثل الآن هم مرسوم است که اگر کسی به جایی میرود، میگویند اجازه نماز جماعت داری یا اجازه نماز جماعت نداری، نماز جماعت که اجازه نمیخواهد، معرفی است، یعنی میگویند ما این آقا را عادل میدانیم و غیر از معرفی، چیزی نیست. در روایات هم نسبت به فتوا معرفی زیاد هست، ولی در هیچ کدامش نصب نیست. روایات در باب 11 از ابواب صفات قاضی آمده است، عن شعيب العقرقوفي قال: قلت لأبي عبد الله (علیه السلام): ربما احتجنا أن نسأل عن الشيء فمن نسأل؟ قال: «عليك بالأسدي يعني أبا بصير»[2] اینکه میگوید برو از او فتوا را بپرس. در روایت دیگر آمده است: عن علي بن المسيب الهمداني قال: قلت للرضا (علیه السلام): شقتي بعيدة و لست أصل إليك في كل وقت، روحانی هم کم است و من نمیتوانم بیایم. فممن آخذ معالم ديني؟ از کدام دفترها آقا بگیرم؟ قال: «من زكريا بن آدم القمي المأمون على الدين و الدنيا».[3] به سراغ زکریا بن آدم برو که مأمون در دین و دنیاست و از او روایت را بگیر. یا در روایت علی بن یقطین، دارد: عن الرضا (علیه السلام) قال: قلت: لا أكاد أصل إليك أسألك عن كل ما أحتاج إليه من معالم ديني أ فيونس بن عبد الرحمن ثقة آخذ عنه ما أحتاج إليه من معالم ديني؟ فقال: «نعم»[4]. یا در روایت دیگر آمده است: عن عبد العزيز بن المهتدي و كان خير قمي رأيته و كان وكيل الرضا (علیه السلام) و خاصته قال: سألت الرضا (علیه السلام) فقلت: إني لا ألقاك في كل وقت فعمن آخذ معالم ديني؟ فقال: «خذ عن يونس بن عبد الرحمن»[5] سه روایت مربوط به یونس است که همه آنها این طور است که میگوید از یونس بن عبد الرحمن روایت را بگیر. بنابر این، این هم یک امر در این روایت که این روایت، منصب را نمیخواهد بگوید. «نفوذ حکم حاکم برای همه در مقبوله عمربن حنظله و پاسخ استاد» یک امر دیگر در این مقبوله، این است که گفتهاند حکم حاکم، برای همه کس نفوذ دارد حتی برای مجتهد دیگر هم نفوذ دارد. اگر فقیهی حکمی کرد، همه باید از او اطاعت کنند، مگر اینکه مطمئن باشند که این در مبادی، اشتباه کرده، به دروغ به او گفتهاند ماه را دیدهایم، این هم حکم کرد که فردا اول ماه است، ولی بعداً معلوم شد که اینها کلک زدهاند، اینها که میخواستهاند روزه بخورند، به دروغ گفتهاند. این روایت که میگوید «الراد علیهم کالراد علی الله» این، همه را شامل میشود و فرقی بین فقیه و غیر فقیه نیست، حکم هم دائرمدار نزاع نیست، «انی جعلته علیکم حاکماً»؛ چه در نزاع باشد، چه در اول ماه که نزاع نیست. کسی دعوا ندارد، منتها یک عده معتقدند فردا اول ماه است و یک عده معتقدند نیستند. دعوا نیست، اختلاف نیست. البته یک وقت دعوا هست؛ مثل اینکه گفت اول ماه پول مرا بده، این میگوید فردا اول ماه است و میخواهد پولش را بگیرد، ولی دیگری میگوید نه. این، دعواست. اما صرف اینکه اول ماه است یا اینجا مسجد است، دعوا ندارد، میخواهد مسجد باشد، میخواهد نباشد. گفتهاند آن را شامل میشود، ذیل هم همه را شامل میشود و بر همه لزوم اتباع دارد. «انی جعلته علیکم حاکماً و الراد علیه کالراد علی الله». اگر کسی حکم حاکم را در رؤیت هلال، در مسجد بودن، در امور غیر دعوا، چه برسد به امور دعوا یا در امور سیاسی یا در امور اقتصادی رد کرد و گفت من این حرف را قبول ندارم، باید اعدامش کرد، زنش هم عده وفات نگاه دارد، بعد آن آقا که اعدامش کرده، برود زنش را بگیرد، هر چه هم کاسبی میکند مال خودش نمیشود، اموالش را هم به ورثهاش میدهیم؛ چون یک فقیه گفته است این طور است، ولی تو گفتهای من این را قبول ندارم، این «الراد علیهم کالراد علی الله». گفته این از این روایت هم برمیآید که در حکم حاکم دعوا نمیخواهد، اطلاق دارد. همچنین از این روایت برمیآید که برای همه وجوب اتباع دارد، دلیل وجوب اتباع «الراد علیهم کالراد علی الله» است، بدون فرق برای این جهت. این هم منوط به این است که روایت بخواهد شبهه موضوعیه را بگوید. کلمه حاکم هم به معنای قاضی هست که اگر یک پروندهای را قضاوت کرد، قاضی دیگر نمیتواند پرونده مختومه را رسیدگی کند، این مربوط به شبهه حکمیه است و اصلاً به شبهه موضوعیه ارتباطی ندارد. این تمام کلام در یک مقداری از فقه مقبوله. «دیدگاه فقهاء در شرایط قاضی» شرایطی برای قاضی ذکر شد که مرحوم سیدمحمدکاظم در ملحقات عروه ده شرط برای قاضی نقل کرده است، ولی به نظر بنده همه آن شرایط به دو شرط برمیگردد. یک مقدارش را هم تحریر و دیگران گفتهاند. شرط اول، بلوغ، باید عاقل باشد، حتی اگر دیوانه ادواری است و در زمان جنونش حکم میکند، ولی دیوانهای است که از این جهت درست میگوید، حرفهایش درست است - به قول مرحوم سید «للجنون فنون»- نسبت به زمانهایی که عاقل است حرفی نیست، عاقل است و حکم میکند، نسبت به هفته دیوانگی هم گفتهاند باز قضاوتش درست نیست؛ گرچه این دیوانه درست حکم میکند و للجنون فنون، اما این کار را درست انجام میدهد. اگر دیوانه ادواری در زمان جنونش، اگر درست حکم میکند، باز گفتهاند حکمش نفوذ ندارد. غیر بالغ هم نفوذ ندارد. و الکل کما تری، چون وجهی برای انصراف نیست. بلوغ، پانزده سال، شش دقیقه کم است، میگویید ادله از اینجا انصراف دارد، تا شش دقیقه تمام شد، انصراف هم از بین میرود. بلوغ چه وجهی برای انصراف است که این باید بالغ باشد؟ رجلی که در روایت ابی خدیجه آمده که گفت: «الی رجل یعلم شیئاً من القضایا» که میشود چهار دلیل: انصراف و اجماع و مُوَلّی علیه بودن و عدم استقلال، و روایت مشهوره ابی خدیجه سالم بن مکرم. اجماع و انصراف و مُوَلّی علیه بودن، اصلاً مُوَلّی علیه است، مانعی ندارد، این امور خودش به دست دیگران است و دیگران باید در اموالش دخالت کنند، دیگران باید در حقوقش دخالت کنند و خودش متلفت نیست که چه بخرد و چه بگیرد، ولی موازین قضاء را به خوبی میداند و در موازین قضاء اعلم از دیگران است، مورد وثوق هم هست که رشوه نمیگیرد، جیبش را پر نمیکند، خیلی بچه خوب و منظمی است، چرا نتواند قضاوت کند؟ چه دلیل داریم بر اینکه چون مُوَلّی علیه است، پس نمیتواند در باره دیگران قضاوت کند. مُوَلّی علیه است؛ یعنی امورش را ولیّش انجام میدهد؛ چون غالباً مصلحت را نمیداند، ولی اینجا بحث قوانین و موازین قضاء است، «البینة علی المدعی و الیمین علی المدعی علیه»،[6] کتاب قانون را جلوی خودش میگذارد، حرفهای اینها را با آن هماهنگ میکند، یکی را حاکم و یکی را محکوم میکند. اما کلمه «رجل» که در آن روایت هست، اولاً معلوم نیست که «رجل» به معنای بالغ باشد. مرد بودن؛ یعنی اگر یک دقیقه به پانزده سال داشته باشد، مرد نیست و به محض اینکه به پانزده سال رسید، مرد میشود. رجل، یعنی بالغ خودش محل کلام است که مرد، یعنی بالغ، مرد، یعنی مرد. اولاً جواب دادهاند که این روایت ابی خدیجه با مقبوله، مُثبِتَین هستند، درست است که مقبوله، مطلق است و دیگری مقید است، ولی چون هر دو مُثبِتَین هستند، مفهوم ندارد تا با مفهومش مقبوله را قید بزنیم. مقبوله دارد: «الی من عرف» میخواهد بالغ باشد، میخواهد نباشد، اینجا گفتهاند که اینها مُثبِتَینند و تقیید، وجهی ندارد. این تمام نیست؛ چون قیدی که در حدود و تحدید قوانین است، مفهوم دارد. قیود مأخوذه در قواعد و حدود، مفهوم دارند و الا گفتنش لغو است. امام دارد حدود قاضی را تعیین میکند. میگوید به آن ستمگران مراجعه نکنید، «انظروا الی رجل یعلم شیئاً من قضایانا»؛ چون مفهوم دارد، به آن مطلق قید میزنیم. این جواب تمام نیست که بگوییم اینها مفهوم ندارند، مفهوم دارد و تقیید میخورد و مُثبِتَین بودن، مربوط به جایی است که مفهوم نداشته باشد. حق در جواب چیست؟ جوابش این است که این بر حسب متعارف است، نمیشد بگویند به یک زن مراجعه کنید، مخصوصاً در آن زمان، لذا متعارفاً میگویند به سراغ یک مرد بروید. الآن همین طور است، میگوید کاری دارم، میگوید برو سراغ مردی. زنی نبوده که عالم بشیء من قوانین قضاء باشد، بعد هم مناسب نبوده که بگوید بروید سراغ یک زن، یا بروید سراغ یک نفر. بر حسب متعارف، خیلی وقتها بر حسب متعارف کلمه «رجل» میآید، اینجا هم متعارف است. بنابر این، اطلاق مقبوله هم اقتضای عدم شرطیت میکند، اصل هم اقتضای عدم شرطیت میکند. مثل الکلام فی البلوغ نعلاً بنعل، حرفاً بحرف، الکلام فی المجنون الادواری فی زمان جنونه. یا اگر مجنون غیر ادواری هم باشد، همیشه دیوانه است، ولی در یک جهت، دیوانه نیست، در یک جهت، درست حرکت میکند، در جهت قضاوت، درست حرکت میکند. چه کسی گفته نمیتواند بر کرسی قضاوت بنشیند؟ یک آقای دیوانه را میآوریم، دیوانهای که واقعاً خودش هم میگوید دیوانهام؛ و بر کرسی قضاوت مینشیند و واقعاً عاقل است؛ چون وقتی جنایت نکرد، عاقل است.
|