دیدگاه فقها دربارهی بیع منسوج نیمه بافته
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1368 تاریخ: 1393/9/2 بسم الله الرحمن الرحيم «دیدگاه فقها دربارهی بیع منسوج نیمه بافته» یکی از مسائلی را که شیخ در خیار الرؤیة متعرض شده این است که اگر نصف منسوجی، بافته شده باشد، آیا بیع این بافته شده و مغزول با آن که بافتهنشده، صحیح است یا فاسد است؟ شیخ (قدس سره)، از شیخ در مبسوط و همین طور از قاضی ابن سعید و علامه در کتبش نقل فرموده که باطل است، ولی علامه در مختلف، وجهی برای صحتش ذکر کرده که شیخ (قدس سره) میفرماید من کتاب نزدم نبوده و آن وجه را نیافتم. کیف کان، اینها قائل به بطلانند، لکن حق در مسئله، صحت است، قضائاً لاطلاقات و عمومات صحت عقود. درست است که بخشی از این دستمال، بافته شده و بخشی از آن بافته نشده، ولی خریدار، این دستمالی را که نصفش بافته شده و نصف دیگرش بافته نشده، میخرد تا همانند این نصف بافته شود، عمومات اقتضای صحت میکند. «دیدگاه مرحوم کمپانی (ره) دربارهی بطلان بیع منسوج نیمه بافته» مرحوم کمپانی برای بطلانش وجوهی را به عنوان اشکال، مطرح میکند، هرچند که آنها را جواب میدهد که یکی از آن دو وجه در کلام و نقل شیخ هم وجود دارد یکی از آن دو وجه، این است که گفتهاند بیع مغزول موجود با مغزول غایب، باطل است؛ چون ما فی الذمة مجهول است. این نصف از روسری را با نصف دیگرش که بناست بعداً ببافد، در ذمه اوست و این نصف، مجهول است. واضح نیست که مراد قائل به جهل چیست؟ روشن است که جهلی در کار نیست، چون بناست نصف دیگر، عین این نصف باشد، پس چه جهالتی در کار است؟ این طور نیست که نصف مغزول با یک نصف کلی باشد، بلکه یک نصف دیگری است که مثل این باشد و هر دو یک دستمال کامل میشوند، در این صورت، جهلی در ذمه وجود ندارد. مرحوم ایروانی میفرماید شاید مراد این بوده که این بافنده نمیداند چه قدر نخ میبرد و نمیداند چه مقدار رنگ میبرد، خصوصیاتش را نمیداند و چون بافنده آن خصوصیات را نمیداند، بیع غرری میشود. جواب این هم واضح است که چطور خصوصیات را نمیداند، در حالی که خصوصیاتی عین خصوصیات است؟ یعنی نصف دیگر دستمال، مثل این نصفهی بافته شده باشد. بنابر این، خصوصیات معلوم است و از این جهت هم نمیتوان قائل به جهالت شد. این یک وجه که در کلام شیخ هم به آن اشاره شده است. وجه دیگر این که گفتهاند بیع نصف مغزول به علاوه نصف غیر مغزول مستلزم جمع بین متناقضین است و جمع بین متناقضین درست نیست و محال است؛ چون بیع، نسبت به نصف موجود، لازم است و نسبت به نصف غایبی که بعد میخواهد ببافد، خیار تخلف دارد. پس از جهت نصف غایب، بیع جایز است؛ چون خیار الرؤیة دارد و وقتی دید، ممکن است، غیر از آن باشد که وصف شده، نسبت به نصف موجود، لازم است. پس این بیع هم لازم است و هم غیر لازم و این جمع بین متناقضین است. این حرف هم تمام نیست، مضافاً به اینکه گفته شده متعلق عقود، با تعدد اوصاف، متعدد میشود؛ یعنی ما برای عقد دو متعلق داریم، به اعتبار اینکه یکی موجود است و یکی غایب است. بیع، نسبت به موجود، لازم است و نسبت به غایب، جایز است. من نمیخواهم بگویم این درست است. لزوم نسبت به این موجود است و جواز نسبت به آن غایب است و متعلق عقود به تعدد اوصاف یا به تعدد کمیت، متعدد میگردد. بنابر این، جمع بین نقیضین لازم نمیآید. در تناقض، هشت وحدت شرط دان، یکی از آنها وحدت مکان است، یکی وحدت موضوع است و یکی هم وحدت زمان است. مضافاً به این که اینها با هم تفاوت دارند، اینکه آن جواز، فعلی نیست، بلکه یک جواز بالقوة است. عقد نسبت به موجود، لازم فعلاً و نسبت به غایب، جائز بالقوة؛ یعنی اگر در آن غایب تخلف حاصل شد جواز میآید و جواز بالقوة و لزوم بالفعل، تناقضی ندارد، مثلاً میگویید فلانی قابلیت دارد که دانشمند بزرگی بشود، ولی الآن هیچ چیزی نمیداند، ولو قابلیتش را دارد. این با هم تناقضی ندارد. پس نسبت جواز در آن غایب، بالقوة است؛ چون اگر تخلف شد، خیار رؤیت دارد و نسبت به موجود، بالفعل است. بنابر این، اشکال هم وارد نیست و بیع منسوجی که بعضی از آن فعلاً مغزول است و بعض دیگر را بناست بعداً عین همین، مثل همین ببافد، این بیع یقع صحیحاً و اصلاً جهل در ذمه هم لازم نمیآید، جمع بین متناقضین هم لازم نمیآید. این تمام کلام در خیار الرؤیة. «دیدگاه فقیه یزدی (قدس سره) دربارهی صحت بیع بدون شرط و وصف صحت مبیع» بحث بعدی در خیار العیب است که در آن، مباحثی مطرح هست. خیار العیب این است که جنسی را بخرد و بعد معلوم بشود که سالم نبوده؛ یعنی عدم وجود صحت در مبیع و در ثمن نیز همین طور است. در خیار عیب که منشأش فقدان صحت است، این معامله چگونه یقع صحیحاً با اینکه مستلزم غرر است و وقتی جنسی را میخرد و شرط به صحت و توصیف به صحت نمیکند و از میوه فروشی، میوه را برمیدارد و میآید، شما میگویید بعد که صحتش تخلف پیدا کرد، حق فسخ دارد؛ یعنی بیع از اول، غرری است؛ چون نمیداند وصف صحت هست یا نیست. توصیف و اشتراط هم در آن نیست؛ چون خیار صحت، آن است که نه توصیف به صحتی در آن هست، نه اشتراط صحت، بلکه جنسی را میخرد و بعد انکشف که صحیح نیست. این چطور صحیح است با اینکه مستلزم غرر است؟ برای صحتش به راههایی تمسک شده که فقیه یزدی (قدس سره) میفرماید: سه راه، برای اینکه بگوییم غرر در آن نیست وجود دارد: یکی اصل سلامت، به معنای اینکه اشیاء برحسب خلقتشان سالم هستند و ناقص شدن و فاسد شدنشان برای عروض عارض است و چون اصل در اشیاء سلامت است، اعتماداً بر این سلامت، بیع یقع صحیحاً. «خدشه و اشکال استاد به بیان مرحوم فقیه یزدی» ممکن است در برخی از این وجوه یا کلش خدشه کرد: اینکه غلبه در اشیاء، سلامت است، چون وقتی اشیاء به دنیا میآیند، غالبشان سلامت است، پس در این صورت، کسی که میخواهد هر چیزی را بخرد، میداند این جنس سالم است یا نه و امارهای بر سلامتش دارد یا نه؟ بله، اشیاء بر حسب خلقت اولیه، سالم به دنیا میآیند؛ ولی اینکه قصر قاصری آمده تا این را ناسالم کند یا نه، کجاست؟ به حسب خلقت اولیه، سالم پیدا شده، بحث در این نیست که آنِ خلقت اولیه بخرد، بلکه نمیداند آیا بعد از آن زمان خلقت اولیهای که علی الغلبة سالم به دنیا آمده، عیبی در آن پیدا شده یا نه؟ غرر خریدار با چه رفع میشود؟ پس اول که پیدا شد، سالم پیدا شد و غلبه بر این است که اول، سالم پیدا شد، در این صورت، از کجا معلوم که بعداً ناسالم نشده باشد؟ اشکال ما در بعد خلقت است. مضافاً به اینکه این کلیت ندارد، همه چیز غالباً سالم است، ممکن است یک مزرعهای تمام آنچه که فایده میدهد؛ مثلاً میوه جات، از اول، معیوب باشد یا درختان آنچه را که میوه میدهند، همه آنها ناقص باشند و عیبی داشته باشند. این در جاهایی است که سلامت اولیهاش محرز باشد؛ یعنی کاملاً، آفاتش را گرفتهاند و مطمئنیم سالم به دنیا آمده است. اما اینکه گفته میشود غلبه در اشخاص بر صحیح بودن است، از کجا که عقلا به این غلبه، اعتماد کنند؟ اصلاً ممکن است عقلا به این غلبه توجه ندارند تا اعتماد کنند. نمیداند صحیح است یا فاسد، اصلاً به این غلبه توجه ندارد. اصلاً غافل است از صحت و فساد و به غلبه هم توجه ندارد. غالب در افراد موجوده این است که صحیح باشند، ولی اینکه عقلا به این غلبه اعتماد کنند و اماره بر این باشد که این خربزهای که برمیدارم سالم است و اصلاً نگاهش نکنم، وقتی انباری از خربزه یا هندوانه دیدم، دست ببرم و یکی را بردارم، میپرسد: آقا چرا فکر نکردی که ممکن است عیب داشته باشد، چرا نگاه نکردی؟ میگوید اصل در افراد موجوده، غلبه بر صحت است و من به آن اعتماد کردم. اعتماد بر غلبه عند العقلاء ثابت نیست اولاً، توجه به غلبه و عیب نیست ثانیاً. اما غلبه در عقود: میفرماید غالباً افراد که عقد را انجام میدهند، به غرض صحیح بودن انجام میدهند. شبهه در اینجا این است که آیا غرض فعلی را میگویید یا غرض بالقوة را؟ غرض فعلی که اصلاً انسان غافل است، مثلاً تشنهاش شده و میخواهد یک هندوانه بخرد و بخورد، اینکه سالم باشد یا ناسالم، مورد توجه او نیست. غلبه غرض فعلی، نیست. غرض بالقوة هم اگر به مغزش رجوع کند، درمییابد که مرادش از هندوانه، هندوانههای سالم است و به آن غلبه اعتماد کرده و هندوانه را خریده است. فهو کما تری، اینها غلبههایی نیست که بتوانیم بگوییم عقلا به آنها اعتماد میکنند و با آنها رفع غرر میشود. البته، یک نکتهای هست که حاج آقارضا همدانی در حاشیهاش بر مکاسب دارد و آن، این است که بگوییم اصلاً غرر منهی، عبارت از جهالتی است که عقلا به آن اعتماد میکنند و با آن جهالت داد و ستد انجام نمیدهند. «نهی النبی عن الغرر»؛ یعنی از جهالتی که عقلا بر آن تکیه میکنند و به آن عنایت دارند، ولی جهالتهایی که در نظر عقلا مغتفر است و با آنها داد و ستد میکنند، «نهی النبی عن بیع الغرر»[1]، شامل آن نمیشود؛ چون اگر بنا باشد شامل بشود، اصلاً در عالم یک بیع صحیح نداریم؛ چون شما هرچه صفات و خصوصیاتش را دقت کنید، باز میبینید که یک خصوصیاتی هست که شما از آنها مطلع نبودهاید و به آنها کاری نداشتهاید. پس باید بگوییم در صحت و خالی بودن از عیب، متعارف بر این است که به این خلو از عیب، اعتنا نمیکنند؛ بنا دارند جنس را بخرند و توجهی به سلامتی و عیبش ندارند و وقتی توجهی ندارند و بنا بر این است که معامله انجام بگیرد، نتیجهاش این میشود که بیع یقع صحیحاً و غرری در کار نیست. «اشکال شیخ انصاری (قدس سره) به قائلین صحت بیع دارای خیار عیب» شیخ (قدس سره) میفرماید برخی گفتهاند در معاملاتی که خیار عیب هست، غررش این گونه رفع میشود که لفظ، منصرف به صحیح است. وقتی میگوید «بعتک هذا الدابوقة» یا «بعت هذا الخبز»، یعنی صحیح و کلمه مبیع و مطلق، منصرف به صحیح است، فلذا انصراف خودش یک دلیل عقلایی است. شیخ (قدس سره الشریف) دو اشکال به این حرف دارد: اولاً اگر انصراف است، در باب نذور و عهود و أیمان هم باید بیاید. مثلاً اگر نذر کرده گوسفندی را سر ببرد، باید یک گوسفند صحیح را که شاخش نشکسته باشد، عیبی در بدنش نباشد، سر ببرد، درحالی که این طور نیست و در باب نذور و عهود، اطلاقش اخذ میشود و صِرف صدق مسمی کافی است. ثانیاً انصراف در مطلق است، نه در امور جزئیه و شخصیه. ممکن است در طبایع الفاظ موضوعه للطبایع، به برخی افراد انصراف داشته باشد، ولی اگر یک لفظ برای جزئی شخصی، وضع شده باشد انصراف راه ندارد؛ چون بیش از یکی نیست که بگوییم منصرف به صحیحش است و باطلش را شامل نمیشود. یک موجود شخصی خارجی است که یا سالم است یا غیر سالم، این طور نیست که دو فرد باشد که بگویید انصراف دارد، شیخ میفرماید انصراف ندارد. پس تحقیق در مسئله این است که در چنین مواردی، عقلا اقدام میکنند و به چنین غررهایی اعتنایی نمیکنند تا «نهی النبی عن بیع الغرر» شاملش بشود.
|