بررسی حکم خیار غبن بر فوریت یا تراخی
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1329 تاریخ: 1393/2/6 بسم الله الرحمن الرحيم « بررسی حکم خیار غبن بر فوریت یا تراخی» بحث درباره اين است که آيا خيار غبن، علي نحو فوريت است يا علي نحو تراخي است؟ براي فوريتش به اين استدلال شده که خيار، برخلاف قواعد است، فيقتصر علي قدر متيقن و قدر متيقن هم همان آنات اول و فوريت است. براي تراخي هم به استصحاب خيار، استدلال شده و گفته شده که در آنِ اول خیار بود، پس براي بعد هم استدلال ميشود. ولي هر دو قول، موقوف بر اين است که هم براي دليل خيار، اطلاقي نباشد و هم دليل بر تراخي نداشته باشيم؛ يعني عدم اطلاق در دليل خيار، و الا اگر اطلاق باشد، نوبت به استصحاب يا قدر متيقن نميرسد و همين گونه دليل بر تراخي نداشته باشيم تا امر به شک، باز گردد. اگر دليل خيار، اطلاق نداشت و در بقاي خيار بعد از آن زمان، شک کرديم، در اينجا بحث شده که مرجع، عموم يا اطلاق «اوفوا بالعقود» است با تمسک به حکم مخصص. در زمان اول، خارج شده و در زمانات، فرض اين است که دليل خيار، ساکت است، پس نميتواند زمانهاي بعد را بفهماند. آيا در اينجا به عموم يا اطلاق «اوفوا بالعقود» تمسک کنيم و بگوييم که همان زمان اول، خيار هست و خيار علي نحو الفورية است، آيا ميشود به آنها تمسک کرد يا نه؟ «دیدگاه امام خمینی(قدس سره) در تمسک به عموم عام و تمسک به استصحاب حکم مخصص» سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) در اينجا جُل بحث را، اگر نگوييم کل بحث را که در اصول در همين تنبيه و مسئله دارد که اگر عامي داشته باشيم و خرج منه خاص في زمان، و شککنا نسبت به زمان بعد، آيا جاي تمسک به عموم عام است يا جای تمسک به استصحاب حکم مخصص است؟ در آنجا اقوال و تفاصيلي هست که ايشان در اينجا بيان کرده است، لکن مباحث اصولي است و ما وارد آنها نميشویم، بلکه از آن مقدار که به بحث ما مربوط است، می پردازیم و آن اين است که ايشان مدعي است اطلاق و عموم، هم دلالتاً با هم فرق دارند و هم مدلولاً و هم دالاً؛ به اين معنا که اطلاق از باب فعل است؛ يعني قانونگذار و مولا بعد از آنکه حکمي را بر طبيعتي آورد و در مقام بيان بود و قرينهاي بر خلاف، نصب نکرد، عقل و عُقلاء حکم ميکنند که تمام موضوع، نفس الطبيعة است و اين طبيعت، کلما تحقق في زمان او مکان، حکم جاري ميشود؛ چون موضوع، محقق گرديده است. پس اطلاق از راه دلالة الفعل است، دالش فعل است، دلالة الفعل، دلالة الجعل، جاعل، قانونگذار بعد از آنکه حکم را روي نفس طبيعت آورد و در مقام بيان بود و قيدي نزد، عقل و عقلاء ميگويند تمام الموضوع، الطبيعة، عقل ميگويد، اگر بنا باشد مقيد، مرادش باشد، نقض غرض است، اغراء به جهل است. عقلاء هم در محاجههايشان ميگويند تو که اين طور گفتي، حمل بر طبيعت ميشود. در عموم، دالّ و مدلول و دلالت، با هم فرق دارند؛ دال در باب عموم، الفاظ عموم است؛ مانند جمع محلي به «ال» يا «ال» استغراقي. آنجا دال، لفظ است و دلالت هم بالوضع است، وضع شده، ظهور دارد، بالوضع و ظهور است، اين لفظ با وضع يا ظهور، دلالت بر عموم ميکند و معنای عموم اين است که حکم را به همه افراد تالي، متعلق ميسازد. هر چيزي که تالي اين الفاظ عموم باشد، لفظ عموم دلالت ميکند که حکم براي همه آن افراد است؛ مثل «اکرم کل عالم» که فرد فرد علما را شامل میشود، تمام افراد را شامل ميشود، به نحو اجمال در کثرت، همه افراد و کثيرند، ولي به نحو اجمال و به نحوي که لفظ عام بر آنها دلالت ميکند و همه افراد را شامل ميشود، پس مدلول، افراد متکثرند، دليل، لفظ است و کيفيت دلالت، وضع و ظهور است. در باب عموم اينگونه است. بنابر اين، ايشان ميفرمايد برخي از مطالبي که درباره مطلق يا عام گفته شد، درست نيست؛ ازجمله اين که در باب مطلق گفتهاند گاهي اطلاق بدلي است و گاهي شمولي است. اين اصلاً وجهي ندارد. اطلاق جعل الحکم علي الطبيعة است و طبيعت، بدلي و شمولي ندارد، يعني اطلاق نميتواند شمول يا بدل را برساند. شمول يا بدل نسبت به افراد، ربطي به مطلق ندارد؛ چون جعل حکم بر طبيعت است. اگر هم بخواهد برخي را شامل شود و برخي را شامل نشود، به دليل ديگري نياز دارد. يا اينکه گفته ميشود، مطلق بعد از تماميت مقدمات حکمت، عام است، عموم دارد. ميگوييم مطلق بعد از تماميت مقدمات حکمت نيز مطلق است؛ يعني باز هم حکم، بر طبيعت است و بيش از طبيعت از آن به دست نميآيد. هيچ وقت عام نميشود، عام عبارت است از حکم بر افراد. يا اينکه گفته شده: «المطلق ما دل علي جنس شايع» يا «جنس سار»، شيوع سريان را در مطلق، اخذ کردهاند، درحالي که شيوع سريان در مطلق نيست؛ چون حکم، بر طبيعت است و طبيعت بما هي طبيعة، نه شمول دارد و نه سريان، بلکه سريان و شمول از باب حکم عقل است که ميگويد: کلما وجد الفرد، وجدت الطبيعة. طبيعت، شامل افراد میشود، ولي نه از باب اين که در حقيقت مطلق، سريان و شيوع است، بلکه ما دل علي جنس سار، يا ما دل علي معني شايع، درست نيست، بلکه دل علي الطبيعة را نميفهماند. شيوع و سريان، از باب حکم عقل است. پس مطلق نسبت به خصوصيات فرد هم اينگونه است؛ اگر گفت: «اکرم زيداً» نتيجهاش اين است. پس ميان مطلق و عام فرق است. لا یقال: بنابر قول به اينکه حکم، متعلق به طبيعت بما هي هي شده، گفته نشود که مستلزم اهمال در مقام ثبوت است، چون معلوم نيست که ميخواهد همه خصوصيات يا برخي را بگويد. شما ميگوييد: «جعل الحکم علي الطبيعة»، طبيعت بما هي هي، اهمال دارد، لابشرط مقسمي خودش اهمال دارد، نه کلي است، نه جزئي؛ نه موجود است و نه معدوم، در اين صورت، چگونه چيزي که اهمال دارد، متعلق حکم قرار ميگيرد؟ جوابش اين است که چون اهمال دارد، نبايد موضوع حکم را عوض کنيم، بلکه بايد بگوييم اصلاً اهمال ندارد؛ زيرا طبيعت من حيث هي، اهمال دارد، اما طبيعت، بعد از آنکه در ذهن، متصور شد، موجود به وجود ذهني و لابشرط قسمي ميشود، نه به قيد لابشرط، چون اين قيد هم قيد است، اين خودش قيد است. طبيعت قبل از تصور بما هي هي، نه کلي است، نه جزئي، نه موجود و نه معدوم است، بلکه بعد از تحقق در ذهن، موجود به وجود ذهني ميگردد و در اين حالت، ديگر اهمالي ندارد و حکم روي نفس الطبيعة؛ يعني طبيعت لابشرط قسمي ميآيد و همه افرادش را شامل ميگردد. مطلب ديگري که سيدنا الاستاذ (سلام الله عليه) دارد، اين است که اين اطلاق، متفرع بر عموم است، تقريباً یک نحوه طوليت دارد؛ چون ما در «اوفوا بالعقود» يک وجوب داريم، يک متعلق داریم که وفاست و يک موضوع داریم که عقد است. ايشان ميفرمايد اطلاقي که در عقد، يعني موضوع است، مترتب بر عموم است و عموم آمده وجوب وفا را روي طبيعت عقد آورده، موضوع آن است و حکم بر آن عارض شده، در اين صورت، اگر يک فرد از عام خارج شد، قيدي به مطلق، وارد شده يا نه؟ اگر گفت: «اکرم کل العالم الا العالم الفاسق»، اين عالم، اطلاق دارد، يا در باب «اوفوا بالعقود»، عقد ربوي خارج شده، شما بگوييد عقد غرري هم خارج شده و عموم «اوفوا بالعقود» تخصيص خورده؛ يعني هر عقدي وفا دارد الا عقد ربوي. در اينجا عموم، تخصيص خورده؛ چون شامل اين افراد ميشده، ولي موضوع مطلق، از بين ميرود و ديگر، تقييدي براي مطلق نيست. مطلق عبارت بود از نفس طبيعت، الآن هم همان نفس طبيعت است و دستي به آن نخورد. الان هم اگر تخصيصي ميزنند، در عموم، تصرف شده؛ يعني «اوفوا بکل عقد» و «کل عقد» شده «الا عقد فلان»، ولي عقد، سر جاي خودش هست. پس آن مطلق که تابع آن عموم است، اگر آن عموم تخصيص خورد، اطلاق مطلق سر جاي خودش باقي است و هيچ شبههاي در اطلاقش نيست، «اوفوا بالعقد»؛ يعني «اوفوا بکل عقد» و عقد، سر جاي خودش هست و اين يک فرد، خارج شده. پس تخصيص عام، ارتباطي به تقييد مطلق، پيدا نميکند. اگر مطلق، تقييد خورد و گفت: «اوفوا بالعقود الا در روز شنبه؛» يعني عقد در غير شنبه، وجوب وفا دارد و در شنبه وجوب وفا ندارد. تا اينجا يک نتيجه بگيريم: نتيجه اين است که ما يک دليل داريم که خيار را در يک زمان، ثابت کرده، در زمان اول، دليل خيار آمده و آن را ثابت کرده، مثل لاضرر که ميگوييد زمان اول را ثابت ميکند، شامل زمانهاي بعد نمیشود، زمانهاي بعد، اقدام به ضرر است. اين زمان اول، خارج شده و اطلاق بر جاي خودش باقي است. اوفوا بالعقود الا در روز شنبه، شک میکنیم روز يک شنبه از اطلاق خارج شده يا نه؟ قاعده اين است که بگوييم اطلاقش محفوظ است و مانند عموم عام است که وقتي ميگويد: «اکرم کل عالم الا العالم الفاسق»، شامل بقيه ميشود و تخصيص عام موجب نميشود که اصالة العموم در بقيه نيايد. اينجا هم گفته الا روز شنبه، يعني الا در آنِ اول، و دليل خيار از آناتِ بعد، منصرف است. گفتيم عموم عام، تخصيص ميخورد، ربطي به اطلاق مطلق ندارد. اگر اطلاق مطلقَ قيد خورد، مطلق ميشود در غير هو. گفته خيار، لزوم دارد الا روز شنبه، که روز شنبه را گفته خيار دارد. نتيجهاش اين ميشود که «اوفوا بالعقود في غير يوم السبت» اين اطلاق هست و شک ميکنيم که روز شنبه، بيرون رفته يا نه؟ اصالة الاطلاق، محکّم است، همانطور که اصالة العموم، محکّم است. نتيجه اين ميشود که خيار علي نحو فوريت است. البته اين بحثها مربوط به اين است که دليل خيار نخواهد اطلاق داشته باشد و اگر دلیل خیار آمد گفت از الآن تا انقلاب مهدي (سلام الله عليه)، خيار دارد، نميتوانيد به اطلاق تمسک کنيد و اطلاق از بين رفت و «اوفوا بالعقود» سر جاي خودش باقی ميماند. اين نشان ميدهد که خيار علي نحو تراخي است، برای این که همه ازمنه را شامل شده است. تا اينجا گفتيم مقتضاي اطلاق، اين است که همه ازمنه و امکنه را شامل میشود الا ما خرج بالدليل. سيدنا الاستاذ در اينجا مطلب ديگري دارد. برخي خواستهاند اين عموميت و استمرار را با وجوه ديگري اثبات کنند. «کلام امام خمینی(قدس سره) دربارهی مقتضای اطلاق» ایشان ميفرمايد: «وجوه اخري لاثبات عموم زماني. و قد يتمسک لاثبات العموم الزماني او الاستمرار بوجوه: [که ما به اطلاق، تمسک کرديم.] منها: ما عن جامع المقاصد من أن العموم في افراد العقود يستتبع عموم الازمنة [گفته عموم در افراد و عقود، عموم ازمنه را طلب ميکند و ميگويد بايد آنها به دنبال من بيايند،] و إلا لم ينفع بعمومه انتهی [اگر بنا باشد عموم ازمنه به دنبالش نباشد، به محض اينکه عقد تمام شد، وجوب وفا لغو است؛ چون ديگر عموم ازمنهاي در کار نيست.] و لا يخفى أنه لا يرجع إلى التشبث بالاطلاق [نميخواهد به اطلاق، تمسک کند، بلکه قصد دارد به يک وجه عقلي تمسک بجويد.] بل مبنى الاستفادة أمر خارجي [آن امر خارجي هم قضاوت عقل است.] و هو أن وجوب الوفاء بكل عقد لو لم يكن على وجه العموم و الاستمرار لزمت اللغوية، لعدم الدليل في الآن الثاني بعد العقد على وجوب الوفاء به [وقتی استمرار در کار نيست، يک عموم فردي است و آنِ بعد، دليلي بر وجوب وفا نداريم.] فيلزم عدم الانتفاع بالعموم الافرادي [ديگر عموم افرادي هم قابل استفاده نيست.] مع أنه وارد لاثبات الحكم و العمل به، و هو عين اللغوية، فوجب تنزيهاً لكلام الحكيم عنها الاستتباع المذكور [جامع المقاصد ميگويد به دلالت اقتضا بايد بگوييم آيهی «اوفوا بالعقود» عموم افرادي دارد و استمرار و عموم ازماني هم دارد، و گرنه مستلزم لغويت است. سپس شيخ اعظم، اشکال کرده و گفته نتيجه مقدمات حکمت، اين نيست. ايشان هم فرموده آنجا نخواسته به مقدمات حکمت تمسک کند:] فما أفاده الشيخ الاعظم(قدس سره) في رده كأنه في غیر محله [ببينيد امام نسبت به شيخ، چه ادبي به کار ميبرد! ميگويد: گويا در غير محلش است] فانه لم يتمسك بالاطلاق و بمقدمات الحكمة الجارية لاثباته حتى يتوجه إليه ما أفاده مع الاشكال فيه على ما تقدم [تا برگردد بگويد، مقدمات حکمت اين را نميگويد، بلکه مقدمات حکمت افراد را ميگويد، که ما گفتيم افراد را هم نميگويد.] بل تمسك بما تقدم ، و هو غیر مقدمات الحكمة [به اين لغويت و دلالت اقتضا تمسک کرده. اشکالي که به ايشان وارد است، اين است که:] نعم يرد عليه: أنه يكفي للانتفاع بالعموم الافرادي و الخروج عن اللغوية».[1] اگر اين عموم بخواهد، وجه داشته باشد و از لغويت خارج شود، اطلاق موضوع، کفايت ميکند، چون وقتي موضوع، اطلاق داشته باشد، ميگويد يجب الوفاء بطبيعة العقد، هرجا طبيعت عقد بود، وجوب وفا هم هست. پس هم ازمان را شامل میشود و هم امکنه را شامل میشود. محض اطلاق موضوع براي خروج از لغويت، کافي است، نيازی ندارد که بگوييم عموم افرادي، عموم ازماني را ميطلبد، چون اگر عموم ازماني به دنبالش نباشد، کارش لغو است. ميگويد داعي نداريم که کارش را لغو بدانيم، بلکه اطلاق موضوع برايش کفايت ميکند. «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ»
|