عدم سقوط خیار مغبون در صورت تصرف غابن و عدم ارتباط به خیار غبن در صورت فسخ مغبون نسبت به مال خودش
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1323 تاریخ: 1393/1/26 بسم الله الرحمن الرحيم «عدم سقوط خیار مغبون در صورت تصرف غابن و عدم ارتباط به خیار غبن در صورت فسخ مغبون نسبت به مال خودش» بحث در تصرف غابن و آنچه از تصرف غابن مربوط به بحث خیار غبن است و آن اینکه تصرفات غابن موجب سقوط خیار غبن از طرف مغبون نمیشود، اگر غابن، ولو تصرفات مخرجة از ملک و تصرفاتی که موجب میشود که نشود عین را به مغبون برگرداند این تصرفات غابن، چه بصورت بیرون رفتن از ملک خودش، مثل بیع لازم یا عتق یا وقف یا مانع دیگری باشد، مثل استیلاد یا اتلف، هیچ یک از اینها مانع از خیار مغبون نمیشود؛ چون وجهی برای اینکه مسقط خیار مغبون باشد نیست. اما اینکه مغبون بعد از فسخ نسبت به مال خودش، اگر تغییر و تبدلی در آن حاصل شده است، چه چیزی از غابن طلبکار است، این ربطی به خیار غبن ندارد، این یک بحثی است در تمام خیارات که اگر من له الخیار فسخ کرد؛ در حالی که عین مال او در دست دیگری بود و او تلف کرده است یا به بیع لازم آن را فروخته است یا آزادش کرده است یا اینکه استیلادش کرده این حکم برای همه است و خصوصیتی برای خیار غبن نیست و جای بحث هم در احکام الخیار است، آنجا باید بحث شود که اگر من له الخیار فسخ کرد؛ در حالی که عین مال او نزد من لیس له الخیار یک نحوه تغییر و تبدیلی پیدا کرده است یا از ملک او خارج شده است، آنجا جای بحث است، لکن شیخ (قدس سره الشریف) اینجا متعرض شدند، تبعاً لبعض اصحابی که اینجا متعرض شدهاند؛ مثل صاحب جواهر که هم در اینجا متعرض شد که مقداری از حرفهای صاحب جواهر را در باره تصرف غابن نسبت به خروج از ملک به عقد لازم یا به مثل وقف و امثال آنها و یا با مثل اجاره را، خوانده شد و اما اگر مغبون وجد مالش را نزد غابن با تغییر، مال خود را نزد غابن پیدا کرد، عین مال نزد غابن موجود است، ملک غابن است، اما حصل فیه التغییر، تغییر یا به زیاده است یا به نقیصه است یا به امتزاج است؛ تغییری که حاصل میشود یکی از این راهها است که شیخ انصاری (قدس سره) در این باره میفرماید: «دیدگاه شیخ انصاری(قدس سره) در خصوص تغییر مال مغبون در دست غابن» «إن کان التغییر بالزیادة: فإن کانت حکمیة محضة کقصارة الثوب و تعلیم الصنعة [غابن به او حرفهای یاد داده است] فالظاهر ثبوت الشرکة فیه بنسبة تلک الزیادة [شرکت حاصل میشود بین غابن و مغبون، به نسبت این زیاده، این زیاده هم که حکمیه است، یعنی چه شرکت حاصل میشود به نسبت این زیاده؟ به این معنا که این عین را قیمت میکنند بلاوصف و مع وصف، یعنی این عبدی که کتابت نمیدانسته است، قیمت او صد تومان بوده است، الآن که کتابت بلد است، قیمت او صد و بیست تومان است، یک ششم را غابن از مغبون میگیرد] بأن یقوّم العین معها و لا معها و یؤخذ النسبة [نسبت برای غابن اخذ میشود؛ چون او هم کاری کرده است، عمل او ارزش داشته است، تعلیم صنعت کرده است، ارزش داشته است، این ارزش نباید از بین برود. «حرمة عمل امرئ مسلم کحرمة دمه». هر چیزی که ارزش دارد، نباید از بین برود] ولو لم یکن للزیادة مدخل [اما یک فرض دیگر زیاده شده است، اما هیچ تفاوتی در قیمت نیاورده است، نقص نیاورده است، تفاوتی هم نیاورده است. مثلاً این عبد را فروخته است، بعد عمامه مجانی بر سر او گذاشته است که این عمامه برای او قیمتی اضافه نمیکند؛ چون تنفر از عمامه (نعوذ بالله) است] فی زیادة القیمة فالظاهر عدم شئ لمحدثها [هیچ چیزی برای او نیست] لأنه إنما عمل فی ماله و عمله لنفسه غیر مضمون علی غیره و لم یحصل منه فی الخارج ما یقابل المال [یک کاری کرده است که این کار ارزش ندارد، در مال خودش بوده است، چه ربطی به دیگران دارد که بخواهد از دیگران بگیرد؟! این خیلی توقع بیجایی است] ولو فی ضمن العین [ارزش اضافهای پیدا نشده است. این مربوط به اینکه زیاده، زیاده حکمیه باشد] ولو کانت الزیادة عینا محضا کالغرس [غابن اشجاری را غرس کرده است] ففی تسلط المغبون علی القلع بلا أرش [اصلاً میتواند قلع کند و هیچ ما به التفاوتی هم ندهد] کما اختاره فی المختلف فی الشفعة [در باب شفعه، اگر کسی که مالی را خریده است، قبل از اینکه شفیع مال را بگیرد؛ یعنی شریک دیگری بیاید مال را بگیرد، این در آن مال، اشجاری را غرس کرده است. شفیع، یعنی شریک دیگر میآید مال را میگیرد، درختها را هم قلع میکند، هیچ ارشی هم بدهکار نیست] أو عدم تسلطه علیه مطلقاً [نخیر اصلاً او تسلط بر قلع ندارد، نه با ارش و نه بدون ارش] کما علیه المشهور فیما إذا رجع بائع الأرض المغروسة بعد تفلیس المشتری [آنجایی که بایع ارض مغروسه رجوع کرد، بعد از اینکه مشتری تفلیس پیدا کرد. این بحث در کتاب المفلس مفصل آمده است. یک آقایی عین مالی را به شخصی فروخته است، بعد حکم تفلیس شده است، مشتری محکوم شد به حجر و تفلیس، اموال او بین غرما به نسبت تقسیم میشود، لکن کسی که عین مال او موجود است، فرمودند که او عین مال را برمیدارد، آن مال دیگر بین غرما تقسیم نمیشود. قبل از حکم به فلس، ماشینی به او فروخته است یا یک تکه زمین یا یک فرش الآن هست، فردا حکم به فلس شد، این زمین یا فرشی را که دیروز به او فروختهاند و الآن عین آن موجود است، این دیگر بین غرما تقسیم نمیشود، این را میدهند به این صاحب عین که از طلبکارها است؛ چون فرض این است که این هم طلب دارد، او هم جزء طلبکارها است، او مالش را برمیدارد. اگر این آقا در آنجا غرس کرده است، قبل از آن که حکم به تفلیس او بشود، اشجاری را در آنجا غرس کرده است، الآن صاحب زمین میخواهد بیاید زمین را ببرد؛ برای اینکه «وجد عین ماله عند المفلس، فیکون أحق من بقیة الغرماء»، عین مال را میبرد، آیا نسبت به درختها میتواند آنها را قلع کند و به او بدهد یا با ارش یا بلا ارش یا نمیتواند؟ میفرماید مشهور در اینجا گفتهاند نمیتواند. «عدم تسلطه علیه مطلقا کما علیه المشهور فیما إذا رجع بائع الأرض المغروسة بعد تفلیس المشتری» آنجا گفتهاند، وقتی که این آقا این زمین را خرید، غرس او غرس مأذون بوده است، در ملک خودش غرس کرده است، حال که این آقا احق است، به عین مال که زمین باشد، احق است، دیگر حق ندارد درختها را قلع کند، چون او وقتی غرس کرده است، غرس او به حق بوده است و فی ملکه است و صرف تفلیس و اولویت او سبب نمیشود که بتواند درختها را قلع کند] أو تسلطه علیه مع الأرش [یا میتواند قلع کند، اما باید ارش را بپردازد] کما اختاره فی المسالک هنا [در همین باب خیار غبن، مسالک این را انتخاب کرده است که مغبون میتواند درختها را قلع کند و ارش را به غابن بپردازد] و قیل به فی الشفعة و العاریة [در باب شفعه و عاریه هم همین گفته شده است. شفعه که مثال آن گذشت و در عاریه هم همینطور است. یک زمینی را به کسی عاریه داده است، حق داشته است که درخت در آن غرس کند، بعد از غرس درخت، از آنجا که عاریه عقد جایز است، به محض اینکه درختها به بار نشست و به نتیجه رسید، گفت زمینم را میخواهم، در اینجا هم گفتهاند مستعیر میتواند قلع کند، اما باید ارش را بدهد] وجوه: [همه وجوهاش را شیخ ذکر میکند] من أن صفة کونه منصوبا [وجه اول اینکه مسلط است، مجانی قلع کند. وجه آن این است] المستلزم لزیادة قیمته [اینکه اینجا میماند قیمت آن بالا است که مستلزم این است که قیمت آن اضافه بشود؛ یعنی الآن درخت منصوب غیر از درختی است که قلع کنند و بیندازند، یک درختی که میآورند بفروشند این درخت کشت شده با آن درخت مقلوع از نظر قیمت تفاوت دارند] إنما هی عبارة عن کونه فی مکان صار ملکا للغیر [چون روی مال مردم ارزش پیدا کرده است، ارزش اضافهاش نسبت به مال غیر است] فلا حق للغرس [حقی برای غرس نیست و مغبون میتواند درخت را قلع کند و بی ارش به او بدهد] کما إذا باع أرضا مشغولة بماله [یک جایی را فروخت که اشیایی در آنجا داشته است، خانه فروخته است و اشیایی در آن خانه وجود داشته است] و کان ماله فی تلک الأرض أزید قیمة... [قیمت آن بالاتر است. این اموال اینجا باشد، در این مغازه باشد، یک تومان را هشت تومان میخرند، اگر ببرد جای دیگر یک تومان را پنج ریال میخرند، مغازه یا زمین را فروخته است، ولی اموالی در این مغازه یا زمین است که اگر آنجا باشد، قیمت بالا میرود و اگر ببرد جای دیگر قیمت پایین میآید، مالک زمین و مغازه حق دارد بگوید بیا اموال خودت را ببر، تو به من مغازه فروختهای، تخلیه کن، تخلیه محل برای او واجب است؛ مثل اینکه اصل تسلیم محل واجب است، تخلیه محل هم واجب است، هیچ چیزی هم بدهکار نیست. جهت دیگر اینکه گفتهاند، کسی که آمده است اینجا غرس کرده است، در جایی که احتمال میداده است زائل بشود، غرس کرده است. این آمده در یک جایی که احتمال میداده است مغبون متوجه بشود و داد و ستد را به هم بزند، غرسی را در ارض متزلزل بوجود آورده است، این مثل خود اصلش است] لما حدث فی محل معرض للزوال لم یجب تدارکه [یک جایی که احتمال دارد از بین برود، تدارک آن واجب نیست؛ برای اینکه احتمال میدهد فردا از او بگیرند، چون در ملک متزلزل است، ضمانی ندارد و میتواند آن را قلع کند. «لما حدث فی محل معرض للزوال لم یجب تدارکه» این تدارک واجب نیست.] و من أن الغرس المنصوب الذی هو مال للمشتری مال مغایر للمقلوع عرفا [اینکه مشتری دارد، درخت غرس شده است، نگویید چوب است که بیندازید آن طرف، این مغایر با آن است] و لیس کالمتاع الموضوع فی بیت بحیث یکون تفاوت قیمته باعتبار المکان [آن به اعتبار مکان، قیمتش بالا میرود، اما این به اعتبار چی؟ اینجا باشد یا جای دیگر باشد، فرش سه در چهار هر جا باشد همین است، چه اینجا باشد صدتومان میخرند، چه جای دیگر باشد، فرقی نمیکند، ولی آنی را که غابن مالک است، شجر مغروس است و شجر مغروس با شجر مقلوع با هم فرق دارد.] مضافاً الی مفهوم قوله (صلی الله علیه و آله) لیس لعرق ظالم حق [مفهومش این میشود که غیر ظالم لعرقه حقّ، برای ریشه و درخت و برای کارهای او حقی است. این ظالم بوده است یا غیر ظالم غابن؟ عالم هم که باشد غیر ظالم است، کلاه گذاشتن خلاف است، ولی بیع او که ظلم نیست. اینجا میفرماید مضافاً که مفهوم لیس العرق ظالم حق، میگوید نمیتواند این درختها را قلع کند، اگر بخواهد قلع کند باید ارش آن را بپردازد؛ چون او به این ریشه درخت حق دارد] فیکون کما لو باع الأرض المغروسة [مثالش هم اینجاست که یک کسی زمینی را که درخت دارد میفروشد، زمین را که فروخت مشتری نمیتواند درختها را قلع کند و بیندازد دور، برای اینکه درست است درختها مال بایع است، اما این حق ندارد این کار را بکند؛ برای اینکه وقتی قلع کرد میشود چوب خشک و حطب غیر از آن درختی که مالک ارض مالک بوده است زمین مغروسهای را اصل زمین را فروخته است، بدون غرس. این هم وجه اینکه بگوییم که لیس له القلع مطلقاً] و من أن الغرس إنما وقع فی ملک متزلزل لادلیل علی استحقاق الغرس علی الأرض البقاء [این غرس در یک ملک متزلزل است، بگوییم با ارش میتواند. وجه سوم و دلیلی نداریم بر اینکه غرس مستحق ابقای در آن زمین است، هیچ دلیلی نداریم که غارس به اعتبار غرس حقی داشته باشد] و قیاس الأرض المغروسة علی الأرض المستأجرة حیث لا یفسخ إجارتها و لا تغرم له أجرة المثل فاسد [شما اینجا را قیاس کنید به یک زمینی که اجاره داده شده است و مالک، زمین را میفروشد «حیث لا یفسخ اجاره و لا تغرم له اجرة المثل» آن فرق فاسد است] للفرق بتملک المنفعة فی تمام المدة [آن آقایی که مالک بوده است زمین را اجاره داده است، مالک منفعت در تمام مدت بوده است، الآن آمده است در حق خودش تصرف کرده است؛ البته اگر مشتری فهمید که این زمین اجاره داده شده است، فقط حق الفسخ دارد، اما بیع باطل نیست؛ یعنی نمیتواند درختها را قلع کند] قبل استحقاق الفاسخ هناک بخلاف ما نحن فیه فإن المستحق هو الغرس المنصوب من دون استحقاق مکان فی الأرض [او غرس منصوب مالک است و هیچ استحقاقی نسبت به زمین ندارد. بنابراین، میتواند قلع کند و ما به التفاوت را به او بپردازد] فالتحقیق: أن کلاً من المالکین یملک ماله [مغبون بعد از فسخ مالک عین است، غابن بعد از فسخ مالک اشجار مغروسه است. هر یک مالک خودش است] لابشرط حق له علی الآخر و لا علیه له [ملکیت او مطلق است. اینطور نیست که ملکیت او به شرط اینکه له علیه دیگری یا علیه دیگری له، اینطوری نیست، ملکیت او مستقل است] فلکل منهما تخلیص ماله عن مال صاحبه [هر کدام میتواند مال خود را از مال صاحبش خالص کند] فإن أراد مالک الغرس قلعه [اگر مالک غرس بخواهد قلع کند، اگر غابن بخواهد قلع کند، باید تسویة الأرض کند.] فعلیه أرش طم الحفر [یعنی همان تسویه] و إن أراد مالک الأرض تخلیصها [او میخواهد درختها را قلع کند] فعلیه أرش الغرس [یعنی چه أرش الغرس؟] أعنی تفاوتها ما بین کونه منصوبا دائما و مقلوعا [فرض میکند، اگر این درختها تا آخر بود، چقدر قیمت داشت؛ چون غرس منصوب را مالک است تا آخر بود، چه مقدار قیمت داشت؟ الآن که قلع میشود، چقدر قیمت دارد؟ مغبون باید ما به التفاوت را به غابن بپردازد] و کونه مالا للمالک علی صفة النصب دائما [میگوید اینکه ما میگوییم صفت نصب دائما] لیس اعترافا بعدم تسلطه علی قلعه [این معنایش این نیست که مغبون نمیتواند قلع کند؛ چون غابن مالک قلع شجر منصوب است، این معنایش این نیست] لأن المال هو الغرس المنصوب [غرس منصوب را مالک است، زمین را کارهای نیست] و مرجع دوامه إلی دوام ثبوت هذا المال الخاص له فلیس هذا من باب استحقاق الغرس للمکان فافهم.»[1] این از باب این نیست که این غرس مستحق است در اینجا باشد، بلکه خود عنوان منصوب این کار را کرده است. وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ»
|