اشکال امام خمینی(ره) به دیدگاه شهید در لازمهی غرر در شرط سقوط خیار غبن در متن عقد
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1313 تاریخ: 1392/12/19 بسم الله الرحمن الرحيم «اشکال امام خمینی(ره) به دیدگاه شهید در لازمهی غرر در شرط سقوط خیار غبن در متن عقد» سیدنا الاستاذ فرمودند اگر غرری که شهید فرموده است با شرط سقوط خیار غبن در متن عقد لازم میآید، مرادش از این غرر، غرر به معنای جهالت باشد، اینجا لازم نمیآید. فرمود نه از برای اینکه قیمت در متعلقات بیوع نیست و نه برای اینکه قیم از اصاف مرغوب فیها نیست «بل عدم شموله للجهل بالقیمة لأجل أن القیم و لاسیما فی تلک الأعصار القدیمة لم تکن منضبطة تحت میزان معلوم و قاعدة مضبوطة. و فی عصرنا أیضا تری: أن السعر فی کل سوق فی بلد واحد بل فی کل دکة یختلف عن السعر فی غیره بحیث لو کان الشرط فی البیع العلم بالقیمة اختلّ نظام السوق أو وقع نوع المعاملات باطلاً لأن الجهل بالقیمة أمر شائع قلّما یتّفق التحرز عنه».[1] فرمودند اگر مراد از غرر این معنا باشد، این مضرّ نیست و «نهی النبی عن بیع الغرر» شامل آن نمیشود؛ مضافاً به اینکه بعد جواب دادند، اگر هم بگوییم شامل آن میشود، اینطور نیست که خیار غرر را ببرد تا رفع آن سبب بشود که خیار بیاید، جعل خیار یک مسألهای است، یک حکمی است بر روی بیوع صحیحه و انسان میتواند حق خودش را ساقط کند. اینطور نبوده است که آن غرر از باب خیار غبن مرتفع بوده است تا وقتی خیار غبن را ثابت میکنید غرر برگردد، غرر کاری به خیار غبن ندارد و خیار غبن، چه باشد چه نباشد، اگر شما گفتید این جهالت به قیمت سوقیه موجب غرر است، این فرقی در این جهت نمیکند. در توضیح جواب اول سیدنا الاستاذ باید این را عرض کنم که ما یک «نهی النبی عن الغرر» داریم، یکی هم «خیار غبن» داریم، دو حکم داریم: یکی بطلان معامله با غرر، یکی خیار غبن در معامله صحیحه. غرر برای آن جایی است که جهل به ذات مبیع باشد که در مالیتها دخالت دارد. نمیداند آیا برنج طارم اعلی را میخرد یا برنج هندی را، نمیداند غلام کاتب را میخرد یا بقر شیرده را، نمیداند گندم میخرد یا جو، فرش دستباف میخرد یا فرش ماشنی. این غرر در ذات مبیع است، جهالت در ذات مبیع که برمیگردد به اختلاف در مالیت و ارزش، اگر غرر جهالت در ذات مبیع بود،این مشمول نهی النبی عن بیع الغرر است و یکون باطلاً، اگر جهالت در مالیت بود، ارزش آن را و مالیت آن را نمیدانستیم، از باب جهالت در صفاتی که دخیل در مالیت است، اگر این رنگش رنگ سفید باشد، یک مالیتی دارد، اگر رنگش رنگ قهوهای باشد، یک مالیت دیگری دارد، کاتب باشد یک مالیت دارد، غیر کاتب باشد یک مالیت دارد. عبد خوش خط باشد، مثل طاهر تبریزی یا مثل میرعماد اصفهانی، یک قیمت دارد. عبد بدخط باشد یک قیمت دارد، اینها اوصاف دخیله در مالیت است، اگر این اوصاف را نمیداند، جهالت در مبیع و در ثمن است و مشمول نهی النبی عن بیع الغرر است، اما اگر ذات مبیع معلوم است، میداند برنج است و برنج طارم هم است، هم ذات معلوم است، هم صفات معلوم است که در نتیجه ارزش و مالیت هم برای او معلوم است، برنج طارم یک مالیتی دارد. این جهلی دارد که در قیمت سوقیه دارد، جهل در قیمت سوقیه؛ یعنی نمیداند این که الآن خریده است، در بازار هم همین خرید و فروش میشود یا نه؟ هم میداند عبد کاتب مالیت آن یک میلیون است، هم میداند مبیع، عبد کاتب است، هم میداند مثلاً مبیع رنگ قرمز است که یک قیمتی دارد، فرش دستباف است، یک مالیتی دارد، هم ذات را میداند و هم صفات دخیله در مالیت را میداند؛ یعنی ارزش را میداند. اینجا اگر بداند، نهی النبی عن بیع الغرر نمیآید و اگر نداند، نهی النبی عن بیع الغرر راه دارد، ولی گاهی هر دو را میداند، ذات مبیع معلوم است، صفات دخیله هم معلوم است، در نتیجه مالیت برای او معلوم است، جهل به قیمت سوقیه است؛ یعنی نمیداند این آقایی که این جنس را میخرد نمیداند در این بازار همین مقدار خرید و فروش میشود یا در بازار اینقدر خرید و فروش نمیشود. نمیداند که رغبتها چقدر است یا وقت کسادی بازار است یا وقت رواجی بازار است، اگر بازار رواج باشد، این را به همان قیمتی که این خریده است میخرند، اگر بازار کساد باشد، وقتی میخواهند از او بخرند، به ضرر باید بفروشد. جهل به قیمت سوقیه دارد. به قول مرحوم نائینی (قدس الله نفسه الزکیة) میفرماید جهل دارد به اینکه چقدر در بازار از او میخرند، جهل دارد به قیمت نزد خودش، نه به ارزش بازاری آن، اینطور جهالتهایی موجب خیار غبن است و نهی النبی عن بیع الغرر در آن راه ندارد. سر اینکه نهی النبی عن بیع الغرر در آن راه ندارد، سیره مستمره و تعارضی که در جامعه بوده است. همان چیزی که سیدنا الاستاذ به آن اشاره کرد که میخرند، قیمت سوقیه ضابطهای ندارد؟ یکی بیشتر میخرد، یکی کمتر میخرد، یکی به قدر مالیت میخرد، بعد میخواهد بفروشد، گاهی ممکن است کمتر بخرند، گاهی ممکن است زیادتر بخرند، اگر جهل به قیمت سوقیه دارد؛ یعنی جهل به اینکه این در بازار چقدر خرید و فروش میشود، این در بازار ده تومان خریده است، احتمال میدهد در بازار خرید و فروش پنج تومان باشد، پنج تومان سرش کلاه رفته، اینجا ادله خیار غبن میآید و این جهالت موجب غرر نمیشود و این که سیدنا الاستاذ در سابق فرمودند جهالت موجب خیار غبن است، اینطور جهالتی را فرمودند موجب خیار غبن است، اینجا میخواهد بگوید باطل نیست، عقلاء اینطور معاملات را دارند و قیمت سوقیه، یک قیمت ثابتی نیست. به هر حال اینجا جهل به قیمت سوقیه است، نه به مالیت، نه به ذات مبیع و نه به صفات دخیله در مالیت، هم ذات را میداند، هم مالیت را میداند، فقط جهل در قیمت سوقیه است و نهی النبی عن بیع الغرر شامل آنجا نمیشود؛ برای اینکه قیمت سوقیه شامل نمیشده؛ برای اینکه متعارف بوده است و نمیتوانیم بگوییم اینطور بیعی را هم شارع اشکال کرده است و الا همه بیوع یقع باطلاً؛ چون کسی نمیداند الآن که میخرد در بازار چقدر از او میخرند یا نمیخرند یا بازار دست او نیست که اگر قیمت بازار دست او باشد، میشود مالیت را بداند، اما بازار ممکن است دست او نباشد اگر غرر هم باشد، باز جهالتی است که برگردد به جهالت در ارزش و الا اگر جهالت به قیمت سوقیه برگردد، نهی النبی عن الغرر میگوید قیمت سوقیه را هم شامل میشود، پس بیع را هم بگو بگیرد، اشکالی که ندارد، بگو نهی النبی عن بیع الغرر قیمت سوقیه را هم شامل میشود، جهل به قیمت سوقیه نهی النبی عن الغرر هم شامل میشود، بالاتر از این که نیست، چیزی اضافه نمیخواهی بدهی که این جوابش همان بود که عرض کردم که گفت اگر اینطور باشد، یلزم که معاملات محکوم به بطلان باشد؛ برای اینکه در بازار قلّما یتّفق علم به قیمت سوقیه، همان چیزی که امام فرمودند: «لو کان الشرط فی البیع العلم بالقیمة اختلّ نظام السوق أو وقع نوع المعاملات باطلاً لأن الجهل بالقیمة»؛ یعنی قیمت سوقیه؛ یعنی اینکه چقدر میخرند، چقدر میفروشند، من بعداً چقدر میتواند بفروشم، جهل به قیمت امر شائع قلّما یتّفق التحرز منه. بنابراین، یک جهل به ذات مبیع داریم که در مالیت دخیل است، یک جهل به صفات مبیع و ثمن داریم که در مالیت دخیل است، یک جهل قیمت سوقیه است. چیزی که مورد نهی النبی عن الغرر یا عن بیع الغرر است، جهل به ذات که موجب بطلان میشود، اما جهل به قیمت سوقیه موجب خیار غبن است. إن کان فاحشاً و إن کان جاهلاً، اگر فاحش باشد، خیار غبن میآورد، اگر فاحش نباشد خیار غبن نمیآورد. پس امام میفرماید، اگر مراد از کسی که میگوید اینجا غرر میآید که شهید باشد؛ چون شهید فرمود فالظاهر بطلان العقد للغرر، اگر مراد جهالت است که ایشان میفرماید این جهالت مشمول نهی النبی عن الغرر نیست، به علاوه «ثم لو فرض شمول [قاعده] الغرر بمعنی الجهالة لمثلهما فلااشکال فی أن ثبوت الخیار لایفید لرفعها و لا یرتفع به و علیه فکیف یصحّ القول: بأن اشتراط رفع الخیار موجب للغرر؟! و إن کان المراد من الغرر هو الخطر [این تا اینجا راجع به جهالتش بود، این اشکال دوم بود که تازه اگر هم بگیریم، خیار رافع غرر نیست، عدم الخیار هم مثبت غرر نیست، یک موضوع عقلایی است که یا هست یا نیست، کاری به مسأله خیار ندارد] و لعل نظر الشهید(قدس سره) إلیه نظر الشهید (قدس سره) إلیه لأنه علی الاحتمال الاول لاوجه لقوله: [اگر به معنای جهالت باشد، هیچ راهی ندارد، شرط سقوط عقد در ضمن عقد موجب غرر نمیشود، بخلافه علی هذا الاحتمال که میشود راه برای آن پیدا کرد که اگر غرر را به معنای خطر بگیریم] یمکن أن یقال: أن الخطر الناشئ من قبل الجهل بالقیمة أو بغیرها [این خطر] یدفع بالخیار [اگر خیار باشد آن خطر نیست، اگر خیار نباشد، خطر جهل به قیمت وجود دارد. حاصل جواب ایشان این است که خیار اینطور نیست که خطر را ببرد، چیزی که خطر را از بین میبرد، فسخ خارجی است، نه اینکه خیار خطر را ببرد] لکن یرد علیه أیضا: أن دخول الجهل بالقیمة فی الغرر مستلزم لما تقدم فی الوجه المتقدم [یعنی لازمهاش این است که همه معاملات در بازار باطل باشد] و علی فرض شموله له فلایکون الخیار دافعاً للخطر المعاملی فإن نفس الخیار بما هو، غیر دافع له [خود خیار رافع غرر نیست تا شما بگویید حال که شرط سقوط کرد، غرر برمیگردد، غرر هست] و إنما الرافع هو الفسخ [فسخ رافع است] و هو رافع للخطر الواقع لا مانع عنه. [این هم رافع است برای خطری که واقع شده است و مانعی هم از آن نیست. این ربطی به آن ندارد و مانع آن نیست «و إنما الرافع فسخ» است «و هو رافع للخطر»، مانعی هم برای آن نیست، خیار را ساقط کرده است. ولی سقوط خیار موجب جهالت نمیشود موجب رفع خطر نمیشود، خطر را جهل آورده بود.] فالمعاملة وقعت خطریة و للمغبون رافع الخطر المتوجه إلیه بالفسخ فالنهی شاملة للمعاملة المذکورة [یعنی نهی النبی عن الخطر] و إن کانت متعقبة بالفسخ [ولو بعد فسخ هم بیاید باز این معامله یکون خطریاً] فالتعقب بما یدفع الخطر هاهنا [بگویید آن تحقق بعدی خطر قبلی را میبرد] کالتعقب بحصول العلم فی الفرض السابق [اگر یک معاملهای مجهوله و غرری بود، بعد از آن که تحقق پیدا کرد، علم پیدا کردند. در آنجا معامله صحیح است یا باطل است؟ معاملهای که به حکم جهالت کان غرریاً و باطلاً، بعد از تحقق معامله علم حاصل شد، نمیتواند بطلان معامله را از بین ببرد] مع وقوع المعاملة مجهولة».[2] با فرض اینکه معامله مجهوله بوده است، علم بعدی نمیتواند صحت را درست کند. اینجا هم بگویید فسخ بعدی نمیتواند آن خطری که در هنگام معامله تحقق داشته است، آن خطر را از بین ببرد. معامله وقعت خطریة و بعد دیگر فسخ، ولو خطر را میبرد، اما بعد نمیتواند معامله را صحیح کند. «شبهه استاد به دیدگاه امام خمینی(ره) در بیع خطری» در این فرمایش ایشان یک شبهه است و آن اینکه نهی النبی عن بیع الغرر؛ یعنی عن بیع الخطری. قدر متیقن این بیع خطری آن است که بعدش این خطر رفع نشود، خطر همینطور ادامه پیدا کند. قدر متیقن اینکه بیع و معاملهای که در آن خطر است و این خطر هم بعد رفع نشده است، این نهی النبی عنه، اما اگر یک معاملهای خطریه است و بعد از آن که معامله انجام گرفت، این خطر رفع شد یا مجهول بود، شد معلوم، آیا در اینجا باز اطلاق نهی النبی عن بیع الغرر شامل این هم میشود؟ آیا این بیعی که در هنگام بیع، خطرناک بود، اما بعد خطرش رفع شد، در هنگام بیع مجهول بود، نمیدانست جو میخرد یا گندم، اما بعد معلوم شد. آیا این نهی النبی اینجا را هم شامل میشود؟ بعبارة أخری، تحقق الجهل أو الخطر بما یرفعه، آیا حدیث آنجا را هم شامل میشود یا تأخر و تعقبش رافع و مانع از صدقش است؟ معلوم نیست اطلاقش آن طور جاها را شامل بشود، بلکه بعید نیست بگوییم که نهی النبی اینجاها را شامل نمیشود؛ چرا شارع جلوی معامله خطریه را گرفته است؟ چون همان هنگام انجام خطری است جلوی آن را گرفته است؟ یا از باب خطر جلوی آن را گرفته است؟ معامله خطریه را که شارع نهی کرده، نهی کرده است للخطر الموجود حین العقد؟ آن خطر حین العقد خصوصیت داشته است، یا معیار خطر بوده است؟ بعد از عقد خطر رفع شد. بگوییم با القای خصوصیت و تنقیح مناط یا فهم عرفی میفهمیم که این اطلاق ندارد یا گفته است بیع با جهالت درست نیست، اگر مجهول باشد و ندانی چه داری میخری، این بیع با جهالت درست نیست. با جهالت، یعنی جهالت هنگام عقد مانع است یا جهالت مانع است؟ جهالت مانع است، ولی اگر این جهالت بعد العقد رفع شد، در اینجا نمیتوانیم بگوییم این اطلاق دارد. پس اولاً اشکال در شمول اطلاق است، بعد لقائل أن یقول: اگر هم بخواهد مورد خاص را بگوید با القای خصوصیت و تنقیح مناط میتوانیم بگوییم، وقتی بعد شئای آمد خطر را رفع کرد، در آنجا نهی النبی عن الغرر شامل آن نمیشود. «اشکال به شهید در اسقاط خیار رؤیت و پاسخ آن» اما راجع به باب رؤیت، مرحوم شهید اشکال را هم در اسقاط خیار غبن فرموده است، غرر لازم میآید، هم در اسقاط خیار رؤیت. خیار رؤیت این است که یک عین شخصیهای را بایع توصیف میکند به این صفات، یک عین غائبه را توصیف میکند به یک صفاتی، بعد که این آقا میخرد و نگاه میکند میبیند آن صفات وجود ندارد. این طور جایی که اول توصیف کرده این را میگویند خیار رؤیت. شهید فرموده است، اگر در خیار رؤیت هم فرموده است یوجب الغرر، اگر خیار رؤیت را ساقط کند، غرر لازم میآید؛ برای اینکه اسقاط خیار رؤیت به معنای این است که آن توصیفی که انجام داده است، کلا توصیف است، توصیف کرده است، بعد خیار را ساقط میکند، آن اوصاف میشوند کالعدم، وقتی شدند کالعدم، یلزم الغرر، غرر لازم میآید. اوصافی بودند که دخیل در مالیت بودهاند، شرط سقوط الخیار آمد و آن اوصاف را کالعدم کرد. این یک اشکال که جوابش معلوم است که غرر از خیار نه بودنش رفع غرر میکند نه ایجاد غرر، اصلاً ربطی به آن ندارد، غرر یک موضوع خارجی عقلایی است، خیار الرؤیة یک حکم شرعی دیگری است، اینها ربطی به همدیگر ندارند. و فیه: أن ما یدفع الغرر هو التوصیف أو الاشتراط و لا ینافیهما اشتراط سقوط الخیار معلقاً علی تخلف الشرط کما لا یتنافی الإخبار التنجیزی بطلوع الشمس مع الإخبار التعلیقی بأنه لو لم تکن طالعة فاللیل محقق [هیچ منافاتی با هم ندارد] فلیس هذا الاشتراط ای اشتراط سقوطه علی فرض ثبوته و علی فرض تخلف الوصف الغاء للتوصیف [توصیف را الغا نکرده است] و لا فی حکمه و بمنزلته بل لا یعقل ذلک [اصلاً نمیتواند توصیف را از بین ببرد؛ برای اینکه حکم شرعی نمیتواند موضوع عقلایی را از بین ببرد] بداهة أنه لا یمکن رفع الحکم لموضوعه [حکم نمیتواند موضوع خودش را از بین ببرد، حکم متأخر از او بوده است، عارض بر آن بوده است، نمیتواند آن را از بین ببرد] فالدافع للغرر هو نفس التوصیف و هو حاصل سواء شرط السقوط أم لا. مع أن رفع الغرر قد یکون بتوصیف الغیر و برؤیته حال حضوره و اطمئنانه بالبقاء [دیگری توصیف کرده است، غیر بایع، این با بایع اینطور شرطی را میگذارد، یا خودش دیده است] فعلی فرض تسلیم ما تقدم لا یطّرد کما لا یخفی».[3]
|