Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نکاتی درباره عبارت «هذا کتاب القضاء» در تحریر
نکاتی درباره عبارت «هذا کتاب القضاء» در تحریر
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب بیع (درس 459 تا ...)
درس 1285
تاریخ: 1392/11/2

بسم الله الرحمن الرحيم

«نکاتی درباره عبارت «هذا کتاب القضاء» در تحریر»

در عبارت تحریر دارد: «هذا کتاب القضاء»، گفتیم کتاب خبر برای هذا است، مثل همه کتب فقهیه دیگر، مثل کتاب الصلاة، کتاب الزکوة. هذا هم اشاره ادعائیه یا استعاره است. برای قضاء هم دو تعریف شده است: یک تعریف مختص به باب حقوق مدنی و ترافع است که فصل خصومت و تنازع می‌شود. یک تعریف هم مطلق حکم است، چه در امور مدنی، چه در غیر امور مدنی؛ مثل تعیین قیم برای صغار یا امور اجتماعی دیگر که احتیاج به اعمال حاکمیت دارد و تحریر الوسیلة همین تعریف اول را آورده است و تعریف تحریر الوسیلة مناسب با کتاب القضاء است و بحثهایی هم که در قضا شده است، مربوط به آن است، اصلاً در قضا بحثی از آن قضای به معنای دوم؛ یعنی حاکمیت علی الاطلاق کار حاکم، بحث نشده است، همه‌اش راجع به قضای مربوط به ترافع است، ولی صاحب مستند به معنای اعمّ معنا کرده است و محقق در شرایع بنابر عدّ خودش، چهل و هشت کتاب فقهی دارد و از این کتابهای فقهی یکی مربوط به مجازاتها است که حدود است و این نشان از این است که اسلام تمام عنایتش به تربیت و فرهنگ و به «لیقوم الناس بالقسط» است. فرق بین قسط و عدل این است.

عدل چیزی است که قابل اجرا است، قسط معمولاً آن چیزی است که اجرا نمی‌خواهد از درون منشأ دارد. انبیا آمده‌اند لیقوم الناس بالقسط تا مردم خودشان به قسط عمل کنند؛ یعنی فرهنگ‌سازی بشود و بر این مبنا هم است که ما می‌بینیم از چهل و هشت کتاب فقهی، یکی باب مجازات است، بقیه مربوط به غیر مجازات است و محقق بنابر عدّ خودش که در چهار قسم تعیین کرده است، چهل و هشت تا می‌شود. این چیزی که ما گفتیم، منتها آقایون رفته‌اند و کتابهای دیگر را دیدند پنجاه و شش تا که ایشان دارد می‌گوید خوب آن ربطی به عرض ما ندارد، ما گفتیم چیزی که محقق در شرایع بیان کرده و خودش عدّ کرده است، چهل و هشت تا است. خودش هم گفته است عقود پانزده تا ایقاعات، یازده تا عبادات چند تا احکام چند تا، اینکه پنجاه و شش تا و پنجاه و هفت تا چیز خوبی است، اما اشکال به عرض بنده نیست، بنده حرفم این بود که محقق در شرایع خودش عدّ کرده است و شرایع خودش بر حسب عدّش بر چهل و هشت تا قرار داده است، آقایون رفته‌اند با اینکه دیدند بقیه جاها بیشتر است، خود کتابهای شرایع را عدّ کرده بودند و در آنجا هشت تا به آن اضافه کرده بودند، اینها رفته‌اند و کتابهای محقق را شماره کرده‌اند، هشت تا به آن اضافه کرده‌اند، که می‌شود پنج و شش تا، من پرسیدم پنجاه و شش تا جای دیگر را می‌گویید، گفتند نه در خود شرایع است! بعد مراجعه کردیم به شرایع دیدیم در شرایع، در عقود چهارتا را ذکر نکرده است.

در کتاب العقود محقق می‌فرماید خمسة عشر با اینکه وقتی تفصیل کتب را نگاه کنید، می‌شود تسعة عشر، چهار تا اضافه دارد، آن چهارتا بیخود بود، آنها اشتباه کرده بودند، ولی در باب عقودش چهارتا اضافه دارد، در حالی که در اجمال نوشته عقود و کتبها خمسة عشر و حال آنکه در تفصیل تسعة عشر، بعد بزرگانی که همه آن مقداری را که من دیدم شرح کردند، کسی به شرایع اشکال نکرده که محقق است، کتاب خودش را می‌گوید و احتمال اینکه اشتباه باشد، ندادند، این اشتباهی که محقق می‌فرماید خمسة عشر در اجمال و تفصیلش تسعة عشر است، یکی از دو احتمال در آن است: یا محقق (قدس سره) تسعة عشر نوشته است، ناسخ درست استنساخ نکرده است و یا نوشته است خمسة عشر؛ چون خمسة با تسعة یک نقطه فاصله دارند، با یک ذره خمیدگی دایره تاء، یک ذره خمیدگی پیدا کند، می‌شد خاء خمیدگی پیدا نکند دو نقطه داشته باشد می‌شود تاء، محقق تسعة عشر نوشته بود و بعد ناسخین تسعة عشر را اشتباه کردند و خمسة عشر نوشته‌اند یا اینطور بوده است که اشتباه، گردن ناسخین است و یا خود محقق (قدس سره الشریف) اشتباه کرده است. «و الجواد قد یکبو» و اشتباه از بزرگان هیچی نیست. این که بگویید بزرگی اشتباه کرده است، این بی احترامی به او نیست، بلکه این کمال احترام به او است؛ یعنی ما حرفهایت را دقت کردیم، دیدیم شما اینجا اشتباه کردید، وقتی می‌گوییم اشتباه کرده است، یک بزرگی را می‌گوییم اشتباه کرده است، این دلیل بر بزرگواری او است. پس احتمال دارد سهو از خود محقق بوده است در بیان اجمالی؛ در حالی که در بیان تفصیلی، تسعة عشر است یا سهو از ناسخین بوده است و الأمر فی ذلک سهل، لکن تذکّره مما لا ینبغی ترکه که از این به بعد باید در کتاب العقود شرایع نوشت که آنجا پانزده تا گفته است. آنجا که می‌رسید بنویسید هذا إما من غلط الناسخین و إما من سهو المحقق (قدس سره الشریف) که بین اجمال و تفصیلش سهو کرده است، تفصیل نوزده تا اجمال پانزده تا و بعید نیست که ناسخین این کار را کرده باشند یا ممکن است خود محقق هم مثلاً یک طوری نوشته بوده است، ممکن است خود محقق اشتباه کرده باشد.

«دیدگاه تحریر و صاحب مستند از منصب قضاوت»

بحث دیگری که تحریر و همینطور مرحوم صاحب مستند دارد، اینکه قضاوت را یک منصب عالی قرار داده است شبیه همینی که در مستند قرار دارد، منصب عالٍ عظیم و شرفه جسیم، منصب قضاوت یک مرتبه بالایی است، و شرفش هم جسیم است؛ یعنی کأنه مرتبه قضاوت تالی‌تلو مرتبه نبوت است، تالی تلو مرتبه امامت است، این یک مطلبی است که در تحریر آمده است. مطلب دیگر اینکه خطرش عظیم است، یکی دیگر هم می‌گوید خطرش زیاد است؛ قضاوت یک منصب عظیم است، عظمت منصب یک راهش این است که یک انسانهای خیلی بالایی می‌خواهد تا این مقام را به او بدهند این بالایی محل، دلیل بر این است که این منصب، منصب عظیمی است: (و إذا ابتلی ابراهیم ربّه بکلمات فأتمّهنّ قال إنی جاعلک للناس إماماً قال و من ذرّیتی قال لا ینال عهدی الظالمین).[1] مضمون این است. «لاینال عهدی الظالمین» در اینجا امامت للناس است؛ یعنی ابراهیم بنا است الگوی تمام مردم باشد، گفتارش، رفتارش، عملش... الگو باشد، آن هم الگویی که خداوند پذیرفته است، منتها این امامت للناس را بعد از آن که با مالش با جانش و با فرزندش او را آزمایش کرد و هزاران گرفتاری برای او آمد، در آتشش انداختند، آتشی که می‌گویند فرسخ در فرسخ هیزم جمع شده بود او را بسوزانند، به او داد. بعد هم که نجات پیدا کرد، گفتند تبعیدت می‌کنیم! گفت این عمری که اینجا تلف کردم، چیزهایی را که اینجا به دست آوردم، اینها را اقلاً به من بدهید بروم، گفتند نه آنها را به تو نمی‌دهیم، تبعیدش کردند، بعد هم که تبعیدش کردند، رفت و ازدواجی کرد و خدا یک بچه پسر به او داد، بعد از آن که پیر شده بود، خطاب شد به او که همسرت را ببر یک جایی بگذار که به فرموده امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) اگر تمام گیاهان آنجا را جمع می‌کردند، یک گوسفند را سیر نمی‌کرد! یک گودالی اطرافش بود، کوههای سر به فلک کشیده که الآن هم وقتی می‌رود مکه در یک حفره‌ای قرار داشت، زن و بچه را گذاشت آنجا خودش هم آمد این طرف و بعد گاهی می‌آمد نگاه می‌کرد، دستور خداوند است، بعد وقتی رسید به جایی که اینها را نمی‌دید، آخرین دیدارش بود، گفت که اینها را من اینجا گذاشتم: (عند بیتک المحرّم ربّنا لقیموا الصلاة فاجعل أفئدة من الناس تهوی إلیهم و ارزقهم من الثمرات لعلّهم یشکرون)[2] آنها را اینجا گذاشت و برگشت، با دردسر بزرگ شد، آب هم نداشتند، گیاه هم نداشتند، وقتی بزرگ شد، یک جوان شد گفتند برو سرش را ببر! برداشت او را آورد برای اینکه سر این جوان را که تازه مادرش آن همه برای او زحمت کشیده بود، سرش را ببرد، اسم حضرت ابراهیم قدغن بود. ما در زمان امام (سلام الله علیه) خیلی این جمله را می‌گفتیم، اسم خدا قدغن بود کسی ببرد. یک کسی گفت «سبوح قدوس ربّ الملائکة و الروح» ابراهیم گفت یکبار دیگر اسم محبوب مرا ببری یک سوم اموالم را به تو می‌دهم، سبوح قدوس دو سوم، سبوح قدوس تمام اموالش را اینطوری داد. به جان خودش، به فرزند خودش به تبعیدی که همه بلاها بر سر او آمده است، بعد از این بلاها شده «للناس إماماً»، معلوم می‌شود این یک مرحله عظیمه‌ای است، یک مرحله بزرگی است.

پس مرحله بزرگ برای این است که ما از قابلیت شخص می‌فهمیم او باید یک قابلیت بزرگ داشته باشد، کشف می‌کنیم این مقام یک مقام بزرگی است یا در مقام انبیا، نبوت انبیا، شیعه معتقد است، انبیا باید معصوم باشند؛ یعنی با اختیار خود، حتی فکر گناه هم نکنند، اینقدر خودساخته باشند که فکر گناه هم نکنند، آن موقع مقام نبوت به آنها داده می‌شود یا مقام امامت از نبی مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) آنها هم باید دارای عصمت باشند، عصمت یک امر اختیاری است، یک امر اضطراری نیست، آنها هم باید به گونه‌ای خودشان را ساخته باشند که فکر گناه نکنند، مرتکب مکروه هم نشوند، مگر برای اینکه بخواهند به دیگران یاد بدهند که این مکروه است، نه حرام. گاهی در روایات می‌بینید که یک فعل مکروهی را امام معصوم انجام می‌دهد، اما این نه برای اینکه خودش انجام داده است، این انجام داده است برای اینکه دیگران بفهمند این فعل جایز است، خیال نکنند که این فعل حرام است. آن موقع می‌شود امام و در رأس آنها علی بن ابیطالب (سلام الله علیه) تا مهدی موعود حجة بن الحسن هستند: «الذی یملأ الأرض قسطا و عدلاً».[3] این یک مقام بالایی است، امامت به هر کسی داده نمی‌شود: (لا ینال عهدی الظالمین)؛ یعنی ولو چه ظالم به نفس، چه ظالم به غیر، معصیت و ظلم به نفس است. ظلمهای به دیگران هم ظلم است. باید دارای عصمت باشد، امامت یک مقام بالایی است، نبوت یک مقام بالایی است، رسالت یک مقام بالایی است، باید یک مراحلی را طی کنند که در رأسش مرتبه عصمت است تا برسند به رسالت. نبی مکرّم اسلام در دوران قبل از رسالتش هم خودساخته بوده است؛ قبل از آن که رسول بشود و آیه سوره علق یا سوره مدّثر نازل بشود، او یک انسان خودساخته‌ای بوده است، هم ثبوتاً و هم اثباتاً و لذا اعتراضهایی که به پیغمبر می‌کردند،؛ هیچ کس نمی‌گفت این دروغ می‌گوید، این خائن است. می‌گفتند این جادوگر است، می‌گفتند سحر و جادوگری می‌کند؛ چون آنچنان خودساخته بود و آنچنان از نظر مقام اثبات و ثبوت صداقت و امانت و پاکی و نبود ظلم و ستم در خودش پرورش داده بود که روایات، او را هدایت و تأدیب می‌کردند که راه درست برود، قبل از آن به عنوان «محمد امین» معروف بود.

پیغمبر از اول خودساخته بود؛ برای اینکه به مقام رسالت برسد (الله أعلم حیث یجعل رسالته)؛[4] چون رسالت یک مقامی است که احتیاج به قابلیت دارد، قابلیت می‌خواهد، اما قضاوت، اگر مبنای صاحب جواهر را بگیرید، یک مبنایی که فرموده است، ولی بعد اشکال کرده است، ما هم تقریباً مبنای خودمان همان خواهد شد که اصلاً در باب قضاوت در زمان غیبت، همین قدر که یک آدمی آشنای به مسائل قضا باشد، ولو عن تقلید و عادل باشد، می‌شود قاضی باشد. چهارتا کلمه قضاء را بلد است، مشروب نمی‌خورد، قماربازی نمی‌کند؛ یعنی از او این گناهان سراغ داشته نمی‌شود یا اگر عدالت را نگفتید و گفتید مورد وثوق باشد که آن چیزی را که در قضاوت تشخیص داده خلافش را ننویسد، این کجا منصب عظیم می‌خواهد؟! اگر قاضی بخواهد به قوانین شرع عمل کند، قوانینی را که از شرع گرفته شده است، مطالعه می‌کند یکی - دو سال هم درس خوانده یک آدمی است مثل خیلی آدمهای دیگر، آدم عادلی است،عدالت ظاهری هم کفایت می‌کند، عدالت واقعی هم لازم نیست؛ یعنی پشت پرده هم رشوه بگیرد، خیانت کند، دزدی کند، طوری نیست. به ظاهرش عمل می‌کند، به این می‌گویند قاضی، این می‌شود قاضی، این کجایش منصب جسیم است؟ چگونه می‌شود منصب جسیم باشد با اینکه احتیاج به هیچ چیز ندارد جز آشنایی با قوانین قضا؟ و اینکه مورد عادل باشد؛ یعنی «ملکة یقتدر بها علی ترک معاصی کبیره» یا اگر عدالت را گفتند مسلمان باشد که از شیخ طوسی نقل شده است، عدالت به گفتن «لا اله الا الله» است؛ همان عدالتی که یک کسی می‌ایستد مردم پشت سرش نماز می‌خوانند، عدالت ظاهری هم است، این کجایش مقام بزرگی است؟! اگر هم گفتید باید مجتهد باشد، مجتهد که قابلیت نمی‌خواهد، چهار سال درس بخواند اصطلاحات و کامپیوتر و الآن هم که الحمدلله مجتهدشدن خیلی آسان است، خیلی راحت و آسوده، روزنامه است و رادیو و هر کسی را می‌خواهند مجتهد می‌کنند، هر کسی را نمی‌خواهند مجتهد نمی‌کنند! این کجایش منصب عظیم یا مقام عظیم است؟ چهار روز درس می‌خواند چهارتا مسأله را یاد می‌گیرد، متجزّی کافی باشد که چه بهتر، نباشد که مجتهد مطلق، مجتهد مطلق هم که الحمدلله خیلی فراوان است، دیگر راحت هم می‌شود جعلش کرد، ادعایی هم می‌شود! اگر مرتبه عالیه است ما می‌بینیم هیچ قابلیت خاصه‌ای در رسیدن به این منصب عالیه معتبر نشده است. پس رسالت، امامت و نبوت مناصب عالیه است.

شاهد بر اینکه اینها مناصب عالیه هستند، اینکه ذات باری تعالی قرار نداده است الا برای کسی که یک قابلیتهایی در خودش بوجود آورده است و آن قدر خودش را ساخته است که رسیده به مقام عصمت و حتی فکر گناه را نمی‌کند، اما قضاوت بر مبنای کسانی که در زمان غیبت فقاهت را شرط نمی‌دانند، واضح است که نیست بر مبنای کسانی که فقاهت را شرط می‌دانند، باز هم واضح است که نیست، فوقش یا عدالت می‌خواهیم؛ عدالت ظاهریه که با برخوردهای عادی، عدالتش منکشف می‌شود یا اصلاً عدالت نمی‌خواهیم، وثاقت هم کفایت می‌کند، ثقه باشد؛ آن چیزی که می‌فهمد خلافش را ننویسد، دو رو نباشد، یک چیزی را از مرافعه و از حق در باب قضا بفهمد،این کجایش منصب عالیه است؟ استدلال شده است به منصب عالیه‌بودن به دو وجه: یکی به درایت، یکی به روایت.

«دیدگاه صاحب مستند درباره منصب قضاء»

می‌فرماید أما الدرایة در عبارت مستند آمده است: «القضاء منصب عالٍ عظیم و شرفه جسیم و لعلوّ مرتبته و سموّ شأنه جعل الله سبحانه تولیة ذلک إلی الأنبیاء و الأوصیاء من بعدهم (صلوات الله علیهم) ثمّ إلی من یحذو حذوهم و یقتدی بهم و یسیر بسیرهم من العلماء الآخذین علومهم منهم المأذونین من قبلهم بالحکم بین الناس بقضائهم [این یکی] و کفی بجلالة قدره تولیة النبی (صلی الله علیه و آله) إیاه بنفسه الشریفة الزکیة لأمته ثمّ تفویضه إلی سید الأوصیاء بعده ثمّ إلی أوصیاؤه قائمین مقامه و خصّصهم بذلک دون سائر الناس و کذلک من قبله من الأنبیاء و خلفائهم [این یک درایه است که این بیشتر به خطابه شبیه است، می‌گوید می‌بینید که برای پیغمبر قرار داده شده است، برای اوصیا، برای آنهایی که یقتدی به آنها؛ یعنی علما و فقهایی که دنباله‌رو آنها هستند، این فرمایشی که ایشان می‌گوید، اولاً پس باید قضاوت در زمان غیبت فقط برای شیخ انصاری باشد، یک جایی هم مقدس اردبیلی یکی از آنها باشد، دیگر بقیه فقها که اینگونه نیستند، فقهای دیگر اینگونه نیستند که «یحذو حذو الرسول»؛ در حالی که آقایون می‌گویند در زمان غیبت، کلّ الفقهاء می‌توانند قاضی باشند، کلّ الفقهاء حق قضاوت دارند، قضاوت برای همه فقها نقل شده است. این کجایش قابلیت استفاده می‌شود؟ تازه برای شیخ انصاری (قدس سره) هم یک مرحله عالیه‌ای است، اما آن مرحلة عالیه او اقتضا نکرده است، اگر شما بگویید باید در تقوا مثل شیخ انصاری شد تا رسید به مکتب قضا، می‌گوییم اینکه خلاف آن چیزی است که معروف است، می‌خواهد فقیهی باشد مثل شیخ انصاری، می‌خواهد فقیهی باشد ضدّ شیخ انصاری، فرقی نمی‌کند. می‌خواهد تقوایش آن مرحله باشد، می‌خواهد پایین‌تر باشد، می‌خواهد اصلاً نداشته باشد، ظاهر، اماره است، کفایت می‌کند.

صرف اینکه قرار داده است و برای انبیا هم که قرار داده است، درست است، قرار داده است، اما نه برای قابلیت‌هایشان تا شما بگویید، مثل امامت و رسالت است. سر اینکه مقام قضاوت برای انبیا و اوصیا قرار داده شده است، این بوده است که در قضاوت جان مردم، مال مردم، ناموس مردم در اختیار قاضی است، به خاطر اینکه از خلاف نسبت به جان مردم و نسبت به ناموس مردم و نسبت به مال مردم حفظ بشود و مصونیت داشته باشد، به انبیا واگذار کردند، نه برای اینکه این علوّ مرتبه اقتضا می‌کرده است، رسالت را به رسل دادند، لعلوّ مرتبته و قابلیّاتهم و علوّ مرتبة الرسالة و قابلیاتهم، اما قضاء را به رسل دادند، نه برای اینکه چون رسول بوده، لذا قضاوت یک مرحله‌ای بوده است که مال و ناموس و جان مردم در اختیار او است، نباید خلاف کند، داده‌اند به کسی که دارای مقام عصمت است. در زمان غیبت هم گفتند بدهید به فقهای عادل یا بدهید به مردم عادل. پس این نمی‌تواند هیچ دلیلی باشد، این أشبه شئ بالاعتباری که لااعتبار به و عجیب است که صاحب مستند این را می‌فرماید و اعجب این که سیدنا الاستاذ در تحریر الوسیلة فرموده! من تعجبم که اینها چگونه می‌خواهند بگویند این یک مقام عالی و بلند است؟! پس این درایه‌ای دو اشکال دارد: یکی اینکه به فقهایی که داده شده است، همه آنها «یحذو حذو الائمة» نیستند. یکی دیگر به انبیا و رسل که داده شده است، نه برای اینکه یک مرتبه عالیه است، برای این است که خطر در آن زیاد است، صوناً برای جان مردم و مال مردم و ناموس مردم.

[اما روایات] و لعظم شأنه جعل الله یده فوق رأسه و أهبط إلیه الملک یسدّده [می‌گوید برای اینکه خیلی مقام بالایی بوده است، خداوند دستش را روی سر او می‌گذارد] قال أبو عبد الله (علیه السلام) فی خبر السکونی: ید الله فوق رأس الحاکم ترفرف بالرحمة [رحمتش را بر او فراوان قرار می‌دهد] فإذا حاف وکّله الله إلی نفسه [حاف؛ یعنی حیف و میل کرد، زیاده‌روی کرد، این «وکّله الله إلی نفسه» اینکه ملک را قرار داده است، برای مقامش بوده است یا برای خطرش بوده است. «فإذا حاف» تو خودت نمی‌خواهی، تو خودت حیف و میل می‌کنی «وکّله الله إلی نفسه» یا در روایت دیگری دارد] و فی خبر آخر: إذا جلس القاضی أو أجلس فی مجلسه هبط إلیه ملکان یسدّدانه و یرشدانه و یوفّقانه».[5] این عظمت مقام است، فرشته‌ها می‌آیند یا خطری که برای مردم پیش می‌آید، خدا به مردم لطف دارد، به مترافعین لطف دارد، فرشته‌ها را می‌فرستد یا به قاضی لطف دارد؛ برای اینکه می‌گوید: «یسدّدانه و یرشدانه و یوفّقانه» می‌آید که نگذارد خیلی چپ و راست برود، هر چه از دهانش درمی‌آید بگوید؛ مثل حیوانی که بار دارد: (مثل الذین حمّلوا التوراة ثمّ لم یحملوها).[6] هر چه از دهانش درمی‌آید می‌گوید، فردا حساب دارد، کتاب دارد. (ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید)[7] بعضی از آنها ما یلفظ را قبول ندارند، قرآن را قبول ندارند، پست است و مقام و هر چه به آن آمد می‌کشند! دیگر الحمدلله آزاد هم هستند، البته بعضی افراد را می‌گویم، همه را نمی‌گویم. «فإذا حاف وکّله الله تعالی إلی نفسه». پس اینکه به آنها داده شده است، برای حفظ مردم است، برای جلوگیری از خطر به مردم است و مصونیت جان و مال مردم است، نه برای اینکه مقام عظیم و مرتبه عظیمه است.

وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ»

---------------------------
[1] بقره (2): 124.
[2] ابراهیم (14): 37.
[3] مستدرک الوسائل 12: 283، کتاب الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر، ابواب الأمر و النهی، باب 31، حدیث 7.
[4] انعام (6): 124.
[5] مستندالشیعه (17): 7و8.
[6] جمعه (62): 5.
[7] ق (50): 18.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org