اقوال در عدم ذکر مدت در خیار شرط
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1255 تاریخ: 1392/8/1 بسم الله الرحمن الرحيم «اقوال در عدم ذکر مدت در خیار شرط» بحث در خیار شرط است، اگر مدتی را به نحو مجهول شرط کرد؛ مثل اینکه مدت ذکر نشد، باع بایع بشرط أن یکون له الخیار، نه بر سبیل معین و نه بر سبیل مبهم و مردّد و نه بر سبیل مطلق، در اینجا چهار قول در مسأله نقل شده است: یکی قول به بطلان که متأخرین از اصحاب به آن قائل شدهاند، بلکه گفته شده است، مشهور بین متأخرین آن است. یکی قول به صحت بیع و حمل بر ثلاثة أیام که نسبت به اجماع است در کتب قدمای از فقهای امامیه، ادعای اجماع بر آن شده است و یکی هم اینکه الي الأبد محکوم به صحت است که باز از عامه، حسن بن صالح بن حی این را گفته بود؛ البته در کنار متأخرینی که ما داریم ابو حنیفه هم قائل به بطلان بود. قول چهارم این است که شرط، فاسد است و بیع صحیح است. «اشکال شیخ انصاری (قدس سره) به قول چهارم» شیخ (قدس سره) ميفرماید: اینکه گفته بشود شرط فاسد است و بیع صحیح است، درست نیست؛ چون این اولاً مبنایی است. بر مبنای کسانی درست است که شرط فاسد را مفسد ندانند و اما بر مبنای کسانی که شرط فاسد را مفسد ميدانند، این حرف درست نیست. ثانیاً بر همان مبنا هم اینجا بیع فاسد است؛ چون فساد شرط، یسری الی فساد بیع و عقد؛ برای اینکه وقتي شرط، غرری شد، جهالت در عقد ميآورد؛ به همان نحوی که ما عرض کردیم، جهالت در لزوم و جواز یا جهالت در مبیع و ثمن؛ برای اینکه مالیت اشیاء نسبت به مدت خیار و لزوم تفاوت دارد. بنابراین، این حرف تمام نیست. در اینجا یک نکتهای است که مرحوم سید محمد کاظم در حاشیهاش به آن اشاره فرموده است و آن این است که معروف این است که شرط فاسد، اگر فسادش به عقد سرایت کرد، یوجب که عقد، فاسد باشد. اشکالی که در اینجا هست، این است که نميتواند شرط فاسد، موجب فساد عقد بشود؛ چون وقتی که فاسد شد، کالعدم است. فاسد که شد دیگر وجود ندارد، باطل است، فاسد است، وقتی فاسد است، چگونه تأثیر در فساد عقد میگذارد؟ این یک شبههای است که ممکن است در اینجا مطرح بشود. جواب این شبهه این است که فساد این شرط، از باب غرر است و فساد در شرطهای فاسد مطلقا به معنای این است که لزوم وفا ندارد. نه اینکه شرط فاسد، نیست، شارع تعبد به عدمش در جمیع آثار ننموده، فوقش این است که شرايط فاسده، شرايط باطله، لزوم وفا ندارند. لزوم وفا نداشتن و نبود حکم شرعی، منافاتی با غرر شرط ندارد و این غررش یسری الی بیع، شارع در شرط فاسد یا در ما نحن فیه حکم ميکند به اینکه این شرط وجوب وفا ندارد، اما غررش را از بین نميبرد، وقتی غررش را از بین نبرد، این غرر سر جای خودش است و به عقد سرایت ميکند و عقد را غرری ميکند، البته اگر شرط فاسد معنایش این بود که محکوم به عدم است، ميتوانستید بگویید شرطی وجود ندارد تا سرایت کند، ولی غرر و شرط محقق است با انشاء شرط غرر محقق شده، فوقش این است که حکمش را شارع برداشته است و برداشتن حکمش، منافات با بقای غرر ندارد. موضوع سر جای خودش است و در آن مبیع یا ثمن یا در لزوم و جواز اثر میگذارد. پس این شبهه، نه تنها اینجا، بلکه هیچ جا نميشود اشکال کرد. پس شرط فاسد، اگر فسادش به عقد سرایت کرد، موجب فساد عقد ميشود و اشکالی در این جهت نیست. مسأله دیگری که مرحوم شیخ دارد، این است که مبدأ متصل به خیار شرط از زمان عقد است، قضائاً لاطلاق شرط و لاطلاق عقد، وقتی که ميگوید: «بعت علی أن لی الخیار ثلاثة أیام [یا] عشرة أیام [یا] الی عشرة ایام» این منصرف به زمان عقد است، مبدأ خیار شرط از زمان عقد است، قضائاً لاطلاق شرط؛ چون اگر غیر از اتصال را ميخواست، باید ذکرش بکند، البته اگر ميتواند شرط خیار را منفصل هم قرار بدهد ميتواند منفصل از عقد قرار بدهد. ميگوید: «بعت علی أن لی الخیار من الغد»، منتها از آن زمانی که قرار داد، از اول آن زمان باز شروع ميشود. پس اگر قید نخورد، مقتضای اطلاق شرط و عقد این است که از همان زمان عقد، اگر قید به یک زمانی خورد از اول آن زمان. گفت غد مثلاً یا از روز چهارشنبه تا جمعه، اگر قید خورد از اول آن زمان. شیخ اینجا یک کلمهای دارد که یک مناقشه جزئی دارد. مثال ميزند برای این کلی. ميگوید اگر شرط خیار کرد من الغد، من طلوع فجر، است الی غروب، ميگوید اول غد طلوع فجر است الی غروب. به نظر بنده این درست نیست. قطع نظر از اینکه بنده در احکام شرعیه قبول ندارم که طلوع شب عبارت باشد از اول شب تا سفیده صبح، بلکه شب از اول شب است تا اول آفتاب. قطع نظر از آن که در مواردی که هم فقها گفتهاند آخر شب طلوع فجر صادق است و علامه مجلسی حدود صد تا شاهد برای این معنا اقامه کرده، قطع نظر از اینکه من آنجا را قبول ندارم، اینجا را که دیگر نميتوانیم قبول کنیم؛ برای اینکه یوم یک معنای عرفی است. ميگوید از فردا حق الخیار داری. استاندارد بین المللی آن از طلوع آفتاب است. کسی که اصلاً یک دهری است، به او بگوییم اگر گفتی فردا ميای م کار ميکنم؛ یعنی باید از سفیده صبح بياي کار بکني. ميگوید چرا؟ ميگوییم؛ برای اینکه اگر آدم سفیده صبح بیدار باشد، روزیش توسعه پیدا ميکند، سفیده صبح، نماز صبح دو رکعت است؛ چون هم فرشتههاي شب مينویسند، آنها که ميروند فرشتههاي روز هم ميای ند به خیالشان ننوشته؛ چون پرونده هایشان را هر کدام با خودشان ميبرند آنها مينویسند این است که شده نماز صبح دو رکعت؛ یعنی دو رکعتش جای چهار رکعت حساب ميشود، دو بار مينویسند! هم فرشتههاي شب مينویسند هم فرشتههاي روز. لا بدّ اگر این فرشتهها بفهمند کامپیوتری کنند دیگر آنها به کامپیوتر نگاه کنند دو رکعت مينویسند، ولی نه آنها مثل بنده که با کامپیوتر اینها خیلی بلد نیستم کاری ندارند و الا اگر بخواهند ميتوانند بلد بشوند، اما آنها کامپیوتری نیستند، آیت الله کامپیوتری یا ملک کامپیوتری نیستند، آنها یک ملک عادی هستند؛ مثل بنده که یک آدم عادی هستم، این فرمایش ایشان ناتمام است. «حکم ادعای خیار در دو روز بعد از تفرق از نظر شیخ انصاری (قدس سره)» در اينجا شيخ یک فرعی را متعرض شده است و آن اینکه اگر بعد از تفرق گفت دو روز خیار دارم، شیخ ميفرماید این هم درست نیست؛ برای اینکه مبدأ نامعلوم است. چه زمانی اینها از همدیگر جدا ميشوند؟ ممکن است اینها در هواپیما کنار هم نشستهاند، سه ساعت کنار هم هستند، از همدیگر جدا نشوند، ممکن است اصلاً ایندو در یک اتاقی هستند، وقتی که رفتند یک جایی استراحت کنند، تکان هم نميخورند، دو تا تخت کنار هم گذاشتند، اینها آنجا بیع را انجام دادند، سه روز آنجا هستند، چهار روز آنجا هستند، ممکن است تفرق یک ساعت باشد، دو ساعت باشد، بنابراین، در مبدأ جهالت دارند. پس این درست نیست که مبدأ آن ایام را بعد از تفرق قرار بدهند، بعد ميفرماید بعضی از اصحاب گفتهاند اصلاً مبدأ خیار شرط از حین تفرق است، هنگام تفرق، مبدأ، خیار شرط است و استدلال هم کردهاند به این معنا که گفتهاند نميشود. قبل از تفرق، هم خیار شرط باشد، هم خیار مجلس. در خیار حیوان گذشتیم. سه وجه استدلال شد: یکی به استصحاب، یکی تعدد سبب، تعدد وحدت مسبّب نميآورد، تعدد سبب تعدد مسبّب ميخواهد. یک وجه دیگر اینکه درست است که اینها در باب خیار حیوان گفتهاند، اگر حیوان تلف شد من البائع است؛ در حالی که اگر شما بگویید در زمان مجلس هم خیار حیوان است، باید تلف از کیسه مشتری باشد. پس این حرف هم درست نیست و مبدأ، من زمان العقد است. «مطالبی به مناسب روز غدیر خم» فردا که روز غدیر خم است و از اعیاد بزرگ اسلامی است و ميشود گفت که از روایات بر ميای د افضل اعیاد است، چون چهار روز از چهار تا عید دارای فضیلتند: هفدهم ربیع الاول، بیست و هفتم رجب و عید غدیر، یکی هم ظاهراً یوم دحو الأرض است، این چهار روز را که أربعة أیام ميگویند، دارای یک فضیلتی هستند و روزه در این ایام دارای فضیلت است والا عید فطر هم داریم، عید قربان هم داریم. در بین این اعیادی را که اسلام قرار داده است. فردا روزی که روز غدیر خم است، علی ماه نجومی، و علی عدد نجومی این از افضل اعیاد است، از روایات برمیای د از افضل اعیاد است. و یک درایتی هم این معنا را تقویت ميکند که فردا از افضل اعیاد است. آن درایت را مرحوم سید بن طاوس در اقبال دارد و آن این است که عید، عظمتش به عظمت آن شئای است که در آن واقع ميشود، هر چه آن قضیهای که در آن واقع ميشود، دارای عظمت باشد، عظمت آن عید را بیشتر ميکند؛ چون باعتبار قضیهای که واقع ميشود آن روز عید شده و عظمت پیدا کرده (وَتِلْكَ الأيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ)[1]. اینکه همه روزها روز است و شب. اضافهاش به تحقق قضیه واقعه در آن روز هفدهم، روز قضیه واقعه ولادت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) است، یا بیست و هفتم رجب، بعثت است یا عید فطر، روز جایزه روزه داران است. عید قربان، روز قربانی کردن و فدا کردن در مقابل ذات باری است. هر عیدی و هر روز از اعیاد به مناسبت قضیهای است که در آن واقع شده است. هر چه عظمت قضیه بیشتر باشد، عظمت آن عید هم به اعتبار اضافهاش بیشتر ميشود و چون امامت علی بن ابیطالب و حاکمیت دینی و دنیایی امام معصوم (سلام الله علیه)؛ يعني اميرالمؤمنين در فردا روز، به صورت نصب شخصی و نصب علنی انجام گرفته، بنابراین، عظمتش از تمام آن اعیادی که هست، بیشتر است، روایات هم در فضیلتش زیاد است، حتی روزه گرفتن فردا، ثواب شصت ماه روزه گرفتن را دارد، از ایام حرام، از اشهر حرام، شصت ماه روزه از اشهر حرام؛ یعنی از رجب و ذی العقدة و ذی الحجة و محرم که اینها اشهر حرام هستند، ثواب شصت روزه را دارد. در اینجا یک نکته فقهی وجود دارد و آن این است که از طرفی هم اگر انسان رفت جایی و وارد بر کسی شد که او غذایی را به انسان پیشنهاد کرد یا افطار را به هر نحوی، آبی، غذایی، میوهای ، مستحب است که افطار کند و ثواب روزه را ميبرد. ثواب برآوردن تقاضای مؤمن را هم ميبرد؛ یعنی اگر کسی فردا را روزه گرفت و رفت یک جایی و به او تعارف کردند و چیزی را خورد، این دو تا ثواب ميبرد، ثواب روزه غدیر و ثواب برآوردن حاجت برادر مسلمان؛ یعنی برآوردن حاجت مسلمان این قدر اهمیت دارد، ولو برآوردن، به این است که یک مقدار آب آورده تعارف کرده، این قدر اهمیت دارد که در مقابل روزهای که مقابل با شصت ماه برابری ميکند، در عین حال، ميگوید این کار را بکن. جالب است، یک قصهای دارد ميگویند ـ از غزالی است ظاهراً ـ یک کسی یک پرندهای را گرفت، پرنده گفت مرا رها کن، چند تا نصیحت به تو ميکنم. گفت خوب رهایت کردم، گفت اولین نصیحت این است که اگر حرفی قابل باور نیست و عقلاً هم نميتوانی این را باور نکن. گفت شنیدی؟ گفت بله، بعدش گفت نصیحت اینکه دوم در پهلوی من یک فیروزهای بود به قدر یک تخم مرغ بزرگ دو - سه سیر بوده - فیروزه هر چه بزرگتر باشد قیمتش بالاتر است، متأسفانه تو مرا رها کردی از دست تو رفت. این بنا کرد غصه خوردن، ای وای، چرا ما نگهش نداشتیم، گفت من که به تو گفتم غم گذشته را نخور چرا غصه ميخوری؟ این سرش این بود که علم این مطلب را، اما لم یشعر. مطلب را دانست، ولی توجه نکرد؛ یعنی این مطلب به تحلیل عقلی و درکش نرسید. فقط در خزانه نفسش مثل تختههاي سیاه که روی آن مینوسیند، تخته سفید یا سیاه، همانجا جا گرفت، این علم است. شبیهش، ميگویند یک مسافری ميرفت به یک مسافر دیگر گفت مستحب است آدم در مسافرت، اسم رفیقش را به او بگوید، نگفت مستحب است درخواست کند اسمش را به او بگوید، گفت گرفتی مطلب را دوباره به او گفت مستحب است آدم در مسافرت اسم رفیقش را بداند مخصوصاً مسافرتهای سابق، رد شد او جلو افتاد رفت یک راهی رفت این بارش افتاد زمین صدا زد هی بیا هی بیا گفت هی کیه؟ گفت تو را ميگویم، گفت من که هی نیستم، من اسمم هی نیست که، گفت خوب بیا حالا، گفت مگر من به تو نگفتم اسم را بپرس؟ گفت چرا؟ گفت دانستی، اما نفهمیدی دانستن غیر از فهمیدن است. درک غیر از علم است، ایمان غیر از علم است. شیطان همه چیز را بلد بود. جنایتکارها همه چیز را بلدند، این قدر بلدند قشنگ نقشه بکشند، اما ایمان به خدا و به وجدان و به حاکمیت خداوند و به یوم المرصاد ندارند قرآن را ميخواند چنان حرفهای تجویدی را اداء ميکند (إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ)[2]، فهمیدی یعنی چه؟ یعنی خدا در کمین ستمکاران است؛ - یعنی آنهایی که دل یک عدهای را این روزها به درد ميآورند که میخواهند خانوادههایشان پیش آنها باشند نیستند، مخصوصاً بزرگانشان، یک روز خدا دلتان را به درد ميآورد، متوجه باشند یک روز سرطان معده و گلو ميگیرند، دیگر نميتوانند حرف بزنند، سرطان معده ميگیرند دیگر دائماً درد دارند، کلیههایشان هم خراب ميشود، دائماً باید دیالیز بشوند، خونشان هم گردن آنهاست. گاهی بلاها هزار برابر از زخم معده بدتر است، اگر یک کسی از رفقای شما به شما سلام نکرد، شما کفرت در ميآید که چرا به من سلام نکرد؟ انسان به احترام و به عزت و به آبرو، بیش از همه چیز علاقه دارد. دلش ميخواهد دوستش بدارند، مگر مارکسیست باشد، مگر اصلاً این حرفها سرش نشود - باید شعور به آن هم پیدا کرد که خدا چطوری به آدم کیفر میدهد، من نسبت به بزرگان هیچ وقت اسائه ادب نکردم، بارها برایتان عرض کردم هیچگاه در طول زندگیم به عالم و روحانی اسائه ادب نکردم؛ به روحانیونی که خوب بودند و متدین و مقام ظاهری داشتند. اگر یک کسی را ميگفتند بد است، من اسائه ادب نميکردم. روایتی هست که سید آن را در اقبال مفصل بحث کرده و من کسی را نیافتم مثل سید درباره غدیر وارد شده باشد؛ چون کتاب دعا است، ولی اینجا خیلی مسائل دیگر را متذکر شده است. روایت از امام هشتم از کتاب الطیّ و النشر است که امام هشتم مسائلی را در فضیلت روز غدیر فرمودهاند و خصوصیاتی برای آن روز ذکر کردند. یکی از آنها این است. «و یوم تفطیر الصائمین فمن فطّر فیه صائما مؤمنا [غروب دعوت کردی بیایید منزل ما افطاری] کان کمن أطعم فئاما و فئاما الی أن أبعد عشرا... [پرسیدند فئام چقدر است؟ فرمود صد هزار نفر، صدهزار نفر، ده تا صدتا ميشود یک میلیون، اگر کسی فردا روزه گرفت و غروب افطاری به او بدهد، این ثواب یک میلیون در نامه عمل آن روزه دار نوشته ميشود] و هو یوم التهنئة يعني بعضکم بعضا فإذا لقی المؤمن أخاه یقول: الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة أمیر المومنین و الائمة (علیهم السلام) [این چیزی است که سید از حضرت رضا نقل ميکند] و هو یوم التبسّم [تبسّم همگانی، هم خودت تبسّم کنی هم بگذاری دیگران تبسّم کنند، نه تو تبسّم کنی دیگران گریه کنند. لعنت بر آدمی که بخواهد گریه دیگران برایش خوشحالی باشد. از رحمت خدا دور باشد آن آدمی که خوشش ميآید دیگران اذیّت بشوند] فی وجوه الناس من أهل الایمان فمن تبسّم فی وجه أخیه یوم الغدیر [خندید در صورتش، خنده همه جانبه؛ یعنی اگر آن هم غمگین است، غم او را رفع کرد] نظر الله إلیه یوم القیامة بالرحمة و قضی له ألف حاجة و بنی له قصرا فی الجنة من درّة بیضاء و نظّر وجهه [ در روز قیامت صورتش را خوشحال ميکند] و هو یوم الزینة [لباس قشنگ بپوشد، لباس خوب بپوشد] فمن تزیّن لیوم الغدیر غفر الله له کلّ خطیئة عملها صغیرة أو کبیرة و بعث الله إلیه ملائکته یکتبون له الحسنات [یک سری فرشته ميفرستد، برایش حسنه مينویسند] و یرجعون له الدرجات الي قابل مثل ذلک اليوم [درجاتش را بالا ميبرند تا سال دیگر، مثل این روز، اینها هر روز مرتب، کامپیوتری هم نیست، همین طور مينویسند درجاتش را بالا ميبرند تا سال دیگر عید غدیر] فإن مات مات شهيداً [حالا نرسید به عید غدیر] و إن عاش عاش سعیدا و من أطعم مؤمنا کان کمن أطعم جمیع الأنبیاء و الصدیقین و من زار فیه مؤمنا أدخل الله قبره سبعین نورا و وسّع فی قبره [قبرش را توسعه ميدهد] و یزور قبره کلّ یوم سبعون ألف ملک [روزی هفتاد هزار ملک در قبر به دیدنش ميای ند. دیدن خشک و خالی نه، دیدن خشک و خالی که فایده ندارد.] و یبشّرونه بالجنة [او را به بهشت مژده میدهند] في یوم الغدیر عرض الله لولایة علی أهل السماوات السبع فسبق إلیها أهل السماء السابعة [اهل آسمان هفتم سبقت گرفتند به این ولایت امیر المؤمنین] فزیّن بها العرش ثمّ سبق إلیها أهل السماء الرابعة فزیّنها بالبیت المعمور ثمّ سبق إلیها أهل السماء الدنیا [همین آسمان ما، به کواکب زینتش داد] فزیّنها بالکواکب ثمّ عرضها علی الأرضین فسبقت مکّة [در زمینها مکه سبقت گرفت] فزیّنها بالکعبة ثمّ سبقت إلیه المدینة فزیّنها بالمصطفی محمد (صلّی الله علیه و آله) ثمّ سبقت إلیها الکوفة فزیّنها بأمیر المؤمنین (علیه السلام) و عرضها علی الجبال [این ولایت را بر جبال عرضه کرد] فأوّل جبل أقرّ بذلک ثلاثة جبال [سه تا کوه اقرار کردند،] جبل العقیق، جبل الفیروزج و جبل الیاقوت فصارت هذه الجبال جبالهنّ و أفضل الجواهر [اینها ارزششان خیلی بالا رفت و افضل الجواهر شدند؛ برای اینکه در قبول ولایت سبقت گرفتند] ثمّ سبقت إلیها جبال أخر [بعد معدنهای دیگر، کوههای دیگر] فصارت معادن الذهب و الفضّة و ما لم یقرّ بذلک و لم یقبل صارت لا تنبت شیئا»[3]. آنجایی که ولایت را قبول نکرده چیزی نميروید، البته ما ظاهرش اینها را ما ميفهمیم، ظاهرش هم خیلی خوب است، اما بواطنش را ما نميفهمیم و اجمالاً قبول ولایت امیر المؤمنین (سلام الله علیه) و عمل به آن از افضل اعمال است. «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ» [1]. آل عمران (3): 140. [2]. فجر (89): 14. [3]. اقبال الأعمال 2: 261 و 262.
|