مطالبی دربارهی امام خمینی(ره) به مناسبت سالگرد ایشان
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 997 تاریخ: 1390/3/10 بسم الله الرحمن الرحيم با توجّه به اینکه در آستانهی سالگرد رحلت سیّدنا الاستاذ الامام (سلام الله علیه) هستیم و دأب و دیدن بنده بر این بوده که در آستانهی رحلت ایشان چند جملهای را برای تذکّر خودم و دوستان و دیگران عرض کنم، گر چه بحث ما هر روز یاد ایشان است، امّا خصوصیت رحلت اقتضا میکند به یک صورت دیگری یاد ایشان باشیم و الّا بنده از 1352 یا 53 که مباحثهی کتاب القضاء را در صحن داشتم، محور بحث ما کتاب امام و تحریر الوسیلة بود، تا الآن هم خدا این توفیق را داده و انشاءالله امیدواریم که این توفیق از بنده سلب نشود، از شما هم توفیق سلب نشود و یاد این فقیه متّقی بزرگوار را همیشه در بحثهای خودمان داشته باشیم و باید توجّه کنیم که کسی با شما سخن میگوید که از 1324 یا 25 در خدمت امام بوده تا الآن هم که در خدمت روح و جان او هستیم، او در عالم دیگر زنده است، ما معتقدیم (و إنّ الدّار الآخرة لهی الحیوان لو کانوا یعلمون).[1] بنابراین، هم از نظر خدایی باید سخن مورد حساب باشد، هم از نظر وجدان انسانی و وجدان تاریخی و شما آقایان و عزیزان و دیگران هم باید با این دید به سخنان بنده توجّه کنند و توجّه داشته باشند. امام خصوصیاتی داشته است که ما باید تلاش کنیم آن خصوصیات را دنبال کنیم، ولو مثل ایشان نمیشویم، امّا ضدّ او نباشیم، شبیه او باشیم، یکی از خصوصیات امام که حوزههای علمیه و روحانیت و کسانی که با نظریات فقهی و فلسفی و اصولی و عرفانی و بلکه تفسیری ایشان آگاه هستند و اطلاع دارند، این است که امام فوق العاده عنایت داشت که عمرش هدر نرود، عمر خودش را همیشه صرف استنباط فقه و اصول و فلسفه و عرفان و صرف انجام وظایف الهی میکرد و عمرش را در حدّ توان و قدرت خود، صرف اظهار علاقهی به اهل بیت (سلام الله علیهم أجمعین)، یعنی بالاتر از آن عنایت به این جهت که علاقهی خودش را به اهل بیت عملاً و قولاً نشان بدهد و میتوان گفت سراسر عمر خودش را از نظر عملی عشق به اهل بیت، عشق به علی، عشق به باقر العلوم، عشق به امام حسین، عشق به ائمّهی معصومین (صلوات الله علیهم أجمعین) صرف کرد و همهی شما میدانید که وقتی ایشان را به نجف بردند که البته به نجف بردن ایشان هم معلوم بود للّه نبود، برای دشمنی با او بود، (نعوذ بالله) فکر میکردند اگر ایشان حوزهی علمیه نجف «صانها الله عن الحدثان» برود حسادت میکند و ایشان را خرد میکنند و بعد از خرد کردن به اهداف خودشان میرسند، امّا نمیدانستند که حوزه، حوزهی نجف است و کنار امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) و کسی را که آنجا میبرند، سمبل تقوا و فضیلت و اخلاق است. در آنجا هیچ شبی در تاریخش یاد نشده که زیارت امین الله را ترک کرده باشد و این از امتیازات ایشان در نجف بود، بزرگان در نجف فراوان بودهاند، امّا این عنایت به زیارت امین الله داشتن در نجف، یک شب هم از ایشان ترک نشده و در تمام شبهایی که آنجا بودند زیارت امین الله را میخواندند، به استثنای وقتی که میآمدند کربلا برای زیارت ابی عبدالله (سلام الله علیه) که آنجا به زیارت ابی عبدالله مشغول بودند. یکی از این آقایان منبریهای قم گفت ما رفته بودیم نجف، برای زیارت، در اتاق مدرسهی آقای بروجردی نشسته بودیم و داشتیم صحبت میکردیم ـ اینکه میگویم عمر خود را هدر نمیداد ـ امام آمد رد بشود، دید ما داریم صحبتهای متفرقه میکنیم، ـ جلسههایی که همهجا وجود دارد ـ گفت امام جلوی در اتاق ایستاد، خطاب کرد به بنده فرمود از فرصت استفاده کنید، اینگونه کارها را بگذارید برای جای دیگر، الآن از فرصت استفاده کنید و زیارت امیرالمؤمنین را که موفق شدید، ترک نکنید. ما باید در عمر خودمان این عنایت و این توجّه را داشته باشیم که عمرمان را صرف بندگی خدا کنیم، واقعاً بندگی خدا، بندگی به معنای واقعی آن، اگر جلسهای هم داریم، میگوییم و میخندیم، آن هم برای این است که نیروی بیشتری پیدا کنیم و بهتر بتوانیم کسب علم و کسب فضیلت کنیم، نه از باب هوسرانی و هوسبازی و خدا هم به ایشان یک برکتی داد، همچون برکتی که به علمای بزرگ، مثل شهیدین و شیخ طوسیها و مفیدها و سیّد مرتضیها داد، یک دوره صحیفهی امام همهی آن سخنرانیهای امام است، آن هم سخنرانیهای مستنبط از آیات و روایات و عقل و درایت و خرد و سخنرانیهایی که برای انسانهایی که ایشان صحبت میکردند و برای آیندگان مفید خواهد بود. یک دورهی آن تقریباً 20 جلد، 22 جلد است، تقریباً به مقدار 22 جلد صاحب جواهر، یا این که ایشان چهار جلد از کتاب الطّهارة را دارد و یا در بیع، چهار جلد دارد، مکاسب محرّمه دارد، اربعین دارد، حاشیهی بر فصوص دارد، شرح دعای سحر دارد، اسرار الصلاة دارد، این همه آثاری که از ایشان باقی مانده، قطع نظر از اثر حرکت مذهبی ایشان و اینکه اسلام را به دنیا معرفی کرد، این امتیازات را هم دارد، طبیعتاً مثل شهیدین و بزرگان دیگر روی جریان عادی نمیشود انسان این همه مطلب بگوید و بنویسد، ما برای یک مطلب گاهی دو ساعت وقت صرف میکنیم تا پیدا میکنیم، تازه در نوشتن آن گیر میکنیم، امّا خدا به ایشان برکتی داده بود که با این برکت در عمر، تنها توانست این کارها را بکند، یک وقت یک عدهای به انسان کمک میکنند، مخصوصاً الآن که کامپیوتر است و کتاب چاپی است، میبینند و میآورند و بنده هم یک نظریهای کنار آن مینویسم، این فرق میکند با یک انسانی که وقتی در قم بود که بنده اطلاع دارم، بسیار کتابش محدود بود، قاعدتاً در نجف هم کتابش محدود بود و خود ایشان میرفت و مطالعه میکرد و بحث میکرد. نکتهی دومی که وجود دارد اینکه امام امّت، اسلام را معرّفی میکرد به نحوی که دنیا پذیرش آن را داشته باشد، چون شما یک وقت یک حکمی را میبینید، یک برداشتی از اسلام میکنید، این برداشت را همهی انسانها نمیپذیرند، اگر بخواهید فکر کنید که بروند دنبال اینکه ببینند یک برداشت دیگری وجود دارد که من با آن برداشت حکمی را استنباط کنم که دنیا بپذیرد، میروید دنبال آن، ممکن است به جایی برسید و امام بعد از پیروزی انقلاب میرفت دنبال اینگونه مسائل، یعنی دنبال تطبیق احکام فقهیّه با عقول و اندیشههای بشر امروز، دیروز ممکن بود اشکالی به آن نباشد، امّا ممکن بود امروز اشکال بشود، نمونههای آن را هم شما دیدید، نمونههای آن راجع به کنز، راجع به اینکه اگر کسی خانهی خودش را تخریب کرد و معدن نفت درآمد، جزء انفال و ثروتهای ملّی است، راجع به بازی با شطرنجی که در جامعه رایج شده بود و میگفتند این برای استعدادها و هوشها مفید است، گر چه نظر خود ایشان این بود که حرام است، امّا بعد فرض را در جایی میبرد که از وسیله بودن قمار افتاده میفرمود مانعی ندارد، بعد هم که به ایشان اشکال شد فرمود شما به من اشکال میکنید؟ به آن فقیه متّقی چرا اشکال نمیکنید که حتّی میگوید آلات قمار با فرض اینکه هنوز هم وسیلهی قمار هم است از آلیت قمار نیفتادند، بازی و سرگرمی با آنها مانعی ندارد. خود بنده در شورای نگهبان وقتی کار مشکل میشد، الآن استفتائات آنجا موجود است، نظری داده میشد و از ایشان استفتاء میشد، نظر ایشان را میخواستیم، نه از باب اینکه ایشان زعامت امور را داشت، بلکه از باب اینکه همه او را افقه فقها میدانستند، اکثریت اعضای شورای نگهبان، ایشان را افقه فقها میدانستند، نه اینکه چون زعامت داشت، زعامت کاری به استنباط نداشت، قانون اساسی در رابطهی با موازین اسلام به زعامت و سیاست کاری ندارد، او میگوید باید مطابق با موازین اسلام باشد، میرفتیم سؤال میکردیم، ایشان جوری جواب میدادند که راهگشا باشد، اگر خودشان به جایی نمیرسیدند که راهگشا باشد، وقتی دیگران از ایشان سؤال میکردند، ارجاع میدادند به کسانی که راهگشا باشد و فتوای آنها بتواند مسائل جامعه را حل کند. امتیاز دیگر سیّدنا الاستاذ این بود که وقتی به ایشان پیشنهاد میشد، روی پیشنهاد فکر میکرد و بعد از فکر پاسخی میداد که این پاسخ مورد رضایت همهی عقلاء و اندیشمندان بود. من با دو واسطه قضیه را از امام نقل میکنم که هر دو واسطه ثقه هستند و هر دو آن وقت در دادگاه انقلاب بودند، منتها یکی از آن دو از بزرگان دادگاه انقلاب بود، یکی از آنها در رتبهی بعد بود، چند روز قبل نقل کرد، گفت آن آقای بزرگوار به شخص من گفت، یک ارتشی را محاکمه کردیم، آن وقت که او را محاکمه کردیم، رو کرد به من و گفت فلانی! من در یک وقتی از طرف شاه، مأمور بودم 12 نفر را اعدام کنم، شاه به من دستور داده بود 12 نفر اعدام بشوند، که یکی از آنها آیت الله انواری همدانی بود، شاه به من دستور داده بود 12 نفر اعدام بشوند، چند نفر آنها از روحانیون بودند، چند نفر از غیر روحانیون بودند، میدانید قدرتمندان وقتی به زیردستیها بگویند برو کلاه بیاور، میروند سر میآورند، امّا این آدم گفت من مجبور شدم، دیگر نتوانستم نسبت به چهار نفر صرف نظر کنم، چهار نفر را اعدام کردم، امّا هشت نفر دیگر را با تمام مشکلات، آن را تحمّل کردم و اعدام نکردم، خوب است شما این را مورد توجّه قرار بدهید، گفت حکم اعدام هم برای او صادر شده بود. این واسطه نقل میکرد که آن آقای بزرگوار گفت من رفتم خدمت سیّدنا الاستاذ امام، عرض کردم آقا یک چنین کسی است، یک چنین داستانی دارد، ما تحقیق کردیم و پروندهها را بررسی کردیم راست است، مسئلهی حقوق النّاس او کنار، آن را حل میکنیم، امّا مسئلهی حکمی که ما دادیم، از باب جنایاتی است که او مرتکب شده است، این معتقد است من این کار را کردم و یک کاری برای من بکنید، من آمدهام خدمت شما عرض کنم که چکار کنیم؟ گفت سیّدنا الاستاذ امام جواب فرمودند که یعنی میگویی او را آزاد کنیم برود؟ گفتم نه، میخواهم اعدام نشود، بعد یک چند ثانیهای گذشت، فرمود: فلانی، بگذارید دو ـ سه ماه بگذرد، الآن شرایط شرایط خاصی نیست، بعد از دو ـ سه ما او را آزاد کنید. این را میگویند یک انسانی که دلش به حال انقلاب خود و اسلام خود و انسانهای آن میسوزد. خود بنده یک قصّه داشتم که مفصّل است، در تاریخ زندگی خودم نوشتم، اخیراً بعضی از آقایان ـ که خدا آنها را خیر دهد ـ این را نقطهی ضعف زندگی بنده قرار دادند که من یک دختری را از یک خانوادهی محترمی که دو ـ سه نفر آنها اعدام شده بودند، نجات دادم، آن هم با فرمان صریح امام (سلام الله علیه) این را جمع کرده بودند پروندهها را منتشر کردند که فلانی منافقین را اینطوری کرد، گفتم اگر این جرم است، بگذارید این جرم برای من باشد، بوعلی سینا میگوید کفر چون منی گزاف و آسان نبود، من میخواهم این جرم باشد، روز قیامت، اگر خدا میخواهد من را عذاب کند، عذاب کند، مانعی ندارد. امام طوری عمل کرده بود که افراد افتخار میکردند بروند خدمت ایشان کار بکنند، آن هم افرادی در حدّ بالا، در حدّ والا، شهید بهشتی میشد رئیس دیوان عالی کشور ایشان، حضرت آقای موسوی اردبیلی میشد دادستان کلّ کشور ایشان «و هلمّ جرّاً». انسانهای بالا و والا میرفتند اطراف او، انسانهایی که به خاطر انقلاب امام رنج دیده بودند و صدمه کشیده بودند، آنها میرفتند دور امام و افتخار میکردند که خدمت امام باشند و زحمت بکشند، چه از رنجدیدهها، چه از رنجندیدهها، شما میبینید اطرافیان امام این بزرگان بودند؛ منتظریها، مطهّریها، بهشتیها، مهندس موسویها، هاشمیها، ربّانی املشیها، ربّانی شیرازیها، کروبیها، شهید محمّد منتظری با اینکه او را داغ کرده بودند، او را درفش کرده بودند، امّا سراپای او علاقهی به امام بود و به امام خدمت میکرد، این امتیاز امام بود. ضدّ امام نباشیم، نمیگویم مثل امام باشیم، به پیشنهادها توجّه کنیم، به مردم توجّه کنیم، به شما عرض میکنم، من که کارهای نیستم، بالای منبر به شما میگویم، بالای منبرتان توجّه کنید، در برخوردهای خودتان توجّه کنید، اینطور نباشد که وقتی از دنیا رفتیم، مردم خوشحال بشوند، اگر قدرت چراغانی هم نداشته باشند، در دل خود چراغانی کنند، گواهی مردم و گریهی مردم و غم مردم، به فرمودهی ایشان، شهادت بر این است که این میّت آدم خوبی بوده و خدا این شهادت را میپذیرد، وقتی جنازه را میآورند، یک کسی میگوید این چطور آدمی بود؟ میگویند خوب آدمی بود، دوباره میگوید این چطور آدمی بود؟ میگویند خوب، این برای این است که اگر چهل مؤمن شهادت بدهند، سبب نجات او میشود. اگر ما طوری رفتار کردیم که هزار مؤمن برای ما متأثر شدند، صد هزار جوان از مرگ ما متأثر شدند، خدا میبخشد، اگر هم یک اشکالی در کار سابق داشتیم، خدا میبخشد. همهی انسانهایی که خدمت امام آمدند، همه برای فداکاری آمدند، از میدان آن گرفته تا بازار و دانشگاه و همه جای آن، از داشها و جوانمردها، از طیّبها و مثل مفضّل بن عمرها و مثل حاج اسماعیل رضاییها و مثل مهدی عراقیها، مهدی عراقی برای جانش آمد، مهدی عراقی آدم محترمی بود، امام هم به آنها مهربانی داشت، گفت چه خوش بی، مهربانی از دو سر بی، زمان نهضت، وقتی مهدی عراقی (قدّس سرّه الشریف و نوّره الله مضجعه و مضجع بقیّة الشهداء الّذین قتلوا فی سبیل الله) به آقای اخوی فرموده بود که آقای عراقی هر وقت آمد، او را راه بدهید، نگویید آقا وقت ندارد، یا الآن وقت مطالعهی ایشان است، لذا دشمنان هم خوب نشانه رفتند، صاف رفتند سراغ شهید عراقی و صاف رفتند سراغ شهادت او و فرزند او. توجّه امام به مقرّرات دنیا، توجّه امام به آداب و رسوم، نقل کردند، وقتی آقای شهید رجایی ظاهراً میخواست در سازمان ملل صحبت کند، امام به او فرموده بود فلانی! در سازمان ملل میخواهی صحبت کنی، سران مملکتها آنجا هستند، حساب کن چه میخواهی بگویی، چطوری میخواهی حرف بزنی. وقتی نماینده فرستادند برای گورباچف، رهبر شوروی سابق، امام فرموده بود شما مواظب باشید او رهبر چند صد میلیون جمعیت است، اگر او صدای خود را بلند نکرد، شما صدای خود را بلند نکنید، شما با صدای پایین حرف بزنید، شما دستهای خود را مدام بالا و پایین نکنید، خیال کنید با یک آدم بدون فهم و درکی روبهرو شدید، دستتان را حرکت ندهید، سخنان خود را منسجم و منظّم بگویید، اگر او دست خود را بلند کرد، مثلاً 20 سانت دست خود را بلند کرد، شما 5 سانت یا 10 سانت دست خود را بلند کنید، اگر او سخن خود را بلند کرد، مثلاً 10 درجه بلند کرد، شما دو درجه، چهار درجه بلند کنید، این امتیازات امام بود، این بود که توانست وقت رفتن دو برابر مستقبلینش جمعیت را به خود جلب کند، یعنی با پنج میلیون آمد، و با ده میلیون رفت، همهی بزرگان هم از دست او راضی بودند، تمام رنجدیدهها هم از دست او راضی بودند، این یک مقداری راجع به خصوصیات امام که باید هر کدام به نوبهی خودمان از آن استفاده کنیم، توانستید به دیگرانی هم تذکّر بدهید. امّا راجع به خودمان، ما آمدیم روحانی شدیم برای اینکه احکام اسلام را بفهمیم و به مردم بگوییم، غیر از آنچه از اسلام بفهمیم، اگر به مردم بگوییم، خیانت به عهد و به اسلام کردیم (و الموفون بعهدهم إذا عاهدوا)[2]، مطالب اسلامی را به مردم بگوییم، آن هم با یک زبانی که سازش باشد، (ادع إلی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة)[3] جوان است، شبهه دارد، شبههی او را گوش بده، میتوانی جواب بده، نمیتوانی فوری نگو آقا خدا این را گفته، او هم در جواب، با دنیای امروز میگوید مگر شما پسرخالهی خدا هستید که خدا این را گفته؟ شما هستید و یک برداشتی از کتاب و سنّت، یک نفر دیگر، یک برداشت دیگری از کتاب و سنّت دارد، چطور برداشت تو خداست، برداشتهای دیگران خدا نیست؟ برداشتها اختلاف دارد، مثلاً در باب روایات علاجیه، خود روایات علاجیه تعارض فاحش دارند، میرزای قمی آخر تعادل و تراجیح مفصّل آن را بحث کرده است، یک تعارض خود آنها است. یک حرف دیگر راجع به روایات تخییر است، صاحب حدائق میفرماید این روایات «بأیّهما أخذت من باب التّسلیم وسعک».[4] هشت احتمال در این داده شده است، هشت قول در اینجا وجود دارد، تخییر در حقوق الناس، در حقوق الله، برای مجتهد، برای مفتی، با این توسعهی فقه، چطور است که برداشت شما صد درصد است، یک برداشت دیگری غلط است، این اشتباه است. بگو آن هم یک برداشت است، او هم در برداشت خودش معذور است، اقلاً برداشت او را جواب بده، او را به اسلام بیاور، بعد که او را به اسلام آوردی، او را طرفدار اسلام کردی، آن وقت طرفدار خودت کن، که البته نمیشوند، آنهایی که فهمیدهاند، اینطوری نیست که اگر شما یک کسی را گفتید، این است و لا غیر، انّما که همه جا نیست، در برداشتهای از اسلام، منتها همه معذور هستیم، هر فقیه متّقی در آنچه که از کتاب و سنّت برداشت میکند، برای خودش عذر است، اگر یک مقلّدی هم داشته باشد، برای او هم عذر است. گفت به آقای آخوند همدانی گفتند شما مقلّد دارید، گفت به قدر امرار معاش، اگر یک کسی یک مقلّدی هم دارد، او هم معذور است، طوری برخورد نکنیم بگویند برخوردها، برخوردهای مادّی است، برخوردها، برخوردهای سیاسی است، برخورد، برخورد حسد است، آن وقت برای ما روایاتی که راجع به حسد وارد شده نخوانند که ظاهراً دربارهی علمای سوء است، امّا آن وقت بیایند آن روایات را برای ما بخوانند و بگویند آخوندها اینطوری هستند، این هم آبروی ما رفته و هم آبروی دیگران، ظاهراً در این «الکلام یجرّ الکلام» مرحوم سیّد احمد زنجانی است، میگویند دو نفر روحانی رفته بودند یک جایی، صاحبخانه هر دو را دعوت کرده بود، گفت آن روحانی چطوری است؟ معذرت میخواهم او را تشبیه کرد به یک حیوانی، رفت سراغ او گفت این روحانی چطوری است؟ او هم این را تشبیه کرد به یک حیوانی، البته اینها آدمهای پستی بودند، نه روحانیت حوزههای علمیه و حوزههای وزین، این شخص هم یک مقدار خوراک آن حیوان را برای او آورد، یک مقدار خوراک حیوان را برای این آورد، گفتند اینها چیست که برای ما آوردی؟ جو را من میخواهم چه کار کنم؟ گفت آقا شما خودتان گفتید، طبق گفتهی خود شما من برای شما غذا آوردم. اگر کسی اشکال دارد، با حوصله گوش بدهیم، جواب بدهیم، اگر یک برداشت دیگری است، بگوییم این برداشت هم هست، من متأسّف هستم که هم حقوقدانان خارجی که به اسلام یا علاقه دارند یا حمله میکنند، هم بعضیها که آدمهای خوبی هستند، به همهی قرائتها در حقوق توجّه نمیکنند، هر وقت صحبت میشود، بلافاصله یک اشکالهایی به آن حکم الهی، به آن حکمی که آن فقیه الهی دانسته میکنند، که این اشکال وارد نیست، حدّاقل تقاضای من این است، همهی آنهایی که حقوق را مطالعه میکنند، اگر دل آنها به حال حقوق بشر میسوزد، بیایند اسلام را مطالعه کنند، بیایند عدالت اسلامی را ببینند، بیایند باب الآداب حیوان و حقوق حیوانات را مطالعه کنند، زدن حیوانات درست نیست، نهی شده، نهی هم ظاهراً در حرمت است، ضرب آنها حرام است، راوی از امام صادق سؤال میکند: من چه زمانی حیوان را بزنم؟ حیوان را تا نزنم که راه نمیرود ـ مقدّس اردبیلی که نیستیم، روی حیوان سوار شده بود، هیچ چیزی به حیوان نمیگفت، میخواست بیاید ایران، یک کسی یک شلّاق به حیوان او زد، از آنهایی که آمده بود او را دعوت کند، گفت من دیگر به ایران نمیآیم، گفت چرا؟ گفت تو بدون اجازهی من بر حیوان مردم تصرّف کردی، من به این مملکت نمیآیم. همه که مقدّس اردبیلی نیستند ـ امام صادق(علیه السلام) فرمود: اگر راه میرود، طوری که وقتی آن را رها کردی، به طرف آخورش و علفگاه خود میرود، با آن کاری نداشته باشید، امّا وقتی آنجا میرود یک مقدار حسابشده میرود، یک مقدار تند میرود، وقتی تو سوار آن میشوی کند میرود، آنجا بله، زدن آن به قدری که آن را راه بیندازی مانعی ندارد. از این بهتر میشود جواب داد؟ از این قشنگتر میشود جواب داد؟ یا در باب اذیت حیوان، ظلم حیوان، اگر یک کسی یک حیوانی را دارد، نفقهی آن را نمیدهد، باید یک کسی شکایت کند که فلانی نفقهی این حیوان را نمیدهد، برود دادگاه، دادگاه او را مجبور میکند نفقهی حیوان را بدهد، اگر نفقه حیوان را نداد، از او برمیدارند، نفقهاش را به حيوان میدهند، نه، حیوان حلال گوشت، حلال گوشت را که به صاحبش میگویند حیوان را ذبح کن. مثلاً دربارهی همسایه در اسلام آداب داریم، دربارهی حقوق شهروندی در اسلام آداب داریم. اسلام را بد معرفی نکنیم. در دعواهایی هم که برای ما نان و آب ندارد، وارد نشویم، اگر یک دعوایی برای ملّت نان داشت، برای ملّت آب داشت، طبق وظیفه به مقدار قدرت وارد بشویم، امّا اگر مدام دعوا میکنند، امّا ما هنوز همانی هستیم که هستیم، دعوا میشود، امّا ما هنوز همانیم، هیچ فرقی به حال ما نکرده است، اگر دعواهایی وجود دارد که اینها نان و آب ندارد، اینها روش پیغمبر اسلام در آن عمل نمیشود، داعی ندارید وقت خودت را صرف در این دعواها کنید، در این قضایا وارد بشوید، نه قولاً و نه عملاً، البته اگر یک وقت به نان و آب ملّت فایده داشت، خوب است، امّا اگر به نان و آب ملّت فایده نداشت، من هم وارد بشوم، من هم ضرر دادم. و تقاضای بنده این است از همهی کسانی که به نام اسلام قدرت دارند و به نام اسلام و به خون شهدا به قدرتها رسیدهاند، یک مقدار به روش انبیا و اولیا بیشتر دقّت کنند، یا دقّت کنند در این دو روایت که یکی در فروع کافی است، یکی در اصول کافی است، در اصول کافی کتاب الایمان و الکفر، باب القناعة دارد زن به شوهر خودش گفت برو نزد پیغمبر، پول دارد، یک قدری پول بگیر، وضع ما خیلی بد است، این تا آمد خدمت رسول الله، رسیده و نرسیده، من سابق میگفتم سلام کرد، ولی متن روایت دارد تا پیغمبر به قیافهی او نگاه کرد، گفت: «من سألنا اعطیناه و من استغنى اغناه اللّه».[5] یعنی ما گداپرور نیستیم، برو دنبال کار و فعّالیت، تولید باید زیاد بشود، کار باید در مملکت بیاید تا جلوی مفاسد گرفته بشود، آمد خانهشان، زن گفت: چه کار کردی؟ گفت: رفتم، گفت: پیغمبر که نمیدانسته، به تو نمیگفته، او هم یک بشر است، یعنی علم غیب که نداشته، به تو نمیگفته، دوباره او را روانه کرد، باز دوباره او را روانه کرد آمد ـ روایت صحیحه هست، صحیحهی سالم بن مکرم است ـ تا رسید، گفت: «من سألنا اعطیناه و من استغنى اغناه اللّه»، از ما بخواهی یک دو روزی به تو میدهیم، امّا بینیاز نمیشوی، برو سراغ خدا، باز برگشت، زن به او گفت: امروز دیگر چه کار کردی؟ گفت: رفتم، گفت پیغمبر چی فرمود؟ پیغمبر موعظهی خود را تکرار کرد، امروز هم تکرار کرد، روز سوم او را فرستاد، این مشی نبی مکرّم اسلام بود، این بار «من سألنا اعطیناه و من استغنى اغناه اللّه» آمد رفت یک ابزاری تهیه کرد برای کندن هیزمها، یک مقدار هیزم کند، فروخت، نیم کیلو جو خرید، آورد خانه، زنش گفت: این چیست؟ گفت: کار کردم خریدم، فردا صبح هم از اوّل صبح میخواهم بروم، گفتند بیا کار بکن، گفت مگر نرفتی خدمت پیغمبر؟ گفت چرا، رفتم، امّا بار سوم باز تکرار کرد، مدتی گذشت، یک روز آمد خدمت پیغمبر، عرض کرد: یا رسول الله! امروز وضع مالی من بسیار خوب شده، شتر خیلی خوبی خریداری کردم، غلام گرفتم، رسیدم به جایی که کلّ سوخت حمامهای مدینه را من مقاطعه میکنم، باز هم پیغمبر فرمود: امّا ما همان هستیم، باز «من سألنا اعطیناه و من استغنى اغناه اللّه». یک مردی آمد خدمت امام صادق دو دست نداشت، عرض کرد: یابن رسول الله من دست ندارم، کاری هم بلد نیستم، یعنی یک چیزی به من بدهید، فرمود سر که داری؟ عرض کرد: بله سر دارم، فرمود: برو طبقکشی کن، برو طبق بگذار روی سرت، اجرت آن را بگیر. تا میشود باید تولید کرد، تا میشود باید کار به وجود آورد، با دروغ که پیش نمیرود، با حیله و تزویر که پیش نمیرود، یک جا بنشینند ثابت کنند همهی اینها دروغ است، نخیر، بیکاری نیست، دقیق بنشینند ثابت کنند بیکاری نیست، تا بنده به آنها عرض کنم بیایید همین کاشان ما، ببینید نمایندهی کاشان در مجلس چه میگوید، همین دور روز پیش از نمایندهی کاشان نقل کردند که گفته کارخانهی 70 ساله دارد رو به تعطیلی میرود، میگویید دروغ است، بیاورید آن وکیل را، بیاورید او را فلک کنید، شما که کوچکترین حرفی که به بینی یک کسی بربخورد، شدیدترین مجازات را برای او قائل هستید، چرا دل شما برای اسلام نمیسوزد؟ بیاورید واقعاً در یک محکمهی آزاد، در یک تریبون آزاد بگویید آقا شما که میگویید بیکاری است، از کجا میگویید بیکاری است؟ نه، بیکاری نیست، وضع همهی مردم خوب است! امّا یکطرفه نشستن و قضاوت کردن، این دیگر چیزی نیست که بشود انکار کرد، بیکاری اعتیاد میآورد، بیکاری فحشا میآورد، بیکاری ناهنجاریهای اجتماعی میآورد، بیکاری حرکتهای غیر موجّه میآورد، بیکاری شعارهای نامطلوب میآورد، «کاد الفقر»، این سخن اسلام است، اصلاً از خدا برمیگردد، از جمهوری اسلامی برمیگردد، میگوید کدام جمهوری اسلامی؟ چه جمهوری اسلامی که من نان ندارم، چهل تومان به من میدهند که این را هم باید برای آب و برق پرداخت کنم، زن و بچّه چه؟ کار ندارم چه؟ در خانهام باید چه کار بکنم؟ ناراحتی عصبی میآید، روانی میآید، بیماری، هزاران مفسده میآید، صدای خارجیها بلند میشود، استقبال میشود، میگویند چرا استقبال میکنید؟ نمیشود که استقبال نکنند، یادتان باشد در دعواهایی که نفع ندارد، شرکت نکنید یادتان باشد به هر کسی رسیدید، نصیحت کنید، آبروی اسلام را حفظ کنید، مشی پیغمبر و ائمّه را حدّاقل در اقتصاد پیاده کنید، ظلم را به طور کلّی ریشهکن کنید تا بتوانید جامعه را اصلاح کنید و الّا جامعه، رو به قهقرا میرود که دود آن به چشم همگان خواهد رفت، (إنّما نملی لهم لیزدادوا إثماً )،[6] چهل سال بر مصر حکومت کرد، امّا امروز دیوانهوار به محاکمه کشیده میشود و همینطور دیگران «و هلمّ جرّاً». وصلي الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين -------------------------------------------------------------------------------- [1]. عنکبوت (29): 64. [2]. بقرة (2): 177. [3]. نحل (16): 125. [4]. وسائل الشيعة 27: 108، کتاب القضاء، ابواب صفات القاضي، باب 9، حديث 6. [5]. الکافي 2: 138، کتاب الایمان والکفر، باب القناعة، الحدیث 2. [6]. آل عمران (3): 178.
|