عدم جواز و عدم بیع وقف به دلیل تعلق وقف به حقوق و بیا حق
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 992 تاریخ: 1390/3/2 بسم الله الرحمن الرحيم یکی از وجوهی که به آن برای عدم جواز و صحت بیع وقف استدلال شده، این که وقف متعلق حقوق است. یعنی متعلق حق الله و حق الواقف و حق موقوف علیهم است. و این حقوق مانع از صحت و جواز وقف هستند. در جلسهی گذشته عرض کردیم قبل از بحث از دلیل و نقض و ابرام در آن، بیان بشود که حق، چگونه است و عرض کردیم یک حق قانونی داریم و یک حق اخلاقی یا یک حق حقیقی داريم و یک حق مجازی. حق قانونی عبارت است از جعل نحوه سلطنت که احتیاج به جعل دارد یا شارع جعل کند یا عقلاء جعل کنند یا نافذ الکلمهای جعل کند. به هر حال، حق قانونی احتیاج به جعل دارد و آن چیزی که مجعول، در حق قانونی است، نحوه سلطنت است. در ملک، آن چیزی که مجعول است، نحوه اضافه است. اما در حقوق اخلاقی، چه الزامی و تکلیفی و چه غیر الزامی، مثل مستحب و مکروه، سلطنتی جعل نشده، بلکه آن چیزی که جعل شده، حکم است یا وجوب یا استحباب یا یجب این کار انجام بگیرد یا ینبغی این کار انجام بگیرد. در آن حقوق، سلطنت جعل نشده است، ولی در حقوق اصطلاحی سلطنت جعل شده و در باب حقوق اصطلاحی و حقوق قانونی بعضی از آن حقوق قابل نقل و انتقال و اسقاط و سقوط هستند، ولی بعضی از آن حقوق قابل نیستند که شیخ در اول کتاب البیع این مسئله را کاملاً مورد تعرض قرار داده است. آن چیزی که در این جا محل بحث است، حق به معنای اول است، یعنی نحوه سلطنت. آن حق است که گاهی مانع از صحت بیع است و گاهی نیز مانع از صحت بیع نیست. مثلاً طلبکاران از میت، اگر طلبشان استیعاب نکرده ترکه میت را، اینها حق دارند بر میت، یا بر اموال میت حق دارند، طلبکارند. اما چون دینشان مستوعب نیست، نمیتوانند مانع از فروش ورثه بشوند، ورثه میتوانند آن را بفروشند و دین آنها را بپردازند. یا اگر در جایی عبدی خطئاً جنایتی را انجام داد، مجنی علیه بر این عبد حق پیدا میکند، این حقی که بر این عبد پیدا کرده، مانع از این نیست که مولا بتواند آن را بفروشد او بر این عبد حق دارد، منتها مولا مخیر است بابت حقش خود عبد را به او بدهد، بابت دیهاش و یا او را بفروشد و پولش را به او بپردازد. حق مجنی علیه بر عبد جانی خطئی، لیس حقا مانعاً از صحت بیع. یا در باب زکوات و اخماس، اگر گفتید زکات تعلق گرفته به ذمه شخص یا خمس تعلق گرفته به ذمه، آن شخصی که بدهکار خمس است، میتواند اموال را بفروشد و خمس را از جای دیگری تأمین کند. زکات هم همینطور است. اما اگر در زکات گفتید حق به عین تعلق گرفته علی نحو اشاعه، «ان الله اشرک بین الاغنیاء و الفقراء فی الاموال»، آن کسی که زکات بر او واجب است، نمیتواند بفروشد. حق فقرا و حق الزکات مانع از صحت بیع است. یا اگر گفتید زکات تعلق به مال گرفته، علی نحو کلی در معین، باز آن جا ظاهراً تا مقدار زکات را میتواند بفروشد، ولی مقدار زکات را نمیتواند بفروشد و در خمس هم این چنین است، مثلاً، اگر گفتید خمس به عین تعلق گرفته، کما هو الظاهر من الکتاب: (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعان)[1] در این جا ظاهر آیه این است که به خودش تعلق گرفته است. لله خمسه، خمسش کسر مشاع است. این جا هم شخص حق تصرف ندارد؛ چون نحوه اشاعه است. چون حق ارباب خمس به مال، به نحوه اشاعه است، مانع از صحت بیع است. یا مثلاً در باب بیع خیاری، اگر خیار از برای بایع باشد، شرط خیار کردهاند برای بایع، مشتری بعد از آن که جنس را خرید، میتواند بفروشد. این طور نیست که حق الخیار بایع مانع از صحت بیع او باشد، چه بگویید آن حق الخیار به حق تعلق میگیرد و چه بگویيد حق الخیار به عین مبیع تعلق میگیرد؛ چون در خیار، محل بحث است که آیا متعلق الخیار العقد یا المبیع در خیار بایع. متعلق به مبیع یا ثمن است، اگر حق الخیار برای بایع باشد، مشتری میتواند جنس را بفروشد، لکن بعد از اينکه جنس را فروخت، اگر بایع آمد و از حق الخیارش استفاده کرد، اگر این عقد دوم عقد جایز باشد، من علیه الخیاری که بیع کرده، باید بیع را فسخ کند و متعلق حق را به بایع، در خیار بایع به او بازگرداند، ولی اگر معامله لازمی را روی آن آورده است که نمیتواند بازگرداند، حق الخیار برای بایع است، اما مشتری آمده، وقتی حق الخیار برای بایع بوده، معامله کرده روی این شیء، بمعاملة لازمة، در این جا جمع بین الحقین به این است که بایع خیار داشته و حق مشتری هم مانع از صحت معامله او نبوده، او هم رفته معامله لازمهای را انجام داده، دیگر نمیتواند پس بگیرد، جمع بین الحقین، حکم عقلایی، حکم شرعی به چیست؟ ضامن است مثل یا قیمت را بپردازد. آن حق او نسبت به شخصش از بین میرود، اما نسبت به شخصیتش و مالیتش از بین نمیرود. پس حقوقی که داریم، یعنی حقوق قانونی، گاهی مانع از صحت بیع و معاملات هستند، گاهی مانع نیستند، گاهی مانعند و بیع یقع باطلا، گاهی هم مانع نیستند. و آن چیزی که این جا به آن استدلال شده که اینها متعلق حقند، باید این حق اولاً حق قانونی باشد؛ یعني جعل شده باشد، حکم وضعی باشد و ثانیاً این حق باید از حقوق مانعه باشد. پس استدلال به این که بیع وقف جایز نیست، صحیح نیست، به این که متعلق حقوق ثلاثه است، این استدلال موقوف بر دو امر است: یک این که این حق باید قانونی باشد، نه محض التکلیف ینبغی و یلزم و حق اصطلاحی و جعلی، حق قانونی جعلی اصطلاحی که نحو من السلطنة است. ثانیاً چون حقوق دو قسمند؛ حقوق قانونیه، بعضی از آنها مانع از صحت معاملات روی شئی هستند و بعضی از آنها روی متعلق حق و بعضی از آنها مانع نیستند. باید ثابت بشود که این حقوقی را که شیخ به آنها استدلال فرموده و مرحوم نائينی میفرماید قبل از ایشان هم بعض اعلام استفاده کردهاند، این موقوف بر این است که این از حقوق مانعه است. و الا اگر ثابت نشود که از حقوق مانعه است و شک کنیم که مانع هست یا نیست؟ شک میکنیم که جعل مانعیت شده یا نه؟ مقتضای عمومات لفظیه، صحت است. مثل (اوفوا بالعقود)، (احل الله البیع)، (الا ان تکون تجاره عن تراض). «چگونگی تصور حق الله در وقف» در این جا بحث در دو امر است: یکی بحث از کیفیت استدلال و نقض و ابرام علی ما فی المکاسب و حواشی مکاسب و شروحش و بزرگانی که بعد از شیخ بحث کردهاند. یک بحث هم در آن است که سیدنا الاستاذ در کیفیت استدلال و نقض و ابرام بیان کردند. اما امر اول: درباره این که حق الله چگونه تصور میشود، حق الله را اینگونه تصور کردهاند: گفتهاند این که کسی چیزی را وقف میکند، این وقف قربة الی الله است، برای تقرب پیش خداست، لله است و للتقرب الی الله است. پس او حق پیدا میکند؛ یعنی الله، چون این برای اوست، لله است، حق پیدا میکند و چون عبادت است، باید استمرار داشته باشد، نمیشود ما این لله بودن و این عباديت را از بین ببریم، چیزی که وقعت عبادة نمیشود عبادیتش را از بین برد. این وقف الشیء لله تعالی تقرباً الیه تعالی و چون لله تعالی و تقربا الیه تعالی است. پس او حق پیدا میکند و وقتی حق پیدا کرد، چون عبادت مستمر است و نمیشود چیزی که عبادت است از وسط بریدش این جعلت عبادة. بنابراین، باید تا آخر باشد و نمیشود از وقفیت بیرونش ببرید. امر دومی که برای توجیه این حق الله شده که ظاهراً نسبت به بعضی از جاهاست و آن این است که وقتی واقف، چیزی را وقف میکند، وقف میکند لان یعبد الله فیه یا لان یسکن فیه، وقف میکند که در آن جا برای خدا عبادت بشود و عوضش را هم خدا بدهد، وقف میکند که عبادت بشود یا برای این که دیگران در آن ساکن بشوند، از آن استفاده کنند و عوضش را خدا بدهد. مثلاً مسجد درست کرده یا کاروانسرا درست کرده، یا مدرسه درست کرده یا ترمینال درست کرده، گفتهاند که این واقف وقف کرده است که منافعش یا انتفاعش برای دیگران باشد، عوضش را خدا بدهد. وقتی خدا باید عوض بدهد، پس شما نمیتوانید این وقف را به هم بزنید. او باید عوض بدهد، ارتباط به او دارد، حق الله ارتباط به او دارد، پس شما چه طور میخواهید به هم بزنید؟ این آقا وقف کرده است که خدا عوض بدهد. پس به خدا ارتباط پیدا میکند. بنابراین، شما نمیتوانید آن را از بین ببرید و به هم بزنید. این دو وجهی است که به آن تقریب شده برای این که این حق الله است. «اشکال در دو امر متصورهی در حق الله بودن وقف» لکن در هر دو وجه اشکال هست: یک اشکال این است که این منوط است به این که قصد قربت را در وقف، معتبر بدانید و وقف غیر موحد را هم باطل بدانید. اگر یک غیر موحدي وقف کرد، وقف غیر موحد که عوض از خدا نمیخواهد تا شما بگویید پای خدا در میان است. یا اگر قائل شدیم که قصد قربت در وقف معتبر نیست، کما هو الحق، این بر آن وجه اول، بر مبنای قصد قربت معتبر است، اما برای عدم اعتبار قصد قربت، للهی معنا ندارد. یا در این دومی برای وقتی است که شما وقف غیر موحد غیر الهيون را باطل بدانید و بگویید الهيون وقفشان درست است و وقف غیر الهيون باطل است، ولی اگر شما گفتید وقف هر دو صحیح است، غیر الهی از خدا عوض میخواهد؟ اصلاً خدا قبول ندارد تا از خدا عوض بخواهد. این اولین اشکالی است که در این تقریب هست. شبهه دومی که وجود دارد این است که این شخص لله تعالی، تقرباً الیه تعالی وقف کرده، این که لله تعالی وقف کرده، یعنی سودی به او میرسد؟ برای اوست. پس سود به او میرسد، پس حق پیدا میکند؟ لله تعالی برای نفع خدا نیست، برای تکامل خودش است. این کار را انجام میدهد که روان خودش کامل بشود، ارتباط با او پیدا کند، تقرب به او پیدا کند، لله تعالی یا متقرباً الیه تعالی، نفعی برای او ندارد: (فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَميدٌ)،[2] او بینیاز است، بینیاز خوبی هم هست؛ چون معمولاً بینیازی ستم میآورد، برای همین بلافاصله حمید را آورده است. خداوند بینیاز است، احتیاجی به عبادت ندارد تا شما بگویید حقی پیدا کرده. البته گاهی یک تکالیفی به عنوان اضافه است و آن اضافه را در روایات و به حکم عقلاء اثری برایش قرار دادهاند (وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ)،[3] این لله علی الناس، عهدهداری است. میگوید برای خدا بر من حج خانه خداست. لذا از حج، به «دین» تعبیر شده است؛ چون این اضافه، اضافه دینیت است، خودش دارد میگوید، نه تقرباً لله، میگوید برای خدا، بر عهده من این است که فلان کار را بکنم: (وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً) این جا این اضافه اثر دارد، تعهد است و لذا حج دین است، دین مالی است و از اصل مال خارج میشود و دین الله احق بالقضاء، البته ظاهراً فتوا ندادهاند، ولی این دین است. دین قرار داده شده است. گاهی هم لام، تشریفاً آمده است، نه اضافه و نه ملکیت. (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ) لله، نه یعنی ملک خداست. ملک خداست، پس پیغمبر چه کاره بود که ملک خدا را بردارد؟ نه این که خدا جعل تعهد میکند، این یک تشریفات است، یک احترام است که دارد به پیغمبر و آلش احترام میگذارد که من هم هستم. این لام لله در (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ) ملکیت نیست، لام حقیقت و اضافه نیست، این لام تشریفاتی است؛ برای این که بگوید من و پیغمبر مثل هم هستیم. در مثل لله لام اضافه است دینیت، این جا لام تشریفاتی است، اما عبادت را که برای خدا میآورم من خواستهام تکامل پیدا کنم، چیزی برای خدا نیست، نفعی برای او ندارد تا شما بگویید این برای من وقف کرده، وقتی برای من وقف کرده، چرا میخواهی به هم بزنی؟ ما میگوییم برای تو وقف کرده، نه این که تو استفادهای میبری، وقف کرده که خودش استفادهای ببرد. پس این هم هیچ جنبه حقيقتي در آن ملحوظ نیست. اما این که گفته بشود این وقف کرده که منافعش یا انتفاعش برای دیگران باشد و خدا به او عوض بدهد، این که معامله با خدا نیست، این خودش دارد این کار را میکند، برای این که از تفضل الهی استفاده کند، این معامله و داد و ستد نیست، استفاده از تفضل الهی است. میگوید خدایا من این کار را میکنم، تو هم تفضلی کن، به من ثوابی بده، نه این که معامله باشد، اگر معامله باشد، این ایجاب آن است، اگر داد و ستد باشد خدا قبولش را از کجا آورده است؟ من این کار را میکنم تو در مقابلش به من ثواب بده، این استفاده از تفضل است، نه این که معامله و داد و ستد باشد. هذا کله مع این که اصلاً حقی در این گونه جاها جعل نشده است. یک نحوه سلطنتي برای ذات باری جعل نشده است. این راجع به حق الله. البته امام وجوه دیگری دارد که در جای دیگر باید بحث کرد. «تقریب در حق الواقف» اما حق واقف: در حق واقف هم چندگونه تقریب شده است: یکی این که بگوییم واقف غرضش این بوده که این همیشه بماند. پس حق پیدا کرده و شما نمیتوانید آن را بفروشید و از وقفیت بیرونش کنید، یا بگویید که او دوام را در وقفیت انشاء کرده است. وقتی میگوید وقفت هذا، انشاء دوام کرده در وقفیت و وقتی چنین کرده شما نمیتوانید از آن تخلف کنید. «جواب از تقریب در حق الواقف» اما جواب اول این است که عقود، تابع اغراض نیستند، عقود از نظر عقلاء و شرع که همان عند العقلاء را امضا کرده، مُبرِز میخواهند، انشاء میخواهند، اغراض معتبر نیست و اثری ندارد. عقود تابع انشاء و ابراز هستند و اغراض در آن هیچ اثری ندارند. اما این دوم که گفته میشود در انشاء دوام را آورده است، سکون وقفیت را آورده است تا همیشه وقف باشد، اولاً اگر این طور باشد، همان حقیقت وقف است، چیزی زائد بر وقف نیست، شما بگویید در وقف چون در انشائش دوام آمده، پس بیعش جایز نیست. ربطی به حق واقف ندارد. حقی برای او پیدا نمیشود. چگونه برایش حقی پیدا شود؟ با آن که بعد از آن که وقف کرد، رابطهاش با عین موقوفه قطع میشود. پس این که بگویید انشاء دوام کرده، انشاء دوام برمیگردد به وقف، میگوید وقف این طور است و ربطی به حق واقف ندارد. بگو چون در انشاء وقف چنین معنایی هست، نمیشود. نه به انشاء واقف برمیگردد و نه به حق واقف. ثانیاً چه کسی گفته هر چه او انشاء کرد من باید گوش بدهم؟ عقد فضولی هم انشاء میشود، ولی لزوم اتباع ندارد. صرف انشاء وجوب اتباع نمیآورد. پس این وجه هم که بگوییم واقف حق پیدا کرده این هم درست نیست و آن حق الله را نتیجه نمیدهد. «مطالبی به مناسبت ولادت حضرت زهراء(سلام الله علیه)» امشب شب ولادت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است و چون شیعیان باید در حزن آنها محزون باشند و در سرور آنها باید خوشحال باشند، یک جمله راجع به حضرت زهرا بگویم، چون شب عید است، ثوابش برای همه گذشتگان و برای امام امت (سلام الله علیه) که آن هم فردا روز ولادتش است، یعنی مادر و فرزند هر دو در یک روز به دنیا آمدهاند. در بحار غیر روز بیستم را نقل نکرده است، در کافی سنه را نقل کرده است. چطور است که این موالید را ضبط میکردند، این ضبط موالید و نوشتن تاریخ تولد سیرهای بوده، الآن هست دیروز هم بوده، برای فوائدی که داشته است. معمولاً مذهبیها پشت قرآن، پشت کتاب دعایی که داشتند، تاریخ تولد بچههایشان را مینوشتند که چه تاریخی به دنیا آمده برای این بوده که زمان تکلیفشان را خوب بدانند و بدانند چه زمانی مکلف میشوند. آن وقتی هم که بنا شد در ایران شناسنامهها عوض بشود، بعضیها تلاش کردند که تاریخ قمری هم نوشته بشود. به نظر میآید تاریخ تولد حضرت زهرا و ائمهی معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) هم بر همین منوال بوده، در ذهنشان یادداشت میکردند، در ذهنشان میسپردند که به دنیا آمده. مضافاً این که برای افراد بسیار با اهمیت که قبل از به دنیا آمدنشان خبرهایی داده میشد، برای بعدشان هم خبرهایی داده میشد، مثل زهرا و ائمهی معصومین، اینها یک عنایت بیشتری بوده که تاریخ تولدهایشان نوشته بشود. ولادت حضرت زهرا را در بحار، هم از تاریخ، هم از درایت و هم از روایت، بیستم گرفته و غیر بیستم را نقل نکرده است. القاب زیادی را هم برای حضرت زهرا (سلام الله علیها) میبینید و گفتهاید و شنیدهاید. اما یک لقبی از امام صادق (سلام الله علیه) نقل شده که بنده فکر میکنم این از القاب بسیار بلند زهرا (سلام الله علیها) است و خلاصهای از کل زندگی زهراست، تمام زندگی زهرا را این دو تا لقبی که بیانگر است و هر چه هم صدمه خورده به اعتبار این دو تا لقب بوده است. از امام صادق سلام الله نقل شده که فرمود: زهرا صدیقة شهیدة، صدیق، صیغهی مبالغه است؛ یعنی زیاد راستگو بود؛ یعنی زیاد با راستی سر و کار داشت. در عملش در اعتقادش در گفتارش و ما که معتقدیم معصوم بوده او صدیقه است، او هیچگاه سراغ دروغ- نه دروغ گفتاری و نه دروغ عملی و نه دروغ اعتقادی و نه نفاق و نه تملق ـ نرفته. در هر مسیری که انتخاب میکرده به دنبال این مسیرش تا آخر میرفته است و صداقت خودش را در هدفش نشان میداده که من در هدفم صادقم. باور کردهام این هدف درست است و در این مسیر تا آخر میرفته و اصلاً حاضر نبوده است دروغ بگوید، اصلاً حاضر نبوده که منافقانه برخورد بکند یا به صورت تملق برخورد بکند و لذا بعد از آن همه صدمههایی که به زهرا (سلام الله علیها) زدهاند، در عین حال میخواهند بیایند از زهرا (سلام الله علیها) طلب رضایت و حلیت بگیرند. خیلی بیوجدانی میخواهد، خیلی میخواهد که انسان اصلاً هیچ چیز را متوجه نباشد. این همه صدمه زدند، کشتند، بستند، در خانه را آتش زدند، بچهاش را سقط کردند، شوهرش را زدند، خودش را زدند، حقش را گرفتند، حق شوهر، از هستی ساقطشان کردند، مدینه برای همه کس امن بوده، برای مسیحی امن است، برای یهودی امن است، برای زهرا امن نبود. کوچههای مدینه برای زهرا امنیت نداشت، در کوچه زهراء را زدند و نامه فدک را از او گرفتند و گوشواره از گوشش افتاد. با این همه فشارها گفتند چون لحظات آخر زهرا است، ما بیاییم از زهرا یک حلیتی بطلبیم! ای لعنت بر این رو و بر این خواسته و بر این بیوجدانی و بیشرمی! لعنت ازل بر آنها. اینها آمدند حضرت اصلاً به آنان اعتنا نکرد و آن حدیث پیغمبر را برای آنها نقل کرد. شاید یکی از اسرار اینکه میگوید صدیقه است، میخواهد بفهماند که این حرف که اینجا دارد میزند، راست گفته فاطمه صدیقه است. یا وقتی در داستان فدک میگوید فدک را پدرم به من بخشیده است، آنجا صدیقه است و صدیقة شهيدة. بنده فکر میکنم ترتیب ذکری، عنایت هست، چون راستگو بود و درست رفتار بود و اهل دروغ و حیله و نیرنگ نبود و از دین و قرآن و مذهب و پدرش سوء استفاده نکرد، شهیده شد والا اگر یک لحظه سوء استفاده میکرد، نهتنها شهیده نمیشد، بلکه بهترین پستها، بهترین مقامها را به او میدادند، هر چه میخواست به او میدادند. این که در روایت امام صادق اول صدیقه را آورده و بعد شهیده را، یعنی به دنبال راستی و درستی خودش به شهادت رسید. یعنی همه ظلمهایی که به زهرا شد، ریشهاش دروغ بود، دروغ ریشهاش بود. از اول دروغ جعل کردند. فشار اقتصادی به زهرا (سلام الله علیها) بیاورند، در زمان ائمه فشار اقتصادی این طور بود که به مردم میگفتند وجوهات برای ائمه معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) نبرید به هارون بدهید، به مأمون بدهید، به خلفا بدهید، حتی به خود امام صادق عرض کرد شنیدهام شما وجوهات جمع میکنید، چون یک کسی رفته بود شکایت کرده بود. در زمان حضرت زهرا هنوز این بحثها مطرح نبود. آمدند فدک را از زهرا گرفتند. زهرا به فدک احتیاجی نداشت، امیرالمؤمنین به فدک احتیاجی نداشت. «ما لعلی و لنعیم یفنی و لذه لا تبقی»[4]، من با لذتهایی که باقی نمیماند، نعمتهایی که از بین میرود چه کار دارم؟ «بلي کانت فی ایدینا فدک من کل ما اظلته السماء»[5] از آنچه آسمان سایه انداخته بود، ما فقط یک فدک داشتیم که این هم برای خودمان نبود، این را میخواستیم برای دین از آن استفاده کنیم. با دروغ گرفتند. ریشه بدبختیها در اسلام دروغ بوده، هر بدبختی هم برای جوامع بشری یا برای جامعه اسلامی میآید، منشأش دروغ است و این که روایات از دروغ مذمت کرده، انسان میفهمد دروغ چه میکند، یک دروغ جعل کردند، گفتند پیغمبر فرموده است: «نحن معاشر الانبیاء لا نورث شیئا، ما ترکناه صدقة»؛ یعنی حتی عمامه هم صدقه است، یعنی قبایم هم صدقه است، عبایم هم صدقه است. ما هم داریم «نحن معاشر الأنبیاء لا نورث شیئا». این تعبیر در باره علما، درباره فلاسفه است. میگویید فلاسفه جز فلسفه چیزی باقی نگذاشتهاند، علما جز فقه و کتب فقهي چیزی باقی نگذاشتهاند. این درست است، اما «ما ترکناه» صدقهاش سبب بود که فدک را گرفت. بعد این که عوامفریبی، بعد هم عوامفریبی! لعنت بر شیطان و لعنت بر شیطان صفتان و لعنت بر مکر و فریب و حیله از ازل تا ابد، گفتند تو میخواهی فدک را چه کار کنی؟ حضرت زهرا تو میخواهی بدهی به بچهها، ما میدهیم، چه فرقی میکند؟ بعد به مسلمانها گفت من میخواهم بدهم به شما، این نمیگذارد، این میگوید بدهید به من. گفتند بارک الله به شما که واقعاً مدافع حقوق ما هستی و میخواهی فدک را بگیری! آفرین بر تو که میخواهی فدک را بگیری و بدهی به ما! پدرش هم خلاف کرده تو ذهنشان میگفتند که فدک را داده است به حضرت زهرا همه بدبختیها اینجا شروع شد و تا به امروز ما هر چه میکشیم از آن شجره خبیثه میکشیم که واللعن علی اصل الشجرة خبیثة. هی صدیقة شهیدة همه تاریخ زندگی صدیقه و شهیده است، ظلمها که شده به حساب دروغ بوده و نتیجهاش هم به شهادت رسید. «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ» -------------------------------------------------------------------------------- [1]. انفال (8): 41. [2]. ابراهيم (14): 8. [3]. آل عمران (3): 97. [4]. نهج البلاغه، خطبه 224. [5]. نهج البلاغه، نامه 45.
|