احتمالات در اختصاص و ملکيت انفال و خمس
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 960 تاریخ: 1389/12/18 بسم الله الرحمن الرحيم دو بحث در اینجا مطرح میشود: اول: این است که آیا این انفال که لله و للرسول است یا اینکه خمس که للامام یا انفال که للامام است، چه نحو اختصاص و ملکیتی است؟ در اینجا احتمالاتی هست (یسألونک عن الانفال قل الانفال لله و الرسول)[1]. در روایات هم دارد بعد از رسول، برای امام است. یا در بحث خمس دارد: «الخمس لنا اهل البیت، صفو المال لنا اهل البیت». این لامهایی که در این موارد آمده، مثل انفال، مثل صفایا الملوک و مثل خمس، مراد چیست؟ چه نحو اختصاص و ملکیتی است؟ قطعاً این اموال، یک اختصاص و یک ارتباط خاصی با پیغمبر و امام داشته است. در اینجا چندین احتمال مطرح است: یکی این است که گفته بشود ملک شخصی است. بنده مالک شخصی خانهام هستم، امام معصوم هم مالک شخصی خمس است یا مالک شخصی انفال است. بنابراین، وقتي کل صفایای ملوک، از آنها باشد، وقتی انفال هم از آنها باشد، اینها هم یک زمیندارهای خیلی محکم و کلانی هستند و معادن هم اگر جزو انفال باشد، برای آنهاست، ملک شخصیشان است، خمس هم ملک شخصی آنها است. این یک احتمال که برای آن نسبت به خمس یک مؤید و شاهد دارد و آن این است که بحث شده آیا خمس در زمان غیبت برای فقیه است، به چه عنوان در اختیار فقیه است؟ آیا خمس در اختیار فقیه قرار میگیرد یا خود مکلفین میتوانند بپردازند؟ گفتهاند خمس حتماً باید در اختیار فقیه قرار بگیرد، چون این مال، در زمان غیبت، مال آدم غایب است و فقیه از باب ولایتی که بر غایب دارد، میتواند در خمس تصرف کند، پس خود افراد نمیتوانند ادا کنند، چون این مال غایب است و فقیه ولایت بر غایب دارد و از باب ولایت بر غایب باید به دست او برسد. این یک احتمالی است که مؤید همین است که بگوییم همینها مالک عین به ملک شخصی هستند. به هر حال، اینکه گفتهاند یرجع در خمس الی الفقیه، لانه ولی الغایب، این از باب ولایت بر غایب است. وقتی گفتهاند ولایت بر غایب است، ملک شخصی است، این یک احتمال که بگوییم انفال ملک شخصی رسول الله است و ملک شخصی امام، صفایا الملوک، اسب خوب و شمشیر خوب و کنیز خوب، اینها همه مال شخصی آنهاست و آنها علی القاعده استطاعت مالی برای حجة الاسلام هم دارند، چون اینها اموال شخصیشان است و هرطور میخواهند در آن تصرف میکنند. یک احتمال هم این است که بگوییم این انفال یا این اموالی که مال رسول یا مال امام یا برای خدا قرار داده شده، این اختیار تصرف است، اختصاص به نحو اختیار تصرف است. انفال للرسول، یعنی او اختیار در تصرف دارد، مثل اینکه شما بگویید اموال صغیر در اختیار ولی او است. بگوییم این اختصاص اختصاص به نحو اختیار است، آنها اختیار دارند و دیگران اختیاردار نیستند، ملک شخصی نیست، ولی اختیار و ولایت در تصرف، برای آنها هست. یا ولایت در تصرف آنهاست، تحت این عنوان که بگویید جهة الامامة، جهت الالوهیة، جهة الرسالة مالک است، ملکیت برای جهت است، منتها آن ملکیت جهت، حیثیت تعلیلیه است که شخص امام اختیاردار میشود ؛ چون برای مالکية الحجة است آن وقت ولایت تصرفش برای شخص امام یا برای شخص رسول است. آن علت میشود. اینها اختیار تصرف داشته باشند یا اینکه بگویید اختیار تصرف از اول اصلاً مالکیة الحجة نیست، اختیار تصرف است. یا در باب انفال بالخصوص بگویید خدا و رسول مالکند به نحو اشاعه، انفال مال خدا و پیغمبر است، به نحو اشاعه، البته بعد که پیغمبر از دنیا رفت، میشود مال امام به نحو اشاعه، این احتمال در انفال هم هست. یا بگویید هر دوی اینها در عرض هم مالک مستقلند، این هم یک احتمال در باب انفال. مالک مستقل بودن هر دو بالبداهة باطل است، دو مالک مستقل در عرض هم اصلاً معقول نیست، هم زید مالک این خانه است بتمامه و بالاستقلال، هم در عرض او عمرو مالک است، اصلاً ملکیت بالاستقلال معنا ندارد. آن ملکیت اعتباری که ما میگوییم اصلاً برای استقلالش معنا ندارد. ملکیت اشاعهای هم که گفته میشود که بگوییم «یسئلونک عن الانفال»، انفال برای خدا و پیغمبر است، یعنی اینها با هم به نحو اشاعه مالکند، این هم قطعاً باطل است. اصلاً ملکیت اعتباری اشاعه برای خدا در اذهان انسانها نمیآید که خدا و پیغمبر خدا هم مالک شخصی هستند، انفال ملک شخصیاش است، به ملکیة اعتباریة، یعنی خدا خيلي پولدار است. چون همه انفال، ملکیت شخصیه برای او دارد، این هم نیست که به نحو اشاعهاش هم معقول نیست، برای خدا و پیغمبر که بگوییم هر دو اشاعه است. اما بگوييم ملکیت به معنای شخصی برای امام، مثلاً نسبت به انفال بعد از رسول و نسبت به صفوالمال، صفایا الملوک و یا نسبت به خمس، ملک شخصی اش است، شبیه اینکه شما مالک خانهتان هستید، مالک عبا و عمامهتان هستید، امام هم مالک صفایا الملوک است، هر کنیز خوشگلی مال شخص امام است، هر اسب دوندهای مال شخص امام است، مثلاً تاجی است، اسبی است، ملک شخصیاش است، وقتی جنگ شد، شخصاً به امام معصوم میدهیم، خمس هم ملک شخصیاش است. این احتمال هم که ملک شخصی اینها باشد، خلاف چیزی است که در ذهن متشرعه وجود دارد، نمیشود گفت اینها ملک شخصی آنهاست. و شاهدش این است که ارث برده نمیشود، اگر انفال و صفایا ملک امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) بوده، بعد از فوتش باید به ورثه منتقل بشود ما ترکة المیت من مال او حق فهو لوارثه و میبینیم که ارث برده نمیشود. بگویید ملکش است، اما ادله ارث در اینجا تخصیص خورده، ادله ارث که میگوید ما ترکة المیت من مال او حق فهو لوارثه، الا در این جور املاک، در صفایا الملوک و خمس و انفال، یا ارث من لا وارث له که یکی از آنها است، بگویید تخصیص خورده است، قاعدهاش بود که بعد از امیرالمؤمنین بین بچهها تقسیم بشود، کما فرض الله، عموم ارث این را اقتضا میکرد، تخصیص خورده است، فهو کما تری، برای این است که ادله ارث لسانش آبی از تخصیص است، آیات قرآنی که آمده ارث را معلوم کرده لسانش آبی از تخصیص است یا اصلاً بنای عقلاء که بر ارث بوده، بنا ندارند که بگویند یک سری اموال است که ارث برده میشود و یک سری اموال است که ارث برده نمیشود. از اول بگویید ملک الشخص نیست، پس اینکه بگوییم امام معصوم (سلام الله علیه) مالک صفایا الملوک، قطایع و صافایات است. مالک خمس است، مالک انفال است، من اراضی الموات، میراث من لا وارث له، آنجایی که بدون جنگ و خونریزی، موارد انفال که معلوم شده، ملک شخصی نیست، دلیل بر این هم این است که اولاً خلاف ارتکاز متشرعه است و ثانیاً علاوه براین، اگر بنا بود ملک شخصی باشد، باید به عنوان ارث برده بشود و باید بشود مال ورثه و باز یشهد بر این که ملک شخصی نیست، آن روایتی که از امام علی نقی (سلام الله علیه) در باب خمس است که آنجا راوی پرسید یک کسی میگوید چیزی از اموال پدرت نزد ما هست، حضرت فرمود: اگر برای شخصش بوده برای ورثهاش است، ولی اگر برای مقام امامت بوده برای من است که معلوم میشود ملک شخصی نیست. و باز یشهد و بل یدل علیه آن حدیث معروف که از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) که اصل حدیث درست است، منتها یک چیزهایی را به آن اضافه کردهاند، قدرتمندان حاکم، همیشه از مذهب سوء استفاده میکردهاند، همیشه مذهب، وسیله سوء استفاده بوده، مگر جایی که مذهب حاکم نبوده «نحن معاشر الانبیاء لا نورث شیئا» ما معاشر انبیا ارثی را باقی نگذاشتهایم، چیزی که باقی گذاشتهایم علم و اخلاق است. ذیل روایت دارد که ما علم و اخلاق باقی گذاشتیم، ملکی باقی نگذاشتیم. معنایش این است که ما مالک چیزی نبودیم که باقی بگذاریم. اگر انفال ملک شخص پیامبر بود، نمیتوانست بگوید ما انبیاء لا نورث شیئاً، این همه پول دارید چهطور لا نورث شیئاً؟ آن دلیل بر این معنا است. در اوايل رحلت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) جملهاي را به فرمودهي پيغمبر اضافه کردهاند و گفتند پیغمبر فرموده: «نحن معاشر الانبیاء لا نورث شیئاً ما ترکناه صدقة»، حتی کفشهایمان هم صدقه است. عمامه پیامبر هم صدقه است، این «ما ترکناه صدقة» در نقل امامیه نیست. این در نقل عامه است. این را بر خلاف قرآن به آن اضافه کردهاند و حضرت زهرا (سلام الله علیها) را از ارثش محروم کردند. به خودشان هم اشکال میشود که نگذاشتهاند امام مجتبی را در خانهي پيغمبر دفن کنند؛ برای اینکه میگفتند این مال پیغمبر است، سهم زنهایش است، نباید در آنجا دفن بشود. پس چرا آن دو نفر در آنجا دفن شدهاند؟ خانه پیغمبر است با چه مجوزی ما ترکناه صدقة، یعنی قبر خودش است، درست است. بقيهاش صدقه است، حتی خود پیغمبر را در آنجا دفن کردند، اشکال پیدا میکند، برای اینکه پیغمبر فرمود ما ترکناه صدقة، یکی از آنها خانهاش است. چه طور خودش را در خانهاش دفن کردند؟ چه فایدهای برای مردم دارد؟ دفن خود پیغمبر هم نعوذ بالله، ثم العیاذ بالله، ثم العیاذ بالله ثم العیاذ بالله نميشود. بنا بر این، مبنای غلط و سوء استفادهای که از دین شده و چه ضربههایی که از این سوء استفادهها به دین خورده است و نمیخورد، این اشکال به خود پیغمبر هست، نه تنها به آن دو نفر، این خانه صدقه بوده باید بگذارند در راه خدا مصرفش کنند. یک درمانگاهی بسازند، یک چیزی بسازند، یک مدرسه علوم دینی بسازند، خانه بسازند چهار تا طلبه بیایند در خانه پیامبر زندگی کنند. امام هم در درسشان میفرمودند «نحن معاشر الانبیاء لا نورث شیئا» ما علم و فضیلت ارث میگذاریم، درست هم هست. مثلاً میگویید علما غیر از علم و تقوی ارثی نگذاشتهاند. مثلاً شیخ انصاری چیزی غیر از علم و تقوی نگذاشته است، کما اینکه چیزی هم نداشت، وقتی فوت کرد دو دختر داشت که پول مجلس ترحیم نداشتند، از این طرف و آن طرف جمع کردن برای شیخ مجلس ترحیم گرفتند. این هم دلیل بر این است که ملک شخصی نیست. فلم یبق الا این معنا که این ارتباط انفال و صفایا الملوک و خمس به پیغمبر و به امام معصوم، از باب ولایت بر تصرف است، اینها اختیار در تصرف دارند، دیگران اختیار در تصرف ندارند. اینها اختیار در تصرف دارند، امام و رسول الله اختیار در تصرف دارند، و این اختیار، حیثیت تعلیلهاش امامت یا رسالت است. منتها امامت و رسالت دو جنبه دارد: یک وقت امامت دینی است، یک وقت امامت دنیوی است، الامامة الرئاسة علی الدین و الدنیا، پیامبر اسلام دو صفت دارد: یکی صفت هدایت دارد و رهبری جامعه در بعد معنوی و بیان احکام که (وما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی)[2] این یک بعد است، یک بعد هم بعد حاکمیتش است که در مدینه حاکم بود. وقتی سمرة بن جندب حاضر نشد درخت را بکند، پیغمبر از قدرت حکومتش استفاده کرد، نه از قدرت اینکه قرآن را بلد بود و وحی به او نازل میشد، وحی که نمیتواند با سمره بجنگد، پیغمبر از قدرت حاکمیتش استفاده کرد و به آن مرد انصاری فرمود: برو آن درخت را بکن «فاقلعها و ارم بها [بکن و به طرفش پرتاب کن] الیه فانه لا ضرر و لا ضرار».[3] اینکه پیغمبر میگوید درخت را بکن با کدام قدرت میگوید بکن؟ چه طور سمرة مقابل پیغمبر نایستاد؟ با قدرت حاکمیت دنيايي خودش. پس رسول الله هم دو جنبه دارد: حاکمیت دینی و حاکمیت دنیایی، یک جنبه جنبهي هدایت است: (و ما علی الرسول الا البلاغ)،[4] او آمده تا انسانها را کامل کند. یک جنبه جنبه حاکمیت دینی است که در مدینه داشته و با آن امور مردم را حل و فصل میکرده و به فرموده سیدنا الاستاذ (سلام الله علیه) هر جایی که در روایت دارد: قضی رسول الله، این قضای الهی نیست، از باب حاکمیت قضا دارد، مثلاً شفعه دارد، قضی رسول الله بالشفعة، پیغمبر به شفعه قضاوت کرد، یعنی اعمال حاکمیت کرد، گفت اگر شریک، خانهاش را فرخته، باید شریکش بتواند از آن شریک پس بگیرد، این بعد حاکمیت است. پس انفال صفایا الملوک، خمس اینها للامام و للرسول است از بُعد رئاسة علی الدنیا، نه از بُعد رئاسة علی الدین، هدایت و قرآن و احکام بیان کردن که نمیتواند امور مردم را اداره کند، الامامة الرسائة علی الدین و الدنیا، در قضیه سمره و دهها قضیه دیگر. در جنگها پیغمبر فرماندهی جنگ میکرد، از باب حاکمیت در امور دنیایی بود، نه اینکه از باب وحی و نازل شدن جبرئیل، نزول جبرئیل چه ربطی به جنگ دارد؟ اداره جنگ، ربطی به جبرئیل ندارد، البته کلیات جنگ به جبرئیل ربط دارد، آب را بر آنها نبندید، شب به آنها حمله نکنید، سم در آبشان نریزید، پیرمردها را نکشید، این کلیات جنگ است. قوانین الهیه است. قوانین جهاد است، اما اینکه امروز برویم، فردا برویم شما این طرف بایست شما آن طرف بایست، اینها الرئاسة علی الدنیاست. این امور که برای امام و پیغمبر هست، حیثیت تعلیلیهاش رئاست علی الدنیاست و این یک چیزی غیر عقلايی هم نیست، تمام ملل عالم که دارای تمدن هستند، یک سری اموالی دارند که اینها اموال عمومی است و در اختیار حکام قرار میگیرد، این اختصاص به اسلام هم ندارد، یک اموال عمومی همیشه در اختیا دولتها و قدرتهاست ؛ چون اگر در اختیار مردم قرار بگیرد، دعوا و دردسر است. یکی میخواهد بیشتر ببرد، یکی میخواهد کمتر ببرد، اینها آمدهاند. بشریت به اینجا رسیده که مسلمانان ميگويند در اختیار حکومتها قرار ميدهيم تا آنها به نحوی که مسلمانان میگویند، به نحوی که خدا تعیین کرده است، عمل کنند. غیر مسلمانان میگویند به نحوی که خودمان تعیین میکنیم که به نظر بنده آن را خدا تعیین کرده، همانی است که آنها هم میگویند، پیشرفتهایشان میگوید ؛ یعنی خدا خلاف عدالت تصویب نکرده است، آنها هم دنبال عدالتند، خدا هم بر حسب عدل، «کان یقسم بالسویة و یعدل فی الرعیة و الله لقد رأیته لیلة من اللیالی قد اسدل الظلام سدوله و غارت نجومه و هو یتململ فی المحراب تململ السلیم و یبکی بکاءالحزین و یخاطب الدنیا، [دنیا به همه ابعادش، پولش، ریاستش، قدرتش، شهوتش، حکومتش] و یقول ابیت شوقت و الی تعرضت؟ و قد حان حینک و قد طلقتک ثلاثا لا رجوع فیها، [سه طلاقه کرده که دیگر نتواند در آن رجوع کند، این طور بوده یعدل فی الرعیة، ضرار ضمره این حرفها را به معاویه زد و ظاهراً مال خود معاویه هم هست که این طور از امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) نقل میکند،] و کان یبتدی اذا سکتنا، و یجیب اذا سئلنا لا یخاف الضعیف من جوره و لا یطمع القوی فی میله، [خیلی است، البته زمان امام زمان (سلام الله علیه) ان شاءالله میرسیم لا یخاف الضعیف من جوره، آن که هیچ پارتی ندارد، پول هم ندارد، دستش هم به جایی نمیرسید، نمیترسید، و لا یطمع القوی فی میله، قدرتمندان نمیتوانستند یک طوری میل علی را جلب کنند و خدای ناخواسته به مردم ظلم کنند] او ابیت مبطونا و لعل بالحجار او الیمامه من لا طمع له بالقرص و لا اهبل بالشریع و حسبک دائا ان اقول لک امیر المؤمنین مالی و علی و یفنی و لذه لا تبقی والله ما کانت من کل ما اظلت السماء الا فی ایدینا، فدک فشحت نفوس قوم و سخت عنها نفوس الاخرین و ما اصنع بفدک و غیرها و نفس مظانها فی قد جرس تنقطع آثارها، [در قبر، همه آثارش از بین میرود، همه تلفنها قطع میشود، همه نامهها قطع میشود، همه ارتباطات قطع میشود، فدک و غیر فدک همه قطع میشود] و تغیب اخبارها، ما لعلي و نعیم یفنی و لذه لا یبقی؟ [بزرگترین مصیبت لذتهای دنیا این است که از دست انسان میرود و لذا هر چیزی را که انسان به آن علاقه پیدا کرد، سختترین موقع به آن چیزی که علاقه دارد، برایش سخت است ؛ چون میبیند دارد از دستش میرود تا به جایی میرسد که امام (سلام الله علیه) در آن داستان میفرمود: میگفتند شهادتین را بگو، به جای آن داشت از تجارت جارویش صحبت میکرد. للامامة و للرسالة از حیث خصوصیت دنیایی و دنیا هم اینطور است، دنیا هم اینطور اموال را در اختیار دولتها و قدرتمندان قرار میدهد. خصوصیتی برای اسلام ندارد. منتها بحث این است که وقتی امام غايب بود، برای چه کسی است؟ این بحثی است که نمیحواهم واردش بشوم، در فرصتی دیگر بیان خواهم کرد. «قول قائلين به عدم اعتبار اذن امام، چه در زمان حضور و چه در زمان غيبت در تصرف انفال و موات» بحث دیگر اين است که بعضیها خواستهاند بگویند اصلاً اذن امام در تصرف در انفال و موات معتبر نیست، نه در زمان حضور معتبر است، نه در زمان غیبت، بعضیها خواستهاند بگویند در زمان حضور معتبر است، در زمان غیبت معتبر نیست، بعضیها هم خواستهاند بگویند اذن امام هم در زمان حضور، معتبر است و هم در زمان غیبت. اینهایی که گفتهاند هم در زمان حضور معتبر است، هم در زمان غیبت، به وجوهی استدلال کردهاند، یکی از وجوهش روایاتی است که میگوید ما تا زمان حضرت مهدی یا تا آخر برای شیعیانمان حلال کردیم، معلوم میشود این تحلیل حلیتی که هست تا آخر هست، اطلاق «احللنا» هم باز همین را میگوید، اینکه میگوید ما این را حلال کردیم، معنایش این است که الی الابد حلال کردیم، مگر اینکه حاکم دیگری جلویش را بگیرد. ظهور بعض روایات تحلیل و اطلاق روایات تحلیل، دلیل بر اذن است که هم در زمان حضور اذن داده شده هم در زمان غیبت. «عدم منافات سببيت ملکيت و اجازه» وجه دوم روایات «من احی ارضاً میتة فهی له»[5] ، گفتهاند درست است این روایات میگوید احیا سبب ملکیت است، منافاتی هم ندارد که یک چیزی سبب ملکیت باشد، ولی احتیاج به اجازه دیگری هم داشته باشد، مثلاً یک کسی میگوید فروش خانه سبب ملکیت است، یا خانهي مرا بفروشید، هر کس فروخت، مشتری مالک میشود. بیع خانهی من سبب ملکیت و عقد نکاح سبب حلیت است، مانعی ندارد این سببیت، احتیاج به اجازه در احیا داشته باشد. من احیي سببیت را جعل میکند. منافاتی ندارد که احتیاج به اجازه داشته باشد. در عین حال، گفتهاند اینها برای دو وجه دلالت بر اینکه اجازه میکنند. یکی ملازمهای که بین خود احیا است، قائل به این احیا و بیان کنندهی این حکم شرعی کسی است که خودش صاحب اختیارش است. امام معصوم میفرماید: «من احی ارضاً میتة فهی له» ارض میته از خود امام معصوم است، همین آقایی که صاحب اختیار است، این قانون را بیان میکند، این لازمه با اجازه لازمه دارد؛ مثلاً یک کسی میگوید: «من دخل داری فهو ضیف لی»، هر کس به خانه من آمد، مهمان من است. معنایش این است که به همه کس اجازه ورود داده است. «لزوم لغويت با گفتن من احيى درصورت عدم اجازه» وجه دومی این است که اگر من احيي ارضاً را گفته باشد و اجازه نداده باشد، لغویت لازم میآید ؛ چون در زمان حضور که دسترسی به آنها نبوده تا از آنها اجازه بگیرید، در زمان غیبت هم که به طریق اولی دسترسی نیست. جعل این حکم که «من احی ارضاً میتة فهی له» با این که مسلم است و اراضی میتة للامام و للمعصوم است و تصرف بدون اجازه امام یکون حراماً، اگر با این من احیي ارضاً اجازه نباشد، یلزم للغویة؛ چون نمیشود هیچ کاری کرد. فرض این است که احتیاج به اجازه دارد، در زمان حضور که نمیشده، در زمان غیبت هم که به طریق اولی نمیشود، گفتهاند این دلیل بر این است که اجازه از آن برمیآید. این دلالت، چه دلالتی است؟ «کلام مرحوم فقيه يزدى بر دلالت اقتضايى من احيى بر اجازهى تصرف» عبارت مرحوم شیخ محمد حسین این است: «منها ما نسب الی کاشف الغطاء (قدس سره) من دلالة شاهد الحال علی رضاهم بالاحیاء و طیب نفسهم بعمارة الارض و عدم رضاهم ببقائها مخروبة. تقریبه: ان نفس تشریع الإحیاء بدلیله یکشف عن المصلحة فی عمارة الاأرض [میخواستهاند زمینها آباد بشود] و حیث انها ملک الامام (علیه السلام) و القاعدة تقتضي اعتبار اذنه فلو لم یکن فی الواقع اذن منهم لکان هذا التشریع لتلک المصلحة لغواً [این تشریع، آن هدف را تأمین نمیکند. زمینها همینطور سر جای خودش میماند] لان الاستیذان لکل من أراد الاحیاء منهم حین زمان الحضور مع عدم بسط یدهم یوجب عدم عمارة الأرض المحبوبة عندهم و لعدم التمکن من شرطه لکل أحد مع عدم بسط ید».[6] زمان غیبت هم «اولی بذلک» در زمان غیبت هم که نمیشده اجازه بگیرند، پس این دلالت، دلالت الاقتضاء است که عبارت است از حمل کلام، صوناً عن اللغویة، دلالة الالتزام مصادیقی، مثل دلالة الایماء و دلالة الاقتضاء و دلالة احد المتلازمین بر ملازم دیگری و دلالة الايقاع دارد. نآ والسلام عليکم و رحمة الله وبرکاته -------------------------------------------------------------------------------- [1]. انفال (8): 1. [2]. نجم (53): 2 و 3. [3]. وسائل الشیعة 25: 429، کتاب احیاءالموات، ابواب احیاء، باب 12، حدیث 3. [4]. مائده (5): 99. [5]. عوالی اللئالی 3: 480. [6]. حاشیة المکاسب 3: 18.
|