دلالت روایات بر جواز تصرف شیعه در اراضی موات
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 959 تاریخ: 1389/12/17 بسم الله الرحمن الرحيم گفته شد اراضی موات جزو انفال است و انفال هم بعد الرسول برای امام معصوم (سلام الله علیه) است، و تصرف در اراضی موات که از انفال است، بدون اذن و اجازه امام معصوم حرام و غیر جایز است، مثل تصرفاتی که در اموال برای دیگران هست و جواز تصرف، احتیاج به اذن دارد. بحثی که بود این که به شیعه بلا اشکال و بلا خلاف، اذن داده شده و روایات دلالت بر اذن برای شیعه دارد که اینها به احیا و عمل روی زمین موات مالک میشوند و تصرفاتشان جایز است. «اقتضای اطلاق ادلهی روایات احیاء بر جواز تصرف مسلمان و غیر مسلمان در اراضی موات» کلام در این بود که آیا این جواز تصرف و احیا و ملکیت بالاحیاء اختصاص به شیعه دارد یا اعم است از شیعه و هر مسلمانی، یا برای همه انسانها هست، چه مسلمان باشد، چه کافر، حتی اگر کافر حربی هم باشد، در حالی که در حرب نیست و در جای خودش زندگی میکند؟ مقتضای اطلاق روایات احیا، «من احیاء ارضاً میتة فهی له»[1] این بود که هر کسی احیا کند، اختصاصی به شیعه ندارد. بلکه بعض از روایاتش در رابطه با غیر مسلمان بود، مثل اهل ذمه که از آنها میشود خرید یا نه؟ که فرمودند میشود. بعضی از آن روایات، فی الجملة نسبت به غیر مسلم ظهور داشت. «دیدگاه امام خمینی(ره) دربارهی جواز تصرف در اراضی موات» لکن اشکالی که هست این است که روایاتی داریم که دلالت میکند بر اختصاص حلیت برای شیعه و اینکه برای غیر شیعه حلال نیست. سیدنا الاستاذ (سلام الله علیه) مفصل این بحث را بیان کرده و از روایات جواب داده. ایشان میفرماید: «و قد عرفت: ان جواز التصرف و نفوذه فی الموات موقوف علی إذن النبی (صلی الله علیه و آله) أو الامام [چرا موقوف؟ طبق قواعد، برای این که برای آنها هست و وقتی برای آنهاست، احتیاج به اجازه و اذن دارد] فهل أذن المعصومون (علیهم السلام) فی التصرف فیها تحجیرا و إحیاء؟ و علی فرضه هل الإذن مخصوص بالشیعة أو یعم المسلمین أو یعم الناس؟ [ایشان راجع به این که برای شیعیان هم اجازه داده، مورد بحث قرار داده در بیان عناوین بحث و مباحث، ولی آن مسلم است و هم اجماع بر آن هست و هم روایات دلالت بر آن دارد. «و علی فرضه هل الاذن مخصوص بالشیعة أو یعم المسلمین أو یعم الناس؟» همه مردم با احیا مالک میشوند،] یظهر من جملة من الروایات اختصاص الإذن بالشیعة [و به غیر شیعه اجازه داده نشده] و هی بین ضعیف السند مطروح الظاهر [روایتش ضعیف است، ولی ظاهرش مطروح است، پس یک قسمش اینطور است] کروایة عمر بن یزید المشترک بین الضعیف و الثقة [که ضعیف، این عمر بن یزید صیقل است که در پاورقی گفته است: توثیق نشده، ثقه هم عمر بن محمد بن یزید یباع صابری است، مشترک است بین عمر بن محمد بن یزید بیاع صابری ثقة الجلیلن و بین عمر بن یزید صیقلی که توثیق نشده است] المشتملة علی أن الأرض کلها لهم (علیهم السلام) و فیها: «کل ما کان فی أیدی شیعتنا من الأرض فهم فیه محللون، و محلل لهم ذلک إلی أن یقوم قائمنا، فیجبیهم طسق ما کان فی أیدیهم [طسق همان مقدار پولی است که بر زمین میبندند، طسق و خراج یک معنا دارند، گاهی چیزی از حاصل زمین قرار میدهند که مقاسمه است، گاهی هم پولی را برای زمین قرار میگذارند که بدهند، میشود خراج به منزلهی اجرت است، خراج و مقاسمه به منزله اجرتی است که پرداخت میشود. «فیجبیهم طسق ما کان فی أیدیهم» آنچه را که در دستانشان است، جمع میکند] وترک الأرض فی أیدیهم [زمین را هم در دستانشان باقی میگذارند] وأما ما کان فی أیدی غیرهم فان کسبهم من الأرض حرام علیه» [غیر شیعیان کسبشان حرام است. این یک روایت که ظاهرش دلالت دارد، بعد میگوید باید طرح شود، چون سندش ضعیف است] وکروایة یونس بن ظبیان أو المعلی بن خنیس [که اینجا ضعفش را بیان کرده است: قال النجاشی فی حق یونس بن ظبیان: مولی ضعیف جداً لا یلتفت الی ما رواه، کل کتبه تخلیط، این راجع به یونس بن ظبیان. معلی بن خنیس هم همان است که دربارهاش اختلاف هست و ایام عید که میشود مطرح میشود که آیا ضعیف است یا ثقه]. المشتملة علی أن ما سقت ثمانیة أنهار أو استقت منها فهو لهم، و فیها: «و ما کان لنا فهو لشیعتنا، و لیس لعدونا منه شئ» [این میگوید دشمنان ما هیچ حقی به آن ندارند و باز مثل] و کالمنقولة عن تفسیر فرات بن ابراهیم [که آن هم مثل همین روایت یونس بن ظبیان است. در اینها ظاهرش باید طرح بشود ؛ برای اینکه این خلاف اصول مسلم است، چون کفار قطعاً زمینهایی را که آباد میکنند، مالک میشوند آنچه را که از زمین و دریاها استفاده میکنند مالکند و این روایات، خلافش است که میگوید مالک نمیشود، مضافاً به این که این روایت عمر بن یزید داشت که طسق را از آنها میگیرد، این هم باز معمول به نیست و خلاف روایات است، چون در اراضیای که حلال شده است، دیگر مالیاتی بدهکار نیستند. این هم خلاف روایات است و معمول به نیست. این یک سری روایات که ظاهرش باید طرح بشوند، ضعف سند هم که دارند] و بین ضعیف السند غیر ظاهر الدلالة [بعضیها سندشان ضعیف است، دلالتشان هم ظهور ندارد] کروایة الحارث بن المغیرة، قال: «دخلت علی أبی جعفر (علیه السلام)... و فیها: یا نجیة إن لنا الخمس فی کتاب الله و لنل الانفال و لنا صفو المال، و هما والله أول من ظلمنا حقنا فی کتاب الله... إلی ان قال: و إن الناس لیتقلبون فی حرام إلی یوم القیامة بظلمنا أهل البیت... إلی أن قال: اللهم إنا قد أحللنا ذلک لشیعتنا، قال: [حارث بن مغیره میگوید] ثم أقبل علینا بوجهه، فقال: یا نجیة ما علی فطرة ابراهیم غیرنا و غثیر شیعتنا». أما ضعف السند فبجعفر بن محمد بن حکیم [که شیخ او را در رجالش مهمل دانسته و کشی هم فرموده است از حمدویة بن نصیر نقل کرده است که آن رجلاً من اهل کوفة لیس بشئ] و أما عدم ظهور الدلالة فلان قوله (علیه السلام): «إن الناس لیتقلبون فی حرام» [فرمود که این دو نفر اول من ظلمنا فی حقنا و ان الناس لیتقلبون فی حرام، این] «لم یتضح منه أن ذلک لاجل غصب الخمس فقط [از حیث غصب خمس میخواهد بگوید] أو لأجله مع صفو المال أو لاجلها مع الانفال [این که حضرت بعدش فرمود: «ان الناس لیتقلبون فی حرام الی یوم القیامة»، یعنی در هر سه؛ هم در صفو المال و هم در انفال و هم در خمس، یا فقط میخواهد در خمس بگوید، یا میخواهد خمس و انفال را بگوید یا صفو مال را، معلوم نیست که کدام را میخواهد بگوید «و إن الناس لیتقلبون فی حرام إلی یوم القیامة بظلمنا أهل البیت» برای اینکه به ما ظلم کردهاند، به وسیله ظلم به ما یتقلبون، معلوم نیست که لغصب خمس است یا لاجمل خمس است یا صفو مال یا لاجلهما مع الانفال است؟] نعم لا یبعد ظهور قوله (علیه السلام): «اللهم إنا قد أحللنا ...» الی آخره، فی الحصر بالشیعة [که میخواهد بگوید منحصراً علت برای شیعه هست] ولا سیما مع قوله (علیه السلام): «ما علی فطرة ابراهیم...» الی آخره وأما التحریم علی غیرهم فلا تدل علیه» [این روایت را میفرماید که روایت حارثه بن مغیره هم ضعف سند دارد و هم ظهور ندارد، ضعیف السند غیر ظاهر الدلالة. در عدم ظهور دلالتش در کلام امام شیئی هست، در هر دو مطلبی که فرمودند، یکی راجع به این که فرمودند: «و إن الناس لیتقلبون فی حرام إلی یوم القیامة بظلمنا أهل البیت» این معلوم نیست که یتقلبون نسبت به خمس که حرامخوری در خمس است یا حرامخوری در خمس و صفو المال است یا حرامخوری در خمس و صفو المال و انفال است؟ «ولنا صفو المال، و هما ولله أول من ظلمنا حقنا فی کتاب الله ـ إلی ان قال: و إن الناس لیتقلبون فی حرام إلی یوم القیامة بظلمنا أهل البیت» این که ایشان میفرماید، معلوم نیست که تقلب در چیست؟ آنچه که به نظر میآید از باب (هذه بضاعتنا ردت الينا)[2] که واضح است این همه را میخواهد بگوید، چون شبه تعلیل در روایت است، لیتقلبون من حرام الی یوم القیامة به سبب ظلمی که به ما اهل بیت کردند. این شبه تعلیل است علت، ظلم است بعد ظلم را در آنجا بیان کرد گفت که لنا الخمس فی کتاب الله، لنا الانفال، لنا صفو المال و هما والله اول من ظلمنا حقنا فی کتاب الله. میگوید آن دو نفر که نسبت به حق ما در کتاب خدا که انفال و خمس و صفو المال بوده است که نمیدانم چه طور در کتاب خدا بوده، اینها ظلمنا، آنجا حیث ظلم مطرح است، اینجا هم میگوید بظلمنا، میگوید لیتقلبون فی حرام إلی یوم القیامة بظلمنا أهل البیت، به سبب ظلم، این ظلم هم در انفال هست، هم در صفو المال هست و هم در خمس هست. کأنه «بظلمنا» شبه علت است و از آن برمیآید که تقلب در همه اینها حرام است. بعید نیست که بگوییم این روایت ظهور در یتقلبون فی جمیع اینها دارد. اما اینکه آخرش دارد: مخصوص به شیعه است، دلالت بر حرمت بر غیر شیعه نمیکند، «إلی أن قال: اللهم» صحبتی میکرد که روایت میگوید ما نمیشنیدیم فقط این را شنیدم که «اللهم إنا قد أحللنا ذلک لشیعتنا» خدایا ما اینها را برای شیعیانمان حلال کردیم. بحث آنها مطرح بوده، بحث شیعه را مطرح کرده، این به ضمیمه ذکر آنها از آن انحصاراستفاده میشود. فرمود: اینها به ما ظلم کردند و حق ما را گرفتند خدایا ما برای شیعیانمان حلال کردیم، معلوم است فهم عرفی این است که برای مخالفان حرام کردیم. نمیشود مخالفان را ذکر کرده باشد، شیعیان را هم بگوید، بگوید فقط شیعه را خواسته بگوید، اثبات شئ نفی ماعدا نمیکند، نه اینجا به قرینه این است که سخن از آنها به میان آمده، این سبق کلام نسبت به انفال و صفو مال و خمس دلالت میکند برای مردم حرام است، این دلالت میکند که لشیعتنا، یعنی برای آنها حلال نکردیم. «اللهم إنا قد أحللنا ذلک» و ما علی فطرة ابراهیم ... الی آخره و اما التحریم علی غیرهم فلا تدل علیهم» این هم بعید نیست بگوییم به قرینه سبق ذکر آنها در مقابل شیعیان، بر آنها حرام است، مگر اینکه شما بگویید بر آنها حلال بوده، حضرت نمیخواسته است بگوید حلال است، چون دیده است فکرها گنجایش ندارد، اگر بگویید برای آنها حلال است، فکرها نمیکشد، این هم درست نیست، چون گفت: ان الناس یتقلبون فی حرام، به نظر میآید در هر دو جمله امام، چه در آنجا که میفرماید: یتقلبون، معلوم نیست که چه چیز است، و چه در اینجا که میفرماید دلالت ندارد، نه این دلالت برحرمت دارد، لکن اشکالش همان ضعف سندش است. بنابراین، این هم میشود جزو روایات طائفهی اولی، یعنی ضعیف السند، مطروح الظاهر. باز روایت دیگری که هم سندش و هم دلالتش ناتمام است، روایت ثمالی است] وکروایة الثمالی عن أبی جعفر (علیه السلام) و فیها: «إن الله جعل لنا أهل البیت سهاما ثلاثة فی جمیع الفئ، فقال «واعلموا أنما غنمتم ...» إلی أن قال: فنحن أصحاب الخمس و الفئ، و قد حرمناه علی جمیع الناس ما خلا شیعتنا» [در اینجا فرمایششان دلیل است و تمام است جداً] فان الظاهر من «الفئ» فیها هو الخمس [نه انفال] لاستشهاده بالآیة، و قوله (علیه السلام): «لنا سهاما ثلاثة» [هم به آیه استدلال کرد و هم گفت سهام ثلاثه که این مال خمس است. (واعلموا انما غنمتم فإن لله خمسه و للرسول و لذی القربی)،[3] سه تاست] و أما قوله (علیه السلام): «فنحن أصحاب الخمس و الفئ، و قد حرمناه» فالظاهر بقرینة ما تقدم و إرجاع الضمیر المفرد إلیه وحدتها [باز از این هم برمیآید که هم ضمیر مفرد برگردانده هم سبق ذکر آنها که فئ و خمس یکی هستند] و کیف کان: هی ضعیفة السند و الدلالة [سندش را این پاورقی گفته است که الروایة ضعیفة بعلی بن عباس فانه ضعف النجاشی و بحسن بن عبدالرحمن فانه مهمل فی کتب الرجال. روایت دیگر] و أما صحیحة الفضیل عن أبی عبدالله (علیه السلام) و فیها: «قال أمیرالمؤمنین (علیه السلام) لفاطمة (علیها السلام): أحلی نصیبک من الفئ لآباء شیعتنا» فالظاهر منها هو الفدک، و هو لم یکن مواتا [این مربوط به فدک و قصه شخصی است] نعم فی روایة علی بن أسباط تحدیدة بحدود دخل فیها کثیرة من الموات [در آن روایات، فدک را به حدودی تحدید کرده است که زیادی از موات، جزئش است] لکنها مرسلة أو فی سندها السیاری، و هو ضعیف جداً، و منتها مختلف "فراجع، مع أنها لا تدل علی التحریم لغیر الشیعة [فرمود برای اینها حلال کن، درخواست حلیت برای اینها کرده است، ولی این دلیل نمیشود که برای دیگران حرام است یا این که، فعلاً حلیت را برای اینها خواسته است، مضافاً به اینکه این در قضیه فدک است] کما أن روایة عمر بن یزید قال: «سمعت رجلاً من أهل الجبل یسأل أبا عبدالله (علیه السلام): عن رجل أخذ أرضاً مواتا ترکها أهلها، [یک زمینی بوده است، که صاحبانش رهایش کردهاند و رفتهاند] فعمرها [یک شخص دیگری] و کری أنهارها و بنی فیها بیوتا و غرس فیها نخلا و شجرا [یک جایی بوده آباد بوده و صاحبانش خراب شده رهایش کردهاند رفتهاند، یکی دیگر آبادش کرده است که این میشود موات بالعرض] قال: فقال أبو عبدالله (علیه السلام): کان أمیرالمؤمنین (علیه السلام) یقول: من احیي ارضاً من المؤمنین فهی له [این به طور کلی فرمود] و علیه طسقها [خراج و مالیات اجرتش] یؤدیه إلی الامام فی حال الهدنة، فإذا ظهر القائم فلیوطن نفسه علی أن تؤخذ منه» [آن وقت حضرت از تو میگیرد، کما ان روایة عمر بن یزید] غیر معتمدة لاشتراک عمر بین الثقة و غیره، ولاحتمال کون المراد من قوله (علیه السلام): «من احیي ارضاً» [آنجا دارد که سؤال کرد یک جایی را که ارض مواتی بوده، غرس فیها نخلاً و شجراً، حضرت فرمود: «من احیي ارضا من المؤمنین فهی له» احتمال دارد مسئول عنها باشد، یعنی خربه بعد از عماره] هو الأرض المسؤول عنها، أی الخربة بعد العمارة، و هو خارجة عما نحن بصدده [البته این خلاف اطلاق است، یعنی معنایش این است که قدر متیقن در مقام تخاطب، مضر به اطلاق است، چون مورد مخصص است، سؤال از موات بالعرضی که آباد شده، امام به طور کلی فرمود: من احیي ارضاً، بخواهید بگویید، این من احیا، آنطور احیا را شامل میشود، این معنایش این است که قدر متیقن در مقام تخاطب مضر به اطلاق است و حال آنکه در اصول، ثابت شده و عقیده ایشان این است که قدر متیقن مضر به اطلاق نیست، به هر حال اشکال این خیلی وارد نیست.] مع أنها مشتملة علی آداء الطسق [باید مالیات بدهد] و هو خلاف الفتوی [بعلاوه فرمود] و أن قوله (علیه السلام) اذا ظهر القائم... الی آخره [از او میگیرد این خلاف روایاتی است که میگوید «من احیي ارضا میتة فهی له» دیگر چه چیزی را از او میگیرد؟] مخالف لما دلت علی أن الأرض متروکة فی أیدی الشیعة [هم مخالف اطلاق من احیا است هم مخالف روایاتی است که میگوید در دینشان میماند] عند الظهور [این مخالف آن است] و لسائر الروایات الواردة فی التحلیل [که میگوید ابحنا لشیعتنا، و بعد میآید از ما پس میگیرد؟] فالمقصود منها تحلیل الخمس سواء ذکر فیها لفظ «الخمس» أم لم یذکر و قد تحصل مما ذکر: أنه لم یثبت اختصاص الإذن بالشیعة [بلکه همه انسانها مضافاً به اطلاقات و روایات ظاهره] وأضعف من احتمال ذلک احتمال الاختصاص بالمسلمین [گفته است که یک قدر پایمان را فراتر میگذاریم و میگوییم مسلمانها، نه شیعیان، این اضعف از آن است. قائل به این معنا جامع المقاصد، محقق کرکی است] و ذلک لعدم الدلیل علیه»[4] میگوید آیا از روایت کابلی مسلمین استفاده میشود یا نه؟ والسلام عليکم و رحمة الله وبرکاته -------------------------------------------------------------------------------- [1]. عوالی اللئالی 3: 480. [2]. یوسف (12): 65. [3]. انفال (8): 41. [4]. کتاب البیع 3: 28 تا 33.
|