دلالت آيه ى (ولن يجعل الله الکافرين ... ) بر کافر منکر عن جحود
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 947 تاریخ: 1389/12/23 بسم الله الرحمن الرحيم که مراد از کافرین در این آیه شریفه (وَلَن یجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً) مطلق غیر مسلم نیست، بلکه مراد از آن غیر مسلمی است که اسلام و حقانیت آن را عن علم و با این که یقین دارد انکار میکند؛ یعنی در حقیقت، کفر عن جحود و انکاردارد. اما اگر اسلام را نمیداند، قبول ندارد، معتقد نیست، لکن لا عن انکار و جحود، بل لغفلة، بلکه برای این که مغزش نمیکشد و نمیتواند بفهمد، پس مراد از این آیه و سایر آیات و در روایاتی هم که تبع این آیات آمده، کفر عن جحود و عن علم است، نه مطلق عدم اسلام. دلیلش هم این است که در قرآن هرجا تعبیر از کافر شده، در کنارش عذاب آمده و این عذاب، نشانه این است که باید عدم اسلامش عن تقصیر باشد و این به جحود و انکار است یا به این که اگر شک دارد، دنبال نمیکند مطلب را بفهمد. و الا اگر غافل باشد، نمیشود عذابش کرد. چون عقاب بلا بیان و عذاب غافل قبيح است. هر کجا هم حکمی در قرآن یا در روایات بر کافر بار شده است ميخواهد این طور کافر را بگوید. «روايت مؤيد قول استاد در دلالت آيه لن يجعل الله بر کافر منکر» یؤید عن ذلک، حدیث اصول کافی، کتاب الایمان و الکفر، باب آخر منه و فیه ان الاسلام قبل الایمان: «وثابتا علیه اسم الاسلام فان تاب و استغفر عاد الی دار الایمان ولا یخرجه الی الکفر الا الجحود والاستحلال ان یقول للحلال: هذا حرام و للحرام: هذا حلال، ودان بذلک فعندها یکون خارجا من الاسلام والایمان داخلا فی الکفر [این جا میگوید که لا یخرج از ایمان الا الجحود والاستحلال، یعنی با علم، جحد با علم است ان یقول هذا حلال و هذا حرام و دان بذلک، این البته براي مرتد است] وکان بمنزلة من دخل الحرم ثم دخل الکعبة [مسلمان شد، چون گفته اسلام قبل از ایمان است] واحدث فی الکعبة حدثاً فاخرج عن الکعبة وعن الحرم فضربت عنقه فصار الی النار».[1] این تشبیه هم باز میفهماند که باید از روی علم و اطلاع باشد و الا اگر کسی عن غلفة کافر باشد و متوجه نباشد که ضرب عنق ندارد، خود تشبیه هم باز آن معنای ما را تأیید میکند. بعد در یک حدیث مفصلی است که در آن حديث درباره شرک و کفر صحبت ميکند. آن حدیث این است که آیاتی که در مکه نازل شده، در آنها توعید به عذاب نیست و خداوند توعید به عذاب نکرده، آیاتی که توعید به عذاب دارد، آیاتی است که در مدینه نازل شده و آن آیات هم درباره مشرک و کافر است. «تعبير علامهى مجلسى در تأييد نظريهى استاد» علامه مجلسی (قدس سره الشریف) هم این روایت که میگوید آیات نازله در مدینه، آیات ادب و حکمت و موعظه است، نه آیات توعید و آیاتی را که بعد در مکه نقل میکند، اینها آیات توعید است که براي شرک و کفر و بعضی از معاصی است، هم ثبوتاً و هم اثباتاً توجیه میکند. اما ثبوتاً میفرماید مانعی ندارد که خداوند بر این گونه امور عذاب نکند، وقتی که در مکه بوده و این آیات نازل شده، ولو این آیات به عنوان گناه در شرع مقدس است و عذاب دارد، اما آن وقتی که در ملکه نازل شده عذاب نداشته و فقط جنبهي موعظه و حکمت داشته است. این لابأس به و بعد، از این حدیث این طور برمیآید که در سائر انبیاء هم اوائل امر، احکامی میآمده که احکام ادب و موعظه بوده، نه توعید به عذاب، بعدها توعید به عذاب میشده. مقام اثباتش را بعداً عرض میکنم. این معنايی که محدث مجلسی (قدس سره) در مرآت العقول میفرماید مانعی هم ندارد این طور باشد، این هم یک تأیید یا یک اشعاری به عرضی که ما داشتیم که در اوائل امری که در مکه آیات نازل میشود، در آن اوائل امر خیلی بحث عذاب در آن معاصی مطرح نیست، عذابی که مطرح شده براي کفر و شرکی است که در مکه آمده؛ یعنی بعد از آن که مردم فهمیدهاند خدا یکی است، پیغمبر اعلام کرده است اینها تکذیب کردند، اینها عذاب میشوند. آن آیاتی را که در این حدیث میگوید در مکه آمده و برای شرک و کفر، عذاب دارد، آنها مسلماً براي شرک و کفر عن جحود و بعد العلم و التقصیر است. در روايت آمده است: «ثم بعث الله محمداً (صلى الله عليه وآله) و هو بمكة عشر سنين [البته این عشر سنین را گفتهاند چه طور عشر سنین؟ با این که سیزده سال بوده؟ مجلسی (قدس سره الشریف) میفرماید سه سالش مأمور به تبلیغ رسمی نبود، فقط بنا بود قوم و خویشهایش را انذار کند، بعد از سه سال مأمور شد که (فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ)[2] فلذا آن سه سال را که مأمور به تبلیغ برای مردم نبوده، جزء اینها نیامده است] فلم يمت بمكة في تلك العشر سنين أحد يشهد أن لا إله إلا الله و أن محمدا (صلى الله عليه وآله) رسول الله إلا أدخله الله الجنة باقراره وهو إيمان التصديق ولم يعذب الله أحدا ممن مات وهو متبع لمحمد (صلى الله عليه وآله) على ذلك إلا من أشرك بالرحمن وتصديق ذلك أن الله (عزّ وجل) أنزل عليه في سورة بني إسرائيل بمكة: (وَقَضَى رَبُّک أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیاهُ وَبِالْوَالِدَینِ إِحْسَاناً) ـ ، إلى قوله تعالى ـ (إنه كان بعباده خبيرا بصيرا)، أدب وعظة وتعليم ونهي خفيف [میگوید خداوند این طور قرار داده که با پدر و مادر خوبی کنید (إِمَّا یبْلُغَنَّ عِندَک الْکبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کلاَهُمَا)[3] آن وقت به آنها نگویید که ما از دستتان ناراحتیم؛ چون فکر آنها با شما مختلف است. هیچ وعده عذابی در این جا نیست] ولم يعد عليه ولم يتواعد على اجتراح شئ مما نهى عنه وأنزل نهياً عن أشياء حذر عليها [بعضی چیزها را نهی کرده] ولم يغلظ فيها ولم يتواعد عليها [هیچ تغلیظی ندارد توعید به عذاب هم ندارد در مکه] وقال : وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَکمْ خَشْیةَ إِمْلاَق نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیاکمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کبِیراً [خطا مقابل صواب است. میفرماید در این آیه اصلاً وعده عذابی نیست، آنها را نکشید ما روزی میدهیم، قتلشان خلاف صواب است، خطاست، البته این براي زمان نزول است، بعد که آمد به مدینه و قتل را جزء محرمات قرار داد، حرام میشود، اشتباه نشود، خیال کنید من میگویم پیغمبر قتل را معصیت نمیداند، آن وقت وعده عذاب ندارد] وَلاَ تَقْرَبُوا الزِّنَى إِنَّهُ کانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِیلاً [راه بدی است، راه فحشا است، عذاب ندارد، نصحیت است] وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ [نکشید الا با حق] وَمَن قُتِلَ مُظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیهِ سُلْطَاناً فَلا یسْرِف فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنصُوراً [نکشید، چون او هم سلطنت دارد و قصاص میکند و شما را میکشد، این یک جریان عادی است، موعظه و حکمت است] وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْیتِیمِ إِلاَّ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ حَتَّى یبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤولاً [در این هم وعده عذاب نیست. میگوید به عهدهایتان عمل کنید، این که شما قراردادی ببندید و عمل نکنید زیر سؤال میروید، متعهد زیر سؤال میرود که چرا به عهدت وفا نکردی،] وَأَوْفُوا الْکیلَ إِذَا کلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذلِک خَیرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً [این کار خوبی است این کار را بکنید] وَلاَ تَقْفُ مَا لَیسَ لَک بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ کلُّ أُوْلئِک کانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً [همه اینها در جامعه مسؤولیت دارند، شما یک چیزی را با گوش خودت شنیدی با زبانت گفتهای، اینها همه مسؤولیت اجتماعی دارند، در جامعه مسؤولند نمیشود هر کس هر چیز بخواهد بگوید یا هر چه میخواهد بشنود، جامعه خودش این مقررات را دارد] وَلاَ تَمْشِ فِی الاَْرْضِ مَرَحاً انك لن تخرق الارض [خیلی خودت را نگیر، متکبرانه روی زمین راه نرو، خبری نیست، «عِِجبت لمن کان اوله نطفه وآخره جیفه وکان یحمل بین ذلک یحمل العذره فکیف یتکبر؟» سلامش کنی قیافهاش را در هم میکشد، فکیف یکتبر؟ لم یتکبر؟ میفرماید روی زمین آن طوری راه نرو با تبختر و تکبر راه نرو، خیلی پایت را فشار نده، نه اگر پایت را فشار بدهید زمین را سوراخ میکنی و نه اگر سرت را بالا بگیری] وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً [نه مدام سرت را بالا کنی به کوهها از نظر درازایی میرسی، هر چه تو بزرگ باشی کوهها از تو بزرگترند] کلُّ ذلِک کانَ سَیئُهُ عِندَ رَبِّک مَکرُوهاً [ناخوشایند است، عذاب ندارد] ذلِک مِمَّا أَوْحَى إِلَیک رَبُّک مِنَ الْحِکمَةِ [اي پيامبر! اینها را از باب حکمت به تو یاد میدهد] وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَى فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً [این را توجیهش میکند که این آیه هم مکیه است، ولی در عین حال که آیه مکیه است، مسئله جهنم را آورده است. میفرماید این چون درباره توحید است و توحید از اموری است که اولین پیغمبر تا آخرین پیغمبر بر آن تکیه داشتهاند و در آیات دیگر هم برای شرک عذاب قرار داده شده است تا اين که میرود سراغ توعیدها] وأنزل في وَاللَّیلِ إِذَا یغْشَى * فَأَنذَرْتُکمْ نَاراً تَلَظَّى * لاَ یصْلاَهَا إِلاَّ الاَْشْقَى الَّذِی کذَّبَ وَتَوَلَّى. فهذا مشرك [کذّب، نه غافل است، کذب و تولی، يعني هم تکذیب کرد و هم پشت کرد گفت این حرفها را برای خودتان بزنید و هذا مشرک] وأنزل في إِذَا السَّماءُ انشَقَّتْ، وَأَمَّا مَنْ أُوتِی کتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ* فَسَوْفَ یدْعُوا ثُبُوراً * وَیصْلَى سَعِیراً * إِنَّهُ کانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُوراً * إِنَّهُ ظَنَّ أَن لَن یحُورَ [خیال کرده است که بر نمیگردد، نوشته را، کتاب خودش را پشت سرش انداخت و گفت اینها چیست؟] بلى فهذا مشرك وأنزل في سورة تبارك: کلَّمَا أُلْقِی فِیهَا فَوْجٌ [همه را که فوج فوج به جهنم میریزند] سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ یأْتِکمْ نَذِیرٌ* قَالُوا بَلَى قَدْ جَاءَنَا نَذِیرٌ فَکذَّبْنَا [ میشود آفریقایی را هم عذاب کند؟ میگوید نذیر برای من نیامده است، بگویند چرا آمده است؟ بی چاره چه میفهمد دنبال یک لقمه نان بدبختیاش است که چهل میلیون در آفريقا زیر خط فقر زندگی میکنند] وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللهُ مِن شَیء. فهؤلاء مشركون. وأنزل في الواقعة: وَأَمَّا إِن کانَ مِنَ الْمُکذِّبِینَ الضَّالِّینَ [هم گمراه است هم تکذیب میکند] فَنُزُلٌ مِنْ حَمِیم* وَتَصْلِیهُ جَحِیم. فهؤلاء مشركون وأنزل في الحاقة: وَأَمَّا مَنْ أُوتِی کتَابَهُ بِشِمالِهِ فَیقُولُ یا لَیتَنِی لَمْ أُوتَ کتَابِیهْ* وَلَمْ أَدْرِ مَا حِسَابِیهْ [کاش پرونده عملم را دستم نداده بودند نمیدانستم حساب چیست؟] یا لَیتَهَا کانَتِ الْقَاضِیةَ* مَا أَغْنَى عَنِّی مَالِیهْ - إلى قوله - إِنَّهُ کانَ لاَ یؤْمِنُ بِاللهِ الْعَظِیمِ. فهذا مشرك [باز این که لایؤمن و این که خلاف، رفتار میکند] وأنزل في طسم: وَبُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغَاوِینَ* وَقِیلَ لَهُمْ أَینَ مَا کنتُمْ تَعْبُدُونَ* مِن دُونِ اللهِ هَلْ ینصُرُونَکمْ أَوْ ینتَصِرُونَ* فَکبْکبُوا فِیهَا هُمْ وَالْغَاوُونَ* وَجُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ. جنود إبليس ذريته من الشياطين [این هم باز میبینید که برزت الجحیم برای این گونه آدمها] وقوله : وَمَا أَضَلَّنَا إِلاَّ الْمُـجْرِمُونَ، يعني المشركين الذين اقتدوا بهم هؤلاء فاتبعوهم على شركهم [میگوید خیال نکنی این آیه درباره یهودیها و مسیحیهاست، نه، منحصراً براي امت پیغمبر است. پرونده آنها جداست، فوری توجیه نکن نگو اینها به ما ربطی ندارد،] وهم قوم محمد (صلى الله عليه وآله) ليس فيهم من اليهود والنصارى أحد. وتصديق ذلك قول الله (عزّ وجل) : فَقَدْ کذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوح: کذَّبَ أَصْحَابُ الاَْیکةِ: کذَّبَتْ قَوْمُ لُوط، ليس فيهم اليهود الذين قالوا : عزير ابن الله ولا النصارى الذين قالوا : المسيح ابن الله [میگوید در اسلام هم همین است] سيدخل الله اليهود والنصارى النار ويدخل كل قوم بأعمالهم وقولهم : وما أضلنا إلا المجرمون، إذ دعونا إلى سبيلهم [آنها ما را به سبیل خودشان دعوت کردند،] ذلك قول الله (عز وجل) فيهم حين جمعهم إلى النار : قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لاُِولاَهُمْ رَبَّنَا هَؤُلاَءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابَاً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ [اینها ما را گمراه کردند آوردند به جهنم، این براي کسی است که مطالب را میفهمد و تحت تأثیر هواهای نفسانیه و جهات غیر اخلاقی قرار میگیرد] وقوله: کلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَکوا فِیهَا جَمِیعاً [به هم بد میگویند تا همه آن جا جمع میشوند] برئ بعضهم من بعض ولعن بعضهم بعضا، يريد بعضهم أن يحج بعضا رجاء الفلج [میخواهد به دیگری متوسل بشود قصد میکند دیگری را که نجاتش بدهد] فيفلتوا من عظيم ما نزل بهم [فلت لسان پیدا میکنند، بخاطر عذابي که بر آنها نازل شده] وليس بأوان بلوى ولا اختبار ولا قبول معذرة ولات حين نجاة [آن وقتی که میتوانست عذرخواهی کند و برای خودش کاری بکند، گذشت] والآيات وأشباههن مما نزل به بمكة ولا يدخل الله النار إلا مشركا، فلما أذن الله لمحمد (صلى الله عليه وآله) في الخروج من مكة إلى المدينة [که احکام اسلام آمد] بني الاسلام على خمس».[4] تا دنباله حدیث که خیلی مفصل است. این روایت هم تأیید میکند یا ظهور دارد که آن مشرک و کافری عذاب دارد که عذابش عن جحود و علم است، و حجت براي او تمام شده باشد. پس مراد از کافرین این است. «ادعاى شيخ انصارى بر الحاق منتحلين اسلام به کافر و پاسخ استاد» ثانياً اين که شيخ (قدس سره) ميفرمايد مراد از کافرين در آيه، هر کسي است که حُکم بنجاسته، و ملحق میشود به آنها منتحلین اسلام، یعنی کسانی که نسبت داده میشوند: غلات و نواصب و خوارج، پاسخ اين است که اگر اصلش را قبول کنیم که کافر را مطلق غیر مسلمان ببینیم که ظاهر عبارت ایشان و عبارات اصحاب هم همین است، دیگر غلات و نواصب در این جهت مشمول آیه نیستند؛ چون غلات و نواصب، کافر موضوعی نیستند، بلکه کافر حکمی و ادعایی هستند و دلیل ادعا هم شامل نفی جعل سبیل برای آنها نسبت به مؤمنین نمیشود. مربوط به نجاستشان یا مربوط به جهات دیگرشان است. عموم تنزیلی در نواصب و خوارج و غلات علی القول بنجاستهم نیست که بگوید اینها فی جمیع الاحکام کافرند، حتی در حکم عدم جعل سبیل برای آنها علی المؤمنین. و بر فرض، آیه را مطلق غیر مسلمان بگیریم، اینها ملحق موضوعی هستند و تابع دلیل ادعایند و دلیل شاملش نمیشود. بعد میفرماید: فی اولاد کفار چه طور؟ میفرماید: «فی الحاق الاولاد اشکال» اولاد کفار را میشود به آن کفار ملحق کرد یا نه؟ در الحاق به آنها اشکال است و منشأ اشکال این است که دلیل بر الحاق اولاد کفار، غایة الامر، نجاستشان را میفهماند، اما دیگر نمیفهماند که اینها هم مثل پدرانشان نجسند و هم مثل پدرانشان (وَلَن یجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً)[5] دلیلش عمومیت ندارد، یک اجماعی است که در مسئله ادعا شده و ادله، دلیل لبی هستند، اجماع و غیر اجماع، از دلائل لبیه هستند که قدر متقنش نجاست است و براي غیر آن دلیل نداریم. این اولاً یک منشأ اشکال، بلکه محل منع است، برای این که بچه خردسال که نمیتواند سلطهای پیدا کند، بچه قنداقی، بچهای که دارد لبع میخورد، یعنی شیر آغوز میخورد، نمیتواند سلطه پیدا کند. عبد مسلم را به او نفروشیم، چون سلطه بر آن پیدا میکند یا استیلاهای دیگر را ندارد. اللهم الا ان یقال که اگر یک ولی کافری دارد، باز آيه شامل این بچه هم میشود، به اعتبار این که نمیتواند مالک عبد مسلم بشود؟ درست است که خودش استیلا ندارد و کافر هم نیست، اما چون ملکیتش به حسب لب به ولیش برمیگردد، بگوییم اگر ولیش کافر است، نمیشود عبد مسلم را به او داد و اگر این بچه مسلمان بناست که احکام دیگری بار بشود که آیه نفیش میکند، آن جایی که ولیش میخواهد برایش کار کند، آیه آن جور جاها را هم شامل میشود. اما نسبت به مؤمنش (وَلَن یجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً) در باب ایمان دو بحث است: یک بحث این است که ایمان در لسان فقها شاید در لسان روایات هم به معنای شیعه اثنی عشری باشد، اعتقاد به ائمه اثنی عشر، و مؤمن در عبارات فقها یا مثلاً در کتاب الشهادة میگویند یعتبر الایمان، یا مثلاً در قاضی میگویند یعتبر الایمان، آن ایمانی که در عبارات فقها آمده مراد، اعتقاد به امامت ائمه اثنی عشر است. این ایمان به یک معنای خاصی است که قطعاً آن ایمان در آیه شریفه مراد نیست، چون آن وقت که ائمه اثنی عشری نبودند تا به آنها ایمان پیدا کنند. یک معنای دیگر ایمان، معنایی معروف است که مقابل اسلام قرار داده شده است. گفتهاند: «الایمان قول باللسان ومعرفة با لقلب و عمل بالارکان»[6]. بحثی که هست در این است که آیا این آیهي شریفهي (وَلَن یجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً) مؤمن به این معنا را میگوید یا مراد از مؤمن همان مسلم است؟ شیخ (قدس سره) میفرماید مراد از این ایمانی که در این آیه آمده همان اسلام است، اینها متحدند، مترادفند و ظاهرش این است که اینها مترادف مصداقی هستند، اینها از نظر مصداقی با هم مترادفند. توجیهش هم این است که اسلام مرحلهای از ایمان باللسان است، ایمان تسلیم است به لسان و به عقیده و به عمل، اسلام تسلیم است به لسان فقط، پس ایمان و اسلام یکی هستند، ایمان همان تسلیم است، اسلام همان تسلیم است، منتها تسلیم به شهادتین لساناً و عقیدتاً و عملاً این میشود ایمان، تسلیم به شهادتین لساناً میشود اسلام، یک مرحله از ایمان است، ایمان آن مراحل را دارد و یکی هم این است. بنابراین، اینها با هم مترادفند. بعد میفرماید اشکال نکنید به آیه شریفه که (قَالَتِ الاَْعْرَابُ آمَنَّا قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَلکن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یدْخُلِ الاِْیمَانُ فِی قُلُوبِکمْ)[7] ایشان میفرماید از قضا این آیه دلیل بر حرف ماست، یعنی شیخ میگوید این آیه دلیل بر حرف ماست، برای این که میگوید ایمان وارد قلب نشده، نمیگوید اصلاً ایمان ندارید، (قَالَتِ الاَْعْرَابُ آمَنَّا قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَلکن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یدْخُلِ الاِْیمَانُ فِی قُلُوبِکمْ) ایمان هنوز وارد قلبتان نشده است؛ یعنی در زبانتان ایمان آمده است. ندارد که شما اصلاً ایمان ندارید، میگوید: (وَلَمَّا یدْخُلِ الاِْیمَانُ فِی قُلُوبِکمْ) ایمان به قلب شما وارد نشده، ایمان منحصر به لسان شماست، ایشان از این آیه این طور استفاده میکند و استفاده جیدی است که مناسب است با مقام شیخ اعظم (قدس سره الشریف). هذا کله، ولی عمده این است که در زمان نزول آیات، ایمان مثل این آیه (وَلَن یجْعَلَ اللهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً) قطعاً این مؤمنین همان مسلمین بودهاند. این طور نیست که این حکم براي آنهایی بوده است که عقیده داشتهاند، عمل هم میکردند، اصلاً در اول امر، هر حکمی که برای مؤمنین میآمده، یعنی همان مسلمین، و الا منحصر میشود به یک عده بسیار معدودی، میشود ابيذر و سلمان و مقداد و ما آمن به انبیا. معلوم است که این آیات و امثال این آیات، براي همه آن جمعیت است، نه براي یک عده خاصشان که اقرار به لسان دارند، اعتقاد به جنان دارند، عمل به ارکان دارند، این بسیار قلیل میشود و یقین دارد انسان، ضرورت و بداهت قائم است که این احکام براي آن عده نادر نیست. این احکام براي همان مسلمین است که این طور شدهاند. روایات هم بر این معنا دلالت میکنند که اسلام و ایمان با هم یک نحوه اشتراکی دارند. وصلي الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين -------------------------------------------------------------------------------- [1]. الکافي 2: باب آخر منه و فيه... قبل الايمان 27 و 28. [2]. حجر (15): 94. [3]. اسراء (17): 23. [4]. مرآة العقول، صفحه 176 تا 191. [5]. نساء (4): 141. [6]. بحارالانوار 66: 68. [7]. حجرات (49): 14.
|