عدم دلالت روایات وارده بر وجوب شرعی علم
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1153 تاریخ: 1391/9/15 بسم الله الرحمن الرحيم تا اینجا روایاتی نداشتیم که دلالت بر وجوب علم علی نحو وجوب شرعی بکند؛ برای اینکه روایاتی که کلمه فریضة بود، مثل «طلب العلم فريضة علی کل مسلم». یک طایفه هم آنهایی بود که تشویق و ترغیب به علم میکرد، طایفهای هم بود که امر به تفقه میکرد. اما طایفه اولی، گفتیم به قرینه ذیل، این طلب العلم، محمول بر ندب است. «طلب العلم فريضة علی کل مسلم الا ان الله یحب بغاة العلم»[1]. اوّلاً این ذکر فریضه و استعمال مجازی هم لعل برای تاکّدش بوده. ثانیاً گفته شد که این طلب العلم فريضة که هیچ قیدی در آن نیامده میخواهد یک امر ممدوح عقلی را بگوید؛ میخواهد بگوید طلب علم و دنبال علم رفتن و ناآگاهی را کم کردن، در هر حال و در هر علمی و برای هر کسی یک امر ممدوح و مطلوبی است، اصلاً کاری به احکام شرعیه ندارد. کاری هم به اصول اعتقادات ندارد. این یک اصل کلی را میگوید که ملاصدرا میفرماید دنبال علم رفتن مطلوب است، انسان دنبال علم باشد همیشه یک پردههایی از پردههای جهلش را از بین برده است، منتها هرکسی در هر جایی به هرنحوی و به هر شکلی که هست. این ممدوح و مرغوب و پسندیده شده است. اصلاً ربطی به بحث اصول عقاید بالخصوص و یا فروع علی نحو الکفاية ندارد. یک شبهه دیگری هم که به ذهن میآید این است که اصلاً این طلب العلم فریضة در مقام بیان اصل وجوب طلب علم باشد، ولو در احکام شرعیه یا در احکام عقلیه، از آن برنمیآید چه مقداری واجب است و چه چیزی واجب است و برای چه کسی واجب است. در مقام اهمال است، نه در مقام بیان. شبیه آن چیزی که شیخ انصاری (قدس سره) در اصول، در بحث ظن، رسالة الظنش راجع به ظواهر کتاب دارد، میفرماید اطلاقات کتاب مقام بیان نیست، اهمالاً میخواهد بگوید اینها واجب است، مثل اینکه شما وقتی میگویید نماز واجب است، روزه واجب است، حج واجب است یا قانونگذار و شارع میگوید حج واجب است، نماز واجب است، روزه واجب است، این در مقام بیان همه خصوصیات نیست، اجمالاً میخواهد وجوب را بیان کند که اینها واجب است، آنها مستحب است. میخواهد فرق بین واجبها و مستحبها را بیان کند. بگوییم این اصلاً مقام اهمال است و لذا از آن استفاده نمیشود چه چیزی واجب است، کجا واجب است. اجمالاً یک وجوبی از آن استفاده میشود، اما چه نحو علمی واجب است و چه نحوی واجب نیست. این از آن استفاده نمیشود، لعله آن علمی واجب باشد که علم به معارف الهیه و معارف اصولیه باشد، لعل احکام در عبادات باشد، ، ولو یک وجوبی را میفهماند شرعاً، یک وجوب نفسی شرعی، اما چون در مقام اهمال است، نه در مقام بیان، از آن استفاده نمیشود کجا واجب است و کجا واجب نیست و فایدهای برای مکلف در مقام عمل ندارد. شاهد بر این مطلب این که هیچ قید و شرطی اینجا ذکر نشده «طلب العلم فريضة علی کل مسلم» مسلم که قید نیست، طلب العلم فریضة خصوصيت ندارد چه زمانی، کجا، چه علمی با چه شرطی، هیچ چیز در آن ندارد، اگر این باشد، طلب العلم فريضة؛ یعنی طلب علم در تمام زمانها اطلاق دارد. در هر زمانی طلب علم فریضه است. شما هم مجبور هستيد قید بزنید، اذا يلزم منه حرج و بعد چون قید ندارد شما بگویید اطلاقش اقتضا میکند طلب علم فریضه است. اطلاقش اقتضا میکند هر علمی فریضه است در هر زمان، در هر مکان، مقتضای اطلاق این است و هو کما تري، ما نميتوانيم اینطوری بگوییم که فرضاً یک حکیمی و یک متکلم حکیمی از نبی مکرم اسلام این جوری هم تکلیف مطلقی را بیان کند. اصلاً خصوصیات این علم مطلوب بیان نشده لا من حیث الزمان، لا من حیث الاشخاص، لا من حیث الحالات، این شاهد بر این است که در مقام اهمال است؛ یعنی اجمالاً میخواهد بگوید طلب علم واجب است، نماز شب مستحب است. يک سري روايات هستند که لسانش لسان استحباب است، مثل اينکه پر و بال ملائکه براي طالب علم پهن ميشود. يک سري روايات هم امر به تفقه دارد که گفتيم تفقه، غير علم است. الفقه في اللغة الفهم و في اصطلاح المتشرعة... نه اینکه بخواهد علم الاحکام را بگويد و نه عن ادلتها عن تقلید، او ميخواهد تعمق را بگويد، بگوید ريشه ياب باشید در مسائل اسلامي و در مسائل ديني، اين روايات دلالت بر وجوب نداشتند، البته از باب مقدمه وجوب عقلي است در مواردي که مورد ابتلایش است و احتمال ميدهد که حرامي در آنجا باشد؛ براي اينکه اگر حرام باشد، آن حرام برايش منجز است احتمال داده برایش لازم است ياد بگيرد. شيخ (قدس سره) بعد از آنکه وجوب عقلي را قبول ميکند و ميفرمايد اينهايي که گفتند مستحب است، درست نيست و اين هم خودش اشکال دارد، ميفرمايد يک وجهي اينجا براي وجوب شرعيه است، وجهي براي وجوب شرعي نفسي در علم به تجارت براي کسي که ميخواهد تجارت کند و مسائلش را نميداند هست، آن وجه اين است که اصل در معاملات فساد است، چون وقتي يک معاملهای واقع شد، بايع شک ميکند ثمن منتقل به او شده يا نشده، استصحاب عدم انتقال دارد، مشتری شک ميکند مثمن به او منتقل شده يا نه استصحاب عدم انتقال دارد. اصل در معاملات فساد است، يعني استصحاب لوازم و الا خود فساد حالت سابقه ندارد. اول بحث است که آيا اين معامله فاسد بوده يا معامله صحيح بوده. شک ميکرديم با فارسي معامله صحيح است يا فاسد است، این حالت فساد نداريم که استصحاب کنيم اصالة الفساد را، يعني لوازم فساد، حالت سابقه عدم دارد يا اصالة الفساد لوازمش استصحاب دارد. بنابر اين، اصل عدم انتقال ميگويد تصرف اين آقا در مال حرام است. تاجري که ميخواهد تجارت کند، روبرو ميشود با اصل عدم انتقال، اصل عدم انتقال مــيگويد وقتی اين مال براي تو پيدا شود، يکون براي تو حرام، وقتي تصرف در آن حرام است. پس واجب است برود ياد بگيرد تا از اين حرام نجات پيدا کند. ميفرمايد اين حرمت، حرمت شرعي است، چون در باب تجارت، استصحاب عدم انتقال وجود دارد و لازمه اصل عدم انتقال، حرمت تصرف است براي اين جاهل، براي اينکه اين حرمت تصرف ظاهري از بين برود، بايد مسائل را ياد بگيرد. پس یجب علی المکلف، العلم بمسائل تا گرفتار اين حرمت نشود. اشکال بر اين حرف واضح است. اين بيش از حرمت مقدمي نيست، اين يک چيز دیگري نیست، یک حرمت نفسي نيست، بلکه اين يک حرمت مقدمي است؛ براي اينکه از تصرف در مال حرام منجّز فرار کند و گرفتارش نشود يجب که برود مسائل را ياد بگيرد وجوب براي فرار از آن است، نه يک وجوب شرعي نفسي. اين هم باز ميشود يک وجوب عقلي، مثل بقیۀ جاها و عجيب است شيخ اينجا تعبير ميکند و میگوید اين وجوب، وجوب شرعي است. اين هم یک وجوب غيري عقلي مقدمي، براي نجات و فرار از آن معاصی است. اين تمام کلام در طلب العلم. پس علم به مسائل مورد ابتلاء، وجوب عقلي دارد، علم به کل مسائل اسلامي و امور مربوط به اسلام يا امور مربوط به توسعه در معيشت يا امور مربوط به اخلاق، اموري که ذي المقدمههایش مستحب است، اصلاً خود علم به آنها در اسلام مستحب است، انسان احکام اسلام را بلد باشد، اخلاقيات را بلد باشد، استحباب دارد، يضع فرشتگان اجنحتشان را براي طالب علم، اما وجوب، وجوب عقلي است، اختصاص به اينجا دارد. ثم در اينجا يک تعارضي گفته شده که ولو مربوط به اين بحث نيست. يک تعارض است که وجود ندارد شيخ هر دو را دارد. اینجا آن تعارضي که وجود ندارد، اين است که شما بگوييد بين علم به مسائل تجارت و بين وجوب تجارت تعارض هست. علم به مسائل تجارت، اگر تجارت واجب براي کسي است براي نفقه بر عيالش، نفقه بر زن و بچهاش، اداي دينش، اگر قائل به وجوب تجارت با وجوب علم شديم، با همدیگر تعارض دارد. اين جوابش اين است که يکفي در علم به مسائل تقلید، اجتهاد نمیخواهد که با هم تزاحم داشته باشد، تقليد در مسائل، مزاحمتي با تجارت و فعاليت اقتصادي ندارد. انما التعارض در يک اصلي يک مطلب اعم از این است و آن اين است که اجتهاد در مسائل اسلامي وجوب کفايي دارد. يجب علي المسلمين در همه ازمنه یا حداقل در زمان غيبت، اگر بگوييم در زمان حضور اجتهاد نبوده، يجب بر مسلمين در تمام ازمنه يا لااقل در زمان غيب، اجتهاد در مسائل شرعيه و استنباط احکام از ادله شرعيه. اين يک وجوب است، وجوب کفایی اجتهاد، از طرفی واجب است کسی که زن و بچه دارد، براي نفقه زن و بچهاش کسب کند. يجب التجارة و الاکتساب براي نفقه زن و بچه يا براي اداي دينش. اين دو تا وجوبها با هم تزاحم دارند، اگر بخواهد اجتهاد کند، نميتواند کاسبي و کار کند و نان زن و بچه را در بياورد. اگر بخواهد برود نان زن و بچهاي که واجب است در بياورد، ديگر نمیتواند اجتهاد کند. گفتند یک کسي از امير المؤمنين (سلام الله علیه) پرسید که چطور است که شما هر چي به شما ميگويند فوري جواب ميدهيد و فلانی هر چی به او میگویی این خیلی تأمل ميکند در جواب دادن؟ فرمود همه علوم براي من مثل اين دو تا انگشت است. گفت چند تاست؟ گفت دو تا، گفت همه مسائل براي ما اينجوري روشن است. ائمه معصومين (سلام الله علیهم اجمعین) اگر کار ميکردند، مزاحم براي علمشان نبود؛ زيرا آنها علمي داشتند که مزاحمتي براي کارشان نداشت، اما اگر کسي ميخواهد اجتهاد کند، اين کارش مزاحم است با اجتهادش، اجتهادش مزاحم است با کارش. پس ادله وجوب تجارت، لمن يريد که با تجارت خرج زن و بچهاش را بدهد يا بدهي خودش را ادا کند، با ادله وجوب اجتهاد با هم تعارض دارند. وجوب اجتهاد کفايتاً. تعارض علي نحو عموم من وجه؛ براي اينکه آنجايي که ميتواند اجتهاد کند و ميتواند خرجي زن و بچهاش را هم بدهد، پولي دارد یک کسی زندگيش را اداره ميکند آنجا تعارضي وجود ندارد يا اگر افرادي هستند که دنبال تحصيل علم رفتهاند، آنجا هم باز تعارضي وجود ندارد. این ميرود دنبال تجارت. انما الکلام در آنجايي است که بر اين شخص اجتهاد واجب کفايي است، از طرفي هم زندگي او نياز به تجارت دارد. نفقه عيالش احتياج به تجارت دارد. اينها با هم تعارض دارد. چهجور رفع تعارض بشود؟ شيخ در رفع تعارض دو وجه را نقل ميکند، ولي بعضي از وجوه ديگر هم هست که من بعضی از آن وجوه را عرض ميکنم تا برسيم به آن وجههايي که شيخ فرموده است. يک وجه اين است که اولاً هيچ تعارضي ندارد. ميشود يک نفر يک مقدار به خودش زحمت بدهد، فشار بياورد هم کسب کند هم تحصيل علم کند. ميگويند شهيد ثاني (قدس سره) نصف روز ميرفته هيزم جمع میکرده، نصف روزش را درس ميخوانده اين همه از او معلومات و آثار باقي مانده است، چه ارتباطي دارد؟ تازه بعضي از کارها است که با آن منافاتي ندارد، ميتواند در حالي که مطالعه ميکند، ممکن است يک سري کارهايي باشد که با مطالعه و اجتهاد هيچ مزاحمتي نداشته باشد. اين يک راه است که ميشود با هم جمع کرد، تزاحم ندارد. اينها ديگر بهانه است که ما میگیریم و الا ميشود هم کار کنند و هم فعاليت اجتهادي بکنند. عمده اين است که برکت در عمر باشد، اگر برکت بود، ميشود، اگر نبود نميشود. شهيد مطهري (قدس سره) در دانشگاه تدريس ميکرد، اين همه آثار از او باقي مانده است، تدريس در دانشگاه، يعني کسب، يعني فعاليت، اين همه آثار از او باقي مانده است. شهيد بهشتي در داخل و خارج تدريس ميکرد، اين همه آثار هم از او باقي مانده است. اين ديگر حرف است که بگویند نميشود. اين حرف است که يک کسي بر او اجتهاد واجب کفايي است، از طرفي هم اگر کار و فعاليت کند، نمیتواند اجتهاد کند، با هم جنگ دارند. يک جواب اين است که گفتند واجب نيست که تجارت کند. از سبيل الله اداره شود، از زکات اداره شود، از موقوفات اداره بشود، از وجوه بريه اداره بشود، اين هم باز صورت مساله پاک کردن است. اگر نبود، نه وجوه بريه کسی به این میدهد، نه سبيل اللهي هست، بلکه بعضیها برای او سدّ سبيل الله کردهاند. میگویند به اين پول ندهيد: (هم الذين یقولون لاتنفقوا علی من عند رسول الله حتي ينفضوا...)[2] ميگفتند به این اطرافیان پيغمبر پول ندهيد تا پراکنده شوند، پول را بدهید به ابوسفيان و ابو جهلها. هارون به موسي بن جعفر میگوید شنیدم تو وجوهات میگیری. مگر تو حق داري وجوهات بگيری؟ وجوهات را من باید بگیرم. 14 سال زندانش میکند به جرم اينکه وجوهات ميگرفته. همه خیریهها را به روي آدم بستهاند، از طرفي درس خواندن واجب کفايي است. چگونه تعارض را در آنجا رفعش کنيم؟ دو وجه براي رفع تعارض گفته شده است. «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ» -------------------------------------------------------------------------------- [1]. کافی 1: 30، باب فرض العلم و وجوب طلبه و الحث علیه، حدیث 1. [2]. منافقون (63): 7.
|