دیدگاه بزرگان دربارۀ معنای طلب العلم در روایات وارده
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1152 تاریخ: 1391/9/14 بسم الله الرحمن الرحيم بحث درباره این است که آیا از بطور کلی یا در موارد ابتلاء از روایات وجوب طلب علم استفاده میشود یا نه؟ روایات علی طوایف: یکی از آنها میگوید: «طلب العلم فريضة علی کل مسلم و مسلمة».[1] مسلمۀ آن را در عوال اللئالی دارد. اما در کافی دارد: «طلب العلم فريضة علي کل مسلم»[2] و این روایات طلب العلم، همان جوری که مرحوم ملا صدرا میخواهد بفرماید، طلب علم در هر زمان و در هر مکان و در هر حال و در هر علمی است. اصلاً دانا شدن و دنبال دانش رفتن فریضه است، نه علم به اصول عقاید و نه علم به فروع، آن جوری که علامۀ مجلسی یا سیدنا الاستاذ فرموده بودند، بلکه مطلق طلب علم است که ملاصدرا هم قائل به همین است و با ظاهر روایت همین میسازد. فريضة هم به معنای کثرت استحباب و تأکد استحباب است، نه به معنای وجوب. از باب تأکد استحباب و به قرینه ذیل روایت «ان الله یحب بغاة العلم» فرمودند فریضة. دسته دوم از روایات، آن روایاتی است که بر طلب علم تحریص میکند که بعضی از آن روایات در اصول کافی است و همه آنها را علامه مجلسی در بحار در باب العلمش نقل کرده است. روایاتی که بر طلب العلم تحریص میکند، مثل روایتی که میگوید کسی که دنبال علم میرود، ملائکه پر و بالشان را زیر پای او پهن میکنند یا روایات دیگری که درباره طلب العلم وارد شده و تحریص کرده است که این روایات ظهورش در استحباب قوی است، اگر نگوییم متعیّن است. لسان و سیاق روایات طلب العلم، روایات تحریص بر علم، همین مطلب را میگوید و اگر نگوییم استحباب و قائل بشویم که آن روایات وجوب را میگوید، این وجوب یک وجوب غیری است، یعنی واجب است، برای اینکه در مقام عمل، گرفتار تخلف از حکم الله نشود، در مقام عمل، حرامی را نیاورد یا واجبی را ترک نکند. به شهادت بعضی از این روایاتی که در این رابطه هست. «کلام امام خمینی (ره) دربارۀ طلب العلم در روایات» امام میفرماید: «یمکن ان یکون ارشادا الی ما حکم به العقل [اینها اگر گفتیم وجوب همان چیزی را میخواهد بگوید که عقل میگوید، یعنی ارشاد] بل في تلک الروایات شواهد علی الارشاد کقوله (ع): من اتجر بغیر علم فقد ارتطم في الربا ثم ارتطم، و کقوله (علیه السلام): [وقتی بدون دانش رفت، در ربا فرو میرود یا] من اراد التجارة فلیتفقه فی دینه لیعلم بذلک ما یحل له مما یحرم علیه و من لم یتفقه فی دینه ثم اتجر تورط في الشبهات [کسی که تفقه در دینش نداشته باشد و تجارت کند در شبهات گرفتار میشود. اینها هم ارشاد است الی همان را که عقل فرموده است. دسته سوم، روایاتی هست که بر تفقه امر کرده است و میفرماید] و الروایات الدالة علی التفقه فی الدین [مثل من لم یتفقه هو اعرابی. اینهایی را که بر تفقه در دین تحریص کرده] لاینبغی الاشکال فی عدم صحة الاخذ باطلاقها و عمومها مع حمل التفقه علی المعنی المعروف من العلم بالاحکام من الطرق الاجتهادية [مسلم نمیخواهد بگوید واجب است همه مجتهد بشوند و همه استنباط احکام کنند. براي اينکه لازم میآيد از زندگیشان کنار بیایند و همه بشوند آخوند و بعداً بروند تا سرحد اجتهاد. در این صورت اصلاً هیچ چیز براي هیچ کسی باقی نمیماند. میفرماید] ضرورة ان تکلیف جمیع الناس بذلک موجب لاختلال النظام و مخالف للسيرة القطعية من زمن الرسول (ص) و مرورا بزمن الائمة و لحد الآن. [از آن وقت اینجور بوده که همه دنبالش نمیرفتند] من عدم اشتغال جمیع الناس بعلم الحدیث و الفقه.... [پس مسلم این روایاتی که امر به تفقه میکند، اگر تفقه را به معنای اجتهاد بدانیم و برای آن خلاف وجوب عینی قائل بشويد، خلاف آن چیزی است که موجب اختلال نظام است و خلاف سیره مستمره است. این را يا باید حمل بر علم به اصول دین کنیم و یا باید حمل بر وجوب تفقه علی نحو کفايت کنیم تا روایت را کنار نزده باشیم. بعد ایشان برای وجوب کفایی دلیل میآورد] و تدل علی الوجوب الکفائی: رواية علی ابن أبی حمزة قال: سمعت اباعبدالله (ع) یقول: تفقهوا فی الدین فانه من لم یتفقه منکم فی الدین فهو اعرابی، [این مثل کسی که در بیابانها زندگی میکند و اعرابی است.] ان الله یقول فی کتابه: لیتفقوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون، فان الآية الشريفة علی فرض دلالتها علی الوجوب تدل علی وجوبه علی فرقة من کل طائفة، [پس واجب عینی نيست، بلکه واجب کفایی است] مع ان فی دلالتها علیه اشکالاً و التفصیل حول الآية یطلب من مظانه»[3].ایشان میفرماید حمل این روایات تفقه بر وجوب عینی دو تا اشکال دارد: یکی اینکه خلاف سیره مستمره است، یکی اینکه اختلال نظم لازم میآید و حمل میشود یا بر اصول عقاید یا بر وجوب کفایی. چیز دیگری هم هست که من میگویم و آن این است، اگر مجتهد شدن و اجتهاد را واجب عینی بدانیم، مستلزم این میشود که همه مرتکب حرام بشوند. برای اينکه آنها میخواهند این کار را بکنند همه باید دنبال اجتهاد بروند تا او بتواند کار خودش را انجام بدهد. «دیدگاه استاد دربارۀ معنای تفقه در روایات» این بحثی است که سیدنا الاستاذ دارد، چیزی که بنده میخواهم در ذیل این روایات عرض کنم اینکه اصلاً تفقه در روایات به معنای اصطلاحی نیست؛ یعنی استنباط احکام شرعیه عن ادلتها التفصيلية و لذا صاحب معالم (قدس سره) در اول معالم، میفرماید: «الفقه فی اللغة، هو الفهم و في الاصطلاح هو العلم بالاحکام الشرعية عن ادلتها التفصيلية».[4] این یک اصطلاح است و ظاهر اصطلاح هم اصطلاح بین علما است. نمیخواهد بگوید اصطلاح بین ائمه معصومین، به نظر میآید همین اصطلاح بین علما را میخواهد بگوید و لک ان تقول: فقه را به این معنا گرفتن یک اصطلاح جدیدی است. من نمیدانم این از کجا ناشی شده است که فقه را به معنای علم به احکام شرعیه گرفتهاند، عن ادلتها التفصيلية.کیف کان، فقه در کتاب و سنت به این معنای اصطلاحی نیست، بلکه همان معنای لغوی آن است، «معنای لغوی فقه» اصل ریشه فقه در لغت، کما اینکه مفردات راغب میگوید: فقه عبارت است از توصل از یک معلومی به سوی مجهولی یا پیدا کردن مجهول با توصل الی المعلوم. و هو اخص من العلم، چون علم مطلق دانستن است. معانی دیگری که برایش شده است که مرحوم شیخ محمد تقی، صاحب «هداية المسترشدين» در حاشیهاش بر معالم متعرض شده، چندین معنا برای آن آورده است، مثل بصیرت، فهم، عمق يا اگر بخواهيم فارسی بگوییم، یعنی ریشهیابی يا اساس مطلب را فهمیدن، این معانی همه مشتق از همان معنای لغوی است و فقه در لسان آیات و روایات به همان معنای لغوی است. یعنی به معنای ریشهیابی، عمقدار بودن. فقیه کسی است که معلومات دینی او عمق دارد، ریشه دارد، زیربنا دارد، اساس دارد، به سادگی نمیشود حرفش را از او گرفت. فقه به همان معنای لغوی است. الفهم الذی یکون العلم به العمق، یکون علی البصيرة، هر چیزی میخواهید معنا کنید، فقه به آن معنا است و شما وقتی آیات و روایات را نگاه کنید، این معنا مسلم است. برای اینکه آیهای که در قرآن راجع به فقه که امام سیدنا الاستاذ به آن اشاره فرمودند، مثل آیۀ (فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون)؛[5] یعنی بروند تفقه پیدا کنند، وقتی برگشتند جامعه را انذار و هشدار بدهند، دیگران را هشدار بدهند. علی اختلافي التفسیرین یا اینکه آنهایی که میروند جبهه برگردند، این باقیماندهها را هشدار بدهند یا این که اینهایی که نزد پیغمبر ماندند، بمانند آنهایی را که از جبهه برگشتند را هشدار بدهند. این خیلی مهم نیست. به هرحال، تفقه، لغاية انذار است، لغاية هشدار دادن است، ترساندن است و توجه آنها به مبداء و معاد است. این با علم به احکام شرعیه عن ادلتها التفصيلية با این ممکن است؟ هیچ ارتباطی با هشدار دادن به علم به احکام شرعیه عن ادلتها التفصيلية ندارد. میگوید فتیمموا صعیداً طیباً میخواهد بگوید آیا تیمم بر سنگ جایز است یا جایز نیست؟ میگوید آیه شریفه گفته است «فیتمموا صعیداً طیباً»، سنگ صعيد طيب است و تیمم بر آن یکون جائزاً، یا اینکه آب مضاف مطهر نیست؛ برای اینکه (و انزلنا من السما ماء طهورا)[6] آب مضاف که آب نیست. آب مضاف آب با قید است، آب انگور است، آب انار است، آب هندوانه است. ماء به طور بی قید بر آن صدق نمیکند. انذار نتیجه فقه است که یک مقدار اصول میخواند مفصل بحث میکند آیا تمسک به عام در شبهه مصداقیه مخصص جایز است یا جایز نیست؟ دو ماه در این بحث میکند، برای اینکه بتواند احکام را استنباط کند. اين بعد ميتواند هشدار بدهد؟ مگر اينطوري هشدار دهد. اینها هشدار نمیآورد کل جواهر را مطالعه کن، کل فروع فقهی را استنباط کن، نمیدانی شک در اين که اخر عصر است يا اول ظهر است؟ این خوب است، استنباط کن، برو به علم اجمالی، این چه هشداری میتواند بدهد؟ «لیتفقهوا»، فقه در اینجا قطعاً به معنای تفقه اصطلاحی نیست. به قرینۀ لينذروا قومهم، چون فقه به معنای اصطلاحی، نتیجهاش انذار نیست، غايتش هم انذار نيست، بلکه این فقه، یعنی عمیق شدن در دین، ریشه یاب شدن در دین، وقتی ریشه یاب شد و خوب مبداء و معاد را فهميد، میتواند هشدار بدهد، میتواند ضرر معاصی را بیان کند، میتواند خطرهای گناهان را بیان کند، برای اینکه ریشه یاب شده است و عمق پیدا کرده است. یک وقت عمق ندارد میگوید اصول دین پنج تاست آخری ميرسد به معاد، معاد، يعني وقتي ما میميريم استخوانهاي پوسيده ما را جمع ميکنند و دوباره زنده ميشويم از ما سؤال و جواب میکنند. اين يک نحوه معاد است. یک نحوه معاد، معادی است که ملاصدرا میگوید يا یک نحوه معادی است که امام امت سیدنا الاستاذ میفرماید. معاد آنجوری هشدار میآورد، آن معادی که امام در یکی از صحبتهایش دارد: ما همه الآن روی پل صراط حرکت میکنیم که از مو باریکتر و از شمشیر برندهتر است، یعنی اگر رسیدیم به حرام و حلالي، خيلي مشکل است آدم از حرام صرفنظر کند و به حلال با هزار مشکل و بدبختي اکتفا کند. هوي و هوس یک طرف، اسلام یک طرف. همیشه انسان روی پل صراط حرکت میکند. این حرکت اینجا آنجا تجسم پیدا میکند و آنجا میشود پل به معنای خودش که از شمشیر برندهتر و از مو باریکتر است. (و ان منکم الا [همه انسانها این پل صراط را دارند، حتی انبیاء، منتها امام میفرمود دارد که انبیاء هم میگفتند ما هم ميافتيم. آن وقت ميگويد که] الا واردها)؛[7] يعني وارد جهنم میشوید؟ فرمود ما هم میافتیم الا اینکه جهنم خاموش است. یک مرتبه معاد را مثل ملاصدرا و سیدنا الاستاذ میفهميم یکی وقت معاد را با خواب و خیال میفهمیم. اینها که نمیتواند هشدار باشد، اینها برای آدم بی عقل خوب است، برای آدم کم فکر خوب است، اما هشدار عمق میخواهد «لیتفقهوا فی الدین»، یعنی لیحفل لهم العمق في الدين، ریشه یاب بشوند، بصیرت پیدا کنند، بصيرتی که من میگويم غير از اين بصيرت است که در اصطلاح است، یعنی بصیرت در فقه پیدا کنند، «لینذروا قومهم اذا رجعوا» مسلم این معنایش است. در ذیل این آیه شریفه روایتی در اصول کافی دارد که یک کسي آمد خدمت پیغمبر عرض کرد يک چیزی به من یاد بدهید پیغمبر فرمود: (فمن یعمل مثفال ذرة خيراً یره [به قول سیدنا الاستاذ] و من یعمل مثقال ذرة شراً یره)[8] امام اینها را اینجوری میفرمود خودش را میبیند، نه جزایش را میبیند، نه کیفرش را میبیند، یره، خودش را میبیند، این را خواند برای این آدم، این رفت، در این روایت پیغمبر فرمود: «خرج الرجل فقیهاً»، یعنی خرج الرجل که ميداند تمسک به عام در شبهه مفهوميه جایز است یا جایز نیست؟ بلکه «فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره» را وقتی فهميد ریشه یاب میشود، وقتی درک کرد، خود عمل آنجا بر میگردد این اعتقادش به معاد یک اعتقاد عن بصیرت است، دیگر نمیشود کاری کرد برای اینکه خود عمل برمیگردد، هرچه دروغ بگويد، تملق کند، خود عمل برمیگردد. این میشود ریشه یاب در دین، اما آن کسی که میگوید خود عمل برمیگردد: (قوا انفسکم و اهلیکم نارا وقودها الناس و الحجارة).[9] یک انسان میشود گیرنه آتش، میشود نفتی که میریزی به آتش و آتش ميگيرد. اینقدر این انسان بد شده اینقدر روح آتشین و روح خشونت و روح غضب و روح ستمگری در او بوده که این ستمگری و آتش زدن دیگران آنجا هم دیگران را آتش میزند. منتها آنجا گناهگاران را آتش میزند «وقودها الناس و الحجارة» سنگی شده است وسیله روشن کردن. این آدم که اینجا آتش میسوزانده صبح تا شام آتش میسوزانده، فکرش آتش، عملش آتش، دستش آتش، زبانش آتش، اصلاً غیر آتش هیچ چیز نیست، دهنش را باز میکند آتش دستش را دراز میکند، آتش هر کسي زير دستش هست، آتش هرکسي بالاي دستش هست، این آنجا میشود وقودها گناهکاران، این میشود گیرنه، براي اينکه اين اينجا آتش شده، نمیشود این آتش نباشد، اینجا شده آتش، اینجا شده منافق، دو رو، به من ميرسد يک جور ميگويد، به دیگری ميرسد يک جور ديگر میگوید: (اذا جاءک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول الله والله یعلم انک لرسوله والله یشهد ان المنافقین لکاذبون)[10] آنجا هم دو تا زبان دارد، چون اينجا دو تا زبان دارد، آنجا هم دو زبان دارد، یک زبان از جلوی رو و یک زبان از پشت سر. این ریشه یابی است، این تجسم عمل است، این معاد را خوب فهميدن است، این جا زبانش دراز میشود. يک بدبختی را گرفته در زندان اسیرش کرده، هیچ چیز ندارد، تازه بیچاره آبرویش را اينجا با زبان من دارد، اصلاً زنداني به حق آبروی او نمیرود، اما من خیال میکنم دارد آبرویش را میبرد، امام زين العابدين فرمود افتاده را لگد نزن. «عجبت لمن اشتغلت بعیوب الناس و هو غافل عن عیوب نفسه». مرتب فقیه را به علم به احکام شرعیه عن ادلتها التفصيلة معنا نکنید. این همه روایت را به اين معنا بگیرید. اين با کجاي این روایت میخواند؟ من روایات اصول کافی را بخوانم که اصلاً با این معنا سازگاری ندارد. در اصول کافی، در باب «فرض العلم» روایاتی که آمده آنها هم ذوق روایی اقتضا میکند چیزی جز قرآن نمیخواند بگوید، وقتی تفقه در قرآن به آن معنا نبود، در کلمات معصومین و پیغمبر هم به آن معنا نیست. اینها هم میخواهند به لسان قرآن حرف بزنند، شاهدش هم این روایت علی بن ابي حمزه است. ابي حمزه قال: سمعت اباعبدالله (ع) یقول: «تفقهوا فی الدین فانه من لم یتفقه منکم فی الدین فهو اعرابی [اين مثل آنهايي است که در بیابانها زندگی میکنند، چیزی متوجه نیست، نه چیزی نمیداند. ممکن است چیزهايی را بداند، اما زیربنا ندارد، يک چیزهای سطحی بلد است،] ان الله یقول فی کتابه: لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا...». [11] استشهاد به این آیه کرده، معلوم شد که تفقه در این آیه به آن معنای اصطلاحی نیست. روایت هفتم قال: سمعت اباعبد الله (ع) يقول: «علیکم بالتفقه فی دین الله و لاتکونوا اعرابا [مثل آن بادیه نشینها و آنهايي که در بیابانها زندگی ميکنند نباشید] فانه من لم یتفقه فی دین الله لم ینظر الله الیه یوم القيامة و لم یزک له عملا»[12] روز قیامت به او نگاه نمیکند، یعنی آن نگاه خاص را میخواهد بگوید و عملش را هم رشد نمیکند، چون عمل زیر بنا ندارد که رشد کند، عمل روبنايي است و روبنايي که ریشه ندارد، اگر زیربنا داشته باشد رشد میکند. روایت دیگر، روایت ابان بن تغلب عن ابی عبدالله (ع) است. قال: «لوددت ان اصحابی ضربت رؤوسهم بالسیاط حتی یتفقهوا»[13]؛ من دوست میداشتم اصحابم را با تازیانه بزنند تا اینکه اینها علم به احکام شرعیه عن ادلتها التفصيلية پیدا کنند، مگر آنجا کسی جلوی این معنا را میگرفته که علم به حکم از روی ادله تفصیلیه پیدا کنند. کسی کارش نداشته، اما ریشه یاب شدن برای حکومت بنی العباس ضرر داشته. عالم ریشه یاب برای حکومت بنی العباس ضرر دارد و الا عالم ظاهر بین که برای حکومت بنی العباس ضرر ندارد. دوست میداشتم با سياط بزنید، سیاط را به کي ميزدند؟ يک کسي میخواست مطلبی از قرآن یاد بگیرد، این را با تازیانه میزدند کاریش نداشتند میخواست برود یک مطلبی را از روایت یاد بگیرد، ميخواست برود دو تا بحث اصولی را یاد بگیرد که در فقه از آن استفاده کند، آيا در خبرين متعارضین حکم، تأخير است يا تساقط است يا اختيار، کسی کاری به اينها نداشت. آن کسی را که میگوید من دوست میداشتم، يعني دوست ميداشتم اينها ریشه یاب بشوند تا اهل تملق نباشند، اهل زر و زیور و زور نباشند، ریشه یاب بشوند، بشوند جابر بن یزید جعفی که خودش را به دیوانگی بزند، نود هزار حدیث هم بلد است، يکيش را هم نقل نمیکند. آمد کوفه حضرت فرمود اهل کجا هستی؟ عرض کرد من کوفیم. فرمود اینجا هستی بگو مدنی هستم، چون آمده بود از محضر امام صادق (علیه السلام) استفاده کند. فرمود تا اينجا هستي بگو مدني هستي يا ابن مسلم، زرارهها و بزرگان ديگر، اگر نبودند صددرصد آثار دين و آثار نبوت از بين ميرفت، اينها ريشه يابي مطلب است و الا سياط نميخواهد، باز اين روايت ميگويد قشنگتر از اينها ميگويد که مرسله محمد بن عيسي عمن روي عن ابي عبدالله (علیه السلام) قال: قال له رجل: فداک رجل عرف هذا الأمر، لزم بيته و لم يتعرف الی احد من اخوانه؟ منزوي شده است در خانهاش نشسته قال: فقال: «کيف يتفقه هذا في دينه؟»[14] نميگويد پهلوي علما نميرود، اگر ميگفت پيش علما نميرود کيف يتفقه را شما ميگفتيد، يعني چرا علم باحکام الشرعية عن ادلتها التفصيلية ندارد. ميگويد توي خانهاش نشسته ميگويد اين چطور ريشه ياب ميشود؟ اين که از هيچ چيز خبر ندارد، از هيچ چيز خبر نداره کلاه سرش ميگذارند که از هيچ چيز خبر ندارد، اين چه جور يتفقه في الدين؟ اين چطور در دينش ريشه ياب میشود؟ باز روايت ديگري در باب دوم صفة العلم و فضله و فضل العلماء دارد: «لاخير فيمن لايتفقه من اصحابنا يا بشير! ان الرجل منکم اذا لم يستغن بفقهه احتاج اليهم فاذا احتاج اليهم ادخلوه في باب ضلالتهم و هو لايعلم»[15] ميگويد خوبي نیست در آن کسی که ريشه ياب نیست، عمق ندارد، بصيرت در دين ندارد، همانا يکي از شماها وقتي از فقه خودش بي نياز نباشد، مجبور ميشود برود دنبال ديگران، وقتي خودش چيزي را نتواند بفهمد، ميرود از ديگران ميگيرد، از ديگران که گرفت، آنها او را در وادی طيف ضلالت میبرند «ادخلوهم في ضلالتهم و هو لايعلم». در مرسلۀ حماد بن ربعی بن عبدالله دارد: «الکمال کل الکمال التفقه في الدين و الصبر عن النائبة و تقدير المعيشة».[16] معلوم است چه ميخواهد بگويد، تفقه در دين، نه يعني علم باحکام الشرعية عن ادلتها التفصيلية، يعني عمق داشتن، يعني ريشه ياب بودن، تمام علوم و تمام صنعتها و تمام توليدها از نظر اسلام وجوب کفايي دارد. توليد، تجارت، صنعت، علوم مختلفه که بشر به آنها احتياج دارد، اينها واجب کفايي است. بشر به علم رياضي احتياج دارد، اين روایت ميگويد واجب است، تفقه در دين معنايش همين است، نه دين، يعني نماز و روزه، تفقه در دين این است که ميفهمد تمام علوم مورد احتياج مردم وجوب کفايي دارد، وجوب عيني ندارد. در روايت ديگري دارد فقيه وقتي ميميرد «اذا مات المؤمن الفقيه ثلم في الاسلام ثلمة لايسدها شئ».[17] آن ريشه ياب وقتي بميرد در اسلام ضربهاي وارد میشود که ديگر چيزي نميتواند جبرانش کند، مگر یک فقیه دیگری بیآيد جبرانش کند، يعني شبهات و اشکالات و اعتراضاتي که ديگران دارند، اين جواب ميدهد چون ريشه ياب است، اما وقتي از دنيا رفت آن اشکالها ميماند هیچ کسی نمیتواند جواب آن اشکالها را بدهد، لايسدها شي، مگر يک فقيه ديگري بيآيد، قرينه عقلي اين است که مگر يک فقيه ديگري بيآيد، در خود اسلام، ثلم در متن اسلام ثلم، (ان الدين عندالله الاسلام).[18] نه در جامعه اسلامي، نه در سياست اسلامي، نه در علوم اسلامی، بلکه در خود اسلام ثلم، في الاسلام ثلمه، در روايت ديگري از موسي بن جعفر (ع) آمده است: «اذا مات المؤمن بکت عليه الملائکه و بقاع الأرض التی کان يعبد الله علیها و ابواب السماء التي کان يصعد فیها بأعماله و ثلم في الاسلام ثلمة لايسدها شيء لان المؤمنين الفقهاء حصون الاسلام [سيدنا الاستاذ (قدس سره و سلام الله عليه) حصون اسلام را زده است به حصون حاکميت، نه اين نيست، خود اسلام ديوارهايش ميشکند، حصون خود اسلام، يعني اشکالها و اعتراضها، آن ادله محکمي که دارد اينها دور اسلام را گرفته است، آن براهين محکم دور اسلام را گرفته است، اين وقتي از دنيا ميرود اين ديوارها ميشکند. سيدنا الاستاذ (سلام الله علیه) در اين کتاب ولايت فقيهش که در نجف تأليف فرموده -در کتاب البيعش هم هست- ميگويد اين حصنها، یعنی حصنهای حکومت وقتي بميرد اداره امور دنيا گير پیدا میکند، اين خلاف ظاهر روايت است، حصون الاسلام، نه حصون الدائرة الاسلام، جامعة الاسلام، سياسة الاسلام، خود اسلام حصونش ضربه ميخورد و ديوارهايش شکست میخورد] کحصن سور المدينة لها»[19]، يعني کسي نيست که اشکالها را جواب بدهد. «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ» -------------------------------------------------------------------------------- [1]. عوالی اللئالی 4: 70. [2]. الکافی 1: 30، باب فرض العلم... والحث عليه، حدیث 1. [3]. کتاب البیع 3: 590 و591. [4]. معالم الاصول، تصحیح محمد علی بقال: 66. [5]. توبه (9): 122. [6]. فرقان (25): 48. [7]. مریم (19): 71. [8]. زلزلة (89): 7 و8. [9]. تحریم (66): 6. [10]. منافقون (63): 1. [11]. الکافی 1: 31، باب فرض العلم... والحث عليه، حدیث 6. [12]. الکافی 1: 31، حدیث 7. [13]. الکافی 1: 31، حدیث 8. [14]. الکافی 1: 31، حدیث 9. [15]. الکافی 1: 33، باب صفة العلم... والعلماء، حدیث 6. [16]. الکافی 1: 32، حدیث 4. [17]. الکافی 1: 38، حدیث 2. [18]. آل عمران (3): 19. [19]. الکافی 1: 38، حدیث 3.
|