عدم صحت انتقال عبد مسلم به کفار ثمناً یا مثمناً
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 946 تاریخ: 1389/11/26 بسم الله الرحمن الرحيم بحث درباره انتقال عبد مسلم به سوي کافر بود ثمنا او مثمناً و براي عدم صحتش به وجوهي استدلال شده بود، يکي به نبوي «الاسلام يعلو و لا يعلي عليه»[1] و به روايت حماد و به اينکه اگر کافر، مسلم را به ارث، مالک بشود يا عبد کافري در يد کافر بود و بعد اسلم، در اينجا گفتهاند واجب است که آنها را بفروشد و ازاله از ملکش واجب است، وقتي ملکيت کافر بقائاً صحيح نيست، پس حدوثاً هم صحيح نيست. يکي هم آيه شريفه بود.[2] شيخ (قدس سره الشريف) در همه اين وجوه مناقشه و اشکال کردهاند و بعد فرمودند در مسئله اجماع و شهرت است والا قطع نظر از آن اين ادله قابل مناقشه است و گفتيم که اين آيه عمده ادله است، علي ما في جواهر، والاّ بقيه ادله خيلي استدلال به آنها تمام نيست و مناقشهاش واضح است. اما الآن ميخواهم تهذيبي از درس عرض کنم و آن اين است که شيخ در ذيل اين آيه و درباره اينکه ميشود به این آیه استدلال کرد يا نميشود، دو بحث دارد: يکي اينکه ميخواهد بگويد اصلاً آيه دلالت بر نفي ملکيت نميکند، يکي اينکه اگر دلالت کند، نميشود به آن تمسک کرد، چون معارض است و آن جهاتي را که بعد از معارضه بيان فرمودهاند. «چگونگی دلالت آیه شریفه ولن یجعل الله » و لکن ينبغي که قبل از اين بحث، يک بحث ديگري هم بشود و آن اين است که اصلاً آيه شريفه دلالت بر نفي سلطنت و بر نفي استيلاء دارد و يا نه، آيه شريفه دلالت بر نفي سلطنت و استيلاء ندارد؟ به عبارة اخري، آيا آيه شريفه مربوط به جهاتي است که ربطي به استيلاء و احکام ندارد و يا اينکه مربوط به آنها هم ميشود؟ اين يک بحث است که اگر ما قائل شديم و گفتيم مراد از آيه اين است که (وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً) يعني لليهود و النصاري علي المؤمنين که يک احتمالي است که مجمع البيان در ذيل آيه ذکر کرده است و يا نه، (وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً) يعني سبيلاً في الآخرة، براي دنيا و امور شرعيه و وضعيه نميشود استدلال کرد و يا اينکه بگوييم در (وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً) بگوييم مراد، حجت است و حجت هم برای مقام استدلال و محاجه است. بنابراين وجوه، اصلاً آيه مربوط نميشود. بعد از آنکه مربوط شد، آن وقت ببينيم آيه دلالت دارد يا نه، مثلاً اگر بعد از آنکه آيه مربوط شد، بحث دلالت ميآيد و کيف کان، به نظر ميآيد که آيه شريفه دلالت بر نفي سلطنت و نفي سبيل و غلبه داشته باشد، براي اينکه اين احتمالاتي که در آيه داده شده است، همه، مصاديق سبيل هستند. «في الآخرة سبيلاً»، در باب احتجاجات سبيلاً، در باب جنگها و محاربهها سبيلاً، در احکام وضعيه و جعليه و شرعيه سبيلاً، بگوییم همه اينها را شامل ميشود و اين استعمال لفظ در اکثر از معنا نيست، بلکه استعمال لفظ است در مفهوم خودش است ، منتها اين مفهوم، مصاديق متعدده دارد و چون نکره در سياق نفي مفيد عموم است، آيه همه آنها را شامل ميشود و نفي سبيل ميکند، چه نسبت به احکام وضعيه و تکليفيه و چه نسبت به آخرت و چه نسبت به غلبه در محاربهها و چه نسبت به محاجه، منتها سبيل کل شئ بحسبه، سبيل، يعني راه در رو، بتواند از آن دربرود، بتواند از آنجا حرکت کند، در محاجه که غلبه پيدا ميکند، يعني سبيل پيدا ميکند، در جنگ که پيروز ميشود، يعني سبيل پيدا ميکند. همه اينها سبيلند و سبيل در هرجايي معناي خودش است و قطعا نميخواهد سبيل جغرافيايي را بگويد، (وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً) اين سبيل همه اينها را باطلاقه شامل می شود، فعلي هذا آيه دلالت بر نفي سبيل در احکام وضعيه و تکليفيه ميکند. بله ملکيت بما هي هي سبيل نيست الا ان يدعي که آيه شريفه لمکان «لام» و لمکان «علي» که دارد (وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً) اين ميخواهد نفي کند جعلي را که در آن يک نحو علوي هست و در ملکيت المسلم العبد، يک نحوه علوي است، خود عبوديت علو است، کار به آيندهاش ندارد، کاري به دستور ندارد، همينقدر که کافر بخواهد مالک عبد بشود و اين را جزء بردههاي خودش قرار بدهد، خود همين علو است، چون ملکية الکافر للعبد المسلم علو و آيه شريفه آن را هم نفي ميکند، بعد ميگوييم سيأتي که الا تري اگر کافري عبدي را ميخرد که به محض خريدنش آزاد ميشود، گفتهاند آنجا مانعي ندارد، بيعش يقع صحيحاً، اگر کافر پدر خودش را که مسلم است بخرد، عمودين که به محض خريد، آزاد ميشود، آنجا گفتهاند بيعش يقع صحيحاً، چون اين نحو ملکيت، عبوديت نيست، بلکه مقدمه حريت است. پس بگوييم آيه شريفه ملکيت را هم شامل ميشود، لان المالکية نحو علو علي العبد المملوک که آيه شريفه آن را هم نفي ميکند. اين چيزي است که از آيه شريفه استفاده می شود. بنابراين، هرجا هر کاري که موجب استيلاي کافر بر مسلم بشود، آيه شريفه آن را نفي ميکند، مثل ولايت پدر کافر بردختر بالغه مسلمهاش، اگر پدر کافر است و دختر باکره مسلمه است، اينجا يک عدهاي گفتهاند پدر ولايت دارد يا ولايت مستقله يا ولايت علي نحو الانضمام، همين اختيارداري، يک نحو سلطه است. آيه شريفه (وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً) آن را نفي ميکند، يا عمارت آنها، مديريت آنها، حکمراني آنها آنچه که در آن يک نحوه استيلا و سلطنت و رياستي باشد، آيه شريفه آن را نفي ميکند و دلالت بر عدم صحت ميکند. پس اين هم مقتضاي آنچه که انسان از آيه شريفه ميفهمند و ظاهرش اين است که بنابراين ميشود به اين آيه براي نفي خيلي از عمارتها و ولايتهايي استدلال کرد که غير مسلم ميخواهد بر مسلم داشته باشد. لکن آن چیزی که مهم است، اين است که معناي کافر معلوم بشود، انما المهم، نکره در سياق نفي مفيد عموم است و همه آنچه را که مفسرين گفتهاند شامل ميشود و آنها من باب مصداق است، لکن المهم اين است که مراد از کافر چيست و اين بحث را شيخ هم دارد. شيخ (قدس سره) ميفرمايد والمراد من الکافر کل من حکم بنجاسته، عبارت شيخ ميفرمايد کافر هر کسي است که حکم به نجاستش شده، ولو منتحل به اسلام هم باشد: «ثم ان الظاهر من الکافر: کل من حکم بنجاسته ولو انتحل الاسلام کالنواصب والغلاة والمرتد [مي گويد همه اينها را شامل ميشود، ولو اينها جزء مسلمانان هستند، ناصبي مسلم است، جزء ملت اسلامي هستند، غلات مسلمند، ولي همين که حکم به نجاستشان شده است مشمول اين آيه هستند و کافر، شامل آنها هم ميشود.] غاية الامر عدم وجود هذه الافراد في زمان نزول الآية [مي گويد اينها آن وقت نبودند، ولي من باب مصداق نبودند، نه اينکه مفهوم شاملشان نميشود] ولذا الاستدلال [براي اينکه کافر شامل آنها هم می شود،] الحنفية علي ما حکي عنهم علي حصول البينونة بارتداد الزوج»[3] اگر زوج مرتد بشود، گفتهاند اين معنا در باره او هم، بينونت حاصل ميشود، چون مرتد که شد کافر است. در اينجا دو بحث هست، يکي راجع به اين است که اصلاً مراد از کافر کيست و بحث دوم اين است که اگر گفتيم مراد از کافر، غير مسلم است، آيا اين افراد منتحل را هم شامل ميشود يا خير؟ پس يک بحث اين است که الکافر هو مطلق غير المسلم، هر کس مسلمان نيست کافر است، يهودي باشد، نصراني باشد، مارکسيست باشد، هرجاي دنيا که زندگي ميکند، کل من لم يکن بمسلم فهو کافر، کل من لا يشهد بشهادتين فهو کافر، آيا مراد از کافر در اين آيه و در بقيه آيات قرآن همین است؟ سواء کان اين عدم اسلامش عن قصور او عن تقصير؟ يا مراد از کافر در اين آيه و در آيات ديگر قرآن و در رواياتي که احکامي را از کفار سلب کرده است، مطلق غير مسلم نيست، بلکه مراد از کافر آن کسي است حق را که ميداند و ستره و انکره جحودا و عنادا، ميداند نبي مکرم اسلام خاتم الانبياء است، اما جحودا و انکارا اعتراف نميکند، کافر کسي است که جحد النبوة جحد الولاية جحد المعاد از باب انکار، از جحد، يعني با اينکه ميداند باز انکار ميکند. جحد در آن معتبر است. بنابراين، آن کساني که غافلند و اصلاً چيزي از اسلام به گوششان نخورده است، چيزي از توحيد به گوششان نخورده يا اگر هم به گوشش بخورد یا اگر برايش استدلال کنيد اصلاً مخش استدلال شما را نميکشد، واقعاً نميکشد في ما بين خود و خدا حساب ميکند به حرف شما اشکال دارد اينها غير مسلم هستند، ولي کافر نيستند، کل کسي که لم يعترف بالشهادتين و لم يؤمن بالله و رسوله و بالمعاد، اگر اين عدم ايمانش از باب غفلت است، از باب قصور است، مشمول کافر در مثل اين آيه و رواياتي که آمده مثل اين آيه است که ميگويد کافر اينطور نيست و کافر آنطور نيست، شاملش نميشود. کافر منحصر به کسي است که بداند و انکار کند و در حکم کافر است کسي که شک دارد که آیا اسلام حق است یا نه، ولي نميرود دنبالش، با اينکه عقلش او را وادار ميکند برود دنبالش، در عين حال نميرود دنبالش اين هم در حکم همان کفار است. هم از نظر لغت و هم از نظر عقل و هم از نظر کتاب و روايات در حکم کفار است. اما اللغه: الکفر بمعني الستر، کفر، يعني پوشاندن کسي که اصلاً خدايي نشنيده است و به ذهنش نيامده است، اين الوهيت را، توحيد را پوشانده است؟ پوشانيدن جايي است که چيزي باشد و پپوشانند، وگرنه اگر نبود که پوشانيدن نميخواهد،الکفر هو الستر و الستر لا يتحقق الا مع العلم و الاعتقاد. از نظر آيات قرآن، در تمام آيات قرآن، هرجا که بحث کافر آمده، در کنارش هم عذاب آمده است. کافر در قرآن، يعني آن کسي که عذاب ميشود (کفَرُوا وَصَدُّوا عن سَبيلِ اللهِ)[4]. اينطور، کفار جايشان جهنم است، (اللهُ وَلِي الَّذينَ آمَنُوا يخرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إلَی النُّور وَالَّذينَ کَفُروا أوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يخْرِجُونَهُم مَنَ النُّورِ إلَی الظُّلُمَاتِ)[5] يخرجهم من النور الي الظلمات، نه يعني بي جهت، بلکه تمام آياتي که در قرآن هست که از کفر صحبت کرده است، در کنارش بحث عذاب و بحث امثال عذاب در آن آمده است، اگر بنا باشد هر غير مسلمي را شامل بشود، لازمهاش اين است که خدا عذاب کند بر امري که براي او بيان نشده و غافل است. عذاب کند بلا بيان، و عقاب بلا بيان، يکون قبيحاً عقلاً، عذاب بلا بيان قبيح است. پس به قرينه عقليه که عذاب غافل قبيح است و تمام نيست، ميفهميم که مراد از اين کفار، کفاري است که علموا و جحدوا و انکروا، اما غافلين که ميلياردها جمعيت در روي زمينند، اينها را شامل نميشود، اصلاً کاري به آنها ندارد. امام (سلام الله عليه) يک عقيدهاي دارد ميفرمايد الله و واحد، نسبت نيست، چون نسبت، دوئيت ميخواهد و الله و واحد، دوئيت ندارد، بلکه هويت است، نه دوئيت و نسبت، احکام کافر برای غير مسلم نيست، کفر در قرآن به قرينه عقلي و ليبه اين است، نميشود عذاب بر غافل و قاصر باشد و در آيهاي که در سوره مائده هست که آنجا دارد ملائکه ميآيند (إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِيمَ كُنتُمْ قَالُواْ كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الأَرْضِ قَالْوَاْ أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِيهَا... [ذيلش دارد] (إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً)[6] ميگويد به اينها ميگويند چرا اينجا ماندي؟ ظالمي انفسهم، در حالي که به خودشان ظلم ميکردند، ميگويد (قالوا کنا مستضعفين في الارض)، ما به هرحال، دستمان از چاره کوتاه شده بود، مستضعف بوديم، ما را به استثمار و استعمار کشيده بودند، (قالوا الم تکن ارض الله واسعة فتهاجروا فکها؟) زمين وسعت نداشت که به جاي ديگري برويد تا اينطور مستعمر و مستثمر و ظلمپذير نشويد؟ اينها را عذاب ميکنند (الا الذکن لا يهتدون سبيلا) علامه طباطبايي ميفرمايد اين سبيل اعم است از سبيل مادي و يا سبيل معنوي، سبيل فيزيکي و يا سبيل علمي، راه نداشتهاند، اين راه نداشتن يک وقت در جهات مادي است، يعني راه مادي نداشتند، يک وقت در جهات معنوي است، يعني نميفهميدند «لا يهتدون سبيلا»؛ يعني قاصر بودند، خود نص کتاب الله ميگويد آنهايي که غافلند و نميتوانند بفهمند، عذاب نميشوند و نميشود آنها را عذاب کرد. اين هم دليل بر اين است که آن آيات عذاب مربوط به کفاري است که با علم منکرند، ولي غير مسلمين را شامل نميشود. و يؤيد ذلک، به آنکه شيخ صدوق در کتاب الارث من لا يحضره الفقيه، در باب مانعيت کفر مطرح کرده است. ايشان ميفرمايد کفر مانع از ارث است. در اول بحثش ميفرمايد «الکافر لا يرث عن المسلم»، کافر از مسلم ارث نميبرد، چرا؟ ميگويد عقوبة لکفره، عقوبة لکفره او را از اين حق محروم ميکنيم، براي اينکه عقوبتش کنيم، عقوبت برای قاصر است يا برای مقصر؟ شيخ صدوق ميگويد کافر از مسلم ارث نميبرد عقوبة لکفره، يعني عقوبة لتقصيره، بنابراين، آنهايي را که قاصر هستند، شامل نميشود، ولو بعد در ادلهاش ظاهرش مطلق است، ولي در اول بحثش اينطور ميفرمايد. پس مراد از کافر در آيات شريفه و در رواياتي که دنبال اين آيات آمده، غير مسلم مقصر است، يعني جاحد و منکر، و در اصول کافي هم يک يا دو روايت دارد که مراد، غیر مسلم مقصر است. بنابراين، (وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً) سبب ميشود که تمام اين انسانها از حقوق انساني که مسلمانها برخوردارند آنها هم برخوردار باشند، اينطور نيست که بگوييم چون شناسنامهاش يهودي است، پس نبايد ارث ببرد، اينطور نيست که بگوييم چون شناسنامهاش يهودي است بر دخترش ولايت ندارد، چنين چيزي مطرح نيست. اگر قاصر باشد مشمول آيه نيست و عمومات ادله حقوق و احکام، شامل حال او ميشود. در نجاستش هم ما اين را گفتهايم، ما دليلي بر نجاست غير مسلمين نداريم، غاية الامر، دليلی که وجود دارد، نجاست آن کسي است که ميداند اسلام حق است و در عين حال، دشمني ميکند ، آنجا بنابر احتياط واجب، بايد بگوييم نجس است؛ براي اينکه عمده دليل بر نجاست غير مسلمين و کفار، (انما المشرکون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام من بعد عامهم هذا)[7] است . مشرکون، خودشان پليدند، نجسند، گفتهاند اين پليد، هم پليد روحي را شامل می شود و هم ظاهري را، يعني هم ظاهرشان و هم روحشان نجس است، آن بيچارهاي که نان ندارد بخورد، در جنوب آفريقا زندگي ميکند، چندين مريض دارد، ديگران حقش را خوردهاند، اين بيچاره اصلاً نه خدايي به گوشش رسيده است، نه پيغمبري به گوش رسيده است، اين آدم مشمول اين جايي ميشود؟ اينجاها برای عن عناد و عن حق است، اين روحش پليد است، ولی او روحش خيلي از روح من پاکتر و باصفاتر است، به انسانها خدمت ميکند، اهل دغل هم نيست، اهل خيانت هم نيست، کاري هم به کسي ندارد. اين پليدي روحي، دنبال تقصير است والا با قصور، روحش پليد نيست. بنابراين، به نظر ما اين آيه شريفه هم مربوط به آنگونه کفار است و اين همه جمعيت دنيا را شامل نمی شود ، مسيحي ميشود امير بشود، رئيس بشود، مدير بشود، قاضي بشود هرچه ميخواهد بشود، همه اينها را ميتواند داشته باشد، ارث ببرد، دختر بگيرد، دختر به او بدهند، همه اين احکام در روايات برای کافر است. حتماً بايد يک کسي که ميخواهد رئيس بشود شناسنامهاش اسلامي باشد؟ نه اصلاً اسلام را بلد نيست چیست؟ غزالي گفته بود که بايد بفهمند، اين بايد بفهمند که زور است، چهطور بفهمد؟ ميگويد بايد باورت بيايد، چهطور بايد باورم بيايد؟ بايد فلاني را دوست بداري، نميتوانم دوستش بدارم، چهطور بايد دوستش بدارم؟ لذا بنده عرض کردهام در آيه شريفهاي که دارد[8] بر ما واجب است معصومين را دوست بداريم. خود همين دليل است که معصومين داراي عصمتند، براي اينکه وقتي واجب است ما آنها را دوست بداريم، آنها هم واجب است زمينه دوستي را فراهم کنند و فراهم کردنش به اين است که ظلم نکنند، اذيت نکنند، مردمآزاري نکنند، معصوم باشند، حداقل عصيان نکنند، اينطور نيست که بر ما واجب است دوست بداريم، بر او هيچ چيز واجب نيست؟ بر او هم واجب است؛ براي اينکه از باب مقدمه عمل، وگرنه نميشود کسي بدي کند و به ما بگويند دوستش بدار، (قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى) اين دليل بر اين است ذوي القربي خوبانند، شايستگي دوستي را دارند. در آيه ديگر دارد: (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا)[9] نه اينکه ودّ را توي طبق ميگذارد ميآورد، از آسمان برای او پرت ميکند ، (سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا) طبيعي است يک آدم خوب را همه کس دوست ميدارند، ممکن است آدمهاي بد را دوست نداشته باشند. (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا) اين يک جريان طبيعي است. آدم، آدم خوب را دوست ميدارد. پس اين بحث آقايان في حد نفسه من رأس باطل است، اگر هم قبول کنيم، منتحلين به مثل غلات و نواصب را شامل نمی شود، چون آنها موضوعاً کافر نيستند ، بلکه حکماً کافرند ، و ادلهاي که اينها را در حکم کفر قرار داده است، مربوط به نجاست و بعض احکام ديگر است، نه اينکه حتي در استيلائشان بر مؤمنين هم شاملش بشود، بر فرض که کافر را عبارت بدانيم از همان چیزی که معروف است، باز نواصب و غلات را در اين آيه شامل نميشود، لعدم کفرهم موضوعاً، بل انما کانوا کافرين حکماً و ادعائاً و دليل ادعا همه آثار را شامل نميشود، البته اگر يک مرتدي خدا و پيغمبر را انکار کرد و گفت من ديگر اشهد ان لا اله الا الله نميگويم، گفت چرا نميگويي؟ گفت چون اين ديگر دليل بر اسلام نيست. اين ميشود جزء کفار، مثلاً اگر نعوذ بالله قرآن را آتش ميزند. نعوذ بالله دانسته و فهميده ميگويد پيغمبر دروغ گفته است اين موضوعاً کافر است. والسلام عليکم و رحمة الله وبرکاته -------------------------------------------------------------------------------- [1]. وسائل الشيعة 26: 14، کتاب الفرائض و المواريث، ابواب موانع الارث، باب 1، حديث 11. [2]. نساء (4): 141. [3]. کتاب المکاسب 3: 590. [4]. نساء (4): 167. [5]. بقرة (2): 257. [6]. نساء (4): 97 و 98. [7]. توبة (9): 28. [8]. شوري (42): 23. [9]. مريم (19): 96.
|