Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: حکم من باع ما یملکه وما یملک غیره فی ملک المشاع
حکم من باع ما یملکه وما یملک غیره فی ملک المشاع
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب بیع (درس 459 تا ...)
درس 908
تاریخ: 1389/8/11

بسم الله الرحمن الرحيم

شيخ در اين‌جا مسئله‌اي را متعرض شده و برخي از فقهاي ديگر يا همه فقها هم که در بيع بحث کرده‌اند، متعرض آن شده‌اند و آن مسئله، اين است که کسي که نصف از خانه مال خود اوست و نصف خانه از ديگري است، اين‌جا باع نصف الدار، صوري در اين مسئله متصور است، يک وقت باع نصف مشاع خودش را، يک وقت باع نصف مشاع ديگري را، نصف از نصف که از اين به «مشاع در مشاع» تعبير مي‌کنند. حکم در هريک از صور، واضح است. اگر باع نصف خودش را، وقع البيع صحيحاً، اگر باع نصف غير را، وقع البيع فضولياً و اگر باع به صورت مشاع در مشاع، يعني يک چهارم از خودش و يک چهارم از غير، مي‌شود جزء مصاديق و صغريات بيع ملک و ملک غير، من باع ما يملکه و ما يملک غيره ملک خودش را با ملک غير به صورت يک مجموعه و يک حصه فروخته است. حال اين سه صورت معلوم است، اما اگر باع نصف دار را در حالي که نصف مشاع را دارد و فقط اراده کرده مفهوم نصف را، اصلاً آن قيود را اراده نکرده است، نصف قيد را نصف مفهوم نصف را اراده کرده است، آيا در اين‌جا حمل مي‌شود بر نصف خودش، فيقع البيع صحيحاً؟ يا حمل مي‌شود بر نصف از نصف خودش و نصف او؟ يعني مشاع در مشاع، آن وقت يقع جزء مصاديق بيع ملک نفسش و ملک غيرش، و تناسب اين مسئله با بحث فضولي از همين‌جاست، نه اين‌که بحث قبلي در اين بود: لو باع ملک نفسه مع ملک غيره، اين‌جا به اين مناسبت بحث شده است که باع نصف دار را و از اين نصف، اراده کرده خود نصف را و هيچ توجهي به خصوصيات ندارد. در اين‌جا آيا نصف خودش است تا بيع، بيع اصيل باشد، يا نصف خودش و نصف غير است تا جزء صغريات مسئله‌اي باشد که گفته شد؟ ارتباط اين بحث به خاطر اين است که احتمال مي‌رود در اين مسئله جزء صغريات آن باشد. کأنه يک فرعي از فروع آن مسئله است و يک ارتباطي به آن مسئله دارد.

«نظر شيخ انصاری (قدس سره) در بیع مشاع از خودش واز غیر»

کيف کان، لو باع و مي‌دانيم فقط مفهوم لفظ را قصد کرده، آيا حمل مي‌شود بر نصف خودش يا حمل مي‌شود بر مشاع در مشاع تا بشود بيع ملک خودش و ملک غير؟ شيخ (قدس سره) مي‌فرمايد: اين‌جا دو احتمال و دو وجه هست، منشأ دو احتمال و دو وجه، تعارض ظواهري است که در اين‌جا وجود دارد، حاصل کلام شيخ اين است که در اين من باع نصف الدار و لم يقصد الا مفهوم نصف را، سه تا ظهور وجود دارد: يک ظهور کلمه «کسر مشاع» و نصف در اشاعه. وقتي مي‌گويد: بعت النصف، نصف اشاعه را مي‌گويد و چون دو تا نصف دارد، اشاعه در هردو نصف است و در اين صورت، مي‌شود همان يک چهارم از خودش و يک چهارم از غير. اين از باب ظهور نصف در اشاعه است.

دو ظهور ديگر هم هست: يکي ظهور مبيع و نصف در اين‌که اين نصف، مال خودش است، وقتي نصف را مورد بيع قرار داد، نصف مورد بيع و مورد تصرف، ظهور در مال خودش دارد، چون انسان مال خودش را مي‌فروشد، نه مال ديگران را. آن‌که غالب است، اين است که مال خودش را مي‌فروشد. ظهور نصف به مورد بيع، در نصف خودش است.

ظهر سومي که وجود دارد، ظهور بيع در اصالت است، اگر کسي بيع مي‌کند، ظاهر در اين است که بيعش بيع اصيل است، نه بيع فضولي و نيابتی، حداقل فضولي، ظهور دارد که بيع، بيع اصيل است، بيع فضولي نيست که خلاف متعارف است و اين‌جا اگر بخواهد بيع فضولي بشود، احتياج دارد که ادعا کند مال غير، مال خودش است؛ نظير باب بيع غاصب يا ادعا کند مال غير را مال خودش و ملک خودش؛ نظير بيع مال غاصب، يا نيت غير کند، يا ادعا کند مال غير را مال خودش يا اصلاً معتقد باشد که مال، مال خودش است و همه اين‌ها خلاف فرض ماست.

پس انشاء بيع در نصف، ظهور دارد در ما نحن فيه، مثل ساير جاها در اين‌که اين بيع، بيع اصيل است؛ چون اگر بخواهد بيع اصيل نباشد، اعم از اصيل و فضولي باشد يا بايد بنا بگذارد که مال غير مال خودش است، ادعا کند که انشائش درست واقع شود، نظير بيع غاصب، مال مردم را که نمي‌شود فروخت، انشاي بيع در آن معنا ندارد. ادعا مي‌کند مال خودش است و مي‌فروشد يا خيال مي‌کرده مال خودش است و مي‌فروشد يا اصلاً يک چهارمش را براي غير مي‌فروشد. پس يا بايد نسبت به نصف النصف معتقد به مالکيت باشد تا انشاي بيعش بيايد يا ادعاي مالکيت کند تا انشاي بيعش بيايد، يا نيت کند آن را باع مال الغير للغير و همه اين‌ها خلاف فرض است؛ چون فرض اين است که باع مال خودش را با اين‌که مي‌دانسته نصف، مال خودش است و نصف، مال ديگري است، باع نصف را بدون هيچ قصدي، فرض اين است که هيچ قصدي نيست. علم هم نمي‌خواهد. فقط مفهوم نصف را قصد کرده و هيچ چيز ديگري در کنارش نبوده، نه مال خودم، نه مال غير و نه ادعا، باع نصف الدار را، اين هم چون ظهور بيع در اصالت است، باز اقتضا مي‌کند اشاعه در اشاعه را. پس يک طرف، دو ظهور است و يک طرف، يک ظهور، ظهور لفظ نصف در اشاعه، ظهور مبيع بما هو مبيع و تصرف در مبيع و اين‌که نصف، مبيع است و مال خودش است، تصرف مي‌کند، نه چون مال غير است. و ظهور بيع در اين‌که بيع اصيل است، نه بيع مالک الغير. اين دو ظهور مي‌گويد حمل مي‌شود بر مثل خودش. ظهور لفظي، يعني ظهور کلمه نصف در اشاعه، مشاع في مشاع اقتضا مي‌کند که بگوييم: يعني نصف از خودش و نصف از ديگري.

«ادعای اجماع فخر المحققین در الحاق فروش عبد غانم به این مسأله»

شيخ مي‌فرمايد مرحوم فخر المحققين يک مسئله ديگري که اجماعي است را اين‌جا ملحق به آن مسئله کرده است و آن اين که: اگر باع کسي عبدي را که اسمش غانم است و اين‌ها دو غانم هستند، يک غانم مال خودش است و يک غانم هم مال ديگري است، منتها يک غانم عبد زيد است و يکي هم عبد خودش، اين گفت: «بعت غانماً» در اين‌جا اجماع قائم شده است که بعت غانماً، حمل مي‌شود بر غانم خودش. سر اجماع هم اين است که اصل در انشاء و قاعده در انشاء اين است که بيع، بيع اصيل باشد، نه بيع فضولي. اين غانمي که در اين‌جا هست و مبيع قرار گرفته، اين مبيع مورد تصرف ظهور در اين دارد که مال خودش است. بعد فرموده: مسئله من ملک نصف الدار و باع نصف الدار را و نصفش مال غير است، حمل مي‌شود بر نصف خودش و آن را به مسئله غانم ملحق کرده است. فرمود: آن‌جا اجماع است.

«ردّ شیخ انصاری به الحاق فخر المحققین»

شيخ (قدس سره الشريف) مي‌فرمايد: عبد غانم مثل مشاع در مشاع نيست. براي اين‌که در آن جا کلمه «غانم» ظهور در غير ندارد، مثل نصف نيست که نصف ظهور در مشاع در مشاع دارد. يعني يک جا کلمه «غانم» در غير، ظهور ندارد، مثل نصف نيست که نصف ظهور در مشاع در مشاع دارد. يعني يک چهارم خودش و يک چهارم غير، اما کلمه غانم که مشترک لفظي است، در عبد غير ظهور ندارد و يا عبد خودش، بلکه اجمال دارد. آن‌جا ظهور نصف است در مشاع در مشاع، ولي اين‌جا ظهور در اين‌که عبد غير است، وجود ندارد، چون مشترک لفظي است و اجمال دارد، چون اجمال دارد، پس آن‌جا با محل بحث فرق دارد و نمي‌شود اين‌جا را به آن‌جا ملحق کنيم، به عبارت ديگر، در عبد غانم يا عبداً غانماً دو ظهور بلا معارض داريم و در ما نحن فيه دو ظهور مع المعارضة داريم. معارضش هم لفظ «نصف» در آن جهت است.

«اشکال مرحوم ايروانی به فرمايش شيخ انصاری»

در کنار اين فرمايشات شيخ (قدس سره) مطالبي را محشين و بزرگان گفته‌اند: يک بحث اين است که اصلاً مشاع در مشاع، معقول نيست، مرحوم ايرواني (قدس سره الشريف) مي‌گويد مشاع در مشاع، معقول نيست.

«پاسخ به مرحوم ايروانی»

جوابش اين است که چطور معقول نيست؟ يعني يک چهارم خودش و يک چهارم او. وقتي مي‌گويد نصف، نصف از همه را مي‌گويد، نصف از همه خانه، وقتي مي‌خواهد نصف از همه خانه بشود، يک چهارم خودش و يک چهارم او مي‌شود.

«اشکال به حرف شيخ و پاسخ آن»

اشکال نشود به اين حرف شيخ (قدس سره) به اين‌که نمي‌توانيم بگوييم ظهور در مشاع در مشاع دارد، چون که ما مي‌بينيم اگر کسي يک خانه دارد که تمامي‌اش از خود اوست و گفت نصف اين خانه را فروختم، اين حمل مي‌شود بر مشاع در مشاع يا بر نصف مشاع، يعني نصفش را فروختم، نه يعني يک چهارمش را فروختم. چه‌طور در آن‌جا حمل بر نصف مي‌شود؟ اين‌جا هم بايد بر نصف حمل شود؛ مثلاً مي‌شود نصف خودش، نه اين‌که نصف غير يا نصف خودش. چه‌طور آن‌جا مشاع در مشاع نيست، اين‌جا هم احتمال اشاعه در اشاعه وجود ندارد.

جواب: اين است که اين‌جا با آن‌جا فرق دارد، در آن‌جا قبلاً مشاعي نبوده، دوتا مصداق مشاع نداشته است، خانه‌اي بوده که کلش مال او بوده، گفته نصفش را فروخته‌ام، قبلاً دو کسر مشاع نبوده. ولي در ما نحن فيه، قبل از بيع دو تا کسر داشتيم، نصف او و نصف زيد. وقتي مي‌گويد نصف، مشاع در مشاع مي‌شود، يعني نصف از اين نصف و نصف از آن نصف.

«اشکال فقيه يزدي به شيخ انصاري»

بحث ديگر و فرمايش ديگر از مرحوم فقيه يزدي (قدس سره) است. مرحوم سيد مي‌فرمايد: اصلاً شيخ محل نزاع را درست بيان نکرده و به جاي ديگر رفته است. محل نزاع بايد اين‌جا باشد که نصف را فروخته است، قصدي هم کرده، منتها نمي‌دانيم که قَصَدَ نصف خودش را يا قَصَدَ نصف غير را يا قَصَدَ نصف از هرکدام را مشاع در مشاع، نه آن‌جايي که مفهوم را قصد کرده، ولي هيچ قيدي را نيت نکرده است. بعد فرمود: شاهد بر اين‌که محل نزاع آن‌جايي است که ما مي‌گوييم، آن‌جايي است که شيخ مي‌فرمايد، اين است که شيخ به ظهور لفظ «نصف» در نصف مشاع در مشاع تمسک مي‌کند، نصف از اين و نصف از آن، مي‌گويد کلمه نصف ظهور، در اشاعه دارد، يعني مشاع مشاع، نصف از اين نصف، نصف هم از آن نصف، ظهور براي کشف اراده است، ظهور در جايي است که اراده‌اي باشد. اگر شما مي‌فرماييد محل نزاع آن‌جايي است که هيچ نيتي ندارد، تمسک به ظهور، وجهي ندارد. ظهور براي کشف مراد است، وقتي که مرادي در کار نباشد، ظهور هم معنا ندارد. شما چطور مي‌فرماييد ظهور؟ پس تمسک به ظهور کلمه «نصف» در مشاع در مشاع، دليل بر اين است که محل نزاع، جايي است که او يک نيت و يک قصد داشته، يک مرادي داشته است، ما مي‌خواهيم بدانيم مرادش چه بوده است؟ والا اگر مرادش هيچ چيز نبوده، فقط مفهوم من حيث المفهوم بوده، در آن‌جا تمسک به ظهور، وجهي ندارد. اصلاً فرض اين است که مرادي ندارد تا شما بگوييد ظهور دارد.

«اشکال فقيه يزدي بر خودش»

مرحوم فقيه يزدي (قدس سره) خودش به خودش اشکال کرده که لا يقال: فقها در باب وقف، در باب نذر و امثال آن تمسک به ظهور کرده‌اند با فرض اين‌که قيدي مراد نبوده، مثل اين‌که گفته‌اند اگر کسي قسم خورد که «لا يدخل الدار»، مثلاً داخل دار نمي‌شود، يا «لا يدخل دار فلان محله،» آيا شامل فلان خانه در آن محله هم مي‌شود يا خير؟ يا «لا ادخل دار فلان» شامل مي‌شود يا خير؟ اين‌جا گفته‌اند ظهور لفظ، شمول را اقتضا مي‌کند، چه‌طور آن‌جا با اين‌که فقط دار را قصد نکرده، گفته‌اند ظهور، دليل بر شمول است با اين‌که اراده نيست، ولي در ما نحن فيه، مي‌گوييم ظهور هست با اين‌که اراده و نيتي نباشد.

ايشان جواب داده به اين‌که: آن‌جا اراده علي نحو الاجمال هست، چون کلي طبيعي، آينه براي مصاديق است، وقتي کلي طبيعي را ديد، افراد را ديده است، غير از اين‌جاست، آن‌جا افراد را ديده، ظهور، معنا دارد. همان ديد اجمالي کافي است.

در يک جاي ديگر هم کلي طبيعي را مي‌گويند تصور کلي طبيعي تصور افراد است، علي سبيل الاجمال، در باب «وضع» است. در وضع، چهار قسم يا چهار احتمال داده‌اند: وضع و موضوع له هردو شخصي، وضع و موضوع له هردو کلي، وضع جزئي و موضوع له کلي، وضع کلي و موضوع جزئي.

گفته‌اند وضع جزئي و موضوع له کلي محال است؛ چون موضوع له را نديده‌اي و وقتي نديده‌اي، چطور برايش وضع مي‌کني؟ اما گفته­اند وضع عام و موضوع له خاص درست است، درست است که موضوع له را تفصيلاً نديده، اما اجمالاً ديده است، چون عام را که مي‌بيند، اين مفهوم، علي سبيل الاجمال آينه آن‌هاست. پس چگونه در باب وضع که چهار احتمال متصور است، وضع عام، موضوع له عام، و موضوع له خاص، وضع عام و موضوع له خاص، وضع خاص و موضوع له عام. وضع به هردو دوم، حمل به هردو.

بنابراين، در ما نحن فيه هم مي‌گوييم در باب نذر و وقف، مفهوم ديده، مفهوم مرآت مصاديق است، ولي در اين‌جا مرآتيت ندارد. اين فرمايشات مرحوم سيد (قدس سره الشريف) است.

«مطالبی درباره فضیلت دحو الارض»

امروز روز «دحو الارض» است. البته روز 25 ذي القعده يکي از چهار روزي است که از نظر اسلام، روزه گرفتن و عبادتش دارای اهمیت است، مرحوم ميرداماد (قدس سره الشريف) رساله­ای بنام «في اربعة ايام» دارد اربعة ايام: 25 ذي قعدة، 17 ربيع الاول، 27 رجب و 18 ذي حجة است، اين چهار روزي است که در روايت هم آمده، روزه اين چهار روز تأکيد شده است. جالب است که محدث قمی از مرحوم ميرداماد نقل مي‌کند که ميرداماد (قدس سره و رضوان الله تعالي عليه) مي‌فرمايد: از افضل اعمال روز 25 ذي قعدة، زيارت علي بن موسي الرضا (عليه آلاف التحية والثناست). روز 23 زيارت وارد شده، احتمال داده‌اند روز شهادتش باشد، روز 25 هم که روز دحوالارض است، باز ايشان مي‌فرمايد از افضل اعمال اين است که انسان امام هشتم را زيارت کند و در روايات ديده‌ايد که چرا به آن مي‌گويند دحوالارض، مي‌گويند زمين در امروز از زير خانه خدا پهن شده است، کعبه بوده و زمين از زير خانه خدا پهن شده است، اين مسلماً استعاره است والا اين‌طور نيست که آن‌جا زمين بوده، بعد يک طنابي گردنش انداخته‌اند و کشيده‌اند و آورده‌اند. معناي عادي آن ملاحظه نمي‌شود.

بنده احتمال مي‌دهم، کعبه اول محل امن قرار داده شد، بعد در روز 25 ذي القعده‌اي خدا جعل کرد، امنيت را براي همه زمين الزام کرد، پس زمين از حیث امنیت از خانه کعبه پهن شد، پهن شدن جعلي است، اول خدا کعبه را امن قرار دارد تا جايي که اگر قائل در آن‌جا باشد، نمي‌شود گرفتنش بايد محاصره شود، البته بعضي‌ها مشاهد مشرفه را هم به کعبه ملحق کرده‌اند. فرهنگ ملي شيعه اين بوده که خانه علما، خانه دانشمندان و بزرگان هم اين‌طور بود و احترام داشته است. اين فرهنگ شيعه بوده، اين فرهنگ اسلام بوده است. اين فرهنگ ملي بوده، خدا هم امنیت کل زمين را براي کل مردم جعل کرده و گفت همه بايد در امن باشند، هيچ‌کس از هيچ‌کس نترسد. «شر الناس من يخاف شره»، بدترين مردم کسي است که آدم از شرش بترسد، «شر الناس من يخاف لسانه»، بدترين مردم کسي است که آدم از زبان و قلمش بترسد. يعني مي‌شود گفت شايد از شمر هم مثلاً بدتر باشد، چون که شمر باز راحت مي‌گفت مي‌جنگم و مي‌جنگيد و شمشير مي‌زد، و آن هم شمشير مي‌زد، ولي گاهي وقت‌ها آدم‌ها از شمر هم بدتر مي‌شوند، از عمر سعد هم بدتر مي‌شوند، عمر سعد دينش را به حکومت ري فروخت، ولو اين‌که به آن نرسيد. ما دينمان را به خيلي ناچيز مي‌فروشيم. اين عاقلانه است؟ «ألا أخبرکم باشقي الاشقيا؟ ... من اجتمع عليه فقر الدنيا و عذاب الآخرة»[1] بدبختي اين است که زير خط فقرم يا متوسطم، حالا خيلي بشود، متوسطم، بحث پول يک شاهي سنار و ميليون و اين حرف‌ها نيست، بحث هشتصد ميليارد است، بحث پانصد ميليارد است، يک قلم بالا و پايين شدن است، بحث جان مردم است، ايمان مردم است، به هرحال، يوم دحوالارض، يعني امنيت براي همه و احتمال دارد روز ظهور حضرت مهدي هم در روز 25 ذي‌قعده باشد.

--------------------------------------------------------------------------------

[1]. بحارالانوار 100: 20، حديث 3.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org