جمع بین موثقة سماعه و صحیحة عیص بن قاسم در بحث ضمیمة معلوم به مجهول
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1140 تاریخ: 1391/8/1 بسم الله الرحمن الرحيم بحث در جمع بین موثّقهی سماعه با صحیحهی عیص بن قاسم است که در صحیحه دارد شیر در پستان را میفروشد «حتّی تنقطع»[1]، در این روایت یک قیدی زده است که یک مقدار آن باید در ظرف بیاید و بقیه را بفروشد که سیّدنا الاستاذ فرمود اینها با هم تعارض دارند و جمع آنها هم با تصرّف در ماده و در هیئت ممکن است. بأن یقال: صحیحهی عیص مطلق است، موثّقه مقیّد است. بنابراین، آن اطلاق بر این تقیید حمل میشود. بگوییم این «لا» که در موثّقه آمده را حمل بر کراهت میکنیم، به جهت اینکه آن «نعم» در آن صحیحه، نصّ در جواز است و در موثقه ظاهر در کراهت است و ظاهر حمل بر نص میشود، ما عرض میکنیم ظاهر حمل بر نص میشود، در آنجایی که این نصوصیت به وسیلهی ظاهر بدوی و دلالت مطابقی باشد، امّا اگر نص بودن به وسیلهی ظهور لفظ و دلالت مطابقی نیست، بلکه از باب دلالت تضمّنی یا التزامی است، آنجا نصّ و ظاهر با هم تعارض دارند و در ما نحن فیه اینطور است، برای اینکه «نعمی» که در صحیحهی عیص آمده ظاهر در اباحه است، یعنی جواز بالمعنی الخاص، اگر بخواهید آن را نص کنید در جواز بالمعنی العام که با کراهت هم بسازد، چون اباحه جواز به معنای خاص، با کراهت نمیسازد، متنافیین هستند، «نعم» ظاهر در اباحه است، منتها شما بگویید وقتی مباح شد، قطعاً جواز بالمعنی الاعم در آن وجود دارد، پس جواز این را میگیریم و قرینهی بر تصرّف در آن قرار میدهیم، این میشود حمل ظاهر بر نصّی که نصوصیت آن با دلالت مطابقه نبوده، بلکه با دلالت تضمّن و التزام بوده و عقلاء اینگونه جمعی را قبول ندارند و از نظر عقلی هم اینگونه جمعی ممکن نیست، برای اینکه حجّیت دلالت تضمّنی و التزامی، فرع حجّیت ظهور آن است و خود ظهور اوّلیه معارض است با ظهور دیگری. و لک أن تقول: اصلاً اگر چنین کاری را انجام دادید، یعنی «نعم» ظاهرٌ فی اباحهی خاصّه، شما از داخل آن بیرون میآورید، مسلّم جواز بالمعنی الاعم و جوازی که به معنای کراهت باشد قطعاً دارد، آن روایت موثّقه را حمل بر کراهت میکنید، اگر این روایت را قرینهی بر آن قرار دادیم، آن «لا تفعل»؛ یعنی علی سبیل کراهة، آن وقت این «نعم» در اینجا میشود «نعم» بالمعنی الاعم، از وجود آن، عدم آن لازم آمد، «نعم» ظهور در اباحه دارد، شما از این ظهور در اباحه نصّیت جواز بالمعنی الاعم استفاده کردید، نصّیت جواز بالمعنی الاعم موجب میشود که ظهور در اباحه از بین برود، از وجود آن عدم آن لازم میآید، این برهان عقلی آن، آن برهان یک مقدار عقلی با یک دقّت کمتر است، اینکه خود آن ظهور از اوّل معارض است و حجّت نیست، وقتی ظهور اوّلی حجّت نیست، دلالت مطابقیه حجّت نیست، دلالت تضمّنی و التزامی آن هم حجّت نیست، وجود این در ظهور، کعدمه، این یک شبههای که داشتیم به صورت کلّی و منطبق بر اینجا بود. شبههی دیگر آن چیزی است که به نظر بنده آمده، شیخ هم در تعادل و تراجیح متعرّض آن شده است، مرحوم حائری (قدّس الله سرّه) مؤسس حوزهی علمیه هم متعرّض آن شده، اینکه ما در روایات اختلافات زیاد داریم، حتّی شیخ در مقدّمهی تهذیب میفرماید ما یک بابی نداریم که روایات آن با هم تعارض نداشته باشد و این تعارض در روایات سبب شده که دیگران به ما اشکال کردند و حتّی بعضیها به وسیلهی این تعارض اصلاً از مذهب تشیّع کنار رفتند، گفتند حرفها و احکام آنها خیلی با هم تعارض دارد و لذا من تهذیب را نوشتم برای اینکه بین این روایات جمع کنم. مسلّم است که روایات تعارض دارد، تعارض مطلق و مقیّد، تعارض عام و خاص، تعارض ظاهر و اظهر، تعارض نص و ظاهر. آقایان تعارضها را اینطور جواب دادند، گفتهاند ظاهر بر نص حمل میشود، ظاهر بر اظهر حمل میشود، عام بر خاص حمل میشود، مطلق بر مقیّد حمل میشود، پس یک مطلب است، دو مطلب نیست. این حملها در کلام واحد صحیح و متین است و لا اشکال فیه، اگر متّصل به هم باشد، قرینهی نصّیه در کنار آن ظاهر است، متّصل به آن است، قرینهی لفظیه، مثل قرینهی حالیه باشد که در کنار آن است، اگر آنطور باشد، اشکال نیست، امّا «إنّما الاشکال» در این است که این تعارضها با فرض این است که مخصّص منفصل است یا مقیّد مفنصل است یا اظهر یا نص منفصل است، بلکه یکی ممکن است از امیر المؤمنین (سلام الله علیه) باشد، یکی از امام حسن عسکری، یکی از امام صادق (سلام الله علیه) باشد یکی در سنهی اوّل امامت ایشان، یکی در سنهی آخر امامت ایشان، یکی در مکّه باشد، یکی در مدینه باشد، اینها با هم اختلاف فاحش دارند، زماناً و مکاناً و اماماً و سائلاً. این اختلافات موجب تعارض شده است، برای اینکه موجبهی جزئیه، نقیض سالبهی کلّیه است، سالبهی جزئیه نقیض موجبهی کلّیه است، اگر در یک کتاب طبّی، اوّل آن کتاب طب نوشته است که خاکشیر برای همهی دردها مفید است، میشود موجبهی کلّیه، وسط آن کتاب که رسید مینویسد خاکشیر برای حصبه مضر است، با هم تعارض دارد، برای اینکه تو اوّل کتاب آن چیز را گفتی، وسط کتاب این را گفتی، یا در کتاب فلسفه یا در تاریخ یا در جغرافیا، اصلاً موجبهی کلّیه و سالبهی جزئیه نقیض هستند، سالبهی کلّیه و موجبهی جزئیه با همدیگر نقیض هستند. این حملهایی که آقایان فرمودند، وجهی ندارد، برای اینکه اینها با هم تعارض دارند، صرف اینکه ما بگوییم این اظهر است یا بگوییم این نص است یا بگوییم بنای عرف بر این است که عام را حمل بر خاص میکنند، اینها رفع تعارض نمیکند، تعارض سر جای خودش است، عقلاء اینها را با هم متناقض میبینند، متعارض میبینند و امّا این وجهی که سیّدنا الاستاذ فرموده است، توجیهاً لِاین کلام که باب قانونگذاری غیر از بابهای دیگر است، در ابواب و فنون و علوم دیگر موجبهی جزئیه نقیض سالبهی کلّیه است، ولی در باب تقنین، موجبهی جزئیه نقیض سالبهی کلّیه دیده نمیشود، سالبهی جزئیه نقیض موجبهی کلّیه دیده نمیشود، که این آخرین نظریهای است که در این باب داده شده است و دأب و دیدن قانون این است، ألا تری که در قانونگذاری در دنیا مادّه قانون داریم، تبصره داریم، تبصره، همان موجبهی جزئیه است به سالبهی کلّیه یا به عکس آن است، و شرع هم آنچه که دارد قانون است، بنابراین، هیچ تعارضی وجود ندارد و عام حمل بر خاص میشود. این جواب ایشان هم تمام نیست، برای اینکه دأب و دیدن قانون بر این معنا است، لکن در تبصره اشارهی به مادّه قانون وجود دارد، میگوید این تبصرهی فلان مادّه قانونی که در فلان وقت تصویب شده، اشاره میکند در تبصره به مادّه قانون، نه اینکه یک مادّه قانون وضع بشود یک روز هم یک تبصره وضع بشود بدون اینکه اشاره بشود که این تبصرهی آن مادّه قانون است یا اصلاً خود کلمهی تبصره ممکن است اشاره باشد، وقتی میگوید 18 ساله باید سربازی برود، این یک موجبهی کلّیه، سه، چهار سال بعد، تبصره میگوید سربازی که پدر او 50 سال تمام داشته باشد، تنها پسر باشد، سربازی نرود، خود این تبصره کأنّه میگوید من با آن مادّه قانون کار دارم، پس اشاره یا به ظهور و صراحت است یا با عنوان تبصره و مثل آن که یک نحو دلالتی دارد، ولی چنین چیزی در باب روایات وجود ندارد، البته در باب حکومت علی مبنای شیخ (قدّس سرّه الشریف) که میفرماید دلیل حاکم مفسّر دلیل محکوم است و اشاره دارد به دلیل محکوم، در آنجا درست است، این دلیل حاکم اشاره دارد به دلیل محکوم و مانعی ندارد، این اشکال؛ چطور تعارض بین این روایات را رفع کنیم؟ حمل عام بر خاص چیزی نیست که عقلاء در منفصل بپذیرند، مطلق بر مقیّد چیزی نیست که عقلاء در منفصل بپذیرند، بلکه اینها را با هم متعارض و متناقض میبینند. شیخ در رسائل، در بحث تعادل و تراجیح سه وجه برای رفع این اشکال ذکر کرده؛ یکی اینکه بگوییم آن عامها در یک زمانی حکم بودند، خاصها ناسخ آن هستند، پس تعارضی ندارند، عام وقتی آمد، حکم واقعی عام تا یک زمانی بوده، وقتی که خاص آمد، حکم واقعی شد خاص، نسخ کرده آن را، نظیر نسخی که در حدّ زنا آمده، در حدّ زنا در آیهی شریفه میگوید آنها را در خانهها نگه دارید، بعد نسخ شده که به آنها صد ضربه شلّاق بزنید، هر دو حکم واقعی هستند و تعارضی ندارند، بگوییم تمام این خاصها و تمام این مقیّدها، ناسخ آن حکم مطلق هستند و بین ناسخ و منسوخ تعارضی نیست، دو حکم هستند یکی منسوخ و یکی ناسخ، این یک توجیه است. توجیه دیگر اینکه بگوییم آن عام وقتی صادر شد، حکم واقعی نبود، حکم واقعی همان عامّ مخصّص است، عام به ضمیمهی خاص، لکن لمصلحةٍ آن عامها گفته شد، هر وقت یک عامّی را گفتهاند، بعد از آن یک خاص آمد ما میفهمیم که آن عامها آن وقت حکم ظاهری بود، یعنی لمصلحةٍ اینطور فرموده است، امیر المؤمنین لمصلحةٍ عام فرموده، بعد امام صادق واقع آن را فرموده است، خاص را فرموده میشود عام مخصّص. پس خود عام حکم ظاهری است، نه حکم واقعی تا شما بگویید با این خاص با هم تناقض دارند، نظیر اینکه چطور حکم تقیهای حکم الله نیست، این عامها هم برای مصالحی که ما نمیدانیم صادر شده است، این هم یک وجهی که شیخ میفرماید ممکن است باشد و جمع آن به این صورت است که دیگر تعارضی ندارد. وجه سوم اینکه بگوییم در کنار تمام این عامها و تمام این مطلقها و تمام این ظاهرها، یک قرینه بوده که آن قرینه، خاص را میفهمانده یا قید را میفهمانده یا اظهر را میفهمانده، منتها آن قرینه به دست ما نرسیده، همهی این روایات عامّی که خاص در کنار آن است، اینها همان وقتی که امام فرموده یک قرینه داشته، امّا آن قرینهها به دست ما نرسیده است، یک قرائن حالیه و یک قرائن مقالیه، اینها چیزهای جمع است، همانطور که از فرمایش شیخ برمیآید، شما هم میتوانید بگویید «و الکلّ کما تری». مگر میشود این همه قرائن وجود داشته باشد، روات همه را فراموش کرده باشند یا در نوشتنها فراموش کرده باشند، زمان امیر المؤمنین هزارتا عام بوده با هزار قرینه، هزار قرینه را فراموش کرده، زمان امام صادق هزار قرینه را امام صادق بیان کرده است، «و هو کما تری». اینگونه نقلها مشکل است، چطور میشود بگوییم فراموش کردهاند، با اینکه در روایات حتّی به حالات افراد عنایت بوده، به حالات معصومین، به حالات نشستن آنها، الآن میبینید در وضع مسائل سیاسی میگویند فلان وزیر وقتی آمد، قیافهی او درهم بود، فلان وزیر وقتی آمد، روبهروی آن یکی نشست، فلان کس کنار او نشست، شما از نشستن یک آدم یک مطلب میفهمید، از ایستادن او مطلب میفهمید، تمام این خصوصیات در روایات آمده، در یک روایت دارد پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «ألا أنبّئكم بأكبر الكبائر؟ [قلنا بلی یا رسول اللّه قال:] الاشراک باللّه و عقوق الوالدین و کان متّکئاً [فجلس ثم قال:] ألا و قول الزور»[2]. وقتی این حالت پیغمبر را نقل میکند، چون این حالت، گویای این است که شهادت زور خیلی خطرناک است، یکی عقوق والدین است، برای خودش است و پدر و مادر او، یکی شرک به خدا است، بین خودش است و خدای خود، امّا یک وقت شهادت زور است، گواهی ناحق است، بیگناه را میبرد بالای چوبهی دار، بیگناه را 50 سال زندان میکند، این جهنّم مجّان است، یکی دیگر میخواهد ریاست کند من شهادت زور میدهم، «الا اخبرکم بأشقی الأشقیاء؟ [قالوا: بلی یارسول الله، قال:] من اجتمع علیه فقر الدّنیا وعذاب الآخرة»[3]. به شام شب خود محتاج است، به یک مزد کارگری محتاج است، به حقوق خود محتاج است، امّا شهادت میدهد یک بیگناهی را بیچاره میکند تا سر حدّ مرگ او را میکشاند، برای اینکه دیگران ریاست کنند، چقدر بد است آدم اینطور باشد، شاهد اینطور کرده، وای به اینکه قاضی حکم به ناحق بکند، اینجا شیطان اکبر که آدم قضاوت به ناحق بکند، همهی انسانها محترم هستند، هیچ انسانی نیست که احترام نداشته باشد، انسان محترم است، البته یک کسی ظلم میکند طبق قانونی که خود انسانیت او تقاضا کرده و خدا گفته باید مجازات بشود، امّا به انسانیت او نمیشود ضربه زد، اسیر است، شب آخر است، فردا میخواهید او را اعدام کنید، در روایت دارد که باید به او آب بدهید، غذا بدهید، همهی جهات او را مراعات کنید، زندانی است فقط حق دارید او را در زندان نگه دارید، دیگر حق ندارید مسائل بهداشتی او را مراعات نکنید، این ظلم مضاعف است، حقّ ندارید اجازهی ملاقات زن و بچّهی او را ندهید، این ظلم مضاعف است، همه ظلم مضاعف است، فقط این مقدار که او را در زندان، نگهبدارید همان زندان کافی است، بقیهی آن ظلم مضاعف است. یک گواهی به ناحق این بیچاره را به سلّول میفرستد، به کسی میگویند بزن، یک روزی به تو هم میزنند. «یوم المظلوم علی الظالم أشدّ من یوم الظالم علی المظلوم»[4]. من دیدم زمان محمّدرضا شاه وقتی نهضت به نتیجه رسید که روز مظلوم بر ظالم چه میکند، از آن ظالم خبری نیست، امّا آن مظلوم میداند الآن آن ظالم گرفتار شده است. غرض این حالت حفظ شده است، وقتی این حالت حفظ شده، شما احتمال میدهید که قرائن افتاده باشد یا راوی میگوید «أو» گفت یا «واو» گفت، این را میتوانید در روایات پیدا کنید، ثلاثاً گفت یا أربعاً گفت، پر است روایات از این دقّتهایی که در آن شده است، آن وقت بگوییم همهی این قرائن حالیه و مقالیه افتاده است، اینها نمیتواند پاسخگو باشد و رفع تعارض باید به نحو دیگری بشود. ألا تری که شیخ الطائفة در تهذیب به مسألة عام و تخصیص عنایت بسیار نادری داشته، در تهذیب جمع کرده، ولو جمع تبرّعی، امّا نرفته سراغ عامّ و خاص و مطلق و مقیّد، روایات را کنار هم گذاشته و از خود آنها جمع کرده است. «مطالبی به مناسبت شهادت امام باقر (علیه السلام)» شهادت آقا باقر العلوم (علیه الصلاة و السّلام) است. در صحیحهی زراره آمده است: علی بن ابراهیم عن أبیه هاشم القمّی عن ابن أبی عمیر عن ابن أذینه عن زرارة عن أبی جعفر (علیه السّلام) قال: «دخل یهودیٌّ علی رسول اللّه (صلّی الله علیه و آله) و عائشة عنده فقال السّام عليكم [یعنی مرگ بر شما پیغمبر] فقال رسول اللّه عليكم: [چرا بر من؟ مرگ بر خود تو] عليكم ثمّ دخل آخر فقال مثل ذلك [یک کس دیگری آمد او هم همین حرف را زد، السّام عليكم] فردّ عليه كما ردّ على صاحبه ثمّ دخل آخر فقال مثل ذلك فردّ رسول اللّه كما ردّ على صاحبیه [سومی هم آمد گفت مرگ بر شما پیغمبر، پیغمبر فرمود بر خودت،] فغضبت عائشة [عائشه عصبانی شد] فقالت: عليكم السّام و الغضب و اللعنة يا معشر اليهود يا إخوة القردة و الخنازير [چندتا روی آن گذاشت، گفت مرگ بر شما، غضب خدا بر شما، لعنت خدا بر شما، ای گروه یهود، ای برادران میمون و خنزیر، او یک کلمه گفته بود مرگ بر شما، این هفت، هشتتای دیگر روی آن گذاشت و به او گفت.] فقال رسول الله [جهانی به فدای نورانیت اسلام و نورانیت پیغمبر آن (وَ إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ)[5]، خلق عظیم پیغمبر عملی نبوده، قانونی هم (لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ).] (صلّى الله عليه و آله و سلّم): يا عائشة إنّ الفحش لو كان ممّثلاً لكان مثال سوء [فحش اگر به صورت مثال دربیاید یک مثال بدی دارد، یک صورت بدی دارد.] إنّ الرفق لم يوضع على شيءٍ قطّ إلّا زانه [،یعنی زینت داد او را] و لم يرفع عنه قطّ إلّا شانه [ وقتی مدارا رفت، بدی جای آن را میگیرد] قالت: يا رسول الله أ ما سمعت إلى قولهم: السّام عليكم فقال: بلى أ ما سمعت ما رددت عليهم [همان برای او بس بود، او گفت مرگ بر تو، من هم گفتم مرگ بر خودت،] فقلت: عليكم [به آنها گفتم علیکم،] فإذا سلّم عليكم مسلمٌ فقولوا: سلام عليكم فإذا سلّم عليكم كافرٌ [یعنی گفت سلام بر شما] فقولوا: عليك»[6]. «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ» -------------------------------------------------------------------------------- [1]. وسائل الشيعة 17: 348، کتاب التجارة، ابواب عقد البیع، باب 8 ، حدیث 1. [2]. مستدرک الوسائل 17: 416، کتاب الشهادات، ابواب کتاب الشهادات، باب 6 ، حدیث 11. [3]. بحار الأنوار 100: 20. [4]. مستدرک الوسائل 12: 97، کتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس، باب 77، حدیث 2. [5]. قلم (68): 4. [6]. وسائل الشيعة 12: 78، کتاب الحج، ابواب احکام العشرة، باب 49 ، حدیث 4.
|