اقوال سه گانه در صحت یا عدم صحت بیع مجهول با ضم معلوم
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1135 تاریخ: 1391/7/23 بعد از آنکه گفته شد مبیع یا ثمن نباید غرری باشد، «یشترط فی العوضین أن لا یکون غرریاً أی أن لا یکون مجهولاً» استناداً به حدیث نفی غرر و بعض روایات خاصّهی وارده در مکیل و موزون و به اجماعی که در مسأله ادّعا شده، وقع الخلاف و الکلام بین الأصحاب (قدّس الله اسرارهم)، در اینکه آیا بیع مجهول به ضمیمهی معلوم جایز است یا جایز نیست؟ گفتیم سه قول در مسأله نقل شده است، یکی صحّت، یکی بطلان، ثالث هم تفصیل بین اینکه آن معلوم مقصود بالاصالة باشد یا مقصود بالتبع که اگر ضمیمهی معلومه مقصود بالاصالة باشد، فالبیع صحیحٌ و اگر مقصود بالاصالة نباشد، فالبیع باطلٌ و بحث در فی الجملة است، بحث اینکه آیا به صورت قاعدهی کلّیه صحیح است یا خیر، بعد میآید، نسبت به لبن در ضرع و نسبت به ماهی در قصب و آجام و تالابها و نسبت به آنچه که در بطون امّهات است از حمل و امّا آیا به صورت یک قاعدهی کلّیه میشود یا خیر؟ یعنی یک صبرهی مجهوله را به ضمیمهی یک ضمّ معلومی بتوانیم بفروشیم و صحیح باشد، بحث آن بعد خواهد آمد و گفته شد که استدلال شده برای صحّتی که محکی از مشهور بین قدمای اصحاب است، یکی به اطلاق ادّلهی صحّت بیع لبن و سمک، اطلاق آن مجهول و معلوم را شامل میشود، مجهول آن مع الضميمة یا بلا ضميمة، بلا ضمیمهی آن به وسیلهی ادّلهی غرر خارج است، مع الضمیمهی آن تحت عمومات جواز بیع لبن باقی میماند. یکی هم به شهرتی که صاحب جواهر میفرماید که این شهرت قویه است و ارکان آن معتضد به دو اجماع شیخ در خلاف و غنیه است، سوم که و هو العمدة، روایات بود. «روایات دال بر صحت بیع مجهول با ضم معلوم» برای کیفیت استدلال و با یک توضیح زیادتر و بعد ببینیم که استدلال به این روایات تمام است یا ناتمام است. یکی از آن روایات مرسل بزنطی است. عن أبي عبد الله (عليه السّلام): «إذا كانت أجمةٌ ليس فيها قصب [یک بیشه یا یک تالابی که قصب و نی در آن نیست،] اخرج شیء من السمك فيباع و ما في الأجمة»[1] آن چیزی را که از سمک درآورده فروخته میشود و آن چیزی که در اجمه و در آن تالاب است، همه را با هم میفروشد، میگوید وقتی قصب ندارد، آن سمک بیرون آمده را با باقی دیگر میفروشد که این سمک بیرون آمده معلوم است، بقیهی موجود در آن تالاب مجهول است و از اینکه تقیید کرده «إذا کان اجمةٌ لیس فیها قصب» از آن برمیآید که اگر قصب باشد، میشود مقداری از این قصب را که معلوم بالمشاهدة است با ماهیهای در آن قصب بفروشد، پس یا معلوم عبارت است از آن ماهی که درآورده یا تقییدی که زده «إذا لیس فیها قصب» به اینکه اگر آن قصبهای معلوم را در آن قصب دارد، میتواند یک مقدار از آن قصبها را با ماهیهای آن بفروشد یا کلّ قصب را با ماهیهای آن بفروشد که اینجا ضمّ معلوم است به سوی مجهول. صاحب جواهر و دیگران هم گفتند: «و ظاهره المفروغية من الجواز مع القصب»[2]. این کیفیت استدلال به این روایت است. روایت دیگر موثقه است از امام صادق (علیه الصلاة و السّلام): «لا بأس أن يشتري الآجام إذا كانت فيه قصب»[3] مانعی ندارد تالابها را بفروشد یا نیزارهایی که آب هم در آن وجود دارد بفروشد که معمولاً نیزارها کنار آبها و دریاها است، این هم استدلالش این است که میگوید قصب دارد، قصب آن که معلوم است، بفروشد ما فی الآجام را با این قصب، یعنی آن ماهیهای آنجا را با این قصب معلوم بفروشد، علم به نی بالمشاهدة است، کیل و وزن که نمیخواهد، قصبها بالمشاهدة معلوم است، ماهیهای داخل قصب مجهول هستند، این «أن یشتری» بفروشد «ما فی الآجام» را، «إذا کانت فیه قصب»؛ یعنی ماهیها، «یشتری ما فی الآجام إذا کانت فیه قصب»، قطعاً خود قصب، آن یشتری را شامل نمیشود، بلکه شامل آن ماهیها بی میشود که در آنجا است، این هم باز ضمّ معلوم به مجهول است. گفتهاند این از اوّلی صریحتر است، روایت سوم: و في خبر أبي بصير عن أبي عبد الله (عليه السّلام) في شراء الأجمة، فروش تالابها که ليس فيها قصب نی در آن نیست، إنّما هي ماءٌ این را میخواهد بفروشد که قصبی هم در آن نیست، یک مقدار آب است. قال: «يصيد كفّاً من سمك تقول: أشتري منك هذا السمك و ما في هذه الأجمة بكذا و كذا»[4] در اینجا فرمود یک مقدار از سمکها را درمیآورد، بعد میگوید این سمکها را با آنچه که در این نیزار است، میفروشم هر چه که در این نیزار است یا در این تالاب است با آن میفروشم که آنها مجهول هستند و اینکه درآورده است، یکون معلوماً. میشود ضمّ معلوم به سوی مجهول. موثّقة سماعه؛ سألته عن اللبن يشتري و هو في الضرع؟ شیر را میفروشد و حال آنکه در پستان آن است. فقال: «لا إلا أن يحلب لك منه سكرجةٍ [یک مقدار آن را بدوشد در یک سکرجه، سکرجه، ظرف کوچکی را میگویند،] فیقول: [پس تو آن وقت اینطور میگویی] أشتر منی هذا اللبن الذی في السكرجة و ما في ضرعها بثمنٍ مسمّى [اینهایی که در این ظرف است که معلوم است و آنهایی که در پستان آن است که مجهول است، اینها را مثلاً به صد تومان خریدم، به ثمن مسمّی خریدم.] فان لم يكن في الضرع شيءٌ اینجا «الّذی فی السکرجة» میشود معلوم، مابقی میشود مجهول، بعد فرمود:] كان ما في السكرجة»[5] آنکه در ظرف است بار یک جایی را بار میکند، پول تو به طور کلّی هدر نرفته، یک چیزی به دست آوردی. روایت دیگر، صحیح عیص بن قاسم است: سألت أبا عبد الله (عليه السّلام) عن رجلٍ له غنمٌ يبيع ألبانها بغير كيلٍ؟ گوسفند دارد، شیرهای آن را بدون کیل میفروشد. قال: «نعم حتّى تتقطع [بله، تا منقطع بشود، یعنی تا شیرها تمام بشود] أو شيءٌ منها»[6]، یعنی یا «ینقطع شیءٌ منها» منقطع بشود چیزی از آن، یعنی یک مقدار آن جدا بشود که با آن بقیهای که در پستان است با همدیگر بفروشد. کیفیت استدلال این است، «قال: نعم حتّی ینقطع»، یعنی تا شیرهای گوسفندها تمام بشود یا «ینقطع شیءٌ منها»، یعنی ینفصل، جدا بشود چیزی از این شیرها، بدوشد بیاورد در ظرف که این شیرها آمد در ظرف با آن بقیهای که در پستان آن است، با همدیگر بفروشد، میشود ضمّ معلوم به سوی مجهول. روایت ابراهیم کرخی: قال: قلت لأبي عبد الله (عليه السّلام): ما تقول في رجلٍ اشترى من رجلٍ أصواف مائة نعجة، ظاهراً نعجه میش است، پشمهای صدتا میش را خریده، و ما في بطونها حمل بكذا و كذا درهماً؟ آن بچّههای در شکم آنها را با آن اصواف، همه را با هم خریده است. قال: «لا بأس بذلک إن لم تكن في بطونها حملٌ كان رأس ماله في الصوف»[7]. به هر حال، آن پشمها گیر او آمده است. خبر الهاشمي عن أبي عبد الله (عليه السّلام) ، باز اینجا معلوم با مجهول است، این صوفها معلوم است، ما فی البطون مجهول است. في الرجل يتقبّل بجزية رؤوس الرّجال و بخراج النخل و الآجام و الطير و هو لا يدري، لعلّه لا يكون من هذا شيءٌ أبداً أو يكون ایشتریه وفی ایّ زمان یشتریه ویتقبل منه؟ ممکن است هیچ چیزی نباشد، هیچ خراجی گیر او نیاید، خراج نخل و آجام و طیر اصلاً گیر او نیاید، چون نه طیری است، نه آجامی، اصلاً به او ندهند، ممکن هم هست که چیزی گیر او بیاید، ولی اینها را خریده قال: «إذا علمت أن من ذلك شيئاً واحداً أنّه قد أدرك [اگر میداند یکی از آنها گیر او میآید،] فأشتره و تقبل به»[8]. میخرد و با همان قبول میکند، این هم باز ضمّ معلوم به مجهول است، چون یکی را میداند. و في خبره الآخر عنه أيضاً باز شاید از ابیعبدالله باشد. سألته عن الرجل يتقبّل بخراج الرجال و جزية رؤوسهم و خراج النخل و الشجر و الآجام و المصائد و السمك و الطير، مالیات همه را میخرد. و هو لا يدري لعلّ هذا لا يكون أبداً أو يكون. شاید چیزی گیر او بیاید و شاید چیزی گیر او نیاید. أ يشتريه و في أيّ زمانٍ يشتريه و يتقبّل به منه. چه زمانی بخرد و چه زمانی قبول کند به آن وجه از فروشنده. فقال: «إذا علمت أن من ذلك شيئاً واحداً أنّه قد أدرك فاشتره و تقبّل به». اگر چیزی از آن را میتوانی، گیر تو میآید مانعی ندارد، این کار را انجام بده. «عدم دلالت همة روایات استدلال شده بر مقصود» اینها روایاتی است که به آن استدلال شده که ضمّ معلوم به سوی مجهول موجب صحّت بیع است، لکن هیچ یک از این روایات دلالت بر مقصود ندارد، ولو از نظر سند، صحیح در آن است، موثق در آن است، امّا در عین حال، هیچ کدام دلالت بر مقصود ندارد، یک اشکال مشترکی که در همهی اینها وجود دارد اینکه هیچ اشارهای ندارد به اینکه یک مقدار معلوم است، و ظاهر این روایات این است که آن مقدار منضم که شما خیال میکنید معلوم است، آن مقدار مجهول است، این یک اشکال که اصلاً از اوّل اینطور بوده است. در روایت دوم دارد: «لا بأس أن يشتري الآجام إذا كان فيه قصب» مانعی ندارد بیشهها را بخرد، یعنی آنچه در بیشهها وجود دارد، آنچه در تالابها وجود دارد، «إذا كان فيه قصب» گفتیم کیفیت استدلال این بود؛ «أن یشتری ما فی الآجام» بخرد آن چیزی که در آجام است، چه کسی گفته که «أن یشتری الآجام»، یعنی «ما فی الآجام»؟ خودش را میخواهد بخرد، یک تالابی را میخواهد بخرد، میگوید این تالاب، اگر نی دارد بخرد، اقّلاً نیزار است، امّا اگر یک تالابی است که اصلاً نی ندارد، معاملهی آن سفهی است، این ندارد «فی الآجام»، «فی» را تقدیر گرفتن خلاف ظاهر است، «لا بأس أن یشتری الآجام»، یعنی این تالابها، «إذا کان فیه قصب» اگر نی داشته باشد بخر، از نیهای آن استفاده کن، امّا اگر نی ندارد، خریدنش سفیهانه است. پس اوّلاً «یشتری الآجام»، یعنی «فی الآجام» هم خلاف ظاهر است، بعد اگر «فی الآجام» هم ماهی باشد، دلیل بر اینکه آن قصب مبیع است و معلوم است، ضمّ معلوم به مجهول هم ندارد، میگوید «إذا کان فیه قصب» و به نظر میآید روایت ناظر به این است که معامله سفهی نباشد، تالاب را میخری اقّلاً چهارتا نی داشته باشد. روایت سوم: خبر ابی بصیر است. في شراء الأجمة، بخرد یا بفروشد تالاب را، ليس فيها قصب، تالابی که قصب ندارد بفروشد. إنّما هي ماءٌ، آب است، میتواند بفروشد یا نمیتواند بفروشد؟ اینجا حضرت یک راه دیگری بیان کردند و فرمودند: «يصيد كفّاً من سمك [باز این کفّاً من سمک، مثل شیئاً من سمک است، کفّی از سمک] فيقول أشتري منك هذا السمك و ما في الأجمة بكذا و كذا». این کفّاً من سمک هم مجهول است. روایت بعدی روایت سماعه است: سألته عن اللبن يشتري و هو في الضرع، شیرها در پستان است، قال «لا إلّا أن يحلب لك في سكرجةٍ». یک مقدار در یک سکرجه بدوشد، بعد میگوید این لبنی که در اینجا است با آنهایی که در پستان است میخرم، آنکه در سکرجه است که معلوم نیست. روایات بعدی که تعلیل آورده، اشکال آن روایات هم این است که برای جایی است که جهل به حصول دارد، جهل دارد که هست یا نیست، در عبد آبق، میگوید یک چیزی با عبد آبق بخر که اگر آبق گیر تو نیامد، یک مقدار دست تو آمده باشد. یک سری از این روایات مربوط به غرر و جهل حصول است، نه جهل در کیل و وزن و معدود، یک وقت جهالت در این است که اصلاً هست یا نیست، گیر من میآید یا گیر من نمیآید که در قدرت بر تسلیم به آن استدلال شده است، یک وقت جهل به وزن است، آن روایات میگوید یک چیز دیگر به آن منضم کن ـ معلوم هم ندارد ـ که اگر آن را به دست نیاوردی اقّلاً دست تو خالی نباشد. «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ» -------------------------------------------------------------------------------- [1]. وسائل الشيعة 17: 354، کتاب التجارة، ابواب عقد البیع، باب 12، حدیث 2. [2]. جواهر الکلام 22: 442. [3]. وسائل الشيعة 17: 355، کتاب التجارة، ابواب عقد البیع، باب 12، حدیث 5. [4]. وسائل الشيعة 17: 355، کتاب التجارة، ابواب عقد البیع، باب 12، حدیث 6. [5]. وسائل الشيعة 17: 349، کتاب التجارة، ابواب عقد البیع، باب 8، حدیث 2. [6]. وسائل الشيعة 17: 348، کتاب التجارة، ابواب عقد البیع، باب 8، حدیث 1. [7]. وسائل الشيعة 17: 351، کتاب التجارة، ابواب عقد البیع، باب 10، حدیث 1. [8]. وسائل الشيعة 17: 355، کتاب التجارة، ابواب عقد البیع، باب 12، حدیث 4.
|