کلام امام خمينی درباره ی ظهور بعضی از روايات در بيع فرد مردِد
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1106 تاریخ: 1391/2/27 بسم الله الرحمن الرحيم سیّدنا الاستاذ فرمودند بعضی از روایات است که اینها ایهام دارد که حکم بر فرد مردّد است و بلکه در توضیح آن تقریباً ظهور آن روایات را در فرد مردّد قبول کرده و توجیه کردند به توجیهاتی که گذشت، در عبارت ایشان آمده است: «ثمّ إنّه قد ورد في النصوص الشرعیة ما يوهم أنّ الحكم فيها على الفرد المنتشر و المردّد بالحمل الشائع كصحيحة جميل بن درّاج عن أبي عبد اللّه (عليه السّلام) في رجلٍ تزوّج خمساً في عقدةٍ. قال: «يخلي سبيل أيّتهن شاء و يمسك الأربع» [یکی از آنها را رها میکند، چهارتا را نگاه میدارد.] و نظيرها ما ورد في مجوسيٍّ أسلم و له سبع نسوة حيث ورد فيه: «يمسك أربعاً و يطلّق ثلاثاً» إلى غير ذلك فإنّ الصحّة في أربع مردّدةٌ في الجميع [«و يمسك الأربع» در آن روایت مجوسی] و البطلان في الزائدة المرددة [یعنی آن پنجتا را یک مرتبه گرفته است،] فيه عين الفرد المردّد الممتنع تعلّق الحكم به و قد أفتى أصحابنا أو جمعٌ منهم بمضامينها»[1] در آن روایت قصّهی مجوسی چهارتا مردّد است، در آن که یک عقد بوده پنجتا را با یک عقد، عقد کرده، یکی مردّد بین چندتا است و این میشود فرد مردّد و گفتیم فرد مردّد اصلاً قابل تعلّق حکم نیست و نه تحقّق خارجی دارد، نه تحقّق ذهنی دارد، فرد مردّد به حمل شایع، یعنی یک فردی باشد که یا خودش است یا غیر اوست، این نه تحقّق خارجی دارد و نه تحقّق ذهنی دارد، اصلاً فردیت با تردّد منافات دارد و قابل تصوّر نیست و لذا اضافات به فرد تردّد هم تحقّق پیدا نمیکند و بیع فرد مردّد و حمل شایع صناعی، از باب سالبه به سلب موضوع، لیس بصحیح، چون اصلاً بیعی محقّق نمیشود. بعد از آن بحث، از کلام ایشان برمیآید که روایات ظهور در حکم روی فرد مردّد دارد و بعد توجیه میکند. اصلاً این روایات هیچ ظهوری در فرد مردّد ندارد، اینها ظهور در کلّی در معیّن دارد، میگوید پنجتا را یک دفعه عقد کرده، میگوید چهارتای آنها را نگاه دارد، یکی را رها کند، میشود کلّی در معیّنی که خود امام قبلاً فرمودند مانعی ندارد، اگر أحدهما را یا واحدٌ منهما را یک کسی بفروشد، امام فرمودند این کلّی در معیّن است، مثل صاع من صبره است و یقع صحیحاً. کجای آن فرد مردّد است؟ پنجتا را در یک عقد، عقد کرده، میفرماید یکی را رها کن، یکی، یعنی یکی از این پنجتا، از اینکه در خارج است، یکی از این پنج نفر، نه یکی که خودش باشد یا غیر او باشد، اصلاً روایت در فرد مردّد ظهور ندارد. و إن شئت قلت: اصلاً فرد مردّد در هیچ جایی مورد حکم و مورد اضافه قرار نمیگیرد که ما بگوییم این روایات ظهور در این معنا دارد که بخواهیم آن را توجیه کنیم. من نمیدانم چطور شده سیّدنا الاستاذ این حرف را فرمودند، اصلاً کسی به این نکته، به این حرف توجّه نکرده، اصلاً این حرف مطرح نشده، اینها ظهور در کلّی در معیّن دارد و هیچ اشکالی هم ندارد، احتیاجی به توضیح و توجیه هم ندارد. « تعلق علم اجمالی به فرد مردِد » بحث بعدی که امام دارد این است؛ میفرماید گاهی خیال میشود که علم اجمالی تعلّق گرفته به فرد مردّد، اگر نمیداند این اناء نجس است یا آن اناء نجس است، بعضیها خیال کردند که این علم اجمالی تعلّق گرفته به فرد مردّد و منتشر و ایشان میفرماید اینطور نیست، علم اجمالی تعلّق به فرد مردّد و منتشر نگرفته، برای اینکه اگر شما در علم اجمالی به واقع نگاه کنید، مثلاً نمیداند این اناء نجس است یا آن اناء نجس است، در واقع یک اناء معیّن نجس است و اناء دیگر طاهر است، اگر بخواهید به معلوم بالذّات نگاه کنید، یعنی آنکه تصوّر کردید، در ذهن آوردید، علم به کلّی تعلّق گرفته، به أحدهما، یقین دارد که یکی از اینها نجس هستند، نه یقین دارد این یکی که مردّد است، خود یکی مردّد است بین اینکه خودش باشد یا غیر، معنای فرد مردّد این است، نه تعلّق گرفته به أحدهما، در خارج هم معلوم بالعرض، یعنی منطبق علیه، آن علم ذاتی هم باز أحدهما است، این یقین دارد یکی از این دو نجس است، هم آن معلوم بالذّات به أحدهما تعلّق گرفته، هم آن معلوم بالعرض، آن هم به أحدهما تعلّق گرفته، یعنی منطبق علیه این علم شما باز هم آن أحدهما است، نه اینکه فرد مردّد باشد و لک أن تقول: در باب علم اجمالی، در خود علم، اجمال معنا ندارد، برای اینکه علم عبارت است از کشف، در کشف اجمال و ابهام معنا ندارد، معلوم بالاجمال هم معنا ندارد، برای اینکه معلوم هم با علم تضایف دارد، علم اگر کشف است، اجمال در آن معنا ندارد، در معلوم آن هم اجمال معنا ندارد، این اجمالی که در باب علم اجمالی گفته میشود، این راجع به ممیّزات مصداق خارجی است، چون ممیّزات آن مصداق خارجی را نمیداند، یقین دارد أحدهما نجس است، منتها نمیتواند آن أحدهما را در خارج تشخیص بدهد، اجمال در آن فرد خارجی و مصداق آن معلوم بالعرض است، در آن اجمال وجود دارد و الّا در علم اصلاً اجمالی وجود ندارد. بنابراین، اینکه بعضیها خیال کردهاند که در علم اجمالی تعلّق گرفته به فرد مردّد و مبهم، ایشان میفرماید این تمام نیست. ریشهی این بحث و اصل این بحث از اینجا سرچشمه گرفته که گفتهاند در اطراف علم اجمالی موافقت قطعیه واجب و مخالفت قطعیه حرام است، نمیتواند هر دو اناء را شرب کند، برای اینکه یقین پیدا میکند که حرام را مرتکب شده است. گفتهاند مخالفت قطعیه حرام است، از باب اینکه اذن در معصیت است، مخالف قطع است. موافقت قطعیه را هم گفتند واجب است، برای اینکه اگر بخواهید ادّلهی برائت را در هر دو بیاورید و بگویید هم این اناء حلال است، هم آن اناء حلال است که یقین دارید یکی از آنها حرام است، این یلزم از آن مخالفت قطعیه و این اصل برائت با علم شما منافات پیدا میکند، شما یقین دارید أحد الإنائین حرام و مشکوک است، نمیدانید کدام یک است، اگر بخواهید اصل برائت را در هر دو جاری کنید، هم در این و هم در آن، مستلزم مخالفت اصل برائت است با یقین و با قطع مستلزم معصیت و مخالفت قطعیه است و اگر بخواهید اصل برائت را در هر یک معیّن جاری کنید، مثلاً در این یکی جاری کنید، دون دیگری، این هم درست نیست، چون ترجیح بلا مرجّح است، وجهی ندارد در این یکی دون دیگری، چه فرقی میکند که شما بگویید در این اناء سمت راستی جاری میکنم و شرب میکنم، در آن یکی جاری نمیکنم، این ترجیح بلا مرجّح است. اگر بگویید اصالة البرائة را در أحدهما جاری میکنیم، میگوییم مفهوم أحدهما مصداق خارجی ندارد، أحدهما بما هو أحدهما یک امر انتزاعی است و مصداق خارجی ندارد، ریشهی این حرف که گفتند در علم اجمالی علم به فرد مردّد و منتشر تعلّق گرفته، از آن حرفی است که آنجا زدند، گفتهاند أحدهما مصداق خارجی ندارد و علم تعلّق گرفته به أحدهما، غفلتاً از اینکه علم به مفهوم أحدهما تعلّق گرفته است و مفهوم أحدهما یک کلّی در معیّن است و قابل تصوّر است، علم، به آن تعلّق گرفته، منتها نمیشود شما اصالة البرائة را در آن مفهوم بیاورید، علم، به آن تعلّق گرفته، امّا اصالة البرائة در آن نمیآید، برای اینکه وجود خارجی ندارد. باز یک جای دیگر که گفتند این فرد مردّد است، حکم تعلّق گرفته به فرد مردّد، در واجب تخییری است، مثل اینکه گفته میشود «من أفطر فی شهر رمضان عمداً فعلیه صوم ستّین یوماً أو اطعام ستّین مسکیناً أو عتق رقبةٍ» گفتهاند اینجا هم حکم، به فرد مردّد تعلّق گرفته، یعنی اطعام ستّین مسکین خودش یا صوم، صوم 60 روز، خودش یا آزادی، آزادی خودش یا صوم، گفتند این هم فرد مردّد است، در واجب تخییری هم بعضیها خیال کردهاند وجوب تعلّق گرفته به صوم ستّین یوماً هو أو، که خودش خودش باشد یا ستّین مسکیناً، و لذا بعضیها در واجب تخییری جواب دادند که وجوب به عنوان جامع تعلّق گرفته، به کفّاره، وجوب و حکم به کفّاره تعلّق گرفته، تخییر بین افراد، یکون تخییراً عقلیّاً؛ برای اینکه حکم به قدر جامع تعلّق گرفته، تخییر آن میشود تخییر عقلی، نظیر اینکه امر، به صلات ظهر تعلّق گرفته، از اوّل ظهر تا غروب آفتاب، این فرد که ساعت یک، ساعت دو، ساعت سه و چهار مخیّر است، هر ساعتی میخواهد بجا بیاورد، چون واجب موسّع است، میگویند تخییر، تخییر عقلی است و الّا شارع بیشتر از یک حکم معیّن روی صلات ظهر ندارد، من أوّل الزوال إلی الغروب. گفتهاند اینجا هم در کفّارات حکم تعلّق گرفته به عنوان کفّاره، تخییر، تخییر عقلی است. بعضیها گفتند حکم به یکی از اینها تعلّق گرفته، یک کدام از اینها مورد حکم است که ما نمیدانیم، امّا بقیه را مسقط آن قرار داده، وقتی میگوید «من أفطر فی شهر رمضان عمداً عن علمٍ فعلیه صوم» یا اطعام یا عتق، حکم به یکی از اینها به صورت معین تعلّق گرفته بود، منتها بقیه را بدل آن قرار داد، نه اینکه خود حکم به آنها هم تعلّق گرفته، ولی اشکال تردّد را اینطور رفع میکنیم، میگوییم حکم، به حسب واقع به احد معیّن تعلّق گرفته، دوتای دیگر را شارع مسقط و بدل آن قرار داده، البته ممکن است در واقع به عتق تعلّق گرفته بوده، دوتای دیگر را بدل قرار داده باشد، به صوم، ما نمیدانیم، ولی حکم به یکی معیّن تعلّق گرفته، گفته «من أفطر فی شهر رمضان فعلیه» مثلاً ستّین یوماً، این حکم را جعل کرده، بعد یک جعل دیگر کرده، شبیه یک متمّم جعلی که مرحوم نائینی میگوید، بعد یک جعل بدل کرده، گفته هر یک از اینها بدل آن هستند. متمّم جعلی که مرحوم نائینی میفرماید که گاهی جعل اوّلی حکم را در یک مواردی شامل نمیشود، یک متمّم میآورد، برای اینکه شامل آن بشود. حکم به واحد معیّن تعلّق گرفته، لکن شارع جعل بدل کرده است و این فرد مردّد نیست. لکن اشکال از ریشه غیر وارد است، برای اینکه اصلاً حکم به فرد مردّد تعلّق نگرفته، حکم به کلّی در معیّن تعلٌق گرفته، گفته یا این یا آن یا آن دیگری، به این افراد تعلّق گرفته به هر کدام مستقلاً، یا ستّین مسکین یا صوم ستّین یا عتق رقبه، نه یا عتق رقبهای که یا عتق رقبه است یا آن است، حکم به هر یک از اینها مستقلاً تعلّق گرفته و اصلاً اینکه ما بگوییم آنجا فرد مردّد است، فرد مردّد، نه تحقّق خارجی دارد و نه تحقّق ذهنی و تصوّری دارد و نتیجتاً قابل هیچ نوع تعلّق حکم یا اعتباری نیست، اعتباریات هم موضوع میخواهد، باید تصوّر کنیم، شما نمیتوانید فرد مردّد به حمل شایع را در ذهن خود تصوّر کنید. « بحثهای اخلاقی دربارهی ابتلاء » روایاتی که در باب ابتلاء وارد شده است، یک سری از این روایات که مضمون آنها این است که «البلاء للأنبیاء ثمّ للأوصیاء ثمّ للأولیاء» این بلایی که به مناسبت حکم و موضوع در اینجا آمده، بلایی است که از راه انجام وظیفه و از راه هدایت جامعه میآید، چون میگوید انبیاء در درجهی اوّل، بعد از آن اوصیاء، بعد از آن اولیاء، این مناسبت حکم و موضوع اقتضا میکند که بگوییم این سری روایات مربوط به هدایت جامعه و انبیاء است. امّا روایات دیگری که وارد شده است که بلا را قرار داده، بعض از روایات هم دارد، بلا برای اولیاء است، گفتیم یک سری از آن روایات آن بلاهایی است که انسان را میپروراند، پرورش میدهد، انسان در فشارها و در کشاکش دهر پخته میشود و وزنه پیدا میکند، نخود را وقتی میریزید در آب جوش، تا خام است افتاده ته دیگ و هیچ حرکتی نمیکند، امّا به محض اینکه جوش آمد بنا میکند پایین و بالا رفتن. اصلاً کشاکش درد و فشارهای زندگی است که انسان را پخته میکند، اگر یک کسی در تمام عمر خود راحتی داشته باشد، اوّلاً خام است و پخته نمیشود و در مقابل کوچکترین مصیبت از پا درمیآید، یا دیوانه میشود یا ضعف اعصاب میگیرد. یک جهتش این است و بعد هم راحتی و لذّت را نمییابد، امّا وقتی که فشارها و بلاها آمد، بلاهایی که برای پخته شدن اوست، وقتی در اثر وضع بد زندگی، گرسنگی خورد، این گرسنگی خوردن سبب میشود تلاش کند تا امروز بتواند یک نان سیری بخورد، و الّا اگر فشار نبود، لذّت از این نان سیر نمیبرد یا اگر به همان مقداری که بود اکتفا میکرد، این را فشار برای خودش نمیدانست، همیشه درجا میزد، همیشه آنجا بود، اصلاً این (وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ )[2] بهترین معنایی که برای آن شده معنای فشار است، قسم به فشار که عامل تمام رشدها و کمالات است، چه در انسانها و چه در بقیهی موجودات، یک دانهی گندم زیر خاک، خاکها به آن فشار میآورند تا میتواند سر بزند و سبز شود، قسم به همهی فشارها. یا (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ )[3]. یک سری روایات که دارد بلا را میفرستیم، بلا برای پخته شدن است، البته آن بلاهای جرئی است، بلاهای قابل تعهّد است، مثل این مضامین «إنّ اللّه لیتعاهد الموٌمن بالبلاء کما یتعاهد الرجل اهله بالهدیة من الغیبة و یحمیه الدنیا کما یحمی الطبیب المریض»[4] و آن روایت دارد که پیغمبر فرمودند انسان گرفتار میشود، یک کسی ناراحت شد، گفت من چند وقت است هیچ گرفتار نشدم، انسان مؤمن گرفتار میشود، حضرت فرمود: تیغی هم به پای تو نرفته است؟ عرض کرد چرا، گاهی تیغ به پای من رفته است یا ناخن من مثلاً شکسته است، فرمود همان کافی است. یک سری از بلاها هم برای پخته شدن است، امّا این اصل کلّی که خداوند بلا را مقدّر کرده که با علل و عوامل طبیعی به اولیای او برسد، اصلاً خدا مدام میخواهد اولیای او گرسنه باشند و سرطان خون داشته باشند و تنگی نفس داشته باشند و کلسترول آنها بالا برود و چنین و چنان، یک جنگ اعصاب داشته باشند، آخر هم دیوانه بشوند، بله آدم خوبی است اینطور شده، این از روایات برنمیآید و خلاف مهربانیهای خداوند است، آخر این آدم خوبی است، اینکه نماز شب میخواند، این را خدا گرفتار میکند، آن کسی که آدم میکشد راحت میگذارد؟ به صورت عمومی میگویم، و الّا جریانهای طبیعی مختلف است، یکی پولدار است، یکی بیپول است، امّا اینکه ارادهی خدا تعلّق گرفته که اولیای خود را، همان که سیّدنا الاستاذ (سلام الله علیه) میفرماید، گرفتار میکند تا علاقهی به آخرت و خدا پیدا کنند، اینکه لازم نیست آنها را گرفتار کند، بدون گرفتاری هم میتوانست علل و عوامل را در مسیری قرار بدهد که این علاقه پیدا بشود و اصلاً علاقه ربطی به بلا ندارد، هر چیزی را که آدم دوست میدارد، این برای او مشکل میشود (أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ )[5] خود ایشان میفرمود گاهی مثلاً یک کسی به یک قلمتراش خود علاقه دارد، یک کسی به انگشتر خود علاقه دارد، این شخص وقت جان دادن برای او مشکل است، آن خلود الی الأرض را خدا باید از قلب او بیرون ببرد و بنا هم هست از قلب مؤمن بیرون ببرد، امّا این حرف را بنده نمیتوانم بپذیرم و یک روایتی که این معنا را بتواند به طور روشن بیان کند وجود ندارد. تفسیر المیزان، در داستان شعیب پیغمبر میگوید این گرفتاریهای بدنی برای ایّوب از طرف شیطان بوده، ایّوب پیغمبر که گرفتار شده، شیطان نمیتواند انبیاء را از نظر روح مورد تأثیر قرار بدهد، چون آنها دارای عصمت هستند، (فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ )،[6] امّا میفرماید شیطان در روح او اثر نکرد، آیهی قرآن هم ظاهراً کلمهی شیطان دارد، شیطان در بدن او تأثیر گذاشت و این گرفتاریهای بدن او برای شیطان بود، شیطان این گرفتاریها را به او داد، آنجا نه در قرآن میگوید و نه علّامه میگوید، تفسیر هم نمیگوید، چون ایّوب آدم خوبی بود، خداوند اینطور او را گرفتار کرد و اصلاً نمیشود خدا انسانهای خوب را با گرفتاری روبهرو نکند، در روایات، در باب شدّة ابتلاء المؤمن، اصلاً از یک روایت یا چند روایت استفاده میشود که این حرف را درست کند که نتیجهی آن این بشود که ما هم برای اینکه محبوب خدا باشیم، هیچ وقت تکان نخوریم، همیشه با گرفتاریها بسازیم، هیچ وقت پولدار نشویم، هیچ وقت سالم نشویم، تلاش کنیم بدبخت و گرسنه و فقیر باشیم. والسلام عليکم و رحمة الله وبرکاته -------------------------------------------------------------------------------- 1. کتاب البیع 3: 416 و 417. 1. عصر (103): 1 و 2. 1. بلد (90): 4. 2. وسائل الشیعة 3: 263، کتاب الطهارة، ابواب الدفن و ما یناسبه، باب 77، حدیث 9. 1. اعراف (7): 176. 2. ص (38): 82 و 83.
|