Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: کتابخانه فارسی
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: واژه نامه

واژه نامه

آب جارى: آب جوشيده از زمين و درحال جريان ـ مثل آب چشمه و قنات.

آب قليل: آب كمتر از آب كُر كه از زمين نجوشد.

آب كُر: مقدار معيّنى از آب مطلق كه از جهت مساحت، اگر در ظرفى كه درازا و پهنا و گودى آن، هر يك، سه وجب و نيم باشد (كه جمعاً 42 وجب و هفت هشتم وجب است) بريزند، آن ظرف را پر كند؛ امّا از جهت وزن، از 128 مَن تبريز، بيست مثقال كم است و به حسب كيلوى متعارف، بنا بر اقرب، «419/377» كيلوگرم مى شود.

آب مضاف: آبى است كه از چيزى گرفته شده باشد مانند آب انگور و گلاب، و يا با چيزى مخلوط شده باشد، مثل شربت و آب گِل آلود و غير اينها آب مطلق است.

آبى: مانع شونده، رد كننده، سر باز زدن، نافرمانى كردن.

آليت: آلت بودن، واسطه بودن.

اباحه: مباح بودن، جايز بودن (اباحه آب يعنى غصبى نبودن آن).

ابتياع: خريدارى.

ابعدالأجلين: دورتر بودن يكى از دو زمان معيّن شده، مثل دو عده كه بر يك زن واجب شود و يكى از ديگرى زمانش طولانى تر باشد به آنكه طولانى تر است «ابعد الاجلين» گفته مى شود.

ابن السبيل: مسافرى كه در سفر درمانده شده است.

ابنيه عقلائيه: ضوابط و امور پذيرفته شده نزد عقلا كه بر آن اتفاق دارند.

ابوالمرتضع: پدر بچه شيرخوار.

اجتهاد: كوشش كردن، استنباط احكام شرعى اسلام از روى ادلّه شرعيه به شرايطى كه در كتب فقهى ثبت شده است.

اجرت المثل: مزدى كه براى انجام كارى كه اجرت براى او معيّن نشده است عرف و جامعه در مقابل مثل چنين كارى پرداخت مى كنند.

اِجزاء: كفايت.

اجماع: اتفاق فقها.

اجنبى: مرد بيگانه، نامحرم.

اجير: كسى كه طبق قرارداد مشخص در مقابل كارى كه انجام مى دهد، مزد و اجرت دريافت مى كند.

احتياطاً: به خاطر احتياط.

احتياط: پيش بينى و مآل انديشى و انتخاب روشى كه موجب اطمينان انسان در رسيدن به واقع است.

احتياط لازم: احتياطى كه مجتهد وجوب رعايت آن را از طريق ادلّه عقلى يافته است و مقلد در اين گونه مسائل مى تواند به همان احتياط عمل نمايد و يا به مجتهد ديگرى كه از بقيّه مجتهدين اعلم باشد مراجعه كند.

احتياط مستحب: احتياطى كه غير فتواى فقيه است و عمل به آن مطلوب مى باشد ولى لازم نيست.

احتياط واجب: احتياطى است كه مجتهد، وجوب رعايت آن را از آيات و روايات استفاده نمايد، و مقلّد در عمل، مثل احتياط لازم كه توضيح داده شد مى تواند عمل نمايد.

احوط استحبابى: احتياط مستحب، احتياطى كه غير فتواى فقيه است و رعايت آن واجب نيست.

احوط: مطابق با احتياط است، و مراد اين است كه عمل كردن به آن، اطمينان به برائت ذمّه حاصل مى كند.

اخذه من الماء حياً: گرفتن ماهى از آب، در حالى كه زنده است.

اخفات: آهسته.

اخلاط: مواد لزج و سفيد رنگى كه اغلب در وقت سرفه كردن از حلق و سينه كنده مى شود.

اذن فحوى: اذن به اولويت، مثلاً اگر كسى به چيزى اذن داد، به فروع و لوازم آن چيز به طريق اولى اذن داده است.

ارباح مكاسب: سود و نفعهاى كسبها.

اَرشْ: تفاوت بين صحيح و معيب كه مشترى براى جبران زيان خود در صورتى كه مبيع را نگهدارد، مى تواند از بايع دريافت دارد و در باب ديات جبران خسارت است بنظر كارشناس.

اسائه ظن: گمان بد، گمان بد كردن نسبت به ديگرى.

اسپرى: ماده دارويى است كه بيماران تنفّسى و ريوى براى باز شدن راه تنفّس از آن استفاده مى نمايند.

استبراى حيوان نجاستخوار: بازداشتن حيوان از خوردن نجاست انسان، تا وقتى كه به خوراك طبيعى خود عادت نمايد.

استحاله: دگرگون شدن، پذيرش حالت جديد به طورى كه چيز ديگرى غير از حالت اول شود مانند چوب كه بسوزد و خاكستر شود، يا سگى كه در نمكزار فرو رود و به نمك تبديل شود.

استصحاب: عمل كردن بر طبق يقين سابق و يكى از اصول عمليه است.

استماع: گوش دادن.

استمتاع:بهره بردن، كام گرفتن، لذت بردن.

استمنا: انسان با خود، كارى كند كه منى از او خارج شود.

اصالة الصحة: ترتيب اثر نسبت به عملى كه از ديگرى واقع شده، در صورتى كه شكّ در صحت و فساد عمل او داشته باشد.

اصل حلّ و برائت: دو اصل از اصولى كه فقها در موارد حلال بودن و برائت از عملى در موقع شك، به آنها تمسّك مى كنند.

اصل در عقود بر وجوب تسلّم و عدم اناطة تسليم احدهما به تسليم ديگرى است: اصل در قراردادهاى دو طرفه اين است كه، قبض واجب مى باشد و تسليم يكى از دو طرف قرارداد، مشروط به تسليم طرف مقابل نيست.

اصل عدم تذكيه: اگر حيوانى كه ذبح شده در تذكيه يا عدم آن شك داشته باشيم، حكم به عدم تذكيه (حلال نبودن) آن مى شود كه اصطلاحاً آن را «اصل عدم تذكيه» گويند.

اصل مثبِت: اثبات لوازم عقلى موضوع كه به وسيله اصول عمليّه ثابت شده باشد، كه اكثر فقها آن را حجّت نمى دانند.

اضطرار: ناچارى، درماندگى.

اظهر: ظاهرتر، روشن تر؛ آشكارتر از نظر تطبيق با ادلّه فتوا.

اعاده: دوباره آوردن، دوباره گفتن، باز گردانيدن چيزى را به جاى خود.

اعانت: كمك كردن.

اعتكاف: ماندن در مسجد به قصد عبادت و قربةً الى الله.

اِعراض: روى گردانيدن، و اعراض از وطن يعنى تصميم انسان بر اينكه براى هميشه وطنش را ترك كند.

اعلم: عالم تر، داناتر در مسائل فقهى و استنباط احكام شرعيّه از ادلّه و آن هم منوط به كثرت تحصيل و تدريس خارج فقه و اصول در حوزه هاى علميّه و كرّ و فرّ در مسائل فقهى است.

اِفضا: باز شدن، يكى شدن مجراى بول و حيض يا مجراى حيض و غائط يا هر سه.

افطار: شكستن روزه، موقع شكستن روزه.

اقوى اين است: نظر قوى بر اين است و بايد عمل شود، فتوا اين است.

اَكل و شُرب: خوردن و آشاميدن.

الرضاع لحمة كلحمة النسب: خويشاوندى و قرابت حاصل از شير خوردن همانند قرابت و خويشاوندى نسب است.

الضّرورات تبيح المحظورات: نياز و حاجت اگر به حدّ ناچارى و اضطرار رسيد آنچه در شرع از ارتكابش منع شده، ممنوعيتش به مقدار نياز از او برداشته مى شود.

الغسل يجزى عن الوضوء و اىّ وضوء اطهرمن الغسل: غسل به جاى وضو كفايت مى نمايد، و چه وضويى مى تواند اطهر از غسل باشد.

القاء فى النار: انداختن در آتش.

الكفر من موانع الأرث كالقتل كما عليه الاصحاب: كفر مانند قتل همان گونه كه علماى شيعه گفته اند از موانع ارث است.

اِماله: تنقيه كردن، داخل كردن مايعات و چيزهاى ديگر در روده ها و احشاء از پايين (مقعد).

امساك: از خوردن غذا و چيزهايى كه موجب بطلان روزه مى شود، باز ايستادن و خود را باز داشتن از...

امور حسبيه: كارهايى از جمله رسيدگى به اموال يتيمان و... كه به تصدّى مجتهد عادل و يا نماينده او صورت مى گيرد.

انخفاض: پايين آمدن.

انما يكون القصاص من اجل الشّين: قصاص، به خاطر وارد كردن عيب و نقصى بر جانى است.

اورع: متقى تر، پرهيزگارتر.

اولاد اُناث: فرزند دختر.

اولى: سزاوارتر، بهتر، شايسته تر.

اهل كتاب: غيرمسلمانى كه خود را پيرو يكى از پيامبران صاحب كتاب مى داند، مانند يهودى و مسيحى.

ايذاى ديگران: اذيت كردن، آزار ديگران.

ايقاع: هر نوع قراردادى كه با تصميم يك طرف انجام گيرد و نياز به قبول ديگرى نداشته باشد مانند طلاق كه احتياجى به قبول زوجه ندارد.

أفراغ ماء الرجّل فى الرّحم الأجنبية: ريختن آب مرد در رَحِم زنى غير از همسر خودش.

بالغ، بالغه: فردى كه به سنّ بلوغ رسيده باشد.

بدعت: وارد نمودن چيزى كه جزء دين نيست در دين به عنوان حكم شرعى.

بدوى: ابتدايى، آغازى.

برئ الذمّه: رفع تكليف.

بلاد كبيره: شهرهاى فوق العاده بزرگ.

بلا كلام است: اختلافى در آن نيست.

بلوغ: ظاهر شدن يكى از علايم سه گانه در انسان كه موجب بالغ شدن است، رسيدن به سنّ تكليف.

بيع: خريد و فروش.

بيع كالى به كالى: معامله اى كه ثمن و مثمن در آن نسيه و مدت دار باشد.

تأديه: پرداختن.

تبرعاً: كارى نيك كردن كه در مقابل آن، توقّع پاداش نباشد و فقط براى رضاى خداوند انجام شود.

تبعيّت: پيروى كردن، اطاعت كردن، پاك شدن چيز نجس به تبع پاك شدن چيز نجس ديگر، مانند پاك شدن ظرفى.

تجاهر: تظاهركردن، علنى نمودن.

تداخل اغسال: جايى كه چند غسل با هم تداخل كنند، كه جمعاً يك غسل كفايت از همه آنها مى نمايد.

تدليس: كتمان و مخفى كردن عيب، خدعه كردن، فريبكارى كردن.

تذكيه: حيوانى كه با رعايت موازين شرع كشته شده باشد.

تروك حائض: آنچه شخص حائض نبايد در ايّام حيض انجام دهد، مانند مسّ خطّ قرآن و داخل شدن در مسجد و...

تسبيحات اربعه: تسبيحهاى چهارگانه «سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله و الله اكبر». تستّر: پوشيده گشتن، در پرده شدن.

تشبّه به كفّار: شبيه شدن به كافران.

تعزير: نكوهش كردن، ملامت كردن، ادب نمودن، و در اصطلاح فقهى ادب نمودن در امرى كه حدّ شرعى ندارد.

تقاص: تاوان گرفتن، قصاص كردن، مال بدهكار را بابت طلب خود حساب كردن.

تقليد: عمل به فتواى مجتهد و پيروى كردن.

تقيّه: خوددارى، پرهيزگارى، خوددارى از اظهار عقيده و مذهب خويش و عمل به عقيده مخالف اگر لازم باشد، در مواردى كه ضرر مالى يا جانى يا عرفى متوجه شخص باشد.

تكبيرة الاحرام: الله اكبرى كه به قصد ورود به نماز گفته مى شود.

تلقيح: نطفه مرد را با وسيله اى نظير سرنج به رَحِم زن وارد كردن (بارور نمودن).

تلّقى: فراگيرى، درك، پذيرش.

تيمّم: در موارد عدم دسترسى به آب، در هفت مورد به جاى وضو و غسل، بايد به نحوى خاص كه در مسئله 141 آمده است، تيمّم كرد.

ثقه: شخص مورد اطمينان در گفتار، شخص مورد اعتماد و اطمينان.

ثلثان: دو سوم از شيئى، تبخير شدن دو سوم آب انگور.

ثَمَن: بهاى كالا.

ثُمْن: يك هشتم از چيزى.

جاعل: كسى كه قرار جعاله را مى گذارد و قرارداد را منعقد مى كند.

جاهل قاصر: جاهلى كه در جهلش مقصر نيست، يعنى در شرايطى است كه امكان دسترس به حكم خدا براى او وجود ندارد و يا اصلاً خود را جاهل نمى داند.

جاهل مقصر: جاهلى كه در جهلش مقصر است، يعنى امكان آموختن مسائل را داشته ولى كوتاهى نموده است.

جَبيره: چيزى كه با آن زخم و شكستگى را مى بندند يا دارويى كه روى زخم و مانند آن مى گذارند «جبيره» ناميده مى شود.

جعاله: قراردادى كه طى آن انسان اعلام كند، هر كس براى او كار مشخّصى را انجام دهد، اُجرت معيّنى به او بپردازد.

جَلد: شلاق زدن.

جماع: نزديكى كردن مرد با زن، آميزش جنسى.

جنابت: حالتى كه بر اثر محتلم شدن يا آميزش جنسى بر انسان عارض مى شود كه در اين صورت بايد غسل جنابت انجام دهد.

جُنُب: كسى كه با ديگرى همبستر شده (جماع و دخول كرده) و يا منى از او خارج شده است.

جهر: آشكار شدن، با صداى بلند چيزى را خواندن.

جهل قصورى: جهلى كه فرد مكلّف در رفع آن كوتاهى نكرده است؛ يعنى در شرايطى است كه اصلاً دسترس به حكم خدا براى او وجود ندارد و يا اصلاً خود را جاهل نمى داند.

حِجر: منع كردن، باز داشتن شخص از تصرّف در اموال توسط قاضى، به خاطر مفلس شدن يا عوامل ديگر.

حدّ ترخّص: حدّى از مسافت كه در آن صداى اذان شنيده نشود و ديوار محلِ اقامت، ديده نشود.

حَدَث اصغر: هر امرى كه موجب وضو شود مانند بول كردن و يا خوابيدن.

حَدَث اكبر: هر امرى كه موجب غسل شود مانند احتلام و نزديكى با همسر... .

حديث رَفع: روايتى است كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه تكليف را از چند نفر برداشته است، مانند جاهل، مجنون، صبى و.... (رُفع عن امّتى تسعة...).

حديث رفع و سعة در ما لايعلمون: حديثى است كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده و فقها به آن تمسّك مى نمايند و بر مبناى آن، حكم از جاهلين به احكام مانند ديوانگان، مجبورشدگان و... برداشته شده است.

حَرَج: زحمت، مشقّت، سختى.

حشم: خويشان و كسان و چاكران مرد، گوسفندان.

حضانت:پرورش دادن، در دامن خود پرورداندن، دايگى، پرستارى.

حقّ الخيار: اختيار داشتن، قدرت شرعى و قانونى كه يكى از طرفين عقد پيدا مى كنند كه به موجب آن مى تواند عقد را به هم بزند.

حلف: قَسم خوردن، سوگند خوردن.

حليّت: حلال بودن، روا بودن.

حنوط: ماليدن كافور به پيشانى، كف دستها، سرِ زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاى مرده.

حى: زنده.

حيض: قاعدگى، عادت ماهيانه زنان كه نشانه هاى مخصوصى دارد.

خالى از قوّت نيست: فتوا اين است (مگر اينكه در ضمن كلام قرينه اى بر غير اين معنا باشد).

خالى از وجه نيست: فتوا اين است (مگر اينكه در ضمن كلام قرينه اى بر غير اين معنا باشد).

خَصّى: مردى كه بيضه او را كشيده اند و از عمل جنسى ناتوان است، اخته.

خمس: يك پنجم، بيست درصد درآمد ساليانه و... كه بايد به مرجع تقليد پرداخت شود.

خنثا:كسى كه نه مرد باشد و نه زن، آنكه داراى آلت مردى و زنى، هر دو باشد.

خون جهنده: وقتى رگ حيوانى را ببُرند، و خون از آن جَستن كند، اصطلاحاً مى گويند كه اين حيوان «خون جهنده» دارد.

خون قروح و جروح: خون ريزى اى كه به سبب دُملها يا زخمهاى چركين به وجود مى آيد.

خيار: اختيار داشتن، قدرت شرعى و قانونى كه يكى از طرفين عقد پيدا مى كند كه به موجب آن مى تواند عقد را منحل كند.

خيار غبن: حقّ شرعى و قانونى كه به خاطر متضرر شدن يكى از طرفين معامله براى او نسبت به بر هم زدن معامله پيدا مى شود.

دُبُر: پشت، عقب، نشيمنگاه.

دحوالأرض: بسط و گسترش زمين.

دَرّ لَبَن من غير ولادت: جريان شير در پستان مادر به غير از سبب ولادت و بچه آوردن.

درء به شبهه: دفع كردن و دور كردن حدّ به خاطر شبهه.

دمّ لُصّ: خون دزد و راهزن.

ديه: خون بها، پولى كه قاتل يا اقوام او براى جبران قتل يا قطع عضوى كه واقع شده، بپردازند.

ذبح: سربريدن.

ذبيحه: حيوان حلال گوشتى كه با رعايت دستورات شرعى، كشته شده باشد.

ذهاب حمره مشرقيه: برطرف شدن سرخى طرف مشرق آسمان در هنگام غروب آفتاب.

ربيبه: دختر، دختر اندر.

رَحِم: خويشاوندى نسبى، قرابت.

ردع: منع.

رضاع: شير خوردن، شير دادن زن به بچه.

رضاعى: خويشاوندى و نسبتى كه در اثر شير دادن با شرايط خاص به وجود مى آيد.

رعايت الأعلم فالأعلم: رجوع به مجتهد جامع الشرائطى كه بعد از مجتهد اعلم قرار دارد.

رفع يد: دست برداشتن.

ركن: پايه، اساسى ترين جزء هر عبارت و يا كار، و در نماز اساسى ترين جزء نماز كه اگر عمداً يا سهواً ترك شود يا بدان اضافه شود، باعث بطلان نماز مى شود.

رهن: گرو گذاشتن مقدارى از دارايى خود نزد طلبكار، به اين منظور كه اگر طلب خود را در موعد مقرّر وصول نكرد، بتواند از مال مزبور آن را جبران و تدارك نمايد.

ريبه: ترديد، تهمت بدگمانى، نظر با قصد ريبه، يعنى نگاهى كه در آن، شبهه لذت و شهوت انگيز بودن باشد.

زكات: رشد، پاكى از چرك و كثافت، مقدار معيّنى از اموال خاصّ انسان (موارد نُه گانه) كه به شرط رسيدن به حدّ نصاب بايد در موارد مشخّص خود مصرف شود.

زكات فطره: حدود سه كيلو گندم، جو، ذرّت و غيره يا مبلغ معادل آنْ كه در شب عيد فطر واجب است به فقرا بدهند و يا در مصارف ديگر زكات صرف كنند.

زناشويى: همسر گرفتن، ازدواج.

زناى محصنه: زناى كسى كه داراى همسر باشد و داراى شرايط ديگرى است كه تفصيل آن در رساله عمليه آمده است.

ساتر: پوشاننده.

سجده: جمع (سجود)؛ بر زمين گذاردن پيشانى و كف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها براى ستايش خداوند، يكى از اركان نماز.

سجده هاى واجب قرآن: آيه 15 سوره «سجده»؛ آيه 37 سوره «فصّلت»؛ آيه 62 سوره «نجم» و آيه 19 سوره «علق» از آياتى هستند كه اگر انسان بخواند يا به آن گوش دهد، بعد از تمام شدن آن آيه، بايد فوراً سجده كند و اگر فراموش كرد، هر وقت يادش آمد، بايد سجده نمايد.

سجده سهو: سجده اى كه نمازگزار به خاطر اشتباهاتى كه سهواً در نمازش رخ داده است، پس از خواندن نماز، بايد به جا آورد.

سجده شكر: پيشانى بر زمين نهادن به منظور سپاسگزارى از نعمتهاى خداوند.

سِزاريَن: زايمان غير طبيعى، عمل جراحى روى زنان حامله هنگام وضع حمل، براى بيرون آوردن طفل از شكم.

سفيه: ابله، كم عقل، نادان، كسى كه قدرت نگهدارى اموال خودش را ندارد و اموالش را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند.

سَلَف: گذشته، نوعى از خريد و فروش كه بها و قيمت را بپردازد و پس از مدتى جنس را تحويل بگيرد.

سيره: روش، مسلك.

شهادت عدلين: گواهى و شهادت دو شاهد عادل.

شهادتين: دو صيغه «اشهدا ان لا اله الاّ الله واشهد انّ محمداً رسول الله» كه با گفتن اين دو صيغه شخص در زمره مسلمانان درمى آيد و از حقوق اسلام بهره مند مى گردد.

شهرات مدّعات: شهرتهاى ادعا شده از فقها مثل لاخلاف.

شياع: شيوع يافتن، رايج شدن.

صاع: پيمانه اى است كه در حدود سه كيلوگرم گنجايش داشته باشد.

صحّت بيع: يعنى بار كردن آثارى كه شرعاً بر معامله مترتب است.

صعب العلاج: چيزى كه معالجه و مداوا كردنش دشوار باشد.

صغار: صغيران، بچه هاى كمتر از سنّ بلوغ كه پدر خود را از دست داده اند.

صلح بلا عوض: صلحى كه در مقابل آ ن چيزى دريافت نشود.

صلح: سازش و توافق طرفين، اينكه انسان مال يا حقّ خود را براى توافق به ديگرى واگذار كند.

صيغه: كلمه يا كلماتى كه وقت معامله و ازدواج و يا طلاق و غير اينها براى ايجاد عقد مى گويند.

ضرروة انّ اعساره و ان اسقط حقّ المطالبة عنه بالأدلة الشرعيّة لكنّه لايرفع حقّها المستفاد من المعاوضة: گرچه در تنگنا بودن مرد حقّ مطالبه زن را ساقط مى نمايد به جهت ادّله شرعى، امّا حقّ زن نيز از بين نمى رود.

ضمّ امين: همراه كردن و اضافه نمودن امين.

ضمان جريره: قراردادى است كه به موجب آن يك طرف قرارداد خسارتهاى وارده از جانب طرف ديگر را در مقابل كارى، ضمانت نمايد.

ضيق وقت: تنگى زمان، گنجايش نداشتن وقت و زمان براى انجام عمل با تمام اجزا و شرايطش.

طلاق بائن: طلاقى را گويند كه مرد پس از طلاق حقّ رجوع به همسرش را بدون عقد جديد ندارد.

طلاق خلع: طلاق گرفتن زن ناراضى از شوهرش با بخشيدن مَهر خود يا با دادن مال ديگر علاوه بر مَهر.

طلاق رجعى: طلاقى كه مرد در عده طلاق مى تواند به همسر مطلقه اش رجوع كند و بعد از رجوع زن او مى شود و نياز به عقد جديد ندارد.

طلاق: گسستن پيمان زناشويى.

طلاق مبارات: طلاقى كه از طرف مرد واقع مى شود در نتيجه تنفّر زن و مرد از يكديگر با دادن مقدارى مال (كمتر از مَهر) از طرف زن به شوهر.

طواف خانه خدا: هفت دور گِرد خانه خداگشتن.

طُهر غير مواقعه: يعنى زن پس از ايّام عادت پاك شود و با او نزديكى نشده باشد.

طهورَينْ: دو پاك كننده كه مراد «آب و خاك» است كه وضو و تيمّم با آنها صحيح است و با شرايطى پاك كننده نجاسات هم هستند.

عائله: خانواده، زن و فرزندِ فرد.

عادت وقتيه و عدديه: زنهايى كه عادت ماهيانه آنها داراى وقت مشخّص و زمان معيّن باشد، عادتشان وقتيه و عدديه است.

عادل: شخصى كه داراى ملكه عدالت است و از گناهان پرهيز مى نمايد.

عاريه: آنچه از كسى براى رفع حاجت بگيرند و چون حاجت و نياز آنها بر طرف شد به صاحبش برگردانند. (دادن مال خود به ديگرى براى استفاده موقّت و بلاعوض از آن).

عامل: كاركن و كسى كه متصدى كارهاى ديگرى (امور مالى و غيره) شود مانند كسى كه مأمور جمع آورى و حسابرسى و ساير امور مربوط به زكات و ماليات است، و يا متصدى تجارت در مضاربه شود.

عتق: آزادى، آزاد گرديدن، آزاد كردن بنده.

عده: مدتى كه زن پس از طلاق يا فوت شوهر نبايد شوهر كند.

عده وفات: زنى كه شوهرش مرده است، اگر آبستن نباشد، بايد تا چهار ماه و ده روز عده نگه دارد و ازدواج نكند كه اين مدت را اصطلاحاً «عده وفات» مى گويند.

عزل: از كار بركنار كردن.

عزل منى: بيرون ريختن منى هنگام مقاربت.

عُسر و حَرَج: زحمت و مشقّت زياد.

عصير: هر شيره و آبى كه از فشار دادن چيزى بدست آيد.

عطيه: بخشش.

عفت: پاكدامنى، پارسايى، احتراز از محرّمات خصوصاً از شهوات حرام.

عقد دايم: عقد ازدواجى كه به منظور زندگى هميشگى بسته شده است.

عقد غير دايم: عقد ازدواجى كه دايمى و هميشگى نباشد و مقيّد به مدت و مَهر معيّن باشد.

عقيم: كسى كه نطفه اش براى بچه دار شدن، بارور نمى گردد.

عُلقه زوجيت: پيوند زناشويى.

على الأحوط: بنا بر احتياط، مطابق احتياط؛ و اگر جلوتر يا بعد از اين كلمه، مجتهد فتوا داشته باشد احتياط مستحبى است و اگر فتوا نداشته باشد، احتياط واجب است.

على الأقرب: فتوا اين است (مگر در ضمن فتوا قرينه اى برخلاف باشد).

عمره مفرده: زيارت خانه خدا، اعمال مخصوص خانه كعبه كه تا حدودى شبيه حج تمتع است، و پس از حج قِران و اِفراد يا بدون حج، انجام مى گيرد.

عِنَن: عنيّن بودن؛ مردى كه از انجام عمل زناشويى ناتوان است.

عورت: عضوى كه شخص به خاطر شرم آن را مى پوشاند، شرمگاه، (كنايه از عضو و آلت تناسلى و جنسى زن و مرد).

عوضين: ثمن و مثمن، آنچه خريدار و مشترى در معامله رد و بدل مى كنند.

عهد: پيمان؛ تعهّد انسان در برابر خداوند با صيغه مخصوص براى انجام دادن كار پسنديده يا ترك كار ناپسند.

عيلولت: عيال بودن، نانخور بودن.

عين مرهونه: مال يا پولى كه شخص راهن به رهن مى گذارد.

عين مضمون: عينى (مقدار يا مبلغى) كه بر ضمانت شخص است و شخص، ضامن آن است.

غائط: مدفوع انسان.

غبطه: آرزو بردن به نيكويى حال كسى بى آنكه زوال را از او بخواهد و غبطه صغير ـ يعنى مصحلت حال او را به نيكويى حال ديگران رعايت نمودن است.

غرر: غررى، فريب خوردن، قرارداد و عقدى كه در آن فريب و ضرر از ناحيه يكى از دو طرف عقد به ديگرى متوجه شود، عقدى كه در آن ضرر و فريب باشد «عقد غررى» است.

غُساله: آبى كه معمولاً پس از شستشوى چيزى، خود به خود يا با فشار از آن مى ريزد.

غسل ارتماسى: به نيّت غسل، يك مرتبه در آب فرو رفتن به طورى كه آب به تمام اعضاى بدن برسد.

غسل تربيتى: به نيّت غسل، اول سر و گردن و بعد بقيّه بدن را شستن.

غسل رجايى: غسلى كه انسان به نيّت نزديك شدن به خداوند و به اميد ثواب انجام دهد.

غسل مسّ ميّت: غسلى كه به واسطه دست زدن به بدن مرده سرد شده بر انسان واجب مى گردد.

غش: خيانت كردن، گول زدن، مخلوط كردن چيز كم ارزش با چيز گران بها و فروش آن به قيمت جنس گران بها.

غصب: گرفتن چيزى را به ستم، تصرّف در مال يا حقّ ديگرى از روى دشمنى و ظلم و جور.

غِنا: آواز خوانى، آواز خوش همراه با طرب.

غير مدخوله: زنى كه عمل مقاربت جنسى با او انجام نشده باشد.

فاقد طهورين: كسى كه آبى كه وضو و غسل با آن صحيح باشد و يا چيزى كه بتوان بر آن تيمّم نمود در دسترسش نباشد و يا اگر هست نتواند وضو يا تيمّم بگيرد.

فانّ الترّاب احد الطهورين و يكفيك عشر سنين: اين جمله حديثى است كه از معصوم(عليه السلام)نقل شده است؛ يعنى خاك، يكى از دو پاك كننده است و در صورت تيمّم، اگر عذر باقى باشد و مبطلى تا ده سال واقع نشود، آن تيمّم كافى است.

فانّ ما تَرَكه الميّت من حق او مال فلوارثه: آنچه حقوق و مال كه از ميّت باقى مى ماند از آن وارث اوست.

فتوا: رأى فقيه و مجتهد در حكم شرعى فرعى.

فرايض: فريضه ها، واجبات.

فَرْج: عورت، دستگاه تناسلى زن.

فقّاع: شرابى كه از جو مى گيرند و به آن «آب جو» مى گويند، البته غير از «ماء الشعير» است.

فلها ان تمنع من تسليم نفسها حتى تقبض مهرها سواء كان الزوج موسراً او معسراً: زن مى تواند تا مَهر خود را نگرفته است خود را تسليم مرد نكند، چه زوج در تنگنا و فقر و نادارى باشد و يا نباشد.

فى حدّ نفسه: به تنهايى، بدون توجه به مسائل ديگر، بدون در نظر گرفتن امور ديگر.

فى سبيل الله: در راه خدا، هر كار خيرى كه نفع آن به عموم مسلمين برسد مانند: ساختن مسجد، مدرسه، جاده و...

قابله: ماما، زنى كه بچه مى زاياند.

قاعده لاضرر: قاعده اى فقهى كه به موجب روايتى ضرر و اضرار را در مورد افراد و احكام، نفى و منع مى كند.

قاعده فراغ: قاعده اى است فقهى كه فقها با تمسّك به آن حكم به عدم اتيان دوباره عملى، بعد از فراغت از آن عمل مى نمايند.

قتل نفس محترمه: كشتن انسانى كه خونش از نظر شرعى محترم است و نبايد او را كشت.

قرض ربوى استنتاجى: قرض ربوى اى كه در جهت توليد و رونق بازار و اقتصاد به كار گرفته شود.

قرض ربوى استهلاكى: قرض ربوى اى كه در جهت مصرف و يا اداى بدهى بدهكار به كار گرفته شود.

قرض ربوى: قرضى كه در آن شرط شده باشد، گيرنده اصل پول را با مبلغ اضافى باز گرداند.

قَسامه: قَسم خوردن افراد پنجاه قسم يا كمتر به حسب مورد جنايت براى اثبات قتل قطع اعضا اگر لوث محقق شود كه در كتب فقهى شرايطش مفصل آمده است.

قسم: سوگند؛ سوگند به يكى از اسامى خداوند براى انجام دادن كار پسنديده يا ترك ناپسند كه در اين صورت آن كار بر انسان واجب مى شود.

قصاص اطراف: قصاص اعضاى بدن.

قصد اقامه: تصميم مسافر به ماندن ده روز يا بيشتر در محلِ واحد.

قصد انشا: تصميم به ايجاد يك امر اعتبارى مانند بيع و شرا و غيره همراه با اداى كلمات مربوط.

قصد توطّن: به نيّت وطن در جايى اقامت گزيدن.

قصد قربت: تصميم براى نزديك شدن به مقام رضا و قرب الهى.

قصر: كوتاه بودن، نماز قصر، نماز كوتاه و شكسته كه در سفر مى خوانند يعنى دو ركعت از نمازهاى چهار ركعتى را كم مى كنند و دو ركعتى مى خوانند.

قضا كردن: به جا آوردن عملى كه در وقت معيّن خود، انجام نشده است.

قِى: استفراغ كردن، بيرون ريختن محتويات معده از راه دهان.

قيام: ايستادن.

قيام متصل به ركوع: ايستادن پيش از ركوع.

قيّم: سرپرست، متولّى وقف، كسى كه بر اساس وصيّت يا حكم حاكم شرع، عهده دار سرپرستى كودك يتيم يا وقف و غير آنها مى باشد.

قيمومت مطلقه: قيّم و سرپرستى، بدون قيد و شرط.

كافر ذمّى: اهل كتاب و كسانى كه غيرمسلمان هستند و جان و مال آنها در پناه اسلام از امنيت برخوردار است با شرايط مخصوص اهل ذمّه.

كافر: كسى كه پيرو دين حق نباشد، كسى كه منكر وجود خداست يا شريك براى او قرار دهد و يا نبوت پيامبر (صلى الله عليه وآله) را قبول ندارد و كسى كه منكر ضرورى دين بشود، به طورى كه انكارش به انكار خدا و رسول برگردد.

كافر معاندِ دينى: كافرى كه كفرش از روى انكار (عن حجود) باشد، در حالى كه حقانيّت اسلام را مى داند.

كاندوم: پوششى از پلاستيك و غيره، كه براى احتراز از مبتلا شدن به امراض مقاربتى يا جلوگيرى از بچه دار شدن در هنگام آميزش، به كار مى برند.

كثيرالسفر: كسى است كه زياد مسافرت مى كند، به گونه اى كه حدّاقل قبل از ده روز، يك مسافرت شرعى داشته باشد.

كفّاره: كارى كه انسان براى جبران گناهش انجام مى دهد.

كفالت: ضامن كسى شدن، عهده دار اجراى امرى به عوض كسى شدن.

كفيل: ضامن، كسى كه عهده دار و ضامن امرى از طرف ديگرى شده، مثل اينكه ضامن شده بدهكار را در وقت معيّن به طلبكار تحويل دهد.

كفّين: كف دو دست انسان.

كلّ قرض يجرّالمنفعة فهو ربا: هر قرضى كه سودآور باشد، رباست.

لاتترك المرئة بغير زوج و لاتجعل معلقهً: زوجه نبايد بدون زوج و نيز بلاتكليف بماند.

لاصدقة و لاعتق الا ما اريد به وجه الله عزوجل: صدقه و آزاد كردن برده زمانى مقبول است كه به خاطر خداوند باشد.

لاطى: لواط كننده.

لاينكح ابوالمرتضع فى اولاد المرضعة ولا فى اولاد صاحب اللّبن: هر فرزندى كه از زنى شير بخورد، ازدواج پدر آن بچه با اولاد آن زن و با اولاد صاحب شير، حرام مى شود.

لحوم: گوشتها.

لزوم الرفع الى الحاكم: لزوم مراجعه به حاكم شرع جهت حلّ مشكل.

لوث: قرائنى كه دلالت بر امرى از امور نمايد كه به حدّ بيّنه و دليل قطعى نرسد.

مئونه: مخارج، هزينه زندگى.

ماتَرَك: آنچه از اموال و دارايى مثل پول و خانه و غير اينها از ميّت باقى مانده است.

مادون حدّ ترخّص: كمتر از حدّ ترخّص.

ماسح: مسح كننده.

مافى الذمّه: آنچه در ذمّه و عهده شخص و تكليف اوست كه بايد بپردازد و يا بدان عمل نمايد.

مال الإجاره: مالى كه مستأجر بابت اجاره بپردازد.

مانحن فيه: مسئله مورد بحث كنونى ما.

مأموم: پيرو، كسى كه در نماز به امام جماعت اقتدا كند.

مباح: امرى است كه انجام و ترك آن مساوى باشد، مقابل واجب و حرام و مكروه و مستحب.

مبرء ذمّه: رفع كننده تكليف، بردارنده تكليف.

مُبطل: باطل كننده.

مبيع: آنچه در معامله فروخته مى شود.

متجاهر به فسق: كسى كه به گناه تظاهر مى نمايد، كسى كه آشكارا گناه مى كند.

متجرّى: جرئت كننده.

متسكعاً و مع الزحمه: با مشقّت و زحمت.

متنجّس: چيزى كه ذاتاً پاك است ولى در اثر برخورد مستقيم يا غير مستقيم با شىء نجس، به نجاست آلوده شده است.

مثمن: جنسى كه در معامله فروخته مى شود.

مجادله: خصومت كردن با كسى، مباحثه در مسئله اى (علمى، ادبى، دينى و غيره) به طورى كه هر يك از طرفين بخواهد رأى خود را بر ديگرى تحميل كند.

مجامعت: مقاربت، آميزش جنسى.

مجتهد جامع الشرائط: مجتهدى كه تمام شرايط مرجع تقليد بودن را دارا باشد.

مجتهد: در لغت به معناى كوشاست و اصطلاحاً به كسى گفته مى شود كه در فهم احكام الهى داراى قدرت علمى مناسب، جهت استنباط احكام اسلام از روى ادلّه شرعى باشد.

مُجْزى: كافى، كفايت كننده.

مجنّى عليه: كسى كه جنايتى روى او انجام شده است.

مجهول المالك: مالى كه صاحبش معلوم نيست.

محتضر: كسى كه در حال جان دادن است، نزديك به مرگ.

محتلم:خواب بيننده، كسى كه در خواب، از او منى خارج گردد.

محجور: كسى كه از تصرّف در مالش منع شده باشد.

مُحرّم: چيزى كه حرام است.

مَحرم: خويشاوندان نزديك، كسانى كه به خاطر نسب (خويشاوندى) يا رضاع (شير خوردن) يا ازدواج، ازدواج با آنها حرام ابدى مى شود مانند خواهر، مادر، دختر، دخترِ دختر، جد، عمو، عمه، خاله، دايى، نبيره، فرزندان زن از شوهر قبلى (ربيبه)، مادر زن و مادر او، دختر و خواهر رضاعى، زن پدر، زن پسر؛ البته زن و شوهر را هم محرم مى گويند يعنى نگاه و لمس تمام اعضاى بدنشان جايز است.

مُحرِم: كسى كه در حال احرام حج و يا عمره است.

محض العقد موجبٌ للاستحقاق الاّ ما خرج بالدليل على الاناطة: استحقاق به مجرد عقد ايجاد مى شود، مگر دليلى بر عدم وجود داشته باشد.

محكوم عليه: كسى كه بر ضرر حكم شده است.

محلِ اشكال است: صحيح نيست و در اين مورد مى توان به مجتهد ديگر مراجعه كرد.

محلِ تأمّل است: بايد احتياط كند.

مُحلِّل: حلال گرداننده، كسى كه زن سه طلاقه را كه شوهرش شرعاً نمى تواند به او رجوع نمايد عقد و با او همبستر شود و بعد طلاق دهد تا شوهر اول بتواند با او مجدداً ازدواج نمايد.

مُدّ: پيمانه اى است كه تقريباً ده سير (معادل 750 گرم) ظرفيت دارد.

مدخوله: زنى كه عمل زناشويى با او انجام شده باشد.

مدّعى عليه: خوانده، كسى كه عليه او ادعا يا شكايتى شده باشد.

مذّكى: تذكيه شده.

مرغوبٌ فيه: مطلوب، پسنديده.

مسافت شرعى: مسافرت به بيشتر از هشت فرسنگ كه چهل و پنج كيلومتر مى باشد يا چهار فرسنگ رفت و چهار فرسنگ برگشت كه مجموعاً «5/22» كيلومتر رفت و «5/22» كيلومتر برگشت است.

مساقات: يكديگر را آب دادن، معامله اى است كه بين صاحب درخت و امثال آن با عامل و كارگرى كه درختان را آب دهد و تربيت نمايد در مقابل مقدار معيّن از ميوه و غير آن واقع مى شود.

مستحاضه: زنى كه خون استحاضه از او مى آيد.

مستحب: پسنديده، نيكو، قول يا فعلى كه گفتن و انجام آن ثواب اخروى دارد و تركش مانعى ندارد.

مستطيع: كسى كه داراى توانايى است، كسى كه امكانات و شرايط سفر حج از نظر مالى و غير مالى برايش فراهم است.

مُسرى: سرايت كننده، مثل نجاستى كه از چيزى به چيز ديگر منتقل شود، يا مرضى كه از كسى به شخص ديگر سرايت نمايد.

مُسكر: مست كننده است.

مس: لمس كردن، دست ماليدن، مسّ ميّت دست زدن به بدن انسان مرده.

مسوّغ تيمّم: آنچه تيمّم را جايز مى كند.

مصالحٌ له: كسى كه به او چيزى صلح شده است.

مضِارب: شخصى كه در عقد مضاربه پول مى گيرد كه با آن كار كند.

مضاربه: قراردادى است كه بين عامل و صاحب پول منعقد مى شود، بايد نسبت مشاركت در سود و زيان با تعيين مقدار سهم هر يك از طرفين مشخّص شود.

مطلّقه: زنى كه طلاق داده شده است.

مطهرات: پاك كننده ها.

معاوضه ربويه: معاوضه اى كه در آن ربا باشد.

معتده رجعيه: زنى كه در عده طلاق رجعى است.

معتَضَد: يارى شده.

معتنابه: قابل اعتنا، قابل توجه.

مُعسر: كسى كه در امور معاش خود در تنگنا و سختى است.

معصيت كبيره: هر نافرمانى كه به بزرگ بودن آن در شرع مقدس تصريح شده باشد و يا بر انجامش وعده عذاب داده شده باشد.

مُغتَفر: بخشيده شده.

مفطرات: آنچه روزه را باطل مى كند.

مفلس: بى پول، تهيدست، تنگ دست، ورشكسته.

مقتضاى جمع بين اخبار باب: يعنى آنچه كه جمع بين اخبار باب مى فهماند.

مكلّف: به زحمت و مشقّت افتاده، كودكى كه به سنّ بلوغ رسيده و شرعاً وظيفه پيدا مى كند كه اوامر الهى را عمل و نواهى او را ترك نمايد.

مُلاقى: روبرو شونده، ملاقى نجس برخورد كننده با نجاست.

مماطله: معطل كردن، در انتظار نگه داشتن، تأخير كردن در كارى يا در پرداخت مال و حقّ طلبكار.

مميّز: بچه اى كه به سنّ تكليف نرسيده باشد، امّا خوب و بد را تشخيص مى دهد.

منذورٌله: كسى كه چيزى براى او نذر مى شود.

منزوحات: آب كشيدن از چاه، كه قبلاً بعضى از فقها در صورت افتادن برخى نجاسات در چاه، حكم به كشيدن مقدار معيّنى از آب چاه مى نمودند.

منفعت محلّله: نفع حلال.

مَنْ قتل نفساً بغير نفس او فساد فى الارض فكانّما قتل الناس جميعاً: هر كس كسى را بدون حق قصاص و يا بى آنكه در روى زمين فساد و فتنه اى كند بكشد مثل آن است كه همه مردم را كشته باشد.

منوبُ عنه: كسى كه نايب، به نيابت از او عملى را انجام مى دهد.

مواقعه: مجامعت، نزديكى كردن.

موالات: با كسى دوستى و پيوستگى داشتن، كار و عملى را پى درپى و پشت سر هم و بدون فاصله انجام دادن.

موجب سعة و رفع است: باعث وسعت در عمل و رفع تكليف است.

موجر: اجاره دهنده.

مورد برائت است: تكليف از آن برداشته شده است.

موسر: توانگر، غنى.

موسّع: وسعت دار؛ واجب موسع، عبادتى را گويند كه وقت براى انجام آن بيش از زمان لازم براى عمل باشد.

موصى: وصيّت كننده.

موكل: وكيل كننده.

مُولّى عليه: كسانى كه فردى بر آنان ولايت دارد.

مهدورالدّم: كسى كه نفس او محترم نيست و ريختن خونش جايز است.

ميقات: وقت كار، محلِ كار، مواقيت حج: يعنى مكانهاى مشخّصى كه بايد حاجيان در مكه از آنجا احرام ببندند.

نافله: غنيمت، عطيّه، نماز مستحبّى كه زيادتى بر نمازهاى واجب است و عطيّه اى است الهى مثل نماز شب.

نبش قبر: شكافتن قبر.

نذر: آن است كه انسان با خواندن صيغه مخصوص بر خود واجب كند كه كار خيرى را براى خدا به جا آورد، يا كارى كه ترك آن بهتر است، براى خدا ترك كند.

نشوز: ناسازگارى كردن زن با شوهر خود، عدم اجراى وظايف زوجيت از طرف زن بدون وجود مانع شرعى و قانونى كه در اين صورت استحقاق نفقه نخواهد داشت.

نفاس: خونى كه پس از زايمان از رَحِم زن خارج مى شود.

نفسا: زنى كه در حال نفاس باشد و خون نفاس ببيند.

نكاح: ازدواج كردن.

نماز آيات: نمازى كه در مواقع مخصوص، مثل هنگام وقوع زلزله، سيل، كسوف، خسوف و... واجب مى شود كه دو ركعت است.

نماز احتياط: نمازى است كه سوره ندارد و براى جبران ركعات مورد شك، به جا آورده مى شود.

نماز ادا: نمازهاى واجب كه در وقت معيّن خود خوانده مى شود و در صورت انجام ندادن در آن وقت، قضا مى شود.

نماز استيجارى: نمازى كه شخص اجير در مقابل دريافت وجهى، براى ميّت به جا مى آورد.

نماز شكسته: نماز قصر، نمازهاى چهار ركعتى كه در سفر بايد دو ركعت خوانده شود.

نماز طواف: دو ركعت نماز مخصوص كه در مراسم حج و عمره، پس از طواف واجب، به جا آورده مى شود.

نماز غفيله: دو ركعت نماز مخصوص است كه مستحبّ است بين نماز مغرب و عشا خوانده شود.

نماز فُرادى: نمازى كه انسان به صورت انفرادى بخواند.

نماز قضا: به جا آوردن نمازى كه در وقت معيّن خود، خوانده نشده است.

نماز وَترْ: يك ركعت نماز مستحبّى كه پس از نماز «شَفْع» خوانده مى شود و آخرين نماز از نماز شب است.

نماز وُتَيره: دو ركعت نماز نشسته كه مستحبّ است بعد از نماز عشا خوانده شود، كه بدل از يك ركعت ايستاده است.

نماز وحشت: دو ركعت نمازى كه در شب اول دفن ميّت براى او مى خوانند كه در ركعت اول «حمد» و «آية الكرسى» و در ركعت دوم «حمد» و «ده مرتبه سوره مباركه قدر» (انّا انزلنا) را مى خوانند و ثوابش را به ميّت هديه مى كنند.

نماز يوميه: نماز روزانه (پنجگانه) كه در پنج وعده صبح، ظهر، عصر، مغرب و عشا خوانده مى شود كه مجموعاً هفده ركعت است.

واجب تخييرى: واجبى است كه انسان مخيّر است از بين چند واجب، يكى را انجام دهد، مانند كفّاره روزه كه مخيّر است بين سه امر: 1) آزاد كردن برده؛ 2) گرفتن شصت روز روزه؛ 3) اطعام شصت مسكين.

واجب مشروط: هر عمل واجبى كه تنها در شرايط خاصّى واجب مى گردد مانند به جا آوردن حج.

واجب مطلق: هر عمل واجبى كه در هر شرايطى انجام دادن آن واجب است مانند نماز خواندن.

وازِكتومى: بستن لوله مرد، جهت جلوگيرى از بارورى و بچه دار شدن.

واقف: وقف كننده.

والعلّة تخصص كما انّهاتعمّم: علّت شيئى همان طور كه تعميم مى دهد، تخصيص نيز مى دهد.

وديعه: امانت، مالى را كه به عنوان امانت نزد كسى بگذارند «وديعه» مى گويند.

ورّاث: ورثه ها، آنان كه از ميّت ارث مى برند.

وصيّت: سفارش، توصيه هايى كه انسان براى كارهاى پس از مرگش به ديگرى مى كند.

وَطْى: پاى مال كردن، نزديكى كردن با زن.

وكالت: واگذارى، سپردن كار به غير، عقدى است كه به موجب آن انسان كارى را كه خودش شرعاً مى توانست در آن دخالت كند به ديگرى واگذار نمايد تا به جاى او انجام دهد.

وكيل: كسى كه كار به وى واگذار شده تا به جاى ديگرى انجام دهد.

ولايت: سرپرستى، تسلّط داشتن.

ولايةً على الممتنع: ولايت حاكم بر كسى كه به وظيفه شرعى و قانونى خود عمل نمى كند.

ولوج روح: دميده شدن روح در جنين كه معمولاً بعد از چهارماهگى است.

ولىّ: دوست، كسى كه به دستور شارع مقدس سرپرست ديگرى است تا در امور او با شرايط خاص دخالت كند، مثل پدر و جدّ و حاكم شرع كه بر فرزندان صغير و ديوانه... ولايت دارند.

هبه: بخشش، عقدى است كه به موجب آن يك نفر مالى را مجانى ملكِ ديگرى كند يا به او مالى ببخشد كه او هم در مقابل به او چيزى ببخشد.

هتك حرمت: رسوا كردن، پرده درى، مفتضح ساختن، شكستن حرمت، بى احترامى.

يائسه: زنى كه ديگر حيض نبيند؛ زنى كه اگر غير سيّده باشد، پنجاه سال قمرى و اگر سيّده باشد، شصت سال قمرى از سنّ او گذشته باشد.

يقتصر على القدر المتيقّن: بر قدر متيقّن اكتفا مى شود.

يمين: سمت راست.

عنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org