|
الف: قاعده تنفیر در میان فقهای پیشین
طرح این قاعده در میان فقها به صورت پراکنده در ذیل منافرت، تنفیر و وهن به شریعت مطرح بوده است. در صورتی که تعبیر به وهن شریعت ناظر به اصل دین شده، اما تنفیر ناظر به مردم و در حوزه اجرای احکام نمود بیشتری دارد، چنان که وهن به شریعت باز در عمل مسلمانان و تدوین قوانین اجتماعی مد نظر است و از این جهت در نتیجه یکی است، لذا تعبیرهای فقها اگر متفاوت شده، مقصود یکی است. مثلاً: 1) شیخ طوسی در کتاب مبسوط به مناسبت شیوه برخورد با اهل بغی و خساراتی که ممکن است به افراد بزنند سخن افرادی را نقل می کند که میان رفتار فردی و جمعی تفاوت قائل شده و معتقدند که اگر از بین بردن اموال توسط گروه و جمع باشد، مطالبه خسارت از آنان دنبال نمیشود، زیرا موجب تنفیر می شود و بازگشت را سخت می کند: آحاد أهل البغي متى أتلفوا ضمنوا، و إن أتلف جماعتهم والحرب قائمة، قال قوم: یضمنون و هو مذهبنا، و قال آخرون: لا یضمنون. قالوا والفرق بینه و بین الجماعة أنّ الجماعة متى ضمنت ما أتلفت أدّى إلى التنفیر عن الرجوع إلى الحقّ، و هذا ساقط في حقّ واحد و هذا ینتقض بالواحد؛ لأنّا متى ضمناه أدّى إلى تنفیره.[2] ایشان در نهایت قائل میشود که اگر ملاک تنفیر باشد، تفاوتی بین فرد و جامعه نیست، در نتیجه در جایی که وجوب ضمان اموال تلف شده، به دلیل تنفیر باشد، ساقط میشود. 2) علامه حلی هم به مناسب وجوب قضاء از کافری که مسلمان شده، به این قاعده تمسک میکند و میگوید: اگر بگویم بر این شخص قضای نمازهای گذشته او واجب است، موجب نفرت و فرار او میشود: «لا یجب القضاء على من فاتته الصلاة و هو طفل». و همچنین اجماع واقع است بر عدم وجوب قضاء برای کسی که نماز از او فوت شده و کافر اصلی بوده است... . و قال(ع) : «الإسلام یَجُبّ ما قبله»،[3] و قال تعالى: )قُلْ لِلَّذِینَ كَفَرُوا إِنْ ینْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ مٰا قَدْ سَلَفَ(، (الأنفال: 38) و چون جماعتی از كفّار در عهد رسول اللّه6 اسلام آوردند و ایشان امر به قضای نماز نکردند: «ولأنّ إیجاب القضاء یوجب التنفیر و هو غیر مراد للشارع»،[4] و چون اگر بخواهد قضای نماز واجب باشد، موجب تنفیر میشود که خواسته شارع نیست. نکته قابل تأمل در کلام علامه در تجمیع شواهد، اضافه کردن اصل حرمت تنفیر برای اثبات عدم وجوب قضاء برای کسی است که از او در گذشته نمازی فوت شده است. 3) فاضل مقداد در كنز العرفان، ذيل این آيه: )وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِـنَ الْمُؤْمِنِينَ( میفرمايد: علت اين كه در اين آيه طايفه مقيد به مؤمنين شده، اين است كه اگر كفار شاهد اجرای حد فوق باشند، چه بسا مانع گرويدن آنان به اسلام شود و از همين جهت اقامه حد در سرزمين دشمن ناپسند شمرده شده است.[5] و اين مورد نيز در مقام (تزاحم ملاكات) است.[6] در این صورت طبیعی است که اگر چیزی در گذشته برخلاف مصلحت نبوده و امروز برخلاف آن تلقی شده، برای فقیه با توجه به اصل مصلحت جدید جلب و استنباط شده است. به همین دلیل، آیت الله منتظری در ذیل این کلام فاضل مقداد مینویسد: نظر به اينكه هدف اصلی از تشريع احكام قصاص و ديات و مانند آنها حفظ جان، آبرو، مال و حقوق فرد و جامعه از تعدّی و تجاوز افراد مجرم و تنبيه و اصلاح مجرمين و هدايت آنها و نيز تدارك آسيبهای وارده از سوی آنها میباشد و روش نيل به چنين هدفی با توجه به تغيير و تحول روزافزون جوامع گوناگون بشری در ابعاد فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی يكسان نخواهد بود، ازاینرو ممكن است بعضی از مجازاتها به خاطر عدم تبيين درست از اهداف آن يا عدم اجرای صحيح آن، موجب بدبينی به اصل شريعت و وهن آن گردد؛ در چنين فرضی از اجرای آن، هرچند به طور موقت و تا زمان تبيين فلسفه حكم و آماده شدن محيط، بايد خودداری شود. در برخی از روايات از حضرت علی7 نقل شده است كه فرمودند: «نبايد حدود الهی در سرزمين دشمن بر كسی اجرا شود، زيرا ممكن است شخص مجرم در اثر اجرای حد گرفتار حالت عصبی و روحی شده و به دشمن ملحق شود».[7] از اين قبيل روايات استفاده میشود كه اگر اجرای حدود در زمان يا مكان خاصی عوارض منفی برای فرد يا جامعه اسلامی در پی داشته باشد موقتاً بايد ترك شود.[8] 4) کاشف الغطاء در باره شرط اسلام در متعاقدین و قبول مالکیت آنان از این قاعده استفاده میکند و میگوید: (ولا يشترط) في صحّة العقد أو إباحته أو فيهما (إسلامهما) بالمعنى العام فضلاً عن الخاص، فيصحّ بين المسلم والكافر من أيّ قسم كانا و بين الكافرين حربيين؛ لكون الحربي مالكاً على الأقوى أو ذمّيين أو مختلفين أصليين أو مرتدّين... و في مثل هذا تنفير للمسلمين عن الإسلام.[9] البته در میان فقهای پیشین موارد بسیاری است که این قاعده مطرح شده و گویی مسأله حرمت تفیر امر مسلّمی بوده است. _______________ [2]. طوسی، محمد بن الحسن، المبسوط في فقـه الإماميّـة، ج 7، ص 269. [3]. مسند أحمـد، ج 4، ص 199و 204 و 205؛ متقی هنـدی، كنز العمّال، ج 1، ج 66، ص243؛ و ج 13، ص 374، ح 37024؛ سیوطی، الجامع الصغير، ج1 ، ص 123؛ المناوی، كنوز الحقائـق در حاشیه: الجامع الصغير، ج 1، ص 95؛ الهیثمی، مجمع الزوائـد، ج 9، ص 351؛ احسائی، ابن أبيجمهور، عوالی اللئالی، ج 2، ص54، ح 145. [4]. حلی، حسـن بـن یوسف مطهـر، منتهـى المطلب فـی تحقيـق المـذهب، ج 7، ص 91. [5]. سیوری، كنز العرفان، ج 2، ص 218. [6]. برخی از فقها امر در اين آيه را حمل بر استحباب كردهاند؛ از جمله شيخ طوسی در المبسوط (ج 8، ص 8)، و الخلاف (ج 5، ص 374، مسأله 11)؛ ابن براج در المهذّب (ج 2، ص 528)؛ محقق در شرائع الإسلام (ج 4، ص 144)، علامه حلی در إرشاد الأذهان (ج 2، ص 173)؛ و شهيد ثانی در الروضة البهيّـة، (ج 9، ص 95) اين قول را اختيار كردهاند. ر. ک: دیدگاهها، ج 2، ص 317 ـ 318. [7]. حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 28، ص 24، ابواب مقدّمات الحدود، ح 1؛ معزّی ملایری، جامع أحاديث الشيعة، ج ٢٥، ص319. [8]. منتظری، مجازاتهای اسلامی و حقوق بشر، ص34، قم: ارغوان دانش، 1387. [9]. کاشف الغطاء جعفر، شرح على قواعد العلامة، ابن المطهر، ص 150.
|