|
آموزش قرآن در روش اجتهاد
قرآن مجید در سوره برائت از تفقه در دین سخن گفته و بدان سفارش نموده، ولی به روش تفقه اشارتی نفرموده است: (وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ)؛[1] شايسته نيست مؤمنان همگى (بسوى ميدان جهاد) كوچ كنند؛ چرا از هر گروهى از آنان، طايفهاى كوچ نمىكند (و طايفهاى در مدينه بماند)، تا در دين (و معارف و احكام اسلام) آگاهى يابند و به هنگام بازگشت بسوى قوم خود، آنها را بيم دهند؟! شايد (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند و خوددارى كنند! ولی در خصوص روش اجتهاد و تفقه را در آیات دیگر بیان فرموده است. اگر تفقه را استخراج احکام شرعیه از منابع تعریف کنیم، منابع فقه ما هرچند چهار منبع است، ولی تصدیق میفرمایید که کتاب و سنت منبع اصلی ماست. قرآن مجید برای اجتهاد؛ یعنی بدست آوردن احکام از کتاب، واژهای بکار برده که پیام بسیار عمیقی دارد و آن «تدبر» است و برای اجتهاد از سنت، «استنباط» را آموزش داده است. در مورد کتاب فرموده است: (أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها)؛[2] چرا در قرآن تدبر نمىكنند، آيا بر دلهايشان قفل زده شده است؟ تدبر؛ یعنی ژرف نگری و نیک اندیشی. تدبر در قرآن؛ یعنی آنسوی جملات را نگریستن.[3] به دیگر سخن، تدبر؛ یعنی فهم قرآن همراه با تعقل. مگر قفل از چشم دل باز کردن و به گوهر معنا رسیدن غیر از مطالعه همراه با تعقل است؟ تدبر؛ یعنی چشم دل باز کردن در مقابل عدم تعقل که عبارت است از اکتفای به چشم بصر. بهقول «هاتف اصفهانی»: چشم دل باز کن که جان بینی آنچــه نادیدنی است آن بینی «ملاصدرا» در کتاب «مفاتیح الغیب» برای فهم قرآن، آداب دهگانه مطرح کرده که ظاهراً کلا از «احیاء العلوم غزالی»[4] گرفته است. ادب چهارم را «تدبر» قرار داده است. در آن جا به حدیث زیر اشاره کرده: عن امیرالمومنین (ع) «لا خیر فی عبادة لا خیر فیها ولا فی قراءة لا تدبر فیها».[5] قرآن مجید هرچند «کتاب مبین»[6] است، ولی به یقین بدون «تدبر» ممکن است موجب ضلال مبین گردد. به تصریح خود قرآن مجید این کتاب مقدس هادی بعضی و بعضی را مضل است، با دل ظلمانی و قفل زده بسوی قرآن رفتن، نه تنها بیانگر و روشنگر نخواهد بود، بلکه موجب مزید خسران میگردد. قرآن میفرماید: (وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً)؛[7] از اين قرآن آيهها نازل ميكنيم كه مؤمنان را شفاست و رحمت و ستمگران را جز خسارت نميفزايد. مطالعه تاریخ اسلام نشان میدهد که این پیام همراه با تحذیر قرآن مجید، بسیار زود تحقق یافت. پیدایش خوارج، دقیقاً معلول مطالعه قرآن بدون تعقل است. خوارج در اسلام، قاریان بدون تدبر بودند. جالب است بدانید که عنوان اولیه خوارج «قراء»؛ یعنی قاریان قرآن بوده است. اصولاً تفکر افراطی در ادیان، ناشی از متن گرایی بدون تعقل نشأت میگرفته است. متنگرایی بدون تعقل به شعار سلفیگری و یا بنیادگرایی مبدل میگردد. خوارج معتقد بودند که باید به کتاب الله برگردیم و دین را پالایش کنیم. به نظر آنان پالایش دین معیار قراردادن متن قرآن، بدون هرگونه تعقل و اجتهاد است. این مسأله اختصاص به اسلام ندارد و در سایر ادیان نیز پدید آمده است. در یهود، گروهی پدید آمدند که آنان را «قارمیم» مینامیدند (یا و میم در عبری مانند یا و نون در عربی علامت جمع بوده است)؛ یعنی قاریان. آنان گروهی بودند که فقط تورات را میخواندند و بر ظواهر آن بدون هرگونه تعقل تأکید و جمود داشتند و «تلمود» که تحقیقات تفسیری انجام شده بر روی تورات بود، قبول نداشتند. لذا آنان را قارمیم در عبری و قارئون و یا قراء در عربی لقب دادند. این گروه مانند خوارج در تاریخ اسلام دیگران را کافر میدانستند. آنان میگفتند باید به تورات بازگردیم و متن را اصل قرار دهیم و فکر و عقل خودمان را در فهم آن دخالت ندهیم. جالب آنکه این گروه از طرفی خود را طرفدار اصول بنیادین مکتب میخواندند و از طرفی حرکت را، حرکتی انقلابی معرفی میکردند. اين فرقه پس از ظهور اسلام پديد آمده است. رهبر آنان در ابتدا يک عالم يهودي به نام «عنان» بود که با «ابوحنيفه» معاشرت و با اصطلاحات فقه اسلامي آشنا بود. وي در عصر «منصور»، خليفه عباسي اين فرقه را بنياد نهاد و سپس فردي به نام «بنيامين نهاوندی» اين مکتب را در ايران ترويج کرد و نام آنرا «عنانیه» نامید. اکنون اين فرقه در «اسرائيل»، «روسيه»، «اوکراين» زندگي ميکنند. به هرحال، فرقههای مختلفی در یهود پدید آمدند و برخی از فرقههای تند روی یهود، همیشه خنجری در زیر لباس پنهان داشتند که اگر موقعیتی بهدستشان آمد، یهودیان رومی که با فکر آنان مخالف بودند را میکشتند.[8] این نتیجه عدم تدبر در قرآن است. حسب نقل منابع خبری پس از حادثه فرو ریزی برجهای دوقلوی نیویورک، «اسامه بن لادن» رهبر القاعده در نخستین پیام خود ضمن پذیرفتن انتساب ارتکاب این عمل به دوستان خود با استفاده از کلمات قرآن مجید چنین گفت: «آنان هم اکنون در اعلی علیین و جنات النعیم، نزد رسول الله (ص) علی سرر متقابلین هستند!!» محاسبات بن لادن و صغرا و کبراهایی را که وی برای خود و یارانش تنظیم کرده و آنان را قانع ساخته بود، به آسانی میتوان حدس زد و علی القاعده چنین بوده است که: ساکنان در ساختمان برجهای مزبور همه کافرند. مقتضای اطلاقات آیات قرآن، جهاد با کفار بر همه مؤمنین واجب کفایی است. مقتضای ظهور کلمه جهاد؛ یعنی قتال و کشتار. قتال هرچند پس از دعوت باید انجام شود، ولی کفار در دنیای امروز از طریق رسانههای عمومی دعوت شدهاند، ولی آنان دعوت اسلام را نپذیرفته، بلکه حمایت از دشمنان مسلمانان کرده و در صف مقابل قرارگرفتهاند، لذا اینک با تشکیل صف مقابل آنان، قتال با آنان فرض و واجب است. خدا در قرآن فرموده است: (إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ)؛[9] خداوند كسانى را دوست مىدارد كه در راه او پيكار خونین مىكنند، گويى بنايى آهنيناند! همانطور که ملاحظه میکنید، محور اصلی در مقدمات فوق، کفر و کافر دانستن گروهی از انسانهاست. کفر نقطه آغازین و پس از آن، تبری و عداوت با کفار و سرانجام احساس وظیفه شرعی برای ورود در مبارزه و اقدامات خونین است. متأسفانه کفر مقولهای کلی و قابل صدق بر کثیرین است. اسفبارتر آنکه به گواهی تاریخ، کفر مفهومی توسعه طلب است که هرگز به صف رسمی مقابل بسنده نمیکند و به آسانی بر پیشانی افراد خودی نیز مهر کفر زده میشود. گاه ابزار قدرت میشود و داروغهها و عسسهای قدرت به بهانه ریشهکنی کفر و کافر پنجه در سینه این و آن میافکنند و به تفتیش عقاید مبادرت میورزند و بیرحمانه خانه بهخانه به دنبال کافر میگردند که با ساطور او را از میان بردارند و از این رهگذر آیندهای در آغوش حورالعین برای خویش تأمین نمایند. در طول تاریخ ادیان، مقوله کفر قربانیان زیادی داشته و بیشتر خونریزیهای جمعی با جنگ و کشتارهای فردی بهصورت اعدام و یا ترور بهدست متولیان دینی در این قالب انجام یافته است. ولی همه و همه معلول ظاهرنگری و عدم تدبر و تعقل در قرآن است. پیامبر در خطبه غدیریه فرموده است: «مَعاشِرَالنّاسِ، تَدَبَّرُوا الْقُرْآنَ وَ افْهَمُوا آیاتِهِ وَانْظُرُوا إِلی مُحْکَماتِهِ وَلاتَتَّبِعوا مُتَشابِهَهُ، فَوَالله لَنْ یُبَیِّنَ لَکُمْ زواجِرَهُ وَلَنْ یُوضِحَ لَکُمْ تَفْسیرَهُ إِلاَّ الَّذی أَنَا آخِذٌ بِیَدِهِ وَمُصْعِدُهُ إِلی وَشائلٌ بِعَضُدِهِ (وَ رافِعُهُ بِیَدَی) وَ مُعْلِمُکُمْ: أَنَّ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِی مَوْلاهُ، وَ هُوَ عَلِی بْنُ أَبی طالِبٍ أَخی وَ وَصِیّی، وَ مُوالاتُهُ مِنَ الله عَزَّوَجَلَّ أَنْزَلَها عَلَی»؛[10] هان مردمان! در قرآن اندیشه کنید و ژرفی آیات آن را دریابید و بر محکماتش نظر کنید و از متشابهاتش پیروی ننمایید. پس به خدا سوگند که باطنها و تفسیر آن را آشکار نمیکند، مگر همین که دست و بازوی او را گرفته و بالا آوردهام و اعلام میدارم که هر آن که من سرپرست اویم، این علی سرپرست اوست و او علی بن ابیطالب است؛ برادر و وصی من که سرپرستی و ولایت او حکمی است از سوی خدا که بر من فرستاده شده است. مگر همین فرقه منحرف خوارج با تمسک به ظهور و اطلاق یک قطعه از یک آیه قرآن مجید جنگ خانمان سوز نهروان را به وجود نیاوردند؟ آنان به ظهور و اطلاق آیه شریفه (إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ)[11] تمسک میکردند و بدون تدبر و تعقل در معنای حکم مطلق حکومت و امارت را نفی و طرد میکردند. حضرت مولا (ع) برای راهنمایی آنان فرمودند: «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَكِنَّ هَؤُلَاءِ يَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ يَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِرُ وَ يُبَلِّغُ اللَّهُ فِيهَا الْأَجَلَ وَ يُجْمَعُ بِهِ الْفَيْءُ وَ يُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ يُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِيفِ مِنَ الْقَوِيِّ حَتَّى يَسْتَرِيحَ بَرٌّ وَ يُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ»؛[12] گفتار حقى است كه به آن باطلى اراده شده. آرى حكمى نيست، مگر براى خدا، ولى اينان مىگويند زمامدارى مخصوص خداست؛ در حالى كه براى مردم حاكمى لازم است؛ چه نيكوكار و چه بدكار كه مؤمن در عرصه حكومت او به راه حقّش ادامه دهد و كافر بهرهمند از زندگى گردد و خدا هم روزگار مؤمن و كافر را در آن حكومت به سر آرد و نيز به وسيله آن حاكم غنائم جمع گردد و توسط او جنگ با دشمن سامان گيرد و راهها به سبب او امن گردد و در امارت وى حق ناتوان از قوى گرفته شود، تا مؤمن نيكوكار راحت شود و مردم از شر بدكار در امان گردند. امعان نظر در جمله حضرت مولا (ع) میرساند که هرگز شما نباید قرآن را بدون تعقل مورد عمل قرار دهید. «امام محمد غزالی» جمود بر ظواهر را کاری «احمقانه و جاهلانه» خوانده است.[13] افرادی مانند غزالی در قرن ششم هجری و «ملا صدرا» در قرن یازدهم به طرح نظریهای دست یازیدهاند که بسیار مهم و پرفایده است. این بزرگواران ضمن پایبندی به حجیت ظواهر و اجتناب از هرگونه تأویلات بعیده و مجازات غریبه از یکطرف و از طرف دیگر، دور شدن از جمود بر ظواهر، به طرح نظریه «روح معنا» پرداخته و معتقدند الفاظ بر معانی عامه وضع میگردند. آنان بر این نظرند که برای معانی الفاظ لایههای عمیقتری وجود دارد؛ یعنی معنای الفاظ، عامتر از آن چیزی است که عرف تصور میکند. محور این تفکر بر فهم عام و گسترده از موضوع له الفاظ مبتنی است. اصطلاح «روح معنا» نخستین بار توسط غزالی مطرح شد.[14] او کتابی تجت عنوان «جواهر القرآن» تألیف کرد که به نظر اینجانب هدفش تثبیت همین نظریه بوده است. بعدها ملاصدرا با تعبیرات بسیار جالبی از نظریه غزالی تجلیل و تمجید به عمل آورده و آنرا ستوده است. ایشان این نظریه را یکی از مبانی تفسیری خود قرار داده است.[15] پس از ملاصدرا «فیض کاشانی» تلمیذ نامدار وی در «تفسیر صافی» همین راه را طی میکند. وی چنین میگوید: «إن لكل معنى من المعاني حقيقة و روحا و له صورة و قالب و قد يتعدّد الصور و القوالب لحقيقة واحدة و إنّما وضعت الألفاظ للحقائق و الأرواح»؛[16] هر معنایی از معانی، دارای حقیقت و روحی است و صورت و قالبی دارد و گاه صورتها و قالبهای متعددی برای یک حقیقت واحدی وجود دارد و الفاظ برای حقایق و ارواح وضع میشوند. حضرت امام خمینی(ره) حسب تقریرات درسهای فلسفه ایشان، فرمودهاند توجه به روح معنا مطلبی است مسلم که شبههای درآن راه ندارد.[17] به هرحال، تدبر در قرآن عبارت است از توجه به روح معنای الفاظ و جمود نکردن به ظواهر آنها. -------------- [1]. توبه (9): 122. [2]. محمد (47): 24. [3]. مصفوی، التحقیق؛ دبر«أمّا التَّدَبُّرُ: فهو تفعّل لمطاوعة التفعيل، فحقيقة معناه: حصول مفهوم التَّدْبِيرِ و تحقّقه و اختيار ذلك المفهوم، فيقال: دبّر الأمر فتدبّر الأمر، أى صار ذا عاقبة، و من هذا المعنى يؤخذ مفهوم التعدية- تدبّر القرآن- فكأنّ مرجعه الى جملة- تدبّر في القرآن- (أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ). (محمد (47): 24) (أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ) (مؤمنون (23): 68). (لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ). (ص (38): 29). تقلب تاء تفعّل دالا و تدغم، و جيء بالهمزة للتلفّظ عند الحاجة، فيقال: ادَّبَّرَ يَدَّبَّرُ فهو مُدَّبِّرٌ، كما في المدّثّر. ثمّ انّ التَّدْبِيرَ امّا في التكوينيّات أو في الأعمال أو في الأقوال أو في الأفكار، فيقال: دبّر الخلق أو العمل أو القول أو النظر، و إذا استعمل متعلّقاً بالنظر: فيكون بمعنى الفكر و النظر و التفكّر في عاقبة الأمور». [4]. ابو حامد محمد غزالی، احیاء العلوم، ج 1، ص 273-382. [5]. کلینی، الکافی، ج 1، ص 36؛ بحرانی، تحف العقول، ص204؛ ابوطالب محمد بن علی مکی، قوت القلوب، ج 1، ص 97. [6]. انعام (6): 59. [7]. اسراء (17): 82. [8]. حسین نوفیقی، آشنایی با ادیان بزرگ، ص 98؛ دکتر احمد شلبی، مقارنة الادیان الیهودیة، ص 232. [9]. صف (61): 4. [10]. ابن اثیر، أُسدالغابة،ج ۵، ص۲۵۳؛ کلینی، الکافی، ج۲، ص۲۷. [11]. یوسف (12): 67. [12]. نهج البلاغة، خطبه 40. [13]. ابو حامد محمد غزالی، احیاء علوم الدین، ج 11، ص 181. [14]. همان، جواهر القرآن، ص38-34. [15]. ملاصدرا، مفاتیح الغیب، با تحقیق نجفقلی جبیبی، ج 1، ص 159؛ همو، تفسیر القرآن الکریم، ج 4، ص 151. [16]. فیض کاشانی، تفسير الصافى، ج 1، ص 31. [17]. سید عبدالغنی اردبیلی، تقریرات فلسفه، ج 2، ص 346.
|