|
بخش دوم: رأی مختار (برگزیده ما)
عقيده ما بر اين است كه سن بلوغ دختران سيزده سالگی است و دليلِ معتبری بر بلوغ در نُه سالگی كه بتوان به آن اعتماد نمود و از اصول معتبر ـ كه بعداً بيانش میآيد فتوا داد ـ صرفنظر كرد، وجود ندارد. چگونه میتوان بر خلاف قاعده سهولت در دين، بارسنگين تكاليف و احكام و اجرای حدود كامل را بردوش دختران نُه ساله قرار داد؛ در حالیكه ضعيف و ناتوان و فاقد رشد بدنی و قابليت ازدواج هستند؛ چگونه میتوان گفت كه دين سهل و آسان از آنها عمل بهتكاليف و احكام شرعی و اجرای حدود كامل را همچون زنان و مردان ديگر خواسته و آنان چارهای جز انجام تكاليف و احكام و اجرای حدود كامل نداشته و ندارند؟ آری، اگر نشانههای ديگر بلوغ، مانند حيض، پيش از سيزده سالگی يافت شود، دختر مكلف میشود و احكام شرعی بر او واجب میگردد و همانند بقيّه زنان بايد عمل نمايد. دليل ما بر رأی مختار، يعنی بلوغ دختران در سيزده سالگی، وجوهی از كتاب و سنّت و اصول و قواعد است كه مجموع آنها به هفت وجه میرسد: وجه اول. موثقه عمار ساباطی ...عن ابی عبدالله (ع) قال: سألته عن الغلام متی تجب عليه الصلاة؟ قال: «إذا أتی عليه ثلاث عشرة سنة فان احتلم قبل...؛[1] عمار ساباطی از امام پرسيد: در چه زمانی نماز بر پسر واجب میشود؟ امام فرمود: هر گاه سيزده ساله شود. اگر قبل از سيزده سالگی محتلم شود، نماز بر او واجب است و قلم تكليف بر او جاری میشود. دختر هم مثل پسر است. هرگاه سيزده ساله شد يا قبل از آن حيض شد، نماز بر او واجب میشود و قلم تكليف بر وی جاری میگردد. دلالت اين روايت تمام است و هيچگونه مشكلی ندارد و نيازی به بيان و تقريب دلالت نداشته و ندارد؛ چون ذيل حديث نصِّ صريح و روشن در اعتبار سنّ بلوغ دختران در سيزده سالگی است و از نظر سند هم موثق است. صاحب جواهر[2] و صاحب الحدائق[3] به موثق بودن آن تصريح نمودهاند و هيچ يك از كسانی كه متعرض روايت شدهاند، در سند آن و موثق بودنش خدشهای نداشته و ندارند. مرحوم سيد احمد خوانساری در كتاب جامع المدارك پس از نقل موثقه عمار و چند روايت ديگر مینويسد: و هذه الأخبار مع اعتبارها من حيث السند والصراحة بحسب الدلالة لم يعمل بها المشهور؛[4] اين روايتها، با آنكه از حيث سند معتبرند و از جهت دلالت صراحت دارند، مورد عمل مشهور قرار نگرفتهاند. آنچه به عنوان اشكال درباره اين دليل گفته شده و يا ممكن است گفته شود، چهار امر است كه به نقل و نقد آن میپردازيم: 1. اعراض مشهور از صدر روايت و فتوا به سنّ بلوغ پسران در پانزده سال تمام قمری. و از آن رو كه ذيل روايت با صدر آن در رابطه است و به عنوان اشاره و كذلك آمده، پس ذيل هم مرتبط با آن و فرع است و از حجيت میافتد؛ نظير رابطه دلالت التزامی با دلالت مطابقی لفظی، كه عدم حجيت دلالت مطابقی سبب عدم حجيت دلالت التزامی است. در پاسخ به اين اشكال بايد گفت: اولاً. چگونه اعراض مشهور نسبت به صدر روايت ثابت میگردد و میتوان به آن اعتماد نمود، با اينكه صاحب جواهر[5] در كتاب گرانسنگ خود در سن بلوغ پسر به شش[6] قول اشاره نموده است؛ هر چند در پايان آورده كه تحقيق اين است كه در آن بيش از دو قول وجود ندارد. از سوی ديگر، اعراض بايد به گونهای باشد كه نشان دهد مضمون در نظر آنها نادرست است، ولی در اينجا، احراز چنين امری دشوار است؛ زيرا اعراض از صدر روايت به جهت كثرت روايات سن بلوغ پسران در پانزده سالگی بوده است. ثانياً. سقوط صدر روايت از حجيّت مضّر به حجيّت ذيل نيست؛ چون ذيلْ 2. ذيل حديث هم مورد اعراض است و حجّت نيست؛ زيرا كسی از فقها به بلوغ دختر در سيزده سالگی، فتوا نداده است. در پاسخ به اين اشكال بايد گفت: اولاً. شيخ الطائفه در التهذيب و الاستبصار به اين روايت عمل كرده و عبارتش، به ويژه در الاستبصار مانند نصّ در عمل و فتوای به آن است. ثانياً. شهرت بر سنّ بلوغ دختر در نُه سالگی مربوط به بعد از زمان شيخ الطائفه است. و به اينگونه شهرتها، از دو جهت نمیتوان اعتماد نمود، چون: اوّلاً اين شهرت، شهرت قدمای اصحاب نيست و از اصول متلقات محسوب نمیشود و ثانياً اينگونه شهرتها در حقيقت به فتاوا و اجتهاد شيخالطائفه بر میگردد، نه اجتهادهای مختلف و نقض و ابرام در ادله. 3. ايراد سوم آن است كه عمار ساباطی ـ گرچه موثق است ـ چون فطحی است، روايتی كه او به تنهايی نقل كند، قابل اعتماد نيست.[7] از سوی ديگر، گفته شده كه در روايات او از جهت لفظ و معنا تشويش و اضطراب وجود دارد و نمیتوان بر آنها اعتماد كرد. اين مطلب از فيض كاشانی و علامه مجلسی منقول است. در پاسخ به اين اشكال بايد گفت: اوّلاً. خود شيخ پس از اشكال مطرح شده، میفرمايد: غير أنا لا نطعن عليه بهذه الطريقة لأنّه وان كان كذلك فهو ثقةٌ في النقل لايطعن عليه؛ ما از اين ناحيه بر او طعن نمیزنيم، زيرا عمار گرچه فطحی است، اما نقلهای او مصون از اشكال است. و در الفهرست[8] فرموده او فطحی است و برای او كتابی بزرگ و ازرشمند و قابل اعتمادی است. و در الاستبصار،[9] در باب بيع ذهب و فضّه او را در نقل توثيق كرده و گفته طعنی بر او نيست. ثانياً. با غور و تتبّع در كتب رجالی و فقهی میتوان به ناتمام بودن آنچه از بعضی نقل شده، اطمينان و علم عادی پيدا نمود. چگونه چنين نباشد و حال آنكه نجاشی[10] از علمای بنام در علم رجال، او وعدهای ديگر را ثقات در روايت میداند و كَشّی[11] روايات او را مرجحّه میداند. محقق در المعتبر[12] میفرمايد: اصحاب به روايت عمار به دليل ثقه بودنش عمل كردهاند، حتی شيخ (ره) در العدّة ادعای اجماع كرده كه اماميه بر عمل به روايت عمار اجماع دارند. علامه حلّی[13] در خلاصة الاقوال او را دارای كتاب ارزشمند و بزرگ و قابل اعتماد میداند. علامه در تذكرة الفقهاء[14] فرموده است: اگرچه عمار فطحی است، اما ثقه است. و شيخ به روايت او اعتماد كرده است. ثالثاً. اين اشكال ناتمام و ضعيفتر از اشكال اول است؛ زيرا چگونه میتوان با آنچه از فيض و مجلسی (ره) نقل شده، از كلمات همه آن بزرگان ـ كه استوانههای فقه و حديث و رجالاند ـ صرفنظر نمود و از آن همه روايات عمار، با همه كثرت و مورد عمل بودنش در فقه، رفع يد كرد. از سوی ديگر، اضطراب نسبت داده شده به ايشان بيش از اضطرابی كه در روايات بقيّه اصحاب بر حسب طبع انسانی و لازمه نقل حديث و سخن ديگران است، نبوده و نيست. بدين جهت، مانع از اعتماد و وثوق به نقل وی نخواهد بود. 4. روايت عمار با روايات نُه سال تعارض دارد و آن روايات بهخاطر كثرت بر اين روايت مقدماند؛ زيرا كثرت روايت از مزايای باب تعارض و مرجحات است. بهعلاوه، روايات نُه سالگی بهخاطر مطابقت با شهرت نيز بر اين روايت ترجيح دارند. اولاً. چنانكه گذشت، دلالت روايتهای دال بر سن نُه سالگی، بر اين مطلبْ تمام نيست تا بتواند با روايت عمار معارضه كنند. ثانياً. تعارض بين موثقه و آنها، بر فرض تمام بودن دلالت، تعارض نصّ با ظاهر است و روشن و بديهی است كه بين نص و ظاهر تعارضی نبوده و نصّ مقدم میشود. ناگفته نماند كه روايات نُه سالگی بيش از چهار حديث نبود كه سه روايت از آنها نُه سالگی را به ضميمه علايم ديگر، علامت بلوغ و رشد میدانست؛ يعنی دختر نُه سالهای كه دارای رشد فكری و بدنی باشد كه غالباً با بقيّه علايم مانند قاعدگی همراه است. يك روايت هم دارای اين ضميمه نبود، يعنی مرسله ابن ابی عمير كه حداقل سن را تعيين میكرد. وجه دوم. آيه ششم سوره نساء ﴿وَابْتَلُوا الْيَتَامَی حَتَّی إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ﴾؛ كودكان يتيم و بیسرپرست را آزمايش نماييد تا به زمانی برسند كه در آن زمان بتوانند نكاح نمايند [به حسب غالب و طبع قابليت ازدواج كه اشاره به امكان توليد مثل به وسيله معنا و قابليت پرورش جنين در رحم است، در آنها به وجود آمده باشد] و اگر در آنها رشد را يافتيد [به وسيله اختبار] اموالشان را به آنها بدهيد. آين آيه دلالت دارد كه دفع اموال و رفع حجر از كودكان يتيم مشروط به دو امر است: 1. بلوغ نكاح، 2. رشد. مقتضای اطلاقْ شرطی بودن بلوغ و غايت بودن نكاح اين است كه دفع اموال جايز نيست، مگر بلوغ نكاح ثابت و محرز شود و يا اماره معتبر آن را ثابت نمايد. معلوم است كه سنّ بلوغ خودْ نكاح نيست، بلكه سن اماره بر قابليت برای نكاح است. قدر متيقّن از اماره بودن سنّ در دختران از جهت فتاوا ـ كه نُه سال و ده سال و سيزده سال را گفتهاند ـ و هم از جهت روايات ـ كه بر نُه سال و سيزده سال دلالت داشت ـ همان سيزده سال است كه با حصول رشد میتوان اموال را به آنها داد و اما با سنّ كمتر نمیتوان اموالشان را به آنها واگذار كرد. پس آيه به استناد مفهوم شرط و غايت، بر عدم اعتبار سن نُه سالگی و يا ده سالگی و بعد از آن تا سيزده سالگی دلالت میكند. گفته نشود رواياتی كه برای بلوغ در نُه سالگی به آنها استدلال شده، خود حجتی بر اماره بودن نُه سالگی برای بلوغ نكاح است؛ زيرا جواب داده میشود كه اين بحث صرفنظر از آن ادله است؛ زيرا مفروض آن است كه حجيت آن روايات بر اين مدعا مورد خدشه قرار گرفته و محرز نشده است. وجه سوم. آيه 59 از سوره نور ﴿وَإِذَا بَلَغَ الاَْطْفَالُ مِنكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾؛ هنگامی كه اطفال شما به حلم [كه همان قابليّت برای فرزنددار شدن و قدرت توليد مثل و باروری و بلوغ نكاح كه در آيه شش سوره نساء آمده بود، است] رسيدند، بايد اجازه بگيرند؛ همانگونه كه پيشينيان از آنها هم اجازه میگرفتند. اين آيه همانند آيه سابق دلالت میكند كه تا كودك به حُلم و احتلام نرسيده، مكلف و بالغ نيست و قدر متيقّن از آنچه برای حلم در دختران از جهت سنّ قرار داده شده همان سيزده سال است كه تقريب استدلالش گذشت. خلاصه، عموم و اطلاق اين دو آيه بر عدم بلوغ مگر با بلوغ حلم و نكاح دلالت میكند؛ چه آن بلوغ با علم و اطمينان ثابت شود، چه با اماره معتبر. و در غير آن دو صورت، هر دو آيه به حكم اطلاق بر عدم بلوغ دلالت میكنند. وجه چهارم. آيه 34 از سوره اسراء ﴿وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّی يَبْلُغَ أَشُدَّهُ﴾؛ سراغ اموال يتيم نرويد و در آنها تصرف ننماييد، مگر با رعايت مصلحت و احسن بودن تا آنكه به رشد برسند. استدلال به اين آيه، به ضميمه خبر هشام بن سالم و موثق عبد الله بن سنان است كه بلوغ اشد در هر دو روايت به احتلام تفسير شده است: عن هشام بن سالم، عن ابی عبداللّه (ع) قال: «انقطاع يتم اليتيم الاحتلام و هو أشدّه وإن احتلم ولم يؤنس منه رشد وكان سفيهاً أو ضعيفاً فليمسك عنه وليّه ماله»؛[15] امام صادق (ع) میفرمايد: پايان كودكی يتيم، زمان احتلام است و اشد نيز همين است. اگر محتلم شد و رشد او معلوم نگشت، سفيه و ضعيف است و سرپرست كودك بايد مال او را نزد خود نگه دارد. عن عبد الله بن سنان، عن ابی عبد الله (ع) قال: «سأله أبی و أنا حاضر عن قول الله ـ عزّوجل ـ (حتّی إذا بَلَغَ أشُدَّهُ)، قال: الاحتلام...»؛[16] عبدالله بن سنان گويد: پدرم از امام صادق (ع) درباره آيه «حتی اذا بلغ اشده» سؤال كرد و من حضور داشتم. امام فرمود: اشد يعنی احتلام. وجه پنجم. حديث رفع قلم رسول خدا (ص) فرموده است: رفع القلم عن ثلاثة: عن الصبی حتی يحتلم، و عن المجنون حتی يفيق، و عن النائم حتی ينتبه؛[17] از سه گروه قلم تكليف برداشته شده است، كودك تا محتلم شود، ديوانه تا بهبود يابد، خواب تا بيدار گردد. ناگفته نماند كه صاحب جواهر[18] در مورد اين حديث فرموده است: شيعه و اهل سنت اين روايت را از پيامبر (ص) نقل نمودهاند. بلكه ابن ادريس فرموده بر نقل روايت از پيامبر (ص) اجماع وجود دارد. ابن ادريس میفرمايد: لقوله (ع) المجمع عليه رفع القلم عن ثلاثة، عن الصبی حتی يحتلم، عن المجنون حتی يفيق، وعن النائم حتی ينتبه؛[19] به دليل سخن رسول خدا (ص) كه مورد اتفاق است، يعنی قلم تكليف از سه گروه برداشته شده است، از كودك تا محتلم شود. از مجنون تا بهبود يابد و از خواب تا بيدار گردد. و مثل اين حديث، حديث علوی است كه شيخ صدوق در الخصال نقل كرده است: عن أبي ظبيان، قال: أتی عُمَر بأمرة مجنونة ...؛[20] ابی ظبيان گويد: زنی ديوانه را نزد عمر آوردند كه زنا كرده بود. عمر دستور داد او را سنگسار كنند. به هنگام بُردن برای سنگسار از كنار علی بن ابی طالب گذشتند. پرسيد: اين زن كيست؟ گفتند: زنی ديوانه است كه زنا كرده است. و عمر دستور داده كه سنگسار شود. علی بن ابی طالب فرمود: شتاب نكنيد. نزد عمر آمده و به او فرمود: مگر نمیدانی كه تكليف از سه گروه برداشته شده است: از كودك تا محتلم شود، از مجنون تا بهبود يابد و از خواب تا بيدار گردد. وجه ششم. عدم الدليل معنای اين دليل اين است كه نرسيدن و نبودن دليل بر بلوغ دختر پيش از اتمام سيزده سالگی، خود دليل معتبری بر عدم بلوغ تا آن زمان است. و اما بعد از سيزده سالگی بهدليل اطمينان به بلوغ در آن وقت و به علّت قدر متيقّن و موثقه عمار دختر بالغ است. صاحب جواهر[21] میگويد اين عدم دليل غير از حديث رفع و برائت شرعی است؛ چون حديث رفع بر سقوط تكليف از جاهل بهدليل جهل دلالت داشت و سخن در اينجا در مقام ثبوت است. وجه هفتم. استصحاب عدم بلوغ و... اگر در روايتهای نُه سالگی خدشه شود، نمیتوان دليلی بر بلوغ سنی در نُه سالگی اقامه كرد. بنابراين، استصحاب عدم بلوغ و استصحاب بقای ولايت ولی سابق و بقای حجر سابق ـ چنانكه صاحب جواهر[22] نيز فرموده ـ اقتضا دارد كه دختر بچهها را در نُه سالگی بالغ ندانيم. حال اگر سن ديگری از ادله مستفاد شود ـ چنانكه به نظر ما موثقه عمار دلالت داشت ـ اين استصحاب تا آن زمان جاری میگردد. جمع بندی آنچه در اين جُستار گذشت، اين است كه مستندات مشهور در تعيين نُه سالگی به عنوان سن بلوغ قابل مناقشه است؛ زيرا روايتها با ضمايم و قراينی همراه بودند كه نشان میدهند نُه سالگی موضوعيت ندارد. همچنين به اجماع نيز برای سن بلوغ دختر نيز نمیتوان استناد نمود، چرا كه اجماع مبتنی بر روايتهاست. سپس نوبت به اقامه دليل بر رأی مختار رسيد. ما بر پايه موثقه عمار ـ كه در سند و دلالت آن ترديدی نيست ـ سن بلوغ را سيزده سالگی میدانيم و اين روايت به ضميمه آيه ششم سوره نساء، آيه 59 سوره نور، آيه 34 سوره اسراء، حديث رفع قلم، عدم الدليل، استصحاب عدم بلوغ و استصحاب بقای ولايت ولی سابق و بقای حجر سابق و... بر مدعای ما دلالت میكند. حتی اگر بپذيريم كه روايات نُه سالگی، بر تعيين اين سن به عنوان امر تعبدی شرعی دلالت دارند، در نهايت با موثقه عمار تعارض خواهند داشت از آن رو كه سنّی برای بلوغ در قرآن تعيين نشده، نمیتوان هيچكدام را مطابق قرآن دانست و از آن جهت كه عموم مذاهب اهل سنت بلوغ دختران را پانزده سالگی به بالا میدانند،[23] هيچكدام را نمیتوان موافق عامه قلمداد كرد. پس از اين تعارض و برابری اگر حكم به تساقط نشود، نمیتوان به صورت تعيينی فتوا به بلوغ سنی دختران در نُه سالگی داد. چون قاعده در خبرين متكافئين تخيير در فتوا است نه تخيير در حكم شرعی. ------------ [1]. وسائل الشيعـه، ج 1، ص 45، ب 4، ح 12. [2]. جواهر الكلام، ج 26، ص 34. [3]. الحدائق الناضره، ج 13، ص 184. [4]. جامع المدارك، ج 3، ص 366. [5]. جواهر الكلام، ج 26، ص 28. [6]. الخمس عشر دخولاً و كمالاً، وكذا الأربع عشر، وكمال الثلاث عشر، والعشر. [7]. تهذيب الاحكام، ج 7، ص 101. [8]. الفهرست، ج 117، ص 525. [9]. الاستبصار، ج 3، ص 95، ح 325. [10]. رجال النجاشی، ص 290، ح 779. [11]. اختيار معرفـه الرجال، ص 406، ح 763. [12]. المعتبر، ج 1، ص 60. [13]. خلاصه الأقوال، ص 381. [14]. تذكره الفقهاء، ج 1، ص 267. [15]. وسائل الشيعـه، ج 19، باب 44، ص 363، ح 9. [16]. همان، ح 8. [17]. السرائر، ج 3، ص 324؛ سنن البيهقی، ج 6، ص 57. [18]. جواهر الكلام، ج 26، ص 10. [19]. السرائر، ج 3، ص 324. [20]. الخصال، ص 93. [21]. جواهر الكلام، ج 26، ص 16. [22]. جواهر الكلام، ج 26، ص 17. [23]. ر. ك: الفقه علی المذاهب الاربعـه، ج 2، ص 35؛ موسوعـه الفقه الاسلامی المقارن، ج 11، ص 19.
|