|
داستان ملاقات با مرجعي زميني
نویسنده: وبلاگ جناب آقای حسین جعفری(1) شرح دیدار چند وقتي بود که در ميان دوستان خانوادگي؛ چند دختر خانم گُل و معصوم به سن تکليف رسيده بودند و ما جشن تکليف شان را به نحوي برگزار کرده و با توجه به سن شان در مورد مرجع تقليد و مسايل مربوط به آن صحبت مي کرديم. اين صحبت ها کم کم به فکر ختم شد که شايد مناسب باشد دخترها ي ما از نزديک مرجع تقليدي که ما به آن ها پيشنهاد کرديم را ببينند تا در اين مسير راحت تر قدم گذارند. نتيجه ي اين فکر به نامه ي زير ختم شد. نامه اي به عنوان آيت الله صانعي، حدود يکماه پيش(اوسط مرداد 1392) ! *** بسمه تعالي محضر مبارک حضرت آيت الله العظمي صانعي سلام الله علکيم با عرض پوزش از تصديع اوقات شريف، باستحضار مي رسانم چند خانواده هستيم که بزرگسالان ما، باقي به تقليد از امام(قدس سرّه) هستند و در مسايل جديد از جنابعالي تقليد مي کنند و خردسالان و جوانان ما هم مقلّد حضرتعالي اند. بحمدالله در همين ايام چهار فرزند دختراز فرزندانمان، به سني رسيده اند که بايد مرجع تقليد خود را برگزينند و طبيعي است با ارادت و محبت بزرگ ترها نسبت به حضرتعالي و راهنمايي آنان، فرزندانمان نيز شما ر ا بعنوان مرجع تقليد خود انتخاب نموده ا ند. راستش را بخواهيد وقتي از شما و رفتارهاي شما براي آنان تعريف کرديم، مشاهده نموديم که علاقمندند شما را از نزديک زيارت کنند و ما هم ديديم اين علاقمندي آنان مي تواند در صورت اجابت، چه ثمرات مفيدي در عمل و تقيد بيشترآنان به شرع را در پي داشته باشد. اگرچه نمي دانيم رويه و سنّت مراجع در اين گونه تقاضاهايي که متقاضي ملاقات مردان نيستند و حتي زنان هم نه! بلکه نوجواناني اند تازه به سن تکليف رسيده، چگونه هست؟ اما مشاهدات ما از سلوک حضرتعالي آن بوده که بر خلاف بسياري ، شما در ميان مردم براي آنان فتوا مي دهيد نه در آنکه در آسمان بنشينيد و مردم را موعظه کنيد . فهم ما از روش شما اين گونه است که بارها ديديم برخلاف برخي بر تخت و کرسي جلوس نمي فرماييد تا مقلّدين گردن کج کرده به فتواي شما گوش کنند، بلکه در ميان مقلّدين ديني زندگي مي کنيد و به سؤالاتشان پاسخ مي فرماييد . از شما سراغ نداشتيم که بشر بودن خود را به دليل تفقّه در دين انکار کنيد و مردمان را.... . همه ي اينها باعث شد بر خود جرأت دهيم تا وقت شريف را مصدّع گرديم و تقاضا کنيم اگر به مصلحت مي دانيد، زماني را براي زيارت شما تعيين نمايند تا فرزندانمان (و خود ما) با جان و دل به زيارت شما بشتابيم، اميد داريم، خصوصاً فرزندان ما در اول راه تشرّف به تکاليف الهي، قوّت دلشان را از زيارت حضرتعالي و دعاي خير شما کسب نمايند. گرچه وصالش نه به کوشش دهند هر قــدر اي دل که تواني بکوش رندي حافظ نه گناهي است صعب با کـــرم پــادشــــه عيب پوش اي ملــک العـــرش مـرادش بده از خطـــر چشــم بدش دار گوش و آخر دعوانا أن الحمدللّه ربّ العالمين با احترام خانواده هاي زهرا خراتي ـ زهرا اسفندياري فاطمه خرم نژاد و فاطمه جعفري *** چند روز از ايميل اين نامه نگذشته بود که از دفتر آيت الله با من تماس گرفتند... در اين مختصر به همين نکته بسنده مي کنم که آنچه از آن پس، اتفاق افتاد باعث شد من، همراهان و دخترانمان در آسمان ها پرواز کنيم، خيلي به ما چسبيد، جاي همه ي شما دوستان خالي! مجبور نبودم سرم را آنقدر بالا بگيرم که از پشت بيفتم. به نظرم رسيد؛ قبل از اينکه گزيده ي سخنان حضرت آيت الله صانعي را در جمع خانوادگي مان ذکر کنم؛ شايد مناسب تر باشد تا با توصيف اتفاقات اوليه و حال و هوايي که قبل از توفيق زيارت ايشان به وجود آمد، اندکي در فضاي آن جلسه قرار گيريد. با آقاي «م» که از مسئولين بخش ملاقات هاي دفتر آقاي صانعي بود؛ قرار داشتيم که بين ساعت 10:30 تا ساعت 11 صبح در حسينيه آيت الله صانعي حاضر باشيم که همين طور هم شد. به دفتر مراجعه و سراغ آقاي «م» را گرفتم ؛ گفتند الآن تشريف ندارند. موضوع ملاقات را با عزيزي که آنجا بود در ميان گذاشتم. در کمال تعجب گفتند: «حضرت آقا کسالت شديد دارند و بعيد است امروز امکان حضور داشته باشند.» ... دنيا بر سرم خراب شد. ما بچه ها را، همسران و دختران مان و... را با چه اميدي آورده بوديم و به نظر مي رسيد همه در شُرف خرابي بود. با ناراحتي گفتم: ما از تهران آمديم و از قبل هم هماهنگ کرده بوديم، اي کاش تماس مي گرفتيد و لغو مراسم را اعلام مي کرديد. با اندوه از حسينيه خارج شدم. نمي دانستم اين موضوع را به همراهان، خصوصاً بچه هاي تازه به سنِ تکليف رسيده چگونه بگويم. بچه ها حتي خود را براي انجام سؤال از آقاي صانعي آماده کرده بودند و اعلام لغو ملاقات يعني تخريب همه ي اعتماد بچه ها ! در تب و تابِ چگونگي انتقال موضوع بودم که همان آقاي گرامي؛ به ما که در کنار کوچه حسينيه، بلاتکليف ايستاده بوديم مراجعه کرد و گفت: اندکي صبر کنيد، رفتيم به آقا بگوييم شما آمده ايد! انشاءالله او هم مي آيد. زمان کمي گذشت تا به ما اعلام کنند که وارد حسينيه شويم. جمع را به اتاقي در طبقه ي بالاي حسينيه هدايت و در آنجا از ما پذيرايي مختصري به عمل آوردند. لحظاتي نگذشت که چشممان به زيارت حضرت آيت الله صانعي هم روشن شد. من ابتدا روبروي ايشان نشستم و براي ارائه توضيحي کوتاه خود را آماده مي کردم که فرمود: «بيا کنارم بنشين و صحبت کن!» و من از خدا خواسته در کنارش بر زمين نشستم که با ممانعت ايشان مواجهه و با اصرار معظم له، صندلي اي در کنارش قرار داده و بدين گونه شد که در کنارش نشستم. در توضيح دو سه دقيقه اي بنده اجازه نداد که... . اجازه دهيد، مابقي توصيف حال و هواي مجلس را از نوشته سه نفر از حاضرين در مجلس پي بگيريم: نوشته دوست گرامي ام «مقداد» در مورد اين ديدار اين گونه است: *** با سلام؛ در جلسه اي که با آيت الله صانعي گذشت يکسري نکته به يادگار برايم ماند که خدمتتان عرض مي کنم (البته سعيم بر توصيف آنچه گذشت است و از مقدّس نمايي و بت سازي پرهيز خواهم کرد): 1. ايشان با وجود کسالتي که داشتند برايمان صحبت کردند . 2. در ابتداي جلسه... نظر خود را بدون ترس و و ابستگي بيان کردند . 3. ايشان مطالبشان را به صورت «فست فودي» بيان نمي کردند و پشت هر حرفشان دليل عقل پسندي ارائه مي دادند. من اين طور راحت تر با نظراتشان ارتباط برقرار مي کردم . 4. به ما فرمودند : «اگر کافر را نجس مي دانيد چرا آن را در رديف سگ و خوک قرار مي دهيد ؟!» گويا ايشان براي «انسان بما هو انسان» منزلت قايل مي شدند . 5. درباره آيه (وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ) [157] برداشتي متفاوت از ديگر علما داشتند و پيامبر اکرم را مجري رأي اکثريت مي دانستند که با اصل پسنديده دموکراسي جور در مي آيد. 6. از صحبت هايشان بوي صلح و دوستي با غيرمسلمان حس کردم . آنجا که فرمودند : «ممکن است يک نفر دور از اسلام باشد يا حتي فهمش در حدي نباشد که اسلام را بفهمد. چرا ما بايد اينها را نجس بدانيم؟». 7. مطالب را متنوّع بيان کردند تا هرکس درخور حالش نکته اي بگيرد . نتيجه : از اين جلسه علاقه مندي خودم را براي شناخت عمق نظرات ايشان بيشتر مي بينم . با سپاس فراوان از شما مقداد خرم نژاد *** برادر خوبم جناب حسين اسفندياري در اين خصوص اين گونه مرقوم نموده اند: *** تواضع و دقت بسيار ايشان در اينکه بالا تر از بقيه نيستند، حلاوتي وصف نشدني داشت: 1. با کسالتي که در آن ساعت داشتند به قرارشون پايبند بودند. 2. هنگامي که وارد شدند و بر صندلي خود که از همه ي صندلي ها ارتفاع کمتري داشت، نشستند و آنهايي که دور تر بودند را دعوت کردند که جلوتر بيايند و حلقه ي کوچک تري تشکيل دهيم. 3. با وسواس به تکريمي که شما در شروع صحبت خود داشتيد اعتراضي صريح کردند که نکند شائبه اي در اذهان ما ايجاد کنند که ايشان تافته اي جدا بافته اند، و مي شد مراقبه ي دائمي از نفس را در سکناتشون به وضوح ملاحظه کرد. 4. براي ما که جمعي خانوادگي بوديم با انرژي و به دقت صحبت کردند، و گمان نمي کنم اگر قرار بود براي تريبون صدا و سيما و براي ميليون ها نفر مخاطب، ايراد سخنراني نمايند، انرژي بيشتري صرف مي کردند. 5. متن گفتارشان در عين غناي کامل، از کلمات و اصطلاحات متکلّف علمي خالي بود، زيرا مخاطبشان چنين نياز داشت. 6. به سادگي در چهره ي همه ، نگاه مي چرخاندند و کسي از نگاهشان محروم نشد، و به زيبايي به سوي خانم هاي حاضر در جلسه نيز اين سلوک را رعايت نمودند، و به نظر من اين يعني تکريم عملي و ساده ي يک موضوع ساده در خصوص زنان. 7. نگاهبان و مسلّحي ميان ما حاضر نبود، در سالن غير از ما خانواده هاي ميهمان، فقط دو نفر ديگر بودند، يکي خود آقاي صانعي و ديگر يک نفر از مسئولين دفتر که روي زمين کنار در ورودي نشسته بود. خلاصه اينکه ايشان آنقدر ساده و بي تکلّف رفتار کردند که مي شد به سادگي با او ارتباط برقرار کرد، به راحتي پرسيد و فوراً پاسخ شنيد، حتي در اين فضا بنده به خود اجازه دادم مزاح مختصري هم با ايشان داشته باشم. و اين يعني ايشان به راستي براي من «مرجعي زميني» است، زيرا براي ديدن او مجبور نبودم آنقدر سرم را به سوي آسمان بالا بگيرم که از پشت در پيشگاهش بر زمين بخورم. چهارشنبه 27 شهريور1392 حسين اسفندياري *** همچنين جناب آقاي «بهادر ـ الف» احساس شان را از آن جلسه اين گونه نوشته اند: *** سلام؛ در ديدار با آقاي صانعي چند نکته را به چشم ديدم که حداقل، من تا به حال نديده بودم: 1. بسيار راحت و خاکي برخورد کرد، بالاتر ننشست و به صرف مرجع شعيان بودن «مقدّس» رفتار نکرد، هرچند که از نظر من آدم مقدّسي بود. 2. از صحبت هاي ايشان اين طور فهميدم که احتمالاً «عقل» مهمترين منبع استخراج فتوا در ايشان است. منابع فقهي (قرآن، سنت، عقل، اجماع) مي باشد. آدم احساس مي کند جنس فتواهاي ايشان «عقلايي» است. 3. در گفتن حقيقت ترس نداشت و نگران آينده دنيوي خود نبود، راحت حرفش را مي زد. 4. در خور احوال همه ي افراد مجلس، «ارشادي» براي گفتن داشت. (کسي بي نصيب نماند). 5. به ما فرمودند: «نبايد به خاطر خوشايند يک فردي که از بقيه قدرت بيشتري دارد، نظر جمع را ناديده گرفت». 6. به ما فرمودند: «اگر بچه هايتان از نظر شما و شرع رفتار خلافي انجام دادند، توي دهنشان نزنيد، بلکه با آنها صحبت کنيد». 7. به ما فرمودند: «اصل تقليد بايد عقلايي باشد، اگر، فروعات با عقل جور در نيايد بايد دليل خواست تا قانع شد». 8. به ما فرمودند: «کافر را اگر نجس مي دانيد، اما جايز نيست که هم رديف سگ و خوک نجس بدانيد و قرآن را از آنها دور کنيد». نتيجه: اگر خدا قبول کند، مرجع تقليد خود را عوض کردم و در فروعات شرعي، به ايشان رجوع مي کنم. خدا کند که رستگار شوم. انشاء الله با سپاس فراوان از شما بهادر. الف در این بخش به ذکر چند خاطره از دیدارهایم با معظم له می پردازم: 1. اولین دیدار بنده با جناب ایشان به سال 1377 بر می گردد که از طرف انجمن اسلامی دانشگاه شهید رجایی به اردوی دانشجویی اصفهان دعوت شدم و سعادت همرامی با آن د انشجویان نصیبم شد. اولین برنامه ی این اردوی زیارتی، تفریحی؛ ملاقات با مرجع تقلید حاضر در قم؛ جناب آیت الله صانعی بود. گرچه به دلایلی حضور دانشجویان در حسینیه ساعاتی با تأخیر همراه بود و در ساعت پایانی شب انجام شد، اما جناب ایشان برای دیدن دانشجویان برنامه معمول و زمان استراحت خود را تغییر دادند. شادابی و طراوات دانشجویان در ملاقات با او مشهود بود و سخنانی که دوستان دانشجو مطرح کرده همچنین فرمایشات ایشان همگی؛ متأثّر از فضای دوم خرداد 1376 و... بود. من اما به دنبال گمشده ی دیگری می گشتم. راستش را بخواهید می خواستم بدانم آیا او همانند برخی دیگر! بر تخت جلوس کرده و دیگران را زیر تخت خود هدایت می کند یا همانند ما بر زمین موکت شده نسشته و همانند ما سلوک می کند. واقعاً به دنبال این بودم آیا ایشان برای خود، حریمی قایل می شود و دانشجویان را ناگزیر می کند که حریمش را رعایت کنند؟! و یا اینکه با سادگیِ در سلوک، شجاعتِ در پرسش و سخن گفتن را برایشان شان فراهم می سازد. آنچه می دیدم خارج از تصور بود، دوستان دانشجوی ما، او را در بر گرفته و با سادگی، صراحت و بی تکلّفی! خطابش می کردند. این صمیمت به حدّی بود که بعضاً نوع محاوره آنها، کمی مرا شرمسار می کرد، اما جناب ایشان، گشاده رور، مجلس را به پایان برد. از همه مهم تر در این دیدار، از دست بوسی خبری نبود! 2. دومین مواجهه ام با ایشان نیز در همین ملاقات صورت گرفت و آن زمانی بود که مجلس به اتمام رسید و جمعیت به همراه آیت الله صانعی قصد خروج از حسینیه را داشتند و من در کنار ایشان، به جایی رسیدیم که کفش ها را کنده بودیم. نمی دانم از سر شیطنت بود و یا امتحان و یا...، نمی دانم شاید هم می خواستم بفهمم آیا جناب شان انتظار دارد کسی کفشش را مرتب کند و او فقط پاهایش را میان آنها نهد و چون فرشته های آسمانی دور شود! ویا نه؟! این بار نیز رفتارش خارج از انتظار معمول این نوع ملاقات ها بود، او صریحاً اجازه این کار را نداد و خود کفشش را مرتّب کرد و پوشید و من به همراه وجود گرامی اش از حسینیه خارج شدم و جرأت یافتم تقریباً در گوشی سؤالی را از معظم له بپرسم و با شنیدن پاسخ صریح او کامم شیرین شود و هنوز هم هر وقت به یادش می افتم آرام می گیرم (سؤالی که عیناً در چند سال بعد از حضرت آیت الله توسلی یار همراه و همیشگی امام پرسیدیم و همان جواب را شنیدم). 3. سومین دیدارم مربوط به سال 1379 است که مشغول انجام تحقیق دانشگاهی ام با عنوان «مبانی شرعی هیات منصفه در حقوق ایران» بودم و به همین جهت ناگزیز شدم سؤالاتی را در این خصوص تهیه و از مراجع محترم قم تقاضای پاسخ نمایم. مراجع گرامی ای چون مکارم شیرازی، صافی گلپایگانی، ملکوتی، کتباً پاسخ فرموده و مراجعی همانند فاضل لنکرانی (البته عزیزی که در دفتر ایشان برای پاسخگویی به استفتائات بود) ارائه پاسخ را به مصلحت ندیدند! در ایامی که برای پیگیری پاسخ به قم می رفتم به دفتر دومرجع بزرگوار دیگر هم وارد شدم یکی جناب آیت الله سبحانی بود و دیگری آیت الله صانعی. بنظرم مراجعه به دفتر آیت الله سبحانی و نحوه ی برخورد ایشان با بنده هم جالب بود و لذت بردم... . مرجع دیگری که سر زده به بیتش رفتم حضرت آیت الله صانعی بود، پنچ شنبه بود و ساعاتی مانده به ظهر، زمانی که در حسینیه در میان شاگردان خود مشغول به پاسخگویی بود. بنظرم آمد درحلقه شاگردان خود است و پاسخ مراجعین را از زبان شاگردان و با شرح و تعدیل نظراتشان بیان می فرماید. وقتی به مدخل اتاق حسینیه رسیدیم به ناگاه جمعیتی را مشاهده نمودم که دور تادور حسینیه نشسته و عموماً هم عمامه برسر بوده و نگاهشان به گوشه ای از اتاق دوخته شده است، به آن سمت که نگریستم، مرجع شیعیان را در آن نقطه یافتم. لحظاتی گذشت و من که مبهوت از اوضاع؛ در درگاه اتاق خشکم زده بود به خود آمدم، دیدم نگاه همه ی جمعیت به من دوخته شده و سکوت سنگینی بر مجلس حاکم شده است، لذا به آهستگی سلامی کردم و گفتم دانشجویی از تهرانم و موضوع تحقیقم این آست، آمده ام تا از نظرات شما بهره مند شوم ! سخنانم تمام نشده بود که حضرت آیت الله صانعی تمام قد ایستاد و آغوش محبّت خود را برایم گشود و مرا میان خود و یکی از شاگردانش بر صدر مجلس نشاند. بیش از 45 دقیقه در موضوع تحقیق سخن گفتیم و ایشان به سؤالاتم با همراهی شاگردانش پاسخ می فرمود و... . در این 45 دقیقه بارها و باره میان سخنانش پریدم و سمت و سوی بحث را عوض کردم و معظّم له با لبخندی محبّت آمیز هیچ گاه رشته ی حرف هایم را قطع نکرد. او صمیمانه به حرف هایم توجه کرد و پاسخ سؤالاتم را بیان فرمود. خدا را شاهد می گیرم از میان مراجع بزرگواری که پاسخم گفتند پاسخ ایشان مرتبط ترین پاسخی بود که دریافت داشتم، خصوصاً در مسأله موضوع شناسی تحقیق، انگار او خود قبلاً در این موضوع تحقیق کرده و یه همین خاطر راه حل های تازه ای بیان می داشت . پس از 45 دقیقه، سیراب از مطالبش، اذن خروج گرفتم و با تشکر از ملاطفت و مهربانی هایش؛ قصد ترک مجلس کردم. در میانه ی راه خروج بودم که صدایم کرد و گفت: «فلانی! اگر می خواهی طوری بنویسی که بتوانند تعطیل کنند و...، ننویس که حرام است! من در اوج آسمان ها بودم که مرجع تقیلدم این گونه به فکر حقوق مردم است. این گونه به فکر نتیجه عملی فتوا ها و سخنانش است و... . ------------------------------ [157]. سورهي آل عمران، آيهي 159.
|