|
4ـ نگاه فلسفه به عدالت
افلاطون در تعريف عدالت مىگويد: عدالت آن است كه هر كس آنچه را كه حق اوست به دست آورد و حرفهاى در پيش گيرد كه استعداد و شايستگی آن را دارد. به نظر او پرداختن به كار خود و پرهيز از دخالت در كار ديگران عين عدالت است. بههمينسان حكومت نيز شايسته فرزانگان و حكيمان است و عدالت آن است كه دو طبقه ديگر ( نظاميان و توده مردم ) از حكيمان فرمان برند.[1] ارسطو عدالت را همان اعتدال و ميانه روی مىشمارد و مىگويد: بهترين گونه زندگي آن است كه بر پايه ميانه روي و اعتدال باشد.[2] رعايت حد وسط ( در بين افراط و تفريط ) عدالت است. متفكران رومي كه عقل سليم و قانون طبيعى ـ حقوق فطرى ـ را مبناى حقوق مىدانستند، عدالت را همان «قانون طبيعى و تحقق آن» تعريف مىكنند. سيسرون مىگويد: عدالت عبارت است از قانون طبيعي و قانون طبيعي همهجا يكسان، تغيير ناپذير، ابدي و براي همگان و همه دولتها الزام آور است. همه قوانين براي آنكه عادلانه باشند، بايد با قانون طبيعي هماهنگ باشند.[3] در نظر كانت: عدالت هر عملي است كه بنيادش بر اين باشد كه آزادي هر كس با آزادي همه كسان سازگار گردد.[4] حكم كلی در اين باب اين است كه: چنان عمل كن كه آزادي تو بر طبق يك قاعده كلى، با آزادي همه مردم سازگار باشد.[5] در منظر «ماركس» عدالت و تعريف آن چرخشی تمام مىيابد. او با نگاهى اقتصادى و معيشتى در مورد عدالت مىگويد: جامعه ميتواند بر درفش خود بنويسد: از هر كس به قدر توانايي و به هر كس به اندازه نياز.[6] -------------------------------------------------------------------------------- [1]ـ اصغر، عدالت به مثابه قاعده، ص 258. [2]ـ همان، ص 258. [3]ـ همان، ص 258. [4]ـ همان، ص 259. [5]ـ همان، ص 259. [6]ـ همان، ص 259.
|