|
درگذشت همسر استاد معظّم ، از نگاهي ديگر
سيد ضياء مرتضوي بهمن 1390 مقدمه اين حقير يكي از هزاران طلبهاي است كه توفيق يافتهاند از كرسي درس استاد معظم حضرت آيت الله حاج شيخ يوسف صانعيدامظله، پيش از كرسي مرجعيت و پس از آن بهره ببرند. آنان كه با مناسبات آموزشي حوزهها آشنايند ميدانند كه رسم شاگردي و مراوادات علمي براي ما طلاب محدود به يك يا دو استاد نميشود و اين طلبه نيز از اين قاعده مستثني نيست اما روابط استاد و شاگردي ، وقتي به درازا ميكشد نوعاً مراودات علمي و صنفي گسترده تري را به دنبال دارد و در مراحل بعد، انس و الفت ويژهاي را ميان شاگرد و استاد پديد ميآورد و با حفظ مراتب استادي و شاگردي، به دوستي نزديك ميانجامد، وآنچه در نهايت و در مجموع به دست ميآيد، آميختهاي از الزامات مناسبات شاگردي و استادي، پدر و فرزندي، و عالم رفاقت و نيز تقاربهاي فكري و ديدگاهي است؛ به ويژه اگر استادي چون حضرت آيت الله صانعي دام ظله باشد كه دو عنصر ديني و انساني "مهرباني" و "فروتني" را پشتوانه رويكردهاي فكري و سخت كوشيهاي علمي خود كرده باشد. اينجانب از اين توفيق نيز بي بهره نبوده است. از اين رو جاي شگفتي نخواهد بود كه با آگاهي از رنج و بيماري همسر مكرّمه حضرت استاد در چند سال اخير و با آگاهي از خلق و خوي اسلامي جناب ايشان در قوت عاطفه و احساس و مهرباني نسبت به نزديكان خود به ويژه همسر مكرّمه، بارها به ذهن خطور كند كه اگر حادثهاي اتفاق افتد، ايشان چه خواهند كرد و چه روزهاي دشواري را در پيش خواهند داشت؟ هيچ كس، در هيچ زماني به پايه فضايل اخلاقي و عواطف انساني اولياء معصوم اسلام (صلوات الله عليهم)، نرسيده و نخواهد رسيد، همچنان كه بزرگ ترين ستمها و غمها نيز بر آن بزرگواران رفت، اما درست از همين دو نقطه است كه اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) پس از به خاك سپاري شبانه همسر مظلوم و زجر كشيده خود، فاطمه زهرا(سلام الله عليها)، خطاب به پيامبر اكرم(ص) در سوگنامهاي بس دلگداز و پرنكته از جمله ميگويد : " اما اندوهم ديگر جاودانه است، و اما شبهايم ديگر همه بيداري است".1 حال جاي شگفتي نبود كه چنين پرسشي به ذهن آيد كه استاد چه خواهند كرد؟ و اينك چند روزي است كه ايشان با آن همه توجه و احترام و علاقهاي كه به همسر ارجمند خود داشتند و دارند، به سوگ - به گفته خودشان - " همراه پنجاه ساله" خود نشستهاند و اين تعبيري بود كه ايشان در كنار قبر و به هنگام به خاك سپاري آن بانوي مكرّمه بر زبان آوردند. و اينك به رغم ظاهر عادي و آرامي كه در جمع شاگردان و علاقهمندان خود دارند، به راحتي ميتوان حدس زد كه در خانه و خلوت خود چقدر احساس تنهايي ميكنند، احساسي برخاسته از اين ويژگي كه پيامبر عظيم الشان اسلام(ص) بر آن تأكيد ميجست كه " قل انما ان بشر مثلكم ".2 اينجانب نيز به سهم خود، داغ درگذشت اين همسر همراه و يار استوار(رحمه` الله عليها) را به محضر استاد معظم دامظله و بيت شريف به ويژه فرزندان ارجمند ايشان تسليت ميگويد و از خداوند مهربان براي آن بانوي مكرّمه رحمت واسعه و براي اين فقيه بزرگوار سلامتي و عزت روز افزون و براي فرزندان گرامياش صبر و اجر درخواست ميكند. اما با اين پيش درآمد مناسب مينمايد از منظري ديگر به موضوع درگذشت همسر حضرت استاد و سوگمندي ايشان پرداخته شود؛ منظري كه به گمان حقير به سيره و سخن ايشان نزديكتر و براي حال و روز ما به ويژه ما حوزويان، سودمندتر است و با جايگاه مرجعيت كه امري فراتر از جريانها و گروهها و افراد است، متناسب تر و به رسالت حضرت استاد به عنوان يكي از مراجع معظم تقليد و يكي از شاگردان برجسته حضرت آيت الله العظمي امام خميني(قدس سره) نزديكتر است. و درست از همين منظر است كه درگذشت اين بانوي مكرّمه (رحمه` الله عليها) را دست كم از نگاه تحليلي ، ميتوان يك "نقطه عطف" شمرد. و بيآنكه بخواهيم احساسات پاك برخي علاقه مندان در عطف توجه به ديدگاههاي اين فقيه بزرگوار در مسائل بانوان به مناسبت درگذشت همسر گرامياشان يا توجه به صحنه غم و اندوه ايشان را كاملاً ناديده بگيريم، ميتوان برداشت و تحليل نسبي خود را از نگاهي فراتر و تأمل برانگيزتر پيش رو گذارد. اين كه جناب استاد اندوه درگذشت همسرخود را داشته باشند و حتي در برابر ديگران به خاطر آن اشك بريزند، نقصي نيست و بلكه برخاسته از همان "مودّت" و "رحمت" است كه دست حكمت الهي ميان زن و شوهر قرار داده و قرآن كريم به عنوان يكي از آيات الهي از آن نام ميبرد.3 اما اينجانب خود شاهد بود كه جناب استاد در همان تشييع جنازه نيز، وقتي دچار تأثر شديد ميشدند و ميگريستند كه مردم به ياد فاطمه زهرا (سلام الله عليها) و فرزند مظلومش سيد الشهدا(عليه السلام) نوحه ميخواندند و شدّت گريه استاد ناشي از همين بود. كسي كه يك عمر براي اهل بيت(عليه السلام) سوگواري كرده و گريسته، پيداست كه همه داغها و غمها را در برابر آن غمها و آن مظلوميتها بسي ناچيز بداند و اين واقعيتي است كه همواره از جناب استاد سراغ داشتهايم و در اين مصيبت جانسوز نيز شاهد آن بوديم. چه اينكه عطف توجه به همسر و مهرباني با وي در ميان عالمان و فقيهان و بزرگان حوزهها ويژه ايشان نبوده و نيست و خود جناب استاد بارها نمونههاي آن در ميان عالمان را براي ما شاگردان بازگو كردهاند. و اين درست به اين نقطه بر ميگردد كه هر كس شناخت و پاي بندي اش به دين و شريعت و سيره پيامبر(ص) و خاندان پاكش بيشتر و جامعتر باشد و از الزامات فطرت انساني خود كمتر فاصله گرفته باشد، طبعاً در توجه به حقوق و شخصيت ديگران به ويژه خانواده و فرزندان و بستگان خود، فزونتر و قويتر خواهد بود. چنان كه دختري از امام صادق(عليه السلام) درگذشت و حضرت يك سال سوگوار مرگ فرزند خود بود. همين مدت سوگواري را براي فوت پسري از خود نيز داشت. چنان كه در سومين بار، در فوت جوانش اسماعيل نيز به شدّت آه و فغان كرد. فردي بوالفضول يا ناآگاه به حضرت گفت: "ا‡ يناح في دارك؟! آيا در خانه شما نيز نوحه سرايي ميشود؟" و امام پاسخ داد : رسول خدا(ص) وقتي حمزه درگذشت (و زنان مدينه براي شهداي خود ميگريستند و حمزه فقط يك دختر در مدينه داشت) فرمود: اما حمزه زنان گريه كننده ندارد! 4 شايد براي كساني كه اطلاع ندارند جالب باشد بدانند كه جناب استاد در عين اندوه فقدان همسر و همراه ديرين خود، درست فرداي به خاكسپاري وي، يعني 24 ساعت بعد، دوباره بر كرسي درس نشسته و همچون گذشته شاگردان خود را بهره مند ساختهاند، كاري كه يادآور رفتار استاد معظم و مكرم ايشان حضرت امام خميني در فوت فرزند دلبندشان آيت الله حاج آقا مصطفي خميني است. هدف اينجانب ستايشگري نيست. حتي به انگيزه تجليل از ديدگاهها و مواضع جناب ايشان نيست و چه بسا به رسم طلبگي و در چارچوب مناسبات استاد و شاگردي، نسبت به برخي از آنها نيز خرده گيري طلبگي داشته باشد و استاد نيز همواره از طرح آنها در محضرشان استقبال كرده و ميكنند، حتي اگر نپذيرند. هدف پرداختن به اين پرسش است كه چه ميكنيم؟ چرا چنين شده ايم؟ و به كجا ميرويم؟ ويا در واقع به كجا برده ميشويم؟ اين است كه با اين مقدمه طولاني به بخش اصلي سخن ميپردازيم. نگاهي به ديروز، فكري براي آينده -1 در مراسم تشييع و بزرگداشت همسر محترم استاد، طبقات مختلف مردم و حوزه به ويژه حوزه بزرگ قم - كه خداوند آن را از شرّ "جاهلان" و كينه "دشمنان" حفظ كند - و شخصيتهاي علمي و فقهي و سياسي و بالاخص مراجع معظم تقليد و علماي بزرگ حوزه، به ويژه در مجالس ختم ايشان به گونهاي چشمگير و بلكه غير منتظره حضور يافتند و با عمل به اين "سنت حسنه" علاقه مندي و يا احترام خويش را نسبت به جناب استاد نيز نشان دادند. در ديداري كه اينجانب خدمت ايشان رسيد، فرمودند فوت همسرشان مايه تقويت وحدت و ظهور و يكدلي بيشتر در حوزه شد و آن را از اين منظر پر بركت دانستند. اين بنده نميخواهد اين دستاورد را كم جلوه دهد و آن را در عين ماتم زدگي استاد، براي حوزه و براي علاقه مندان به جايگاه مرجعيت و روحانيت اصيل شيرين نداند، اما ميخواهد به واقعيت تلخي اشاره كند كه در پس اين شيريني و كامروايي در تقويت وحدت و همرنگي حوزويان نهفته و يا - بهتر بگوييم - آشكار است اشاره كند. و آن اينكه چرا ما چنين شدهايم يا به اين وضع و روز انداخته شدهايم كه همدلي و ظهور اخوت اسلامي و عواطف انساني و در واقع به "خود آمدن" را بيشتر در شهادت يا مرگ و فقدان يكديگر ميجوييم تا در حيات و روزهاي طولاني زندگي و پستي و بلنديهاي آن كه بسي به يكديگر نيازمنديم؟ چرا پيوندهاي انساني و اجتماعي و ديني خود را حتي در سطوح حوزويان و توجه به بسياري از نقاط مشترك، به وسعت روزهاي "حيات" و آن همه درد و رنج مشترك درباره اسلام و مسلمانان و آن همه پرسشها و چالشهاي فكري و اخلاقي گسترش نميدهيم؟ چرا كساني كه ، درست يا نادرست، خود را متولّي هدايت و مديريت جامعه ميدانند، فرصت ظهور و بروز اين همه نقاط اشتراك در منافع و مصالح و مضار مشترك را فراهم نميسازند، و بلكه خود بر ضخامت و بلندي ديوارهاي "خودي" و "غير خودي" و صف كشيهاي خسارت بار و بي سرانجام ميافزايند و روز به روز دايره "خودي" ها را تنگتر ميكنند؟ آيا شريعت مقدس ميپذيرد كه با ملاكهاي واهي يا توهمات خود ساخته، مايه آن همه جدايي و "تباغض" به جاي دوستيهاي طلبگي و "تواصل" گرديم و با آن همه "رادع" و "مانع" بيروني و ذهني كه پديد ميآوريم، دست كم بخشي از جامعه را به انتظار روزي نشانيم كه عزيزي از دست برود تا بهانه و عذري براي حضور و عرض احترام و ارادت و پيوند بيابند؟ آيا خداوند تعالي انسانها را آفريده كه همه مثل هم ذكر كنند و مانند هم عمل كنند؟! -2 به راحتي ميتوان گفت كه همسر مكرّمه استاد ارجمند(رحمه` الله عليها)، مايه افتخارش بود كه خاك زير پاي "فضّه" خادمه حضرت صديقه كبرا(سلام الله عليها) باشد. اين گمان را درباره خود جناب استاد دام ظله نيز داريم كه افتخار كنند آستانه بوس "قنبر" غلام امير المومنين(عليه السلام) باشند. از اين رو و بر خلاف رويه نادرستي كه در برخي شبيه سازيها و افراط و تفريطهايي كه به ويژه با انگيزههاي سياسي رايج شده است، جايي براي "تنظير" و "تشبيه" كامل نيست. چنان كه لزوماً هدف اين نيست كه برخي رفتارهاي موجود را درتاريخ گذشته شبيه سازي كنيم. هدف توجه دادن به برخي دوگانگيهايي است كه در جامعه ديني و علمي ما نيز موجود است. به نقل شيخ طوسي اميرالمومنين (عليه السلام) به رغم احترامي كه براي عموي خود جناب عباس بن عبدالمطلب قائل بودند و با اذعان به خيرخواهي و دلسوزي عباس، پيشنهاد ايشان مبني بر تشييع جنازه عمومي فاطمه (سلام الله عليها) با حضور مهاجران و انصار را محترمانه نپذيرفتند و اشاره به وصيت خود فاطمه(سلامالله عليها) كردند كه خواسته است ماجراي وي پنهان بماند. جناب عباس، كه در ملاقات خود، وضع فاطمه(سلام الله عليها) را در بستر بيماري ديده بود و حدس ميزد كه حضرت به زودي رحلت خواهد كرد، به علي (عليه السلام) پيغام فرستاد كه: فدايت شوم! اگر براي او مرگ پيش آمد، مهاجران و انصار را جمع كن تا با حضور در تشييع جنازه و نماز بر حضرت به ثواب برسند و اين كار مايه زيبايي و شكوهمندي براي دين است! (فاجمع، ا‡نا لك الفداء، المهاجرين و الانصار حتي يصيبوا الا‡جر في حضورها و الصلاه` عليها و في ذلك جمال للدين). چرا علي(ع) نپذيرفتند؟ توضيح خود حضرت اين بود : " فاطمه دختر رسول خدا(ص) دايماً مورد ستم بود، و از حقش باز داشته شد و از ميراثش كنار زده شد. سفارش رسول خدا (ص) درباره وي پاس داشته نشد. نه حق او رعايت گشت و نه حق خداي عزوجل ".5 مگر همان مهاجر و انصار نبودند كه هيچ كدام به رغم تظلّم و شكايت بردنهاي شبانه و مكرر فاطمه زهرا(سلام الله عليها) همراه همسر و فرزندانش در خانه و كنار خانه خود پاسخ مثبت نداده و هر كدام عذري آوردند؟! آيا چنين مهاجران و انصاري شايستگي حضور در تشييع جنازه و نماز بر فاطمه (سلام الله عليها) را دارند و آيا در جامعهاي كه اينگونه امنيت جاني و مالي پاره تن پيامبر(ص) سلب ميشود و به دادخواهي وي نيز اعتنايي نميگردد، تشييع جنازه و مراسم سوم و هفتم و چهلم و سالگرد ميتواند مايه "جمال" براي دين باشد؟ يا در واقع سرپوش نهادن بر فساد و حق كشي و بوي گند ستم و ناامني و به عبارتي "ماله كشي" بر زشتيهاي موجود است؟ جناب عباس به واقع انسان دلسوز و خير خواهي بود و احترام و ارادت ويژه خود را نيز طبق همين روايت، پس از عدم پذيرش اميرالمومنين(عليه السلام) به صراحت نشان داد. اما براي فهم "واقعيت موجود" و فاصله آن با "حقيقت مطلوب" درك و شناختي چون اميرالمومنين (عليه السلام) و فاطمه زهرا (سلام الله عليها) بايد داشت تا به درستي فهميد در جامعهاي كه آن گونه آشكارا درباره اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) حق كشي و ناامني روا داشته ميشود، و با يك سلام و صلوات و نماز و ختم پوشانده ميشود، چه زشتيهايي نهفته و چه سر شكستگيهايي براي دينداران وجود دارد كه به انگيزه درك " فضيلت" و ثواب و به نام " شكوه مندي" دين و شريعت، اصول ارزشهاي انساني و اسلامي ناديده گرفته ميشود و متدينان و مهاجران و انصار نيز وجدان خود را راضي نگه ميدارند كه در تشييع جنازه دختر پيامبر دختر پيامبر(ص) حاضر شدهاند و فضيلت نماز بر جنازه آن بانوي مظلوم و شهيد را درك كردهاند و لابد به ديگراني كه به عنوان مثال در سفر يا بيماري بودهاند افتخار ميكنند! اما در روزهايي كه بايد فرياد ميزدند و اعتراض كنند سكوت كرده و بهانههايي واهي ميتراشند! باز تأكيد ميشود كه اين نكته از سر شبيه سازي تاريخي يا شخصيتسازيهاي رايج خاطر نشان نميگردد. همسر مكرّمه استاد معظم (رحمه` الله عليها)، همانند هزاران زن مومنهاي بود كه تاريخ اسلام به خود ديده است و چه بسيار بانواني كه دستكم در ظاهر در طي مراحل علمي و خدمتگذاري به جامعه، از آن مرحومه نيز نقش آفريني بيشتري داشتهاند. سخن اين است كه درباره جامعهاي كه در آن برخي حقوق اوليه و انساني آن بانوي مرحومه و مانند ايشان پاس داشته نميشود و حريم مادي و معنوي كسي چون ايشان كه يك عمر با دشواري و زحمت، با يك عالم شاگرد امام (قدس سره) و روحاني خدمتگذار و فقيه برجسته همراهي كرده، مورد تعرض قرار ميگيرد، حضور در تشييع جنازه و مجلس ختم باشكوه ايشان - كه در جاي خود بسي لازم و ارزشمند است و خداي را بر همين مقدار نيز شاكريم - چقدر ميتواند نشان دهنده "جمال براي دين" و درك "فضيلت" پاي بندي به موازين شرع و ارزشهاي اصلي شريعت باشد؟ اين كدام شكوهمندي است كه در مدينه، در دوره پيامبر(ص) زنان و مردان يهودي نيز امنيت داشته باشند اما هنوز آب غسل پيامبر(ص) خشك نشده است كه دخترش كه در مركز توجه مسلمانان است و به فرض كه مقام عصمت نداشت و آن همه سفارش دربارهاش نشده بود! امنيت نداشته باشد؟ شكوهمندي واقعي براي جامعه اسلامي و زيبايي اصلي حاكميت دين، نه در اهتمام به برخي آداب و مستحبات اسلامي است و نه در آمارهاي گزافي كه در رسانهها درباره حضور مردم در اين ختم يا آن جلسه داده ميشود؛ بلكه در اين است كه " مهاجران" و " انصار" به پاسخ درست اين پرسش بپردازند و در عمل به آن پاي بند باشند كه براي چه از وضع گذشته خود " هجرت" كردند، و براي چه پيامبر(ص) را در ميان خود پذيرفتند و به "نصرت" او پرداختند؟ بي شك پرهيز از شرك ورزي به هر صورت، و گسترش عدالت و آزادي و امنيت و آسايش روحي براي همه، از جمله مهمترين آنها بوده است و پيداست اين عناصر كليدي را نه در تشييع جنازه حضرت فاطمه (سلام الله عليها) بايد جست بلكه پيش و بيش از آن بايد در عمل به سيره و سنت پيامبر(ص) پي گرفت. تشييع و ختم نيز در اين راستا است كه ميتواند "جمال" دين باشد. "جمال دين" به اين است كه در عمل و نه در ادّعا ما پيرو مكتب و مرامي هستيم كه پيامبرش چون "رحمه` للعالمين" است و بشريت به گفته اميرالمؤمنين(ع) "يا برادر ديني تو هستند يا مانند تو انسان". زيبايي و افتخار براي دين به ويژه براي جهاني كه با مفاهيم ارزشهاي انساني آشناست و نه لزوماً با همه احكام و آداب شرعي ما، اين است كه در عمل نشان دهيم پيرو آن امام غيوري هستيم كه درد انسانها را داشت و نه يك گروه و جريان خاص يا مؤمنان به مذهب و دين خاص. امامي كه سزاوار ميدانست كه آدمي از غصه بميرد كه در جامعه او خلخالي را به ناحق از پاي زني نامسلمان بيرون آوردهاند و كسي مانع نشده است؛ آن هم به دست كساني كه مدّعي اسلام و شريعت مقدّس هستند! اين است كه به صراحت بايد پرسيد و بر آن تأكيد جست كه در فضا و جامعهاي كه روزي به راحتي امنيت خانه امن يك بانوي محترم - چه همسر يك مرجع و چه يك فرد عادي - سلب ميشود و عكس العمل درخوري به ويژه از سوي متوليان امر مشاهده نميگردد، و مدتي بعد، دويست متر آن طرفتر، ختمي هر چند شكوهمند براي آن بانوي محترم برگزار ميگردد، آيا ميتوان گفت در آن جامعه يا گروه به همه الزامات شكوهمندي دين، توجه و پايبندي وجود دارد؟ گمان ندارم كسي بتواند با توجيه مقبولي اين تناقض را پاي دين و ارزشهاي آن بگذارد! -3 حضور مراجع معظم تقليد و يا نمايندگان محترم آنان و علماي بزرگ حوزه و جمع فراواني از فاضلان و عالمان حوزه در مراسم ختم و يا تشييع جنازه و يا حضور در بيت سوگوار استاد معظم، بسي مايه تسليت خاطر داغ ديدگان به ويژه جناب استاد بوده است و آثار روحي آن را ما از نزديك شاهديم و از خداوند ميخواهيم همين دعاها و توجهات معنوي مردم عزيز به ويژه عالمان و فقيهان فرهيخته و خدمتگذار كه بدون تبليغات رسانهاي رايج و به رغم پارهاي ملاحظات كه متاسفانه بلاي جان برخي از ما شده، آن گونه حضور و پيوند خود را نشان دادند و رسم انساني و اسلامي را به جا آوردند، مايه فزوني رحمت الهي براي آن بانوي مرحومه گردد، اما كمي به عقب تر ميرويم و نكتهاي را به صورت پرسش مطرح ميكنيم. پرسش درباره حملهاي است كه در زماني نه چندان دور به دفتر و خانه حضرت آيت الله صانعي (دام ظله) شد. اينكه در جامعهاي كه مدّعي حاكميت قانون و قضا هست، عدهاي جوان خام "خودسر" يا "فرمانبر"، به دفتر كار و درس و نماز و خانه امن يك مرجع تقليد، نه، بلكه يك طلبه يا هموطن ديگري كه در حمايت قانون قرار دارد، حمله كنند و هيچ چيز را سالم نگذارند و آن همه "جسارت" روا دارند و آن همه "خسارت" به بار آورند كه تا فردي از نزديك نميديد چندان باور نميكرد - اينجانب خود، دوبار آن صحنههاي ناگوار را از نزديك ديد - پيداست اقدامي نامشروع و زشت و دور از اصول اسلامي و انساني است و نيازي نيز به اين سوال نيست كه بر اساس كدام قانون و ضابطه چنين كردند؟ خود بي قانوني نيز يك قانون است! اما نكته ديگري وجود دارد كه در نگاه اين طلبه ناچيز بسي مهمتر از اقدام زشت و تجاوز آشكار آن گروه سبك مغز است. و آن درباره مسئوليتي است كه متوجه مسئولان و دستگاههاي مسئول در حفظ امنيت شهروندان از هر قشر و گروه و با هر انديشه ميباشد. دستگاههايي كه از بودجه مردم فراهم آمده تا برابر ضوابط شرع و قانون مواظب باشند حتي آن كسي را كه محكوم به اعدام است و به طرف چوبه دار برده ميشود، كسي خود سر و بدون حكم قاضي نتواند يك سيلي به او بزند و يا ريالي از جيب او بردارد يا اهانتي به او روا دارد! چه رسد به هجوم به حريم زندگي و كار يك مسلمان يا شهروند كه هنوز در هيچ دادگاه صالحي محكوم نشده است و چه رسد به خانواده و بستگاه همان محكوم يا متهم! اينكه چگونه اين دستگاهها خود را در جلوگيري از آن تجاوز آشكار معذور دانسته يا ميدانند، قصد پرداختن به آن نيست. آنان شايد خود را از مصاديق "لا يُسأل عمّا يفعل" مي دانند! حضور گسترده در مراسم تشييع و ختم، بي شك مايه رحمت الهي و تسليت خاطر بازماندگان و تجليل از آنان خواهد بود اما بيت شريف حضرت آيت الله صانعي دامظله به عنوان يك "مصداق" و جامعه به گونه "عام" پيش از آن و بيش از آن نيازمند جلوگيري از هجوم به حريم و حقوق خود و اعتراض در خور به آن است. كاري كه بحمدلله گروهي از دلسوزان از جمله برخي بزرگان حوزه اجمالاً به آن اقدام كردند، اما افسوس كه واكنشها در خور آن كار بس ناروا نبود و از يك عذرخواهي نيز دريغ شد! شايد از اين باب كه چيزي كه مايه افتخار است، چگونه ميتوان از آن عذرخواهي كرد! -4 ما به حمد الله در سرزميني زندگي ميكنيم كه مذهب رسمي آن مذهب جعفري و روز شهادت حضرت جعفر صادق (ع) تعطيل رسمي است، اما خوب است اين پرسش پاسخ داده شود كه چه نسبتي ميان رفتار ما و آن امام بزرگوار(ع) در حفظ حقوق مردم وجود دارد؟ پاسخ درست به اين پرسش را نبايد در داوري كساني شمرد كه خود بايد پاسخگوي اين رفتارها باشند. پاسخ را شايسته است عالمان فرهيختهاي بدهند كه بيش از هر چيز دل در گرو حفظ دين و گسترش مذهب دارند. ذكر يك نمونه به خوبي ميتواند نشان دهد كه فاصله چقدر است و چگونه برخي از ما از زيباييهاي واقعي دين و مذهب فاصله گرفته و دل به برخي ظواهر خوش كردهايم و چگونه گرفتار "تبعيض" در عمل به شريعت مقدس شدهايم و "متن" را رها كرده و به "حاشيه" سرگرم شدهايم. سفيان ثوري كه خود يكي از سران مذاهب غير شيعي است، روزي وارد بر حضرت صادق(ع) شد اما حضرت را رنگ پريده ديد و از دليل آن پرسيد. حضرت اشاره فرمود كه من قبلاً اهل خانه را گفته بودم بالاي بام نروند! اما داخل خانه كه شدم ديدم يكي از كنيزهاي من كه عهده دار نگه داري يكي از فرزندانم است بالاي نردبان رفته و پسر بچه هم همراه اوست. كنيز وقتي نگاهش به من افتاد لرزيد و دست پاچه شد و پسر بچه از دست او رها شد و به زمين سقوط كرد و مرد. اما رنگم به خاطر مرگ كودك نپريد بلكه رنگم به خاطر ترسي كه به دل آن كنيز انداختم پريده است! حضرت به همين خاطر و براي جبران اين ترس ناخواستهاي كه در دل آن كنيز پديد آورده بود، دوبار به او گفته بود: " تو به خاطر خدا آزادي و باكي بر تو نيست!" و به اين طريق او را آزاد كرده بود و اطمينان خاطر هم داده بود كه "گناهي بر او نيست".6 پرسش اين است كه آيا هيچ نسبتي ميان برخي از رفتارهاي ما با چنين رفتارهاي امامان بزرگوار(ع) جز "تباين كلي" وجود دارد؟ آيا بر عهده ما نيست كه دست كم و صرف نظر از اينكه ديدگاههاي فقهي و غير فقهي و مواضع فردي و شخصيتي را قبول داشته يا نداشته باشيم، نشان بدهيم كه هر گاه سلب امنيت و آسايش از خانوادهها، آن هم به نام دين و يا به عنوان دفاع از انقلاب و نظام و يا اين فرد و آن فرد صورت گيرد، هيچ ربطي به دين و شريعت ندارد و قهراً نسبتي نيز با انقلاب و نظام اگر بخواهد " اسلامي " باشد ندارد؟ البته حضرت صادق (ع) خود در زماني زندگي ميكرد كه به دستور خليفه وقت، علاوه بر آن همه فشارها و محدوديتها، خانهاش را نيز آتش زدند. اما چه كسي ميتوانست ابراهيم وار گام در آن آتشها بگذارد كه "درب" و "دهليز" خانه را فرا گرفته بود، و در آن راه برود و بگويد : " انا ابن اعراق الثري؛ انا ابن ابراهيم خليل الله؛ منم فرزند پايهها گيتي، منم فرزند ابراهيم خليل الله"؟7 كسي كه نسبت به شريعت از جمله حقوق مردم متناسب با شيعه حضرت صادق(ع) بودن، شناخت و پايبندي داشته باشد كه رنگ چهرهاش نه به خاطر مرگ فرزند دلبند خود بلكه به خاطر ترس ناخواستهاي كه در دل يك كنيز افكنده بپرد؛ آن هم كنيزي كه نسبت به دستور حضرت بي توجهي كرده است. پيداست كساني ميتوانند به درستي در برابر آتش فساد و توطئه و اقدامات دشمنان به اتكاي ملت خود بايستند كه هر چه بيشتر پاي بند اصول اسلامي و انساني و موازين شرع به ويژه حقوق جامعه باشند. كسي كه خانه را براي "اهل خانه" هر چند ناخواسته ناامن كند و در دل بي گناهان يا بيش از استحقاق كيفر مجرمان، "رعب" افكند و حريم آرام دل آنان را همزمان با حريم خانه اشان پاس ندارد و در صدد جبران هم بر نيايد، آيا ميتواند در برابر آتشي كه " منصور" افروخته، آن حماسه زيبا را بسرايد و آن صحنه ابراهيمي را بيافريند؟ " وفي ذلك فليتنافس المتنافسون ، صدق الله العليّ العظيم " 1 - نهج البلاغه ، خطبه 202. 2 - كهف ، آيه 110. 3 - روم ، آيه 21. 4 - وسائل الشيعه ، ج2، ص 892. 5 - بحار الانوار ، ج 43، ص 209. 6 . بحار الانوار ، ج 47، ص 24. 7 . بحار الانوار، ج 47، ص 136.
|