|
واژه نامه
ابطح: نام يكى از وادى هاى شن زار و سيل گونه اطراف شهر سابق مكه است كه اكنون جزو شهر شده و در خيابان مسجدالحرام، پس از پل حجون و نرسيده به ميدان معابده فعلى است. اجحاف: بى انصافى، بى عدالتى، جور و ستم. إجزاء: كفايت. اجنبى: مرد بيگانه، نامحرم. اجنبيّه: زن بيگانه، نامحرم. اجير: كسى كه طبق قرار مشخص در برابر كارى كه انجام مى دهد، مزد دريافت مى كند. احتياط: پيش بينى و انتخاب روشى كه موجب اطمينان انسان در رسيدن به واقع است. احتياط واجب: احتياطى كه مجتهد، وجوب رعايت آن را از طريق آيات و روايات يافته است و همراه آن فقيه فتوا نداده است، در چنين مسائلى مقلّد مى تواند به همان احتياط عمل نمايد و يا به فتواى مجتهد ديگرى كه از بقيّه مجتهدين اعلم باشد، عمل نمايد. احتياط مستحب: احتياطى كه غير فتواى فقيه است و عمل به آن مطلوب است ولى لازم نيست. احتياط لازم: احتياطى كه مجتهد وجوب رعايت آن را از طريق ادلّه عقلى يافته است و مقلّد در اين گونه مسائل مى تواند به همان احتياط عمل نمايد و يا به مجتهد ديگرى كه از بقيّه مجتهدين اعلم باشد مراجعه كند. احراز: كسب اطمينان نسبت به كارى. ادنى الحل: يعنى نزديكترين منطقه خارج از حرم به حرم. استطاعت: توانايى و قدرت داشتن، توانايى به جا آوردن فريضه حج از نظر بدن، مال، راه، رجوع به كفايت. استلام حجرالاسود: دست كشيدن به حجرالاسود. استمنا: انسان با خود كارى كند كه منى از او خارج شود. اصل تركه: مجموعه دارايى ميّت است. اضطرار: ناچارى، درماندگى. اظهر: روشن تر، آشكارتر از نظر تطبيق با ادلّه فتوا. اعاده: دوباره آوردن، دوباره گفتن. اغسال مسنونه: غسل هاى مستحبى. اقوى: فتوا اين است و بايد عمل شود. اولى: سزاوارتر، شايسته تر. اوليا: سرپرستان، نزديكان. ايذاء: آزار دادن، اذيّت كردن. برى الذّمة: رفع تكليف. بعيد نيست: فتوا اين است (مگر قرينه اى بر خلاف آن در كلام باشد). بيتوته: توضيح آن در اول فصل ششم بيان شده است. بومادران: گياهى است خوشبو و معطّر، داراى ساقه هاى بلند و گلهاى سفيد رنگ. تبرّع: انجام دادن كارى مجّاناً. تحيّت: سلام گفتن، درود گفتن، و مستحب است انسان وقتى وارد مسجدى مى شود دو ركعت نماز به قصد تحيت و احترام مسجد بخواند. تخميس: پنج قسمت كردن چيزى و يك پنجم آن را جدا كردن. تدارك: به جا آوردن مجدّد عمل يا جزئى از آن كه فراموش شده يا درست به جا آورده نشده است. تداخل اغسال: جايى كه چند غسل با هم تداخل كنند، كه جمعاً يك غسل كفايت از همه آنها مى نمايد. تذكيه: حيوانى كه با رعايت موازين شرع كشته شده باشد. تفحّص: كاوش و جستجو كردن، بررسى نمودن. تقليد: پيروى كردن، عمل به فتواى مجتهد. تقيّه: خوددارى، خوددارى از اظهار عقيده و مذهب خويش و عمل به عقيده مخالف اگر لازم باشد، در مواردى كه ضرر مالى يا جانى يا عرفى متوجه شخص باشد. تكبيرة الاحرام: اللّه اكبر كه به قصد ورود به نماز گفته مى شود. تلّ سرخ: مكانى است بين راه عرفات به مشعر كه به آن كثيب احمر هم مى گويند. تلقين: ياد دادن، شخصى را وادار به گفتن كلامى كردن. ثقه: شخص مورد اعتماد و اطمينان. ثلث ميّت: يك سوم دارايى ميّت. جاهل قاصر: جاهلى كه در جهلش مقصّر نيست، يعنى در شرايطى است كه امكان دسترسى به حكم خدا براى او وجود ندارد و يا اصلاً خود را جاهل نمى داند. جاهل مقصّر: جاهلى كه در جهلش مقصر است، يعنى امكان آموختن مسائل را داشته ولى كوتاهى نموده است. جبل الرّحمة: نام كوهى است در سرزمين عرفات كه امروزه بعضى از حجاج در روز عرفه بالاى آن مى روند، و وقوف در بالاى آن مكروه است. جروح: زخم ها. جُحفه: نام يكى از ميقاتهاست كه درفاصله «156» كيلومترى شمال غربى مكه واقع شده و اهل مصر و سوريه و مغرب از آنجا احرام مى بندند و نيز هر كسى كه از آن راه به مكه مشرف شود. جعرانه: نام يكى از حدود چهارگانه حرم خداست كه از ناحيه شرق مكه بر سر راه طائف در فاصله سى كيلومترى شهر مكه قرار دارد. جماع: آميزش جنسى، نزديكى كردن مرد با زن. جُنُب: كسى كه با ديگرى همبستر شده (جماع و دخول كرده) و يا منى از او خارج شده است. جهر: با صداى بلند چيزى را خواندن. حائض: زنى است كه در ايام قاعدگى مى باشد. حجامت: خون گرفتن از بدن انسان به شكل و شيوه خاص. حَجة الاسلام: بر هر شخص مستطيع واجب است حداقل يك مرتبه در عمر خود به زيارت خانه خدا برود و آن را «حجة الاسلام» مى گويند. حجّ بلدى: حجّى را كه نايب از شهر منوب عنه يا از شهر مورد نظر او به جا مى آورد. حجّ ميقاتى: حجّى كه از ميقات آورده مى شود. حجّ نيابتى: انجام اعمال حج از طرف ديگرى. حدث اصغر: هر امرى كه موجب وضو شود، مانند بول كردن و يا خوابيدن. حدث اكبر: هر امرى كه موجب غسل شود، مانند احتلام و نزديكى كردن با همسر. حَرَج: مشقّت يا سختى. حنوط: ماليدن كافور به پيشانى، كف دست ها، سرِ زانوها، و سرِ دو انگشت بزرگ پاهاى مرده. خالى از قوت نيست: فتوا اين است (مگر اينكه در ضمن كلام قرينه اى بر غير اين معنا باشد). خالى از اشكال نيست: نشانه نداشتن فتواى قطعى مرجع مى باشد، در اين گونه موارد، مقلّد مخيّر است بين عمل به احتياط و يا رجوع به فتواى مرجع ديگرى با شرايطش. خالى از وجه نيست: فتوا اين است (مگر اينكه در ضمن كلام قرينه اى بر غير اين معنا باشد). خراج عراقين: «خراج» نوعى ماليات بوده است كه حكومت هاى اسلامى از اقشار خاصّى مى گرفتند و «عراقين» يعنى: عراق عرب و عجم. خَصّى: انسان يا حيوانى كه بيضه او را كشيده اند و از عمل جنسى ناتوان است. خطور قلبى: توجه نمودن به چيزى در قلب و مجسّم نمودن آن در ذهن. خزامى: گياه صحرايى خوشبو است. خون قروح و جروح: خونريزى اى كه به سبب دُمل ها يا زخم هاى چركين به وجود مى آيد. دُبُر: عقب، پشت. دِرمَنه: يك نوع گياه صحرايى خوشبو. دمل: زخمى كه روى پوست بدن پديدار شود و از آن خونابه و چرك بيايد. ذهاب حمره مشرقيّه: بر طرف شدن سرخى طرف مشرق آسمان در هنگام غروب آفتاب. رجا: اميداورى، انجام عمل به قصد رجا، يعنى به قصد و اميد ثواب. ريا: به نيكو كارى تظاهر كردن، ترك اخلاص در عمل به اينكه غير خدا را در عمل لحاظ كند. ساتر: پوشاننده. شأن: همان مجموعه حيثيّت شخصى و اجتماعى يك فرد است و خلاف شأن يعنى مراعات نكردن حيثيّت ذكر شده مى باشد. شوط: گشتن يك دور كامل به دور خانه كعبه. ضيق وقت: تنگى زمان، گنجايش نداشتن وقت و زمان براى انجام عمل با تمام اجزا و شرايطش. فخّ: وادى اى است در مدخل شهر مكّه از راه جدّه و مسجد تنعيم. طلاق بائن: طلاقى را گويند كه پس از طلاق، مرد حقّ رجوع به زنش را بدون عقد جديد ندارد. طلاق رجعى: طلاقى كه مرد در عده طلاق مى تواند به زن مطلقه اش رجوع كند و بعد از رجوعْ زن او مى شود و نياز به عقد جديد ندارد. طواف نساء: آخرين طواف حج تمتع و عمره مفرده است كه ترك آن موجب استمرار حرمت همسر براى او مى شود. عادت ماهيانه: قاعدگى و خون ديدن زن در هر ماه به مدت معيّن. عُسر و حَرَج: زحمت و مشقت زياد. عقبه مدنيين: سابقاً دروازه مدينه در شهر مكه بوده و اكنون جزو شهر شده و جنب حُجون و قبرستان مكه مى باشد. قُبُل: جلو (كنايه از عضو ـ آلت تناسلى). عذر طارى: عذر و ناتوانى كه بعداً بوجود آيد. قصد اقامه: تصميم مسافر به ماندن ده روز يا بيشتر در محلّ واحد. قصد قربت: به جا آوردن عمل براى رضا و قرب الهى. قصد قربت مطلقه: به جا آوردن عملى به قصد تقرّب به خداى متعال، بدون قصد واجب يا مستحب بودن عمل. كثيرالشك: كسى كه زياد شك مى كند. ما فى الذّمة: آنچه به عهده انسان است. مأزمين: تنگه اى است بين عرفات و مشعر كه حدّ مشعر و خارج از آن است. متنجّس: چيزى كه ذاتاً پاك است، ولى در اثر برخورد مستقيم يا غيرمستقيم با شىء نجس، به نجاست آلوده شده باشد. مَحْرَم: خويشاوندان نزديك، كسانى كه به خاطر نسبت (خويشاوندى) يا رضاع (شير خوردن) يا ازدواج، ازدواج با آنها حرام ابدى مى شود مانند خواهر، مادر، دختر، مادر زن، دختر و خواهر رضاعى و غير اينها كه در جاى خود بيان شده است. محاذات: رو به رو، مقابل، برابر. مُحْدث: كسى است كه كارى كه موجب وضو يا غسل باشد، انجام داده باشد. مُحْرم: كسى كه در حال احرام عمره تمتع يا حج تمتع يا حج قِران و افراد و يا عمره است. مُحِلّ: كسى كه از احرام خارج شده است. مستطيع: كسى كه داراى توانايى است و امكانات و شرايط از نظر مالى، صحت، بدن و راه برايش فراهم است. مستحاضه: زنى كه خون استحاضه از او مى آيد. مسّ ميّت: دست زدن به بدن انسان مرده، كه قبل از غسل و بعد از سرد شدن بدن او موجب غسل مسّ ميّت است. مسكين: كسى است كه وضع و حال او از فقير بدتر است. محلّ اشكال است: صحيح نيست و در اين موارد مى توان به مجتهد ديگر مراجعه كرد. محلّ تامّل: بايد احتياط كند. مطاف: حدّ فاصل بين كعبه و مقام ابراهيم(عليه السلام). مقام ابراهيم: سنگى است در فاصله 13 مترى از كعبه بين شرق و شمال آن، كه در جايگاه مخصوصى قرار دارد و گفته مى شود حضرت ابراهيم(عليه السلام)هنگام ساختن كعبه، روى آن مى ايستادند. موالات: كار و عملى را پى در پى و پشت سر هم و بدون فاصله انجام دادن. ناسى: فراموشكار. نُفَسا: زنى است كه بعد از وضع حمل خون مى بيند. وادى محسِّر: محلى است بين راه مشعرالحرام به منى. وادى عقيق: نام يكى از ميقاتها است و در فاصله «94» كيلومترى شمال شرقى مكه قرار دارد. اهل عراق و نجد و هر كسى كه از آن راه به مكه مشرف مى شود از آنجا احرام مى بندند. وطى به شبهه: يعنى مردى كه به اشتباه با زن بيگانه اى به غير از همسر خود به خيال اينكه همسرش مى باشد، نزديكى نمايد. وقوف: ماندن در محلى است. ولايت: سرپرستى، تسلّط داشتن. يائسه: زنى كه ديگر حيض نبيند. لَملَم: نام كوهى است در جنوب مكه كه ميقات اهل يمن و هر كسى است كه از آن راه به حج برود، و فاصله آن تا مكه «84» كيلومتر است.
|