|
واژه نامه
آب قليل : آب كمتر از آب كُر كه از زمين نجوشد. آب كُر : مقدار معيّنى از آب مطلق كه از جهت مساحت، اگر در ظرفى كه درازا و پهنا و گودى آن، هر يك، سه وجب و نيم باشد (كه جمعاً 42 وجب و هفت هشتم وجب است) بريزند، آن ظرف را پر كند؛ امّا از جهت وزن، از 128 مَن تبريز، بيست مثقال كم است و به حسب كيلوى متعارف، بنا بر اقرب، «419/377» كيلوگرم مى شود. آتانازى (Euthenasia) : قتل از روى ترحّم، بيماركشى با ترحّم. آلام : رنجها. آنانسِفال (Anencephalic) : آسيب ديدگى شديد مغزى كه گاه بيمار، فاقد نَسْج مغزى و به شدّت عقب افتاده است. آى . يو . دى (I.U.D.) : يكى از وسايل جلوگيرى از باردارى است كه در داخل رَحِم كار گذاشته مى شود. اباحه : مباح بودن، جايز بودن. اَب : پدر. ابراء ذمّه : رفع تكليف، اسقاط تكليف و عهده اى كه به گردن انسان است. ابن : پسر. اجاره : قراردادى است كه طىّ آن منافع مال يا كار يك طرف در قبال اُجرت و مدّت معيّن به طرف ديگر واگذار مى شود. اجرت المثل: مزدى كه به جهت انجام دادن كارى پرداخت گردد. اجزاى ذى روح : اجزاى داراى روح. اجنبى : مرد بيگانه، نامحرم. اجنبيه : زن بيگانه، نامحرم. احتياط در مقام امتثال : احتياط نمودن هنگام عمل كردن به وظايف. احتياط لازم : احتياطى كه مجتهد وجوب رعايت آن را از طريق ادلّه عقلى يافته است و مقلد در اين گونه مسائل مى تواند به همان احتياط عمل نمايد و يا به مجتهد ديگرى كه از بقيّه مجتهدين اعلم باشد مراجعه كند. احتياط مستحب : احتياطى كه غير فتواى فقيه است و عمل به آن مطلوب مى باشد ولى لازم نيست. احتياط واجب : احتياطى است كه مجتهد، وجوب رعايت آن را از آيات و روايات استفاده نمايد، و مقلد در عمل، مثل احتياط لازم كه توضيح داده شد مى تواند عمل نمايد. احوط : مطابق با احتياط، و مراد اين است كه عمل كردن به آن اطمينان به برائت ذمّه حاصل مى كند. اذن الله : با اجازه و دستور خداوند. ارجحيّت خاص : رجحان داشتن امرى به طريق خاص. اَرش : جبران خسارت (اَرش در جايى است كه ديه تعيين نشده باشد). ازاله عين نجاست : برطرف نمودن عين نجاست. اسپرم (Sperm) : نطفه مرد، منى. استحاضه : نام يكى از سه خونى است كه زنها مى بينند كه اگر كم باشد، «قليله» و اگر زياد باشد، «كثيره» و اگر نه كم و نه زياد باشد، «متوسطه» است كه هر يك، احكام مخصوصى دارد. استحاله : دگرگونى، اگر شىء نجسى از صورتى به صورت ديگر در آيد، به گونه اى كه حقيقت آن تغيير يابد به صورت دوم، پاك است كه اصطلاحاً مى گويند «استحاله» شده است. استصحاب عدم اتيان : وقتى انسان يقين به عدم انجام گرفتن عملى در قبل داشته است، ولى بعداً شك كند كه آن عمل را انجام داده است يا نه، بايد بنا را بر اين بگذارد كه آن عمل را انجام نداده است و آن را «استصحاب عدم اتيان» گويند. استمتاع : بهره بردن، استفاده كردن، درخواست عمل مقاربت جنسى مرد از زن. استمنا : انسان با خود كارى كند كه منى از او خارج شود. استيجارى : اجاره اى، كرايه اى. استيذان : اجازه گرفتن، اذن خواستن. استيعاب جَبيره : يعنى جَبيره، تمام موضع را فرا گرفته باشد. اَشبه به قواعد است : با قواعد فقهى موافق تر است. اضطرار : ناچارى، مجبور شدن، لابُدّيت. اِعراض : رويگردانى، انصراف دادن، منصرف شدن. افراغ ماء الرجّل فى الرّحم الأجنبية : گذاشتن اسپرم مرد در رَحِم زنى غير از همسر خودش. اِفضا: باز شدن، يكى شدن مجارى بول و حيض يا غائط يا هر سه اين مجارى. اقوى اين است : فتوا اين است (مگر اينكه در ضمن كلام قرينه اى يافت شود كه حاكى از عدم فتوا باشد). المحظور شرعاً كالمحظور عقلاً : كسى كه از جهت شرعى منع شده است مانند آن كسى است كه عقلاً منع شده است و در اين صورت، تكليف از او برداشته شده است. المغرور يرجع الى من غرّه : آنكه خسارتى را متحمّل شده است، بايد به وارد كننده خسارت، جهت جبران آن مراجعه نمايد. اِماله : وارد كردن آب يا چيزهاى روان ديگر از راه مقعد به بدن. امتزاج : مخلوط شدن، آميخته شدن. امراض مسريّه : بيماريهاى واگيردار. امر مرغوبٌ فيه : امرى كه مطلوب باشد. امضاء ما عند العرف : آنچه را عرف بر آن صحّه مى گذارد و مى پذيرد. امين : امانتدار. انّ الضّرورات تبيح المحظورات : ضرورتها، محظورات و ممنوعيتها را مجاز مى سازد (كه در هنگام ضرورت ممنوعيت مربوط برداشته مى شود). انحصار طريق : منحصر بودن راه، روشى كه تنها راه منحصر در آن است. انكوباتور (Incubator) : دستگاهى است كه از آن جهت نگهدارى نوزادان نارس استفاده مى شود. اَوسع : وسيع تر. اولى : بهتر، سزاوارتر، شايسته تر. اولى ترك امامت ناقص براى كامل و كامل براى اكمل است : در صورتى كه امام جماعت، عضوى از اعضاى بدنش ناقص باشد، بهتر است شخصى كه كامل است، امامت جماعت را به عهده گيرد و نيز در بين آنان كه كامل هستند، آنكه كامل تر است بهتر است كه امام جماعت شود. اوول (Ovule) : تخمكِ زن. اهم : مهم تر، امرى كه اهمّيت بيشترى داشته باشد. ايدز : يك نوع بيمارى ويروسى خطرناك كه عمدتاً از طريق خون و عمل مقاربت جنسى قابل سرايت است و باعث تضعيف سيستم ايمنى بدن مى گردد. ايذا : اذيّت كردن. بالغ : فردى كه به سنّ بلوغ رسيده باشد. بدوى : ابتدايى. برائت ذمّه : رفع تكليف، در موارد شك، مكلّف بايد عمل را به گونه اى انجام دهد كه يقين پيدا كند كه تكليف خود را انجام داده است. بَرَص : پيسى، بيمارى پوستى كه غالباً لكّه هاى قرمز و صورتى در پوست بدن ايجاد مى شود. بر محسن، سبيلى نيست : به عهده نيكوكار، چيزى نيست. شخصى كه قصد نيكى داشته است، ضامن نيست. بِرّ : نيكى، احسان. بَشَره : ظاهر پوست بدن. بلا واسطه : بدون واسطه. بلوغ : ظاهر شدن يكى از علايم سه گانه در انسان كه موجب بالغ شدن است؛ رسيدن به سنّ تكليف. به شرط انحصار طريق : يعنى به شرط اينكه غير از اين راه، هيچ راه ديگرى نباشد. بيع : خريد و فروش. بيمارى ژنتيك : بيمارى اى كه از طريق توارث به افراد منتقل شود. بى مبالاتى : بى دقّتى، بى احتياطى، سهل انگارى. تالاسمى ماژور (Major Thalassemia) : نوعى بيمارى خونى شديد كه بيمار، مكرّراً تا آخر عمر به تزريق خون نياز پيدا مى كند. تبذير : اسراف زياد از حد و اتلاف بيهوده نعمتهاى خداوند. تبرّعاً : كارى كه در مقابل آن، توقع اجرت نباشد و فقط براى رضاى خداوند انجام شود. تحفّظ : حفظ نمودن. تخاصم : خصومت، نزاع، دشمنى. تخمك گيرى : گرفتن تخمكِ زن جهت عمل لقاح. ترتّب آثار : حمل كردن و نسبت دادن آثار و نشانه ها. ترك اولى : ترك عملى كه انجام آن مطلوب و بهتر است. تزاحم اَهَم با مهم : يعنى امر مهمّى با امر مهم ترى تزاحم داشته باشند. تسبيب در قتل : سبب شدن و باعث بودن در قتل. تسرّى : سرايت كردن. تشريح : پاره كردن بدن مرده جهت كسب آگاهيهاى لازم پزشكى و ... تطهير : پاك كردن. تعبّدى : آنچه از عبادات كه دليل آن براى مكلّفْ معلوم نيست و آن را بايد قربةً الى الله انجام دهد. تكبيرة الاحرام : «الله اكبر» گفتن كه به قصد ورود به نماز گفته مى شود. تلقيح : بارورى مصنوعى، وارد كردن نطفه مرد در رَحِم زن با وسيله اى مانند سرنگ. تنقيه : اِماله كردن، وارد كردن آب يا چيزهاى روان ديگر از راه مقعد به بدن. توبِكتومى (Tubectomy) : بستن لوله زن، جهت جلوگيرى از بارورى و بچه دار شدن. توشه رِكتال (Rectal Examination) : معاينه داخل مقعد توسط پزشك. تيمّم بدل از غسل : در جايى كه آب نباشد يا مكلّف، معذور از استفاده از آب باشد، به جاى غسل، وظيفه او تيمّم است و اين تيمّم، جايگزين غسل است كه به آن «تيمّم بدل از غسل» گويند. تيمّم بدل از وضو : در جايى كه آب نباشد يا مكلّف، معذور از استفاده از آب باشد، به جاى وضو، وظيفه او تيمّم است و اين تيمّم، جايگزين وضوست كه به آن «تيمّم بدل از وضو» مى گويند. تيمّم نيابتى : اگر وظيفه مكلّف، تيمّم باشد و خود شخص نتواند تيمّم كند، در اين صورت با كمك نايب، تيمّم مى نمايد كه آن را «تيمّم نيابتى» گويند. ثقه : موثّق، فرد مطمئن. جايز : روا، بدون اشكال. جبهه : پيشانى. جَبيره : چيزى كه با آن زخم يا جاى شكسته را مى بندند يا دارويى كه روى زخم و مانند آن مى گذارند. جهل قصورى : جهلى كه فرد مكلّف در رفع آن كوتاهى نكرده است؛ يعنى در شرايطى است كه اصلاً دسترس به حكم خدا براى او وجود ندارد و يا اصلاً خود را جاهل نمى داند. حائض : زنى كه در عادت ماهيانه است. حَدَث اصغر : هر آنچه كه باعث باطل شدن وضو شود و آن هفت چيز است: 1) بول؛ 2) غائط؛ 3) باد معده؛ 4) خواب كامل؛ 5) آنچه عقل را زايل كند؛ 6) استحاضه؛ 7) آنچه موجب غسل است. حَدَث اكبر : هر كارى كه سبب غسل براى نماز مى شود. حَدَث : بول و غائط و باد معده و احتلام و جماع و ... كه باعث باطل شدن وضو يا غسل مى شود. حرام : ممنوع، هر عملى كه از نظر شرعى ترك آن لازم باشد. حَرَج : مشقّت، سختى زياد. حقّ اختصاص : آنچه كه فعلاً در تسلّط و اختصاص فرد است. حق الله : حقّى كه مربوط به خداوند است (تكاليف شرعى لازمى كه حقّ مردم در آن دخالتى ندارد و مربوط به خداوند است). حمل بر صحّت : بنا را بر صحيح بودن عمل گذاشتن. حيض : قاعدگى، عادت ماهيانه زنان كه نشانه هاى مخصوصى دارد. حيلوله : فاصله بين نمازگزاران در صفوف نماز جماعت. حيوان نجس العين : حيوانى كه فى نفسه نجس است، مثل سگ و خوك. خالى از اشكال است : اشكال ندارد. خالى از قوّت نيست : فتوا اين است (مگر اينكه در ضمن فتوا، قرينه اى برخلاف وجود داشته باشد). خالى از وجه نيست : بى مورد نيست، فتوا اين است (مگر اينكه در ضمن فتوا، قرينه اى برخلاف وجود داشته باشد). خَصّى : مردى كه بيضه ندارد يا بيضه او را كشيده اند و از عمل جنسى ناتوان است. خلف : پشت. خون جهنده : وقتى رگ حيوانى را ببُرند، و خون از آن جَستن كند، اصطلاحاً مى گويند كه اين حيوان «خون جهنده» دارد. خون قروح و جروح : خونريزى اى كه به سبب دُملها و زخمهاى چركين به وجود مى آيد. درمان ارحج : درمانى كه نزد عقلا بهتر و برتر از ساير موارد درمان است. ديه : خون بها، پولى كه قاتل يا اقوام او براى جبران قتل يا قطعى كه واقع شده بپردازند. ديه كامله : ديه انسان كامل. ذبح : سر بريدن. ذى روح بودن جنين : جنينى را كه روح در آن دميده شده است، جنين «ذى روح» گويند. رافع حرمت : بردارنده و رفع كننده حرمت، حرام نبودن. ربيبه : فرزند زن از شوهر قبلى و يا بعدى. رَحِم : قرابت، خويشاوندى. رضاعى : خويشاوندى و نسبتى كه در اثر شيردادن با شرايط خاص به وجود مى آيد. ركوع و سجود قائماً : ركوع و سجود در حال ايستاده. ريبه : ترديد، شبهه، بدگمانى، نظر با قصد ريبه، يعنى نگاهى كه در آن، شبهه شهوت انگيز بودن باشد. سببْ اقوى از مباشر است : آنكه علّت و سبب چيزى بوده است، دخالتش در ايجاد آن شىء قوى تر از شخصى است كه آن را انجام داده است. به عنوان مثال، پزشكى كه دارويى را تجويز كرده است و پرستارى آن را به بيمار داده است و سبب مرگ وى شده باشد، مسئوليت به عهده پزشك است كه سبب مرگ بيمار شده، نه مباشر كه پرستار باشد. سزارِيَن (Cesarean) : زايمان غير طبيعى، عمل جرّاحى روى زنان حامله هنگام وضع حمل، براى بيرون آوردن طفل از شكم. سقط شده : افتاده، جنين نارَس يا مرده كه قبل از موعد تولّد، از رَحِم خارج شده باشد. سلطه افراد بر خودشان : اصلى است فقهى كه فقها بر مبناى روايت «النّاس مسلّطون عَلى أموالهم و أنفسهم؛ مردم بر جان و مال خويش مسلّط اند»، به آن تمسّك مى نمايند. سونوگرافى (Sonography) : استفاده از امواج مخصوص براى مشاهده بافتهاى درونى بدن توسط پزشك متخصّص. صحيحه رفاعه : روايتى است كه صحيح است و ناقل آن از معصوم(عليه السلام)، شخصى بنام رفاعه است. ضامن : كسى كه عهده دار غرامت و يا مالى گردد و يا عهده دار گردد كه مديون يا گناهكار را در وقت حاجت به قاضى و حاكم تحويل دهد. ضرر معتنى به : ضررى كه قابل اعتناست، ضرر زياد و قابل توجّه. طهارت : پاكى، حالتى معنوى كه در نتيجه وضو و غسل يا تيمّم در انسان حاصل مى شود. صاحب عادت وقتيه و عدديه : زنى كه دو ماه پشت سرهم در وقت معيّن خون حيض ببيند و در وقت معيّن هم پاك شود. عاريه : دادن مال خود به ديگرى براى استفاده موقّت و بلاعوض از آن. عامّه : عموم مردم. عدوان : دشمنى، خصومت. عذر مسوّغ : عذرى كه باعث جواز عملى باشد. عِرض : آبرو. عرفاً : آنچه مطابق فرهنگ عموم است. عرفيّت : آنچه مطابق و موافق فرهنگ مردم است. عزل منى : بيرون ريختن منى هنگام مقاربت، انزال خارج از مهبل. عُسر و حَرَج : سختى و مشقّت فراوان. عقيم : كسى كه نطفه اش براى فرزنددار شدن، بارور نمى گردد. علقه : خون بسته شده. على الأحوط : بنا بر احتياط، مطابق احتياط؛ و اگر جلوتر يا بعد از اين كلمه، مجتهد فتوا داشته باشد احتياط مستحبى است و اگر فتوا نداشته باشد، احتياط واجب است. على السّواء : مساوى، برابر. على الفرض : بنا بر فرض (مذكور). عناوين ثلاثه : عنوانهاى سه گانه. عِنَن : عنيّن بودن، ناتوان بودن از عمل مقاربت جنسى. عِنيّن : مردى كه نمى تواند با همسر خود مجامعت نمايد و ناتوانى جنسى دارد. عورت: آلت تناسلى. عورتين : مخرج بول و غائط (جلو و عقب). غارّ : خسارت زننده. غسل ارتماسى : به نيّت غسل، يك مرتبه در آب فرو رفتن به طورى كه آب به تمام اعضاى بدن برسد. غسل ترتيبى : به نيّت غسل، اول سر و گردن و بعد بقيّه بدن را شستن. غسل جَبيره : غسلى كه با وجود جَبيره بر اعضاى بدن انجام مى گيرد و الزاماً بايد به صورت غسل ترتيبى باشد. غسل مسّ ميّت : غسلى كه به واسطه دست زدن به بدن مرده سرد شده قبل از غسل دادن او، بر انسان واجب مى گردد. غير بالغ : كسى كه به حدّ بلوغ نرسيده باشد. غير مأكول اللحم : حيوانى كه خوردن گوشتش از نظر شرعى حرام است. فاقدالطهورين : كسى را كه هم از غسل و وضو، و هم از تيمّم معذور باشد، «فاقدالطهورين» گويند. فانّ التّراب احد الطهورين و يكفيك عشر سنين : اين جمله حديثى است كه از معصوم(عليه السلام)نقل شده است؛ يعنى خاك، يكى از دو پاك كننده هاست و در صورت تيمّم، اگر عذر تا ده سال هم باقى باشد، آن تيمّم كافى است. فتوا : نظر مجتهد در مسائل شرعى. فَرْج : عورت، دستگاه تناسلى زن. فرزند اُناث : دختر. فرزند ذكور : پسر. فصد : رگ زدن. فى حدّ نفسه : به تنهايى، بدون توجّه به مسائل ديگر، بدون در نظر گرفتن امور ديگر. قائم : ايستاده. قابله : ماما. قاعد : نشسته. قاعده احسان : قاعده اى است فقهى كه علما به آن تمسّك مى كنند كه از قرآن و حديثى استنباط شده است كه از معصوم(عليه السلام)نقل شده است: «و ما على المحسنين من سبيل». قاعده جبران خسارت : قاعده اى فقهى كه به آن تمسّك مى شود و عبارت است از اينكه هر كس ضررى به ديگرى وارد كند، بايد خسارت وارده را جبران كند. قاعده غرور : قاعده اى فقهى كه فقها به آن تمسّك مى كنند كه عبارت است از: «المغرور يرجع الى من غرّه؛ آنكه خسارتى را متحمّل شده است، بايد جهت جبران خسارت به وارد آورنده خسارت مراجعه كند». قاعده مَن سَبَق : قاعده اى فقهى است كه با تمسّك به روايت «من سَبَق الى من لم يسبق اليه أَحدٌ...»، فقها حكم مى كنند هر كس به امرى مباح مبادرت كرد و سبقت گرفت، آن حق از آنِ اوست. قدام : جلو. قدر متيقّن : اندازه اى از امرى كه انسان به آن يقين دارد. قصاص : كيفر، نوعى از مجازات است كه مشابه با جنايت انجام شده است، مثل اينكه اگر شخصى كسى را عمداً بكشد، او را خواهند كشت. قصد تلذّد : قصد لذّت بردن، قصدى كه برخاسته از هواهاى نفسانى شخص باشد. قصور : كوتاهى. قِى : استفراغ. قيّم : سرپرست، كسى كه بر اساس وصيّت يا حكم حاكم شرع، مسئول امور يتيم و... مى شود. كثرت عائله : زيادى فرزند و عيال كه فرد لازم است نفقه آنها را تأمين نمايد. كراهت : ناپسند، آنچه انجام دادن آن حرام نيست، ولى ترك آن بهتر است. كرم واژينال : كِرِمى كه جهت معالجه عفونتهاى دستگاه تناسلى زن مورد استفاده قرار مى گيرد. كلّ شىء لك حلال حتى تعلم انّه حرام : هر امرى حلال است، مگر آنكه علم به حرمتش وجود داشته باشد (اين عبارت، روايتى از معصوم(عليه السلام) است كه فقها در بسيارى از موارد، جهت استنباط احكام از آن استفاده مى كنند). كُما(Coma) : اغما، حالت بيهوشى عميقى كه شخص بيمار به تحريكات داخلى و خارجى پاسخ نمى دهد. كنترل مواليد : كنترل زاد و ولد. كورتاژ (Curettage) : برداشتن و قطع رويشهاى زايد يا ساير مواد از ديواره حفرات (مانند رَحِم). لابُديّت : ناچارى، اضطرار. لاپاراسكوپى (Laparascopy) : استفاده از وسايل پيشرفته جهت اعمال جرّاحى داخل بدن بدون نياز به هرگونه شكاف وسيع در آن عضو، مانند اينكه جهت بستن لوله هاى رحمى (TL) كه با بُرش حدود يك تا نيم سانتى متر از روى شكم صورت مى گيرد. لازم : واجب؛ اگر مجتهد، دليل الزامى بودن امرى را از آيات و روايات استفاده كند، به طورى كه بتواند آن را به شارع نسبت دهد، تعبير به واجب مى كند، و اگر الزامى بودن آن را از جاى ديگر، نظير ادلّه عقلى استفاده كند، به طورى كه استناد آن به شارعْ ميسّر نباشد، تعبير به لازم مى نمايد. همين تفاوت در احتياط لازم و احتياط واجب هست؛ امّا در مقام عمل براى مكلّف، هيچ تفاوتى بين وجوب و لزوم نيست. لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق : پيروى از غير خدا در جايى كه معصيت خدا باشد جايز نيست، مثلاً اگر پدر از فرزند بخواهد نمازش را ترك نمايد، اطاعت او جايز نيست. لاَّن الضرورات تتقّدر بقدرها : در موارد ضرورت و ناچارى، به اندازه رفع ضروت بايد بسنده كرد. لقاح : بارورى. لوسِمى (Leukemia) : سرطان خون. ما تَرَك : آنچه از ميّت باقى مانده است. ما جعل عليكم فى الدين من حَرَج : در دين اسلام، عملى كه باعث حَرَج و مشقّت زياد باشد، وضع نشده است (آيه 78 سوره حج، آيه اى از قرآن است كه فقها در موارد نفى حَرَج از آن استفاده مى كنند). ماسح : مسح كننده. مايصح السجود عليه : آنچه سجده بر روى آن صحيح است، مثل خاك، سنگ، چوب، كاغذ و ... مأكول اللحم : حيوانى كه گوشت آن براى خوردن از نظر شرعى مانعى ندارد. مأموم : پيرو، كسى كه در نماز به امام جماعت اقتدا كند. مباح : هر فعلى كه از نظر شرعى نه پسنديده است و نه ناپسند، در برابر حرام و واجب و مستحب و مكروه. مبرء ذمّه : رافع تكليف. مبطون : كسى كه نتواند باد معده اش را كنترل نمايد. متاستاز (Metastasis) : گسترش غده سرطانى به بافتهاى ديگر بدن. متانول (Methanol) : نوعى الكل است. متعدّى : سرايت كننده، نجاست متعدّى، يعنى نجاستى كه به ديگر جاها سرايت مى كند. مُتعه : نكاح غير دايم. مجتهد : در لغت به معناى كوشاست و اصطلاحاً به كسى گفته مى شود كه در فهم احكام الهى داراى قدرت علمى مناسب، جهت استنباط احكام اسلام از روى كتاب و سنّت باشد. مجتهد جامع الشرائط : مجتهدى كه تمام شرايط مرجع تقليد بودن را دارا باشد. مجهول الهويه : كسى كه ماهيت او شناخته شده نيست. محارب : كسى كه در حال جنگ (با مسلمانان) باشد و يا براى گرفتن مال و يا ترساندن آنها، سلاح بدست گيرد. محتضر : كسى كه در حال جان دادن است. مُحدِث : كسى كه حَدَثى از او صادر شده باشد. محرّمات : جمع مُحرّم. هر عملى كه حرام است. مَحرم : خويشاوندان نزديك، كسانى كه به خاطر نسب (خويشاوندى) يا رضاع (شير خوردن) يا ازدواج، ازدواج با آنها حرام ابدى مى شود مانند خواهر، مادر، دختر، دخترِ دختر، جد، عمو، عمه، خاله، دايى، نبيره، فرزندان زن از شوهر قبلى (ربيبه)، مادر زن و مادر او، دختر و خواهر رضاعى، زن پدر، زن پسر؛ البته زن و شوهر را هم محرم مى گويند يعنى نگاه و لمس تمام اعضاى بدنشان جايز است. مُحرّم : فعل حرام. محسن : نيكوكار. محكّم است : حاكم است، حكومت دارد. محكوم به طهارت است : حكم به طهارت و پاكى آن مى شود. محّل اشكال است : اشكال دارد. صحّت و تماميّت آن مشكل است (مقلّد در اين مسئله مى تواند به ديگرى مراجعه كند). مُدّ: تقريباً ده سير، (معادل 750 گرم). يك مُدّ طعام، يعنى حدود ده سير گندم يا جو و مانند اينها كه به فقير مى دهند. مرتد : مسلمانى كه منكر خدا و رسول خدا يا انكار حكمى از ضروريات دين شده است كه به انكار خدا و رسول برمى گردد. مسامحه : سهل انگارى. مستجاب الدّعوه : كسى كه دعايش مستجاب است. مستحب : پسنديده، مطلوب؛ چيزى كه مطلوب شرع است، ولى واجب نيست؛ هر حكمى كه اطاعتش موجب ثواب است، ولى مخالفتش عذاب ندارد. مستهلك شود : نابود شود، از بين برود. مسّ : دست كشيدن، لمس كردن. مسلوس : كسى كه نتواند بول خود را نگه دارد. مسّ ميّت : دست كشيدن و لمس كردن بدن مرده. مسوّغ و مجوّز شرعى : مباح كننده، جايز كننده، چيزى كه موجب جواز شرعى باشد. مضطّر : ناچار، ناگزير. مُضغه : زمانى كه خون بسته شده داخل رَحِم به گوشت تبديل شود. معارضه : تعارض داشتن. مع الواسطه : با واسطه. معتّدٌ به : معتنابه، آنچه بشود به آن اعتنا و اعتماد نمود، مهم. معتنى به : قابل توجّه، قابل اعتنا، قابل اهمّيت. معفوّ : بخشيده شده. معقوده : عقد شده. مغمى عليه : بيمارى كه در حالت اغما باشد. مُماثل : همانند، همجنس. مميّز : بچه اى كه خوب و بد را مى فهمد، ولى به سنّ بلوغ نرسيده است. منصوص است : يعنى نصّ صريح روايت از معصوم(عليه السلام) موجود است. منفذ : سوراخ، رخنه. مَن له الغُنم فعليه الغُرم : كسى كه در امرى ذى نفع است، در صورت ضرر نيز متحمّل آن ضرر است. موصى : وصيّت كننده. نبش قبر : شكافتن قبر. نجس العين : آنچه فى نفسه ناپاك است. نشوز : عدم تمكين زن از شوهر كه در اين صورت، شوهر مى تواند به زن نفقه ندهد. نفاس : خونى كه پس از زايمان از رَحِم زن خارج مى گردد. نفى حَرَج : حكمى كه فقها در احكام به آن تمسّك مى كنند و به معناى آن است كه اسلام، حكمى را كه براى انسان مشقّت و حَرَج داشته باشد، وضع ننموده است. نورپلانت (Neuroplant) : كپسولهايى كه براى جلوگيرى از باردارى در زير پوست (قسمت خارجى فوقانى بازو) كاشته مى شود. واجبات : جمعِ واجب. واجب هر عملى را گويند كه انجام دادن آن از نظر شرع، الزامى و ضرورى است. واجب كفايى : در مقابل واجب عينى است. واجب كفايى، واجبى است كه اگر كسانى به حدّ كافى نسبت به آن اقدام نمايند، از ديگران ساقط مى شود. وارث صغار : آنان كه وارث مرده هستند و به سنّ بلوغ نرسيده اند. وازِكتومى (Vasectomy) : بستن لوله مرد، جهت جلوگيرى از بارورى و بچه دار شدن. والد : پدر. وجه الضمّان :مبلغ معيّنى كه شخص ضامن به حَسَب ضمانتش بايد پرداخت كند. ورثه : كسانى كه ارث مى برند. وضوى ارتماسى : وضويى كه انسان به جاى آنكه آب را روى صورت و دستهايش بريزد، صورت و دستهايش را در آب فرو برد و در حال فرو بردن يا بيرون آوردن آن، قصد وضو كند. وضوى ترتيبى : وضويى كه انسان با ريختن آب به قصد وضو روى صورت و دستهايش و شستن آنها به جا مى آورد. وضوى جَبيره : آن است كه در محلّ وضو جَبيره باشد. وَطْى : نزديكى كردن. وَلَد : فرزند. ولد الزّنا : فرزند متولّد شده از راه نامشروع. ولوج روح : دميده شدن روح در جنين داخل شكم مادر، كه معمولاً بعد از چهارماهگى است. ولىّ : جمع (اوليا)؛ ولىّ يا قيّم، كسى است كه به دستور شارع مقدّس، سرپرست ديگرى است، مانند پدر و پدربزرگ و مجتهد جامع الشرائط. وهن : بى احترامى، بى اعتبارى، هتك. هتك : بى احترامى، رسواكردن، شكستن حرمت. همگِن : همجنس. هيپنوتيزم (Hypnotism) : خواب مصنوعى، كه شخص اپراتور بر روى فردى به سبب تلقين زياد انجام مى دهد. يائسه : زنى كه بعد از پنجاه سال قمرى، خون حيض نبيند و يا خونى كه مى بيند، شك داشته باشد كه خون حيض است يا نه، يائسه مى باشد؛ و فرقى بين سيّده و غير سيّده نيست.
|