|
واژه نامه
آب جارى: آب جوشيده از زمين و درحال جريان ـ مثل آب چشمه و قنات. آب قليل: آب كمتر از آب كُر كه از زمين نجوشد. آب كُر: مقدار معيّنى از آب مطلق كه از جهت مساحت، اگر در ظرفى كه درازا و پهنا و گودى آن، هر يك، سه وجب و نيم باشد (كه جمعاً 42 وجب و هفت هشتم وجب است) بريزند، آن ظرف را پر كند؛ امّا از جهت وزن، از 128 مَن تبريز، بيست مثقال كم است و به حسب كيلوى متعارف، بنا بر اقرب، «419/377» كيلوگرم مى شود. آب مضاف: آبى است كه از چيزى گرفته شده باشد مانند آب انگور و گلاب، و يا با چيزى مخلوط شده باشد، مثل شربت و آب گِل آلود. آب مطلق: به آن آب خالص نيز مى گويند و آبى است كه از چيزى گرفته نشده باشد و يا با چيز ديگرى مخلوط نيست كه به آن آب نگويند و داراى پنج قِسم است: آب كُر، آب قليل، آب جارى، آب باران، آب چاه. اجتهاد: كوشش كردن، استنباط احكام شرعى اسلام از روى ادلّه شرعيّه. احتياط: آنچه رعايت آن سبب مى شود انسان، اطمينان پيدا كند كه به آنچه بايد عمل كند، عمل كرده است. احتياطاً: به خاطر احتياط. احتياط لازم: احتياطى كه مجتهد وجوب رعايت آن را از طريق ادلّه عقلى يافته است و مقلّد در اين گونه مسائل مى تواند به همان احتياط عمل نمايد و يا به مجتهد ديگرى كه از بقيّه مجتهدين اعلم باشد مراجعه كند. احتياط مستحب: احتياطى كه غير از فتواى فقيه است و عمل به آن مطلوب است ولى لازم نيست. احتياط واجب: احتياطى است كه مجتهد وجوب رعايت آن را از آيات و روايات استفاده نمايد، و مقلد در عمل، مثل احتياط لازم كه توضيح داده شد مى تواند عمل نمايد. اعلم: عالم تر، داناتر در مسائل فقهى و استنباط احكام شرعيّه از ادلّه و آن هم منوط به كثرت تحصيل و تدريس خارج فقه و اصول در حوزه هاى علميه و كرّ و فرّ در مسائل فقهى است. افطار: بازكردن روزه، شكستن روزه، موقع شكستن روزه. اهل كتاب: غيرمسلمانى كه خود را پيرو يكى از پيامبران صاحب كتاب مى داند، مانند يهودى و مسيحى. بالغ، بالغه: فردى كه به سنّ بلوغ رسيده باشد. بلوغ: ظاهر شدن يكى از علايم سه گانه (كه در مسئله 16 بيان شد) در انسان كه موجب بالغ شدن است، رسيدن به سنّ تكليف. بيع: خريد و فروش. تذكيه: حيوانى كه با رعايت موازين شرع كشته شده باشد. تشبّه به كفّار: شبيه شدن به كافران. تقليد: تبعيت از فتاواى مجتهد و عمل نمودن به دستورات فقهى وى. ثمن: آنچه در معامله در مقابل جنس قرار مى گيرد، بهاى كالا. جَبيره: چيزى كه با آن زخم و شكستگى را مى بندند و دارويى كه روى زخم و مانند آن مى گذارند «جبيره» ناميده مى شود. جنابت: حالتى كه بر اثر محتلم شدن يا مقاربت بر انسان عارض مى شود كه در اين صورت بايد غسل جنابت انجام دهد. حدّ ترخّص: حدّى از مسافت كه در آن صداى اذان شنيده نشود و ديوار محلِ اقامت، ديده نشود. حيض: قاعدگى، عادت ماهيانه زنان كه نشانه هاى مخصوصى دارد. خمس: يك پنجم، بيست درصد درآمد ساليانه و... كه بايد به مرجع تقليد پرداخت شود. خيار: اختيار داشتن، قدرت شرعى و قانونى كه يكى از طرفين عقد پيدا مى كند كه به موجب آن مى تواند عقد را منحل كند. خيار غبن: حقّ شرعى و قانونى كه به خاطر متضرر شدن يكى از طرفين معامله براى او نسبت به بر هم زدن معامله پيدا مى شود. ذهاب حمره مشرقيه: برطرف شدن سرخى طرف مشرق آسمان در هنگام غروب آفتاب. زكات: رشد، پاكى از چرك و كثافت، مقدار معيّنى از اموال خاصّ انسان (موارد نُه گانه) كه به شرط رسيدن به حدّ نصاب بايد در موارد مشخّص خود مصرف شود. زكات فطره:حدود سه كيلو گندم، جو، ذرّت و غيره يا مبلغ معادل آنْ كه در شب عيد فطر واجب است به فقرا بدهند و يا در مصارف ديگر زكات صرف كنند. صاع: پيمانه اى است كه در حدود سه كيلوگرم گنجايش داشته باشد. طواف خانه خدا: هفت دور گِرد خانه خداگشتن. عادل: شخصى كه داراى ملكه عدالت است و از گناهان پرهيز مى نمايد. عاريه: آنچه از كسى براى رفع حاجت بگيرند و چون حاجت و نياز آنها بر طرف شد به صاحبش برگردانند. (دادن مال خود به ديگرى براى استفاده موقّت و بلاعوض از آن). عورت: عضوى كه شخص به خاطر شرم آن را مى پوشاند، شرمگاه، (كنايه از عضو و آلت تناسلى و جنسى زن و مرد). غسل مسّ ميّت: غسلى كه به واسطه دست زدن به بدن مرده سرد شده قبل از غسل دادن ميّت بر انسان واجب مى شود. غصب: استيلاى ظالمانه بر مال يا حقّ ديگران، گرفتن چيزى را به ستم. غِنا: آواز خوانى، آواز خوش همراه با طرب. فتوا: رأى و نظر فقيه و مجتهد در مسائل شرعى. فرايض: فريضه ها، واجبات. فقّاع: شرابى كه از جو مى گيرند و به آن «آب جو» مى گويند، البته غير از «ماء الشعير» است. فَلس ماهى: هر يك از پولكهاى كوچك پوست ماهى. فى حدّ نفسه: به تنهايى، بدون توجه به مسائل ديگر، بدون در نظر گرفتن امور ديگر. قسم: سوگند؛ سوگند به يكى از اسامى خداوند براى انجام دادن كار پسنديده يا ترك ناپسند كه در اين صورت آن كار بر انسان واجب مى شود. قصد قربت: تصميم براى نزديك شدن به مقام رضا و قرب الهى. قضا كردن: به جا آوردن اعمالى كه در وقت معيّن خود، انجام نشده است. قِى: استفراغ كردن، بيرون ريختن محتويات معده از راه دهان. قيام: ايستادن. قيام متّصل به ركوع: ايستادن پيش از ركوع. قيّم: سرپرست، متولّى وقف، كسى كه بر اساس وصيّت يا حكم حاكم شرع، عهده دار سرپرستى كودك يتيم يا وقف و غير آنها مى باشد. كافر ذمّى: اهل كتاب و كسانى كه غيرمسلمان هستند و جان و مال آنها در پناه اسلام از امنيت برخوردار است با شرايط مخصوص اهل ذمّه. كافر: كسى كه پيرو دين حق نباشد، كسى كه منكر وجود خداست، يا براى خدا شريك قرار مى دهد، و يا پيامبرى حضرت خاتم الانبيا محمّد(صلى الله عليه وآله)را قبول ندارد، كسى كه منكر ضرورى دين بشود به طورى كه به انكار خدا و رسول برگردد. كافر معاندِ دينى: كافرى كه كفرش از روى انكار (عن جحود) باشد، در حالى كه حقانيّت اسلام را قبول دارد. كثيرالسفر: كسى است كه زياد مسافرت مى كند، به گونه اى كه حدّاقل قبل از ده روز، يك مسافرت شرعى داشته باشد. كفّاره: هر چيزى كه بدان گناه را پاك گردانند مانند صدقه و روزه و مانند آن، عملى كه انسان براى جبران گناهش انجام دهد. مئونه: مخارج، هزينه زندگى. مباح: امرى است كه انجام و ترك آن مساوى باشد، در برابر واجب و حرام و مكروه و مستحب (مباح بودن آب يعنى غصبى نبودن آن). مُبطل: باطل كننده، و در عبادات هر عملى كه شرعاً آنها را باطل كند. مثمن: جنسى كه در معامله فروخته مى شود. مجتهد جامع الشرائط: مجتهدى كه تمام شرايط مرجع تقليد بودن را دارا باشد. مجتهد: در لغت به معناى كوشاست و اصطلاحاً به كسى گفته مى شود كه در فهم احكام الهى داراى قدرت علمى مناسب، جهت استنباط احكام اسلام از روى ادلّه شرعى باشد. مُجْزى: كافى، كفايت كننده. محتلم: خواب بيننده، كسى كه در خواب منى از او خارج گردد. مَحرم: خويشاوندان نزديك، كسانى كه به خاطر نسب (خويشاوندى) يا رضاع (شير خوردن) يا ازدواج، ازدواج با آنها حرام ابدى مى شود مانند خواهر، مادر، دختر، دخترِ دختر، جد، عمو، عمه، خاله، دايى، نبيره، فرزندان زن از شوهر قبلى (ربيبه)، مادر زن و مادر او، دختر و خواهر رضاعى، زن پدر، زن پسر؛ البته زن و شوهر را هم محرم مى گويند يعنى نگاه و لمس تمام اعضاى بدنشان جايز است. مُدّ: تقريباً ده سير (معادل 750 گرم). يك مُدّ طعام، يعنى حدود ده سير گندم يا جو و مانند اينها كه به فقير مى دهند، پيمانه اى است كه تقريباً ده سير ظرفيت دارد. مسافت شرعى: مسافرت به بيشتر از هشت فرسنگ كه چهل و پنج كيلومتر مى باشد يا چهار فرسنگ رفت و چهار فرسنگ برگشت كه مجموعاً «5/22» كيلومتر رفت و «5/22» كيلومتر برگشت است. مستحب: پسنديده، نيكو، قول يا فعلى كه گفتن و انجام آن ثواب اخروى دارد و تركش مانعى ندارد. مستهلك: از بين رفته، نابود گرديد، معدوم. مُسرى: سرايت كننده، مثل نجاستى كه از چيز ديگر منتقل شود، يا مرضى كه از كسى به شخص ديگر سرايت نمايد. مطهرات: پاك كننده ها. معفّو: بخشيده شده. مكلّف: به زحمت و مشقّت افتاده، كودكى كه به سنّ بلوغ رسيده و شرعاً وظيفه پيدا مى كند كه اوامر الهى را عمل و نواهى او را ترك نمايد. موالات: با كسى دوستى و پيوستگى داشتن، كار و عملى را پى در پى و پشت سرهم بدون فاصله انجام دادن. نفاس: خونى كه پس از زايمان از رَحِم زن خارج مى شود. نماز آيات: نمازى كه در مواقع مخصوص، مثل هنگام وقوع زلزله، سيل، كسوف، خسوف و... واجب مى شود كه دو ركعت است. نماز احتياط: نمازى است كه سوره ندارد و براى جبران ركعات مورد شك، به جا آورده مى شود. نماز ادا: نمازهاى واجب كه در وقت معيّن خود خوانده مى شود و در صورت انجام ندادن در آن وقت، قضا مى شود. نماز شكسته: نماز قصر، نمازهاى چهار ركعتى كه در سفر بايد دو ركعت خوانده شود. نماز طواف: دو ركعت نماز مخصوص كه در مراسم حج و عمره، پس از طواف واجب، به جا آورده مى شود. نماز غفيله: دو ركعت نماز مخصوص است كه مستحبّ است بين نماز مغرب و عشا خوانده شود. نماز فُرادى: نمازى كه انسان به صورت انفرادى بخواند. نماز قضا: به جا آوردن نمازى كه در وقت معيّن خود، خوانده نشده است. نماز ميّت: نماز واجبى كه بايد بر جنازه مسلمان خوانده شود. نماز وَترْ: يك ركعت نماز مستحبّى كه پس از نماز «شَفْع» خوانده مى شود و آخرين ركعت از نماز شب است. نماز وُتَيره: دو ركعت نماز نشسته كه مستحبّ است بعد از نماز عشا خوانده شود، كه بدل از يك ركعت ايستاده است. نماز وحشت: دو ركعت نمازى كه در شب اول دفن ميّت براى او مى خوانند كه در ركعت اول «حمد» و «آية الكرسى» و در ركعت دوم «حمد» و «ده مرتبه سوره مباركه قدر» (انّا انزلنا) را مى خوانند و ثوابش را به ميّت هديه مى كنند. نوافل: غنيمتها، عطيّه ها، نمازهاى مستحبّى كه زيادتى بر نمازهاى واجب است و عطيّه اى است الهى مثل نماز شب. واجب: هر عملى كه انجام دادن آن از نظر شرع الزامى و ضرورى است. وضوى ارتماسى: وضويى كه انسان به عوض آنكه آب را روى صورت و دستهايش بريزد صورت و دستهايش را با مراعات شستن از بالا به پايين در آب فرو برد و در حال فرو بردن يا بيرون آوردن آن قصد وضو كند. وضوى ترتيبى: وضويى كه انسان با ريختن آب به قصد وضو بايد اول صورت و بعد دست راست و بعد از آن دست چپ را بشويد و آن گاه با رطوبتى كه بر كف دست مانده سر را مسح نمايد و بعد پاها را مسح نمايد. وضوى جَبيره: آن است كه در اعضايى كه بايد در وضو شسته يا مسح شود، جَبيره باشد.
|