Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: اخبار
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین آقای فتاحی در دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی هفتم محرم الحرام 1431
سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین آقای فتاحی در دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی هفتم محرم الحرام 1431

بسم الله الرحمن الرحيم
السلام علي النبي الاکرم حبيب اله العالمين ابي القاسم محمد وعلي عليّ اميرالمؤمنين ولاسيما مولانا صاحب العصر والزمان بقية الله في ارضه اللّهم عجّل فرجه وسهّل مخرجه واجعلنا من اعوانه وانصاره واللعن علي اعدائهم اجمعين.

قال الله الحکيم في کتابه: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم «وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ» براي جمال مقدس پيغمبر اکرم، اميرالمؤمنين، فاطمه زهرا، حسنين و همه امامان معصوم(عليهم السلام) خصوصاً براي عرض تسليت به پيشگاه آقا امام زمان صلوات مرحمت بفرماييد.

مهم ترين مشکل انسان در طول دوران زندگي چيست؟ و چگونه مي توان اين مشکل را حل کرد؟ بر طبق آيات و روايات، نفهميدن و درک نکردن، بزرگ ترين مشکل انسان است و تا انسان اهل فهم و درک نباشد، زندگي براي خود و ديگران، جز آزار و اذيت چيزي ديگري نخواهد بود. قرآن مي فرمايد: ما تلاش مي کنيم اين موجود فرشي را عرشي کنيم تا به فهم و درک برسد و زندگي را به امنيت برساند؛ به خاطر اين که امنيت، در ظاهر فراهم نمي شود.

انساني که از درون ساخته نشود، هميشه مردم آزار و ضد امنيت ديگران کار مي کند. در جهت رسيدن به اين معني قرآن مي فرمايد: خالق سبحان براي اين که انسان ها را گام به گام پيش برد و به رشد و درک آن ها بيفزايد، مي فرمايد: من مي خواهم شما را تست کنم، آزمايش کنم. اگر سؤال کردند خدا کجاست يا خدا در کجا هست يا من با خدا چقدر فاصله دارم؟ پيغمبر! خبر بده «فَإِنِّي قَرِيبٌ»: من نزديکم. نزديک از خودش به خودش نزديک ترم «َنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»: من به قدري به انسان نزديک ترم که حتي از خود انسان به خودش نزديک ترم. اگر کسي بخواهد در طول دوران زندگي، دينداري، اسلاميت، اهل ولايي بودنش را آزمايش کند، بايد اين قرب الهي را احساس کند؛ ببيند خدا چقدر به من نزديک تر است و من چقدر در محضر خدا هستم؟ بنا بود انسان اين را بفهمد، فهم بيايد روي اين موضوع. اگر کسي بفهمند که من هميشه در محضر خدا هستم، امنيت را در خود و در جامعه ايجاد مي کند چرا؟ چون مي فهمد خدايي هست، حسابي هست، محاسبه اي هست، کنترلي هست. مي فهمد، اما اگر اين فهم در کار نباشد خوب زندگي مي شود آشوب، بلوي، افسردگي، پريشان خاطري و از اين حرف ها.

امام حسين (عليه السلام) وقتي که وارد صحنه مي شود، مي بيند که جو روزگار اسلامي به قدري بيمار و کسل شده است، مرد مسلمان به قدري بي فهم و کج فهم و کج انديش شده است که پشت سر شراب خوار نماز مي خواند هيچ حاليش نيست. پشت سر هر احمق و نادان - دور از بزرگان مجلس- اقتدا مي کند، هيچ حاليش نيست. مي گويد: من نمازم را خواندم و خدا را شکر مي کند و مي رود. امام وقتي که مي بيند جامعه اسلامي اين قدر بيمار شده است که از درک و فهم به قدري فاصله گرفته که نمي فهمد چه کسي را بايد بر خود سرپرست قرار بدهد، پشت چه کسي بايد اقتدا بکند، بيمارستان سياري را شروع کرد از مدينه تا مکه از مکه تا کربلا.

يابن رسول الله کجا مي خواهيد برويد؟ مي فرمايد: من مي خواهم امت جدم را اصلاح کنم «انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي» پيامبر اسلام با آن عظمت و جلالش 23 سال در جامعه خدمت کرد، تبليغات کرد تا مردم بفهمند، چه کسي را بايد بندگي کنند؟ امروز مردم بت هاي انساني را پرستش مي کنند معاويه و يزيدها را دارد پرستش مي کند. عمرو عاص مي گويد يک روز معاويه نامه اي به من نوشت: خوب حالا که به تو مقام داديم والي مصر کرديم چرا به مراسم ما افرادي را نمي فرستي که از ما تمجيد و تشکر[کنند]؟ به سرپرستي پسرش، موسي نزديک به صد دويست نفر از مصر به شام اعزام کرد همه وارد معاويه شدند به صورت عادي، معاويه خيلي عصباني شد. پسر عمرو عاص را خلوت کرد. گفت: مي داني؟
گفت: چه را؟
گفت: همه اين ها که آمدند بايد دوباره برگردند بعد بيايند مجلس براي منِ معاويه سجده کنند و بگويند: «انت رسول الله» و بعد از پدرت راضي مي شوم و الا همه تان را مي کشم.

موسي، پسر عمرو عاص همه را جمع کرد، گفت: بياييد اين کار را انجام بدهيد ديگر معاويه به غير از اين رضا نمي دهد.
همه آمدند بعد از اين که از دربار معاويه يا در خانه تشکيلات معاويه وارد شدند سر به سجده گذاشتند: «السلام عليک يا معاويه انت رسول الله» با صراحت، نماز مي خواند به معاويه مي گويد که تو پيغمبر خدايي. خوب اين چه نمازي است؟ اين چه مسلماني است؟ اين به چه درد زندگي مي خورد؟ ولذا ابي عبدالله الحسين يک کالبد شکافي بسيار عجيبي کرد که همه عالم مديون حسين هستيم و همه عالم بايد به امام حسين اشک بريزيم. چرا؟ چون قدمي برداشت و اين جاهليت دوم را در هم کوبيد «حسين مني و انا من حسين علمه علمي و علمي علمه» جامعه انساني بايد بفهمد که «يا حسين» گفتن تا ازعمق جان بر نيايد، بر روح و جان اثرگذار نخواهد بود خدا مي فرمايد پيغمبر به بندگاني که از تو سؤال مي کنند خدا کجاست، بگويد: « فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ » اين قريب و نزديک بودن خدا را مي خواهم در خود تست کنم آزمايش کنم من چهل، پنجاه سال است با دين و قرآن و حوزه سر و کار دارم چقدر مي فهمم خدا بالاسر من هست؟ تا خود را، گفتارم را، رفتارم [را]، تجارتم [را]، ازدواجم را کنترل کنم و با رضاي خدا [بسنجم و ببينم] چقدر [او را در آن ها ناظر مي بينم]؟
امام حسين توحيد وخداشناسي واقعي يي را در کربلا افتتاح کرد. فرمود: مردم دنيا کسي که خدا را در قرب خود احساس کند، اگر کسي بفهمد خدا اين قدر به من نزديک تر است، شجاع مي شود، قوي مي شود، زير ظلم و ستم نمي رود. شما وقتي که به يک صداي تند تسليم مي شويد، معلوم است که رشد نيافتيد؛ خدا را با خود احساس نمي کنيد. کسي که با خدا باشد هميشه شجاع و قوي است و لذا شب عاشورا به همه يارانشان فرمود که در اين دل شب بلند شويد برويد من نيازي ندارم که شما در راه من خودتان را به کشتن بدهيد. دست بر و بچه ها را بگيريد و برويد، ولي فردا حسين مي ماند و با جان و دل از دين و قرآن و خداي خود دفاع مي کند. خوب وقتي که ابي عبد الله الحسين در سرزمين کربلا درس توحيد و عرفان مي دهد مي خواهد دکان داري هاي را ببندد به نام دين، به نام عرفان، به نام خدا، به نام اتصال با خدا براي خودتان دکان باز نکنيد. نشان بده در قضاوتت، در رياستت، در تجارتت، در ازدواجت، در زندگي ات، در زناشويي ات، در تمام زمينه ها نشان بده بفهمم چقدر خدا را مي فهمي؛ چقدر خدا را بالا سر خود احساس مي کني؟ چقدر؟
روزي اميرالمؤمنين (صلوات الله عليه)، بودند عده اي آمدند گفتند: ياامير المؤمنين ما ديگر از آن افرادي هستيم که دل به خدا بستيم، اميدمان به خداست.

حضرت فرمود: «کذب والعظيم» چقدر دروغ بزرگ!
يا اميرالمؤمنين، دروغ؟
فرمود: «کل من رجا عرف رجائه من عمله» اين چه حرفي است که من به خدا اميد بستم و به هر در و کس و ناکس هم مي روم؟ هر کسي به خدا دل بسته بايد در عمل نشان بدهد من اميدم به خداست نه در حرف، تو به خدا اميد بسته اي از اين طرف مي چاپي؛ از آن طرف مي چاپي؛ چند روزي خودت را آقا کني به رياست برسي به مال دنيا برسي که چه بشود؟ به خدا اميد بستي؟ نه«کل من رجا عرف رجائه من عمله» بعد مي فرمايد: اين انسان به هم نوع خود آن قدر اميد مي بندد که به خدا ذره اي دلش را وابسته نمي کند وقتي که به انسان اميد مي بندد به پول اميد مي بندد به مقام اميد مي بندد، اما به خدا، خوب اين کجا مي تواند خدا را پيدا کند؟ چون مي فرمايد: « أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ » من را فقط را بخواهد، من را من را فقط بخواهد.
من اگر که بندگي را به خدا رسانده باشم
همه بنده ام خدايا به تو مي رسد خدايي
کيست که جاي خدا را پر کند؟ کيست که جاي امام زمان را پر کند کيست؟ چه کسي مي تواند اين حرف را بزند؟ خدمت امام صادق (صلوات الله عليه) عرضه داشت: يابن رسول الله، گاهي دلم ناخودآگاه مي چرخد به سوي شما اين چه رازي است؟ خودم که نمي توانم اين کار را بکنم. فرمود:بله ما هستيم که گاهي دل دوستان را در خلوتشان به سمت خود مي کشيم. ما قوه مغناطيسي قوي يي داريم. اما قدرش را بدان هر وقت دلت به سوي امام زمان چرخيد به سوي اهل بيت (عليهم السلام) شکرش را به جا بياور چون امام زمان لطفش بود موج رحمت را به تو انداخت تا تو را به سمت خود متوجه کند.

وجود نازنين آقا ابي عبد الله الحسين (عليه السلام) در سرزمين کربلا به يک خيمه اي چشمش افتاد، گفتند آقا عمر بن حجاج است، حضرت فرمود، فردي را فرستاد: برو به او بگو به خيمه ما بيايد، ديد دير کرد، خودش رفت.
مي گويد: وقتي که پرده خميه کنار رفت، ابي عبد الله وارد خيمه شد چشمانم وقتي به جمال ابا عبد الله افتاد ديگر نتوانستم چشمانم را ببندم. به عمرم همچو چهره نوراني يي نديدم. ديدم محاسن حضرت اصلا موي سفيد ندارد. گفتم: يابن رسول الله اين رنگ موست يا واقعا رنگ طبيعي است؟ فرمود بني هاشم در دوران جواني پير مي شوند. آل اميه روزگار را به بني هاشم چنان سخت و سنگين مي کنند هر کسي يک ذره بفهمد زود پير مي شود کمرش مي شکند، آن که نمي فهمد را رها کن، آن که مي فهمد، برايش سخت است. مي گويد: فهميدم آقا محاسنش را خضاب کرده بعد يک نگاه به من کرد فرمود: مي خواهي برايت يک براتي بنويسم؟
گفتم: آقا من از کوفه بيرون آمدم در جنگ و جدال شما با يزيد شرکت نکنم.
فرمود: مي داني پرونده سياهي داري ؟ با بابايم علي جنگيدي، مشکلات داري، با برادرم حسن چکار کردي؟ اما بيا با من، من مي توانم تو را به جايي ببرم که راحت بشوي.
گفتم: آقا اگر از من بگذري، من مي خواهم براي شما هديه بدهم.
چه مي خواهي هديه؟ هديه چيست؟
يک شمشير تيزي اسب تازي به تو مي دهم.
حضرت فرمود: چرا اين ها را به ما مي دهي؟
گفت: آقا اين شمشير به قدري برنده است که به هر چه بزني، امان نمي دهد. اين اسبم نيز خيلي تندروست.
فرمود: ناداني «انا لانحتاج لا الي سيفک ولا الي فرسک» ما به فهم احتياج داريم نه به شمشير و اسب. ما به فهم انسان نياز داريم « وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً » ما نفهم را مريد خود نمي دانيم. ما مي خواهيم دو نفر دور و بر ما باشد که بفهمد. نفهم چه حمايتي از من مي تواند بکند؟ چه دلگرمي است که عده اي براي کثرت بعضي از جلسات دارند مي کنند؟ ما اصلا گمراه را عضد خود نمي دانيم ياور خود نمي گيريم. شما خيال کردي ما در غربت کربلا نيازمند اين هستيم که عده اي را دور خود جمع کنيم روزي به ما شعار بدهند تا ما، نه آقا رهايش کن، ما براي ساختن جامعه اسلامي و انساني آمديم. ما مي خواهيم انسان را به فهم برسانيم.

حضرت از خيمه بيرون زد. روز عاشورا فرا رسيد. شب عاشورا به ياران فرمود: همه تان آزاديد. يک کلاس درس توحيد، « فَإِنِّي قَرِيبٌ ». امام حسين مي خواهد به من روسياه بفهماند که خدا نزديک است گول دنيا را نخور! وعده و وعيدهاي ديگران را به دلت اميد نبند! من پروردگار تو هستم، من مي توانم تو را آزاد کنم. من مي توانم به آرزوهايت برسانم. خيالات زندگي نکن!

جامعه امروز اين قدر افتخار آفرين شده در جو جامعه ايراني ما شيطان پرست وجود دارد، يزيدپرست وجود دارد، فسق و فجور وجود دارد. چرا؟ چرا بايد در يک فرهنگي حسيني، راه براي تفکرهاي شيطاني هموار شود؟ شيطان پرست، يزيدستايشي چرا؟ اين سخن نوراني ابي عبد الله الحسين است: «الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم» مردم برده دنيا شده اند نه بنده، برده؛ چون بندگي امتياز دارد حد اقل مي فهمد، انسان به خدا بنده شده نه برده، اين به دنيا برده شده فروخته شده ديگر نمي تواند جز دنيا آرام بگيرد، همه چيز را خرج مي کند تا از دنيا جدا نشود و لذا امام صادق فرمود: عده اي جان کندنشان خيلي سخت است.
گفتند: يابن رسول الله چرا؟
فرمود: اين قدر به دنيا دل بسته اين قدر به دنيا چسبيده ديگر نمي تواند از دنيا حتي در موقع تلقين مي گويد: من مرده ام؟ باز هم نمي فهمد که مرده است.
خلاصه سخن، پايان سخن، صلوات بر محمد و آل محمد. امام حسين دانشگاه رشد و فهم را در کربلا افتتاح کرد، فرمود: ما براي فهم انسان ها کار مي کنيم. ما نمي خواهيم جامعه اي را به بارآوريم که با ظواهر سرگرم باشند و در باطن، خشن، دشمن، کينه دار، با همديگر بدبين باشند. ما بايد دل ها را از راه فهم، به همديگر نزديک کنيم و جامعه اي بسازيم که دل ها محبت، نوع دوستي، خيرخواهي، همه زيبايي ها را به همديگر داشته باشد، ولي دنيا هر چقدر فشار بياورد، باز هم امام حسين برنده است.

بنازم به حسين بن علي بايد در و ديوار حرم اهل بيت (عليهم السلام) را بوسيد و ما را به انسانيت آشنا کرد که جز خدا قابل پرستش در عالم نيست، فقط خدا، ولذا فرمود: «لولانا ماعبد الله»: اگر ما نبوديم، خدا پرستش نمي شد ما راهنماي اين پرستشيم، «ولولانا ما عرف الله»: اگر ما نبوديم، خدا شناخته نمي شد.

لحظه ها، لحظه هاي حساس کربلا، يزيد در روز عاشورا، ابي عبد الله به هر سمت و سويي نگاه کرد، جز دشمن ديگر کسي را نمي بيند، قربان غربتت يا اباعبد الله، غريبي چقدر سخت است! بي کسي و تنهايي چقدر سخت است آن هم به فرزند زهرا! يک لحظه نگاه کرد فرمود: «هل من ناصر ينصرني» آيا کسي هست در اين عالم بفهمد با فهمش از من ياري کند؟ ديدند نه، يک لحظه ديدند صداي امام زين العابدين در خيمه پيچيد: عمه، يک عصا و شمشير بياور!
عزيز دلم چه شده؟
عمه مگر نمي بيني فرزند پيغمبر، تک و تنهاست؟!

برای شنیدن فایل صوتی به قسمت پایین صفحه ویا بانک صوت مراجعه نمایید.

تاریخ: 1387/10/3
بازدید: 111694



....

نام
پست الکترونيکي
وب سایت http://
نظر
کد امنیتی کد امنیتی
کد امنیتی


کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org